ماهیت روزمرگی و زیباشناسی زبان
[ موضوع را در چهار پست زیر دمباله گیرید: ]
/یکم:
دوات، تحلیلی_خبری(فرهنگی_هنری)،
چالش:
ماهیت روزمرگی و زیباشناسی زبان
در این بزنگاه دو متن از دیدگاه
دکتر سینا جهاندیده ،شاعر، منتقد ادبی و مدرس ادبیات و عباسگلستانی، شاعر ، منتقد و پژوهندهی زبانگیلکی را از نظر میگذرانید:
🔹نشانههای اضطرار در زبان
✍سینا جهاندیده
زبان خودکار بر عکس زبان ادبی، زبانی است که زبانیت خود را در هنگام ارتباط به رخ کاربران خود نمیکشد. به همین دلیل یاکوبسن در تعریف زبان ادبی میگفت که جهتگیری این نوع زبان به سوی خود او است.
هر گاه زبان قوم یا ملتی، زبانیت خود را به یاد کاربرانش بیاورد، آن زبان در حالت اضطرار و حتی مرگ قرار دارد؛ یعنی زبان زندهی عصر خود نیست، چنانکه کاربران آن زبان، آن را بهمثابهی نمود زیباییشناختی تجربه میکنند.
زبان بیهقی برای کاربران زبان فارسی اکنون به مثابهی زبان خودکار درک نمیشود، به همین دلیل زبانیت زبان بیهقی به رخ مخاطبان این نثر کشیده میشود. و همچنین میتواند به عنوان یک زبان زیباییشناختی در خدمت شعر معاصر قرار گیرد.
اتفاقی که اکنون برای زبان گیلکی افتاده است این است که زبانیت این زبان به رخ بسیاری از کاربران جوان این زبان کشید میشود. چنانکه برخی از جوانان گیلکزبان با تکرار لغات قدیمی و کم کاربرد این زبان آن را چون شیء زیباییشناختی توام با نوستالژی دریافت میکنند و حتی برخی از شاعران گیلکسرا برای عمق بخشیدن به ساختار شعر خود از کلمات کم کاربرد گیلکی استفاده میکنند تا مخاطب با شنیدن این کلمات غریب اصالت شعرشان را تأیید کند. جالب است که هنر برخی از شاعران گیلک سرا جز این نیست که کلمات فراموش شدهی گیلکی را به نظم کشند. آنها در واقع نمیدانند تجربهی زیباییشناسی شعرشان از کلمات عتیق برمیخیزد نه از هنر شعرشان. زیرا مخاطب گیلک با شنیدن کلمات فراموش شده دچار نوستالژی زیباییشناختی میشود.
اکنون در همهی خانههای مردم گیلان یک مسابقه مدام تکرار میشود که یکی از دیگری معنای یک لغت غریب گیلکی میپرسد تا به طنز ثابت کنند که چه کسی گیلکی کمتر میداند.
@tabarshenasi_ketab
https://www.tgoop.com/davat1394/17895
/دوم:
نگاهی به نوشتهی دکتر سینا جهاندیده با عنوان: «نشانههای اضطرار در زبان» که در صفحهی ایشان "تبار شناسی کتاب" منشر شده است
عباس گلستانی
نخست به این مطلب اشاره کنم که علت این پاسخ، اشارهی دکتر جهاندیده عزیز به وضعیت «اضطرار» یا بحران و درماندگی در زبان گیلکی در میانهی آراء خود است.
زبان یک پدیده است، پدیدهای از نوع اجتماعی و فرهنگی، بنابراین مثل هر پدیدهی دیگر دورههایی مثل تولد، تکوین، استحاله و حتی مرگ دارد. به این ترتیب، زبان از دل تعامل اجتماعی انسانها به وجود میآید، رشد میکند و در هر جامعه شکل ویژهی خود را مثل زبان فارسی و گیلکی پیدا میکند و در صورت بررسیآن، تغییرات هر زبان را باید در طول عمر و زمان آن پدیده در نظر گرفت. چرا که در فلسفه، علوم انسانی و طبیعی، پدیده (phenomenon) به هر چیزی اطلاق میشود که قابل مشاهده، تجربه یا تحلیل باشد.
زبان نیز همینگونه است و در دورهای از مرحله ارتباطی صرف خود خارج میشود و وارد «زبانیت» خود میگردد، زبانیتی که ویژگیِ خود را دارد، به عبارتی «زبانیت» یعنی ساختار زبان به عنوان یک پدیدهی جدا از محتوای پیام. یعنی وقتی زبان دیگر فقط وسیلهی ارتباط ساده نیست، بلکه خودش موضوع توجه قرار میگیرد؛ خودش دیده میشود، حس میشود، و به چشم میآید.اما گاهی زبان توجه ما را جلب میکند، قدیمی، غریب، زیباشناختی یا نوستالژیک به نظر میرسد و ما به جای محتوا، خود زبان را تجربه میکنیم.
در این حالت میگویند «زبان، زبانیت خود را به رخ میکشد». یعنی ما دیگر فقط به معنا گوش نمیدهیم، بلکه خودِ واژهها، ساختار، آهنگ و غریبی زبان را حس میکنیم. اما گاهی:
زبان توجه ما را جلب میکند، قدیمی، غریب، زیباشناختی یا نوستالژیک به نظر میرسد و ما به جای محتوا، خود زبان را تجربه میکنیم. در این حالت میگویند «زبان، زبانیت خود را به رخ میکشد». یعنی ما دیگر فقط به معنا گوش نمیدهیم، بلکه خود واژهها، ساختار، آهنگ و غریبی زبان را حس میکنیم. این زبانیت در انحصار زبان مرده نیست، زبان زنده را نیز شامل میشود. زبان شعر امروز نیز نمیتواند زبان خودکار باشد، به جز این اگر باشد، متن در ژانر شعر قرار نمیگیرد، زیرا زبان غیرِشعری از خود زبانیتی القاء نمیکند.
زبان بیهقی برای فارسیزبان امروز، زبانی است که دیگر خودکار نیست؛ ما متوجه میشویم که «این زبان است» و «با زبان امروز فرق دارد». این یعنی زبانیت آن آشکار شده است وبیشتر ادبیت دارد تا خودکاری. زبان انگلیسیِ شکسپیر نیز در امروز برای دانشجویان ادبیات انگلیسی قابل فهم و دریافت نیست و نیاز به مترجم و مفسر دارد. زبان گیلکی در میان نسل جوان هم همینطور است. چون آن را خوب نمیدانند یا کلماتش قدیمی و نا آشناست، وقتی آن را میشنوند، زبان برایشان ابزار انتقال معنا نیست، بلکه خودش ممکن است یک موضوع زیباشناختی یا نوستالژیک بشود. به گفتهی یاکوبسن «زبان ادبی به خودش اشاره دارد» یعنی توجه را از معنا به زبان جلب میکند و این همان زبانیت است. اما باید به نکتهای مهم نیز توجه کنیم که دکتر جهاندیدهی عزیز از اشاره به آن عبور کرده است و این همان نکتهی «موقعیت بنیاد» و «موقعیت گریزی» در زبان است. به عبارتی زبانشناسی در نگاه خود به زبان نمیتواند خود را تمام قد در خدمت موقعیت زبان قرار دهد و یا خود را در پیروی از احکام علمی «منتزع از هر موقعیت» اعلام کند، چرا که آن زبان روزمره است که به تابعیت از موقعیت و مصلحت کاربرد پیدا میکند و به «موقعیت بنیاد» تعریف میشود. اما زبان نیز به مثابهی موجود زنده به آینده نیز نظر دارد و حالت «موقعیت گریز» به خود میگیرد. موقعیتی که از محصول جدال بین گذشته و آینده پدید میآید. به عبارتی اگر در زمانی محدود، «زبان موقعیت بنیاد» را پایدار و تعادلی بین آنچه که بود و آنچه که باید باشد درنظر بگیریم، موقت و ناپایدار است، زیرا زبان مثل هر پدیدهی دیگر در محور وجود تضاد در درون خود تعریف میشود و بقاء آن نیز در همین نکته است که به «موقعیت گریزی» ختم میگردد. به این ترتیب زبان در حالت «موقعیت بنیاد» تعادل دارد، اما موقت و ناپایدار، ولی در حالت «موقعیت گریز» این تضادها هستند که پایدار میمانند و دایمی و محرکی برای تکوین و تکامل زبان میشوند. در این حالت است که اتفاق در زبان میافتد و ما در بعضی از موقعیتها به آنها زبان ادبی، ادبیت زبان، زبان زیباشناسی و غیره نام میگذاریم. به عبارتی ادبیت و زبانیت فقط در انحصار زبان گذشته و مرده نیست.
اما استاد ما دکتر جهاندیده گرامی میفرماید: "هر گاه زبان قوم یا ملتی، زبانیت خود را به یاد کاربرانش بیاورد، آن زبان در حالت اضطرار و حتی مرگ قرار دارد؛ یعنی زبان زندهی عصر خود نیست، چنانکه کاربران آن زبان، آن را بهمثابهی نمود :
https://www.tgoop.com/davat1394/17895
بقیهی پست👇
نگاهی به نوشتهی دکتر سینا جهاندیده با عنوان: «نشانههای اضطرار در زبان» که در صفحهی ایشان "تبار شناسی کتاب" منشر شده است
عباس گلستانی
نخست به این مطلب اشاره کنم که علت این پاسخ، اشارهی دکتر جهاندیده عزیز به وضعیت «اضطرار» یا بحران و درماندگی در زبان گیلکی در میانهی آراء خود است.
زبان یک پدیده است، پدیدهای از نوع اجتماعی و فرهنگی، بنابراین مثل هر پدیدهی دیگر دورههایی مثل تولد، تکوین، استحاله و حتی مرگ دارد. به این ترتیب، زبان از دل تعامل اجتماعی انسانها به وجود میآید، رشد میکند و در هر جامعه شکل ویژهی خود را مثل زبان فارسی و گیلکی پیدا میکند و در صورت بررسیآن، تغییرات هر زبان را باید در طول عمر و زمان آن پدیده در نظر گرفت. چرا که در فلسفه، علوم انسانی و طبیعی، پدیده (phenomenon) به هر چیزی اطلاق میشود که قابل مشاهده، تجربه یا تحلیل باشد.
زبان نیز همینگونه است و در دورهای از مرحله ارتباطی صرف خود خارج میشود و وارد «زبانیت» خود میگردد، زبانیتی که ویژگیِ خود را دارد، به عبارتی «زبانیت» یعنی ساختار زبان به عنوان یک پدیدهی جدا از محتوای پیام. یعنی وقتی زبان دیگر فقط وسیلهی ارتباط ساده نیست، بلکه خودش موضوع توجه قرار میگیرد؛ خودش دیده میشود، حس میشود، و به چشم میآید.اما گاهی زبان توجه ما را جلب میکند، قدیمی، غریب، زیباشناختی یا نوستالژیک به نظر میرسد و ما به جای محتوا، خود زبان را تجربه میکنیم.
در این حالت میگویند «زبان، زبانیت خود را به رخ میکشد». یعنی ما دیگر فقط به معنا گوش نمیدهیم، بلکه خودِ واژهها، ساختار، آهنگ و غریبی زبان را حس میکنیم. اما گاهی:
زبان توجه ما را جلب میکند، قدیمی، غریب، زیباشناختی یا نوستالژیک به نظر میرسد و ما به جای محتوا، خود زبان را تجربه میکنیم. در این حالت میگویند «زبان، زبانیت خود را به رخ میکشد». یعنی ما دیگر فقط به معنا گوش نمیدهیم، بلکه خود واژهها، ساختار، آهنگ و غریبی زبان را حس میکنیم. این زبانیت در انحصار زبان مرده نیست، زبان زنده را نیز شامل میشود. زبان شعر امروز نیز نمیتواند زبان خودکار باشد، به جز این اگر باشد، متن در ژانر شعر قرار نمیگیرد، زیرا زبان غیرِشعری از خود زبانیتی القاء نمیکند.
زبان بیهقی برای فارسیزبان امروز، زبانی است که دیگر خودکار نیست؛ ما متوجه میشویم که «این زبان است» و «با زبان امروز فرق دارد». این یعنی زبانیت آن آشکار شده است وبیشتر ادبیت دارد تا خودکاری. زبان انگلیسیِ شکسپیر نیز در امروز برای دانشجویان ادبیات انگلیسی قابل فهم و دریافت نیست و نیاز به مترجم و مفسر دارد. زبان گیلکی در میان نسل جوان هم همینطور است. چون آن را خوب نمیدانند یا کلماتش قدیمی و نا آشناست، وقتی آن را میشنوند، زبان برایشان ابزار انتقال معنا نیست، بلکه خودش ممکن است یک موضوع زیباشناختی یا نوستالژیک بشود. به گفتهی یاکوبسن «زبان ادبی به خودش اشاره دارد» یعنی توجه را از معنا به زبان جلب میکند و این همان زبانیت است. اما باید به نکتهای مهم نیز توجه کنیم که دکتر جهاندیدهی عزیز از اشاره به آن عبور کرده است و این همان نکتهی «موقعیت بنیاد» و «موقعیت گریزی» در زبان است. به عبارتی زبانشناسی در نگاه خود به زبان نمیتواند خود را تمام قد در خدمت موقعیت زبان قرار دهد و یا خود را در پیروی از احکام علمی «منتزع از هر موقعیت» اعلام کند، چرا که آن زبان روزمره است که به تابعیت از موقعیت و مصلحت کاربرد پیدا میکند و به «موقعیت بنیاد» تعریف میشود. اما زبان نیز به مثابهی موجود زنده به آینده نیز نظر دارد و حالت «موقعیت گریز» به خود میگیرد. موقعیتی که از محصول جدال بین گذشته و آینده پدید میآید. به عبارتی اگر در زمانی محدود، «زبان موقعیت بنیاد» را پایدار و تعادلی بین آنچه که بود و آنچه که باید باشد درنظر بگیریم، موقت و ناپایدار است، زیرا زبان مثل هر پدیدهی دیگر در محور وجود تضاد در درون خود تعریف میشود و بقاء آن نیز در همین نکته است که به «موقعیت گریزی» ختم میگردد. به این ترتیب زبان در حالت «موقعیت بنیاد» تعادل دارد، اما موقت و ناپایدار، ولی در حالت «موقعیت گریز» این تضادها هستند که پایدار میمانند و دایمی و محرکی برای تکوین و تکامل زبان میشوند. در این حالت است که اتفاق در زبان میافتد و ما در بعضی از موقعیتها به آنها زبان ادبی، ادبیت زبان، زبان زیباشناسی و غیره نام میگذاریم. به عبارتی ادبیت و زبانیت فقط در انحصار زبان گذشته و مرده نیست.
اما استاد ما دکتر جهاندیده گرامی میفرماید: "هر گاه زبان قوم یا ملتی، زبانیت خود را به یاد کاربرانش بیاورد، آن زبان در حالت اضطرار و حتی مرگ قرار دارد؛ یعنی زبان زندهی عصر خود نیست، چنانکه کاربران آن زبان، آن را بهمثابهی نمود :
https://www.tgoop.com/davat1394/17895
بقیهی پست👇
/سوم:
بقیه از پست بالا
دیدگاه عباس گلستانی
زیباییشناختی تجربه میکنند." و در جایی دیگر مینویسد:
"اتفاقی که اکنون برای زبان گیلکی افتاده است این است که زبانیت این زبان به رخ بسیاری از کاربران جوان این زبان کشید میشود. چنانکه برخی از جوانان گیلکزبان با تکرار لغات قدیمی و کم کاربرد این زبان آن را چون شیء زیباییشناختی توام با نوستالژی دریافت میکنند و حتی برخی از شاعران گیلکسرا برای عمق بخشیدن به ساختار شعر خود از کلمات کم کاربرد گیلکی استفاده میکنند تا مخاطب با شنیدن این کلمات غریب اصالت شعرشان را تأیید کند. جالب است که هنر برخی از شاعران گیلک سرا جز این نیست که کلمات فراموش شدهی گیلکی را به نظم کشند. آنها در واقع نمیدانند تجربهی زیباییشناسی شعرشان از کلمات عتیق برمیخیزد نه از هنر شعرشان. زیرا مخاطب گیلک با شنیدن کلمات فراموش شده دچار نوستالژی زیباییشناختی میشود."
قبل از همه مکرر بنویسم که "زیباییشناختی" در تعریف ساده یعنی چه. نمود و آنچه که در یک پدیده مثل شعر و یا هر اثر هنری دیگر به عنوان زیبا، دلنشین و به عنوان یک اتفاق نو دریافت شود، به عنوان نمود زیباشناختی تعریف میشود. حالا رابطهی زبان گیلکی که آقای جهاندیده آن را مرده یا در حال مرگ تلقی میکند، با این تعریف از زیبایی شناختی چه ارتباطی دارد؟! حالا فرض را هم بر این مبنا میگذارم که گذشتهی زبان گیلکی زیباییهایی هم داشته و جوان گیلک دلتنگ آن هم میشود، اتفاقا اگر این دلتنگی وجود داشت خود مقولهای میشود از علاقه گیلکان جوان به زبان آرکاییک و در نهایت به تولید پویش و تلاشی میانجامد برای زنده نگهداشتن زبان گیلکی و فرار از حالت اضطرار و درمان درماندگی زبان گیلکی.
من نمیدانم دکتر جهاندیده با تکیه به کدام آمار مینویسد که "جوانان گیلکزبان با تکرار لغات قدیمی و کم کاربرد این زبان، آن را چون شیء زیباییشناختی توام با نوستالژی دریافت میکنند" که این اتفاق خوب را ما نیز پیگیرش باشیم. حتی اگر برخی از شاعران به نوشتهی شما "برای عمق بخشیدن به ساختار شعر خود از کلمات کم کاربرد گیلکی استفاده میکنند تا مخاطب با شنیدن این کلمات غریب اصالت شعرشان را تأیید کند. جالب است که هنر برخی از شاعران گیلک سرا جز این نیست که کلمات فراموش شدهی گیلکی را به نظم کشند. آنها در واقع نمیدانند تجربهی زیباییشناسی شعرشان از کلمات عتیق برمیخیزد نه از هنر شعرشان." به عبارتی به باور استاد جهاندیده این برخی از شاعران و خوانندگان شعر آنها، آنقدر بی اطلاع از امور هنری و زیبایی شناختی هستند که به خواننده بی اطلاعتر از خود گنجشک رنگ کرده به عوض قناری بفروشند. نویسندهی عزیز ما در پایان نوشتهی خود با تاکید تمام مینویسد:
" اکنون در همهی خانههای مردم گیلان یک مسابقه مدام تکرار میشود که یکی از دیگری معنای یک لغت غریب گیلکی میپرسد تا به طنز ثابت کنند که چه کسی گیلکی کمتر میداند."
نمیدانم با این یقین نهفته در نقل مستقیم فوق که متکی به هیچ آماری نیست، باید خوشحال باشیم یا متاثر؟! به گمانم باید متاثر باشیم، زیرا جذابیت این پرسش و پاسخ برای دکتر جهاندیده در "چه کسی کمتر میداند" است نه در چه کسی بیشتر میداند، تا دورهی اضطرار و درماندگی در زبان گیلکی را نشان بدهد. با این استدلال همه زبانهای رسمی دنیا باید در حالت اضطرار باشند. چون بلاخره هر زبانی یک گذشتهای دارد با دستگاه واژگانی وابسته به آن و گویشورانی که در دوره اکنونی با آن زبان تکلم دارند. پس آیا واقعا همهی زبانهای دنیا با کشف ادبیت و زبانیت زبان گذشته، در حالت اضطرار و درماندگی هستند؟!
من و گیلکزبانان شاعر و نویسندهی پیرامون ما، هنوز واقعا به چنین دریافتی از زبانیت زبان گیلکی که زبان گیلکان را در احتضار و اضطرار و درماندگی ببیند، نرسیدهایم و برعکس، از این زبانیت و ادبیتِ زبان گیلکی در کارهای خوب ارائه شده لذت هم میبریم واین لذت فقط در انحصار واژگان گذشتهی زبان گیلکی نیست و این از کارافتادگی واژگان متروک نیز حتما دلیلی داشته که باید آن را در حوزههای مختلف اقتصادی، مناسبات فرهنگی اقوام و ملتها، انقلابات صنعتی و خصلت اسفنجی زبان جستجو کرد.
https://www.tgoop.com/davat1394/17895
بقیه از پست بالا
دیدگاه عباس گلستانی
زیباییشناختی تجربه میکنند." و در جایی دیگر مینویسد:
"اتفاقی که اکنون برای زبان گیلکی افتاده است این است که زبانیت این زبان به رخ بسیاری از کاربران جوان این زبان کشید میشود. چنانکه برخی از جوانان گیلکزبان با تکرار لغات قدیمی و کم کاربرد این زبان آن را چون شیء زیباییشناختی توام با نوستالژی دریافت میکنند و حتی برخی از شاعران گیلکسرا برای عمق بخشیدن به ساختار شعر خود از کلمات کم کاربرد گیلکی استفاده میکنند تا مخاطب با شنیدن این کلمات غریب اصالت شعرشان را تأیید کند. جالب است که هنر برخی از شاعران گیلک سرا جز این نیست که کلمات فراموش شدهی گیلکی را به نظم کشند. آنها در واقع نمیدانند تجربهی زیباییشناسی شعرشان از کلمات عتیق برمیخیزد نه از هنر شعرشان. زیرا مخاطب گیلک با شنیدن کلمات فراموش شده دچار نوستالژی زیباییشناختی میشود."
قبل از همه مکرر بنویسم که "زیباییشناختی" در تعریف ساده یعنی چه. نمود و آنچه که در یک پدیده مثل شعر و یا هر اثر هنری دیگر به عنوان زیبا، دلنشین و به عنوان یک اتفاق نو دریافت شود، به عنوان نمود زیباشناختی تعریف میشود. حالا رابطهی زبان گیلکی که آقای جهاندیده آن را مرده یا در حال مرگ تلقی میکند، با این تعریف از زیبایی شناختی چه ارتباطی دارد؟! حالا فرض را هم بر این مبنا میگذارم که گذشتهی زبان گیلکی زیباییهایی هم داشته و جوان گیلک دلتنگ آن هم میشود، اتفاقا اگر این دلتنگی وجود داشت خود مقولهای میشود از علاقه گیلکان جوان به زبان آرکاییک و در نهایت به تولید پویش و تلاشی میانجامد برای زنده نگهداشتن زبان گیلکی و فرار از حالت اضطرار و درمان درماندگی زبان گیلکی.
من نمیدانم دکتر جهاندیده با تکیه به کدام آمار مینویسد که "جوانان گیلکزبان با تکرار لغات قدیمی و کم کاربرد این زبان، آن را چون شیء زیباییشناختی توام با نوستالژی دریافت میکنند" که این اتفاق خوب را ما نیز پیگیرش باشیم. حتی اگر برخی از شاعران به نوشتهی شما "برای عمق بخشیدن به ساختار شعر خود از کلمات کم کاربرد گیلکی استفاده میکنند تا مخاطب با شنیدن این کلمات غریب اصالت شعرشان را تأیید کند. جالب است که هنر برخی از شاعران گیلک سرا جز این نیست که کلمات فراموش شدهی گیلکی را به نظم کشند. آنها در واقع نمیدانند تجربهی زیباییشناسی شعرشان از کلمات عتیق برمیخیزد نه از هنر شعرشان." به عبارتی به باور استاد جهاندیده این برخی از شاعران و خوانندگان شعر آنها، آنقدر بی اطلاع از امور هنری و زیبایی شناختی هستند که به خواننده بی اطلاعتر از خود گنجشک رنگ کرده به عوض قناری بفروشند. نویسندهی عزیز ما در پایان نوشتهی خود با تاکید تمام مینویسد:
" اکنون در همهی خانههای مردم گیلان یک مسابقه مدام تکرار میشود که یکی از دیگری معنای یک لغت غریب گیلکی میپرسد تا به طنز ثابت کنند که چه کسی گیلکی کمتر میداند."
نمیدانم با این یقین نهفته در نقل مستقیم فوق که متکی به هیچ آماری نیست، باید خوشحال باشیم یا متاثر؟! به گمانم باید متاثر باشیم، زیرا جذابیت این پرسش و پاسخ برای دکتر جهاندیده در "چه کسی کمتر میداند" است نه در چه کسی بیشتر میداند، تا دورهی اضطرار و درماندگی در زبان گیلکی را نشان بدهد. با این استدلال همه زبانهای رسمی دنیا باید در حالت اضطرار باشند. چون بلاخره هر زبانی یک گذشتهای دارد با دستگاه واژگانی وابسته به آن و گویشورانی که در دوره اکنونی با آن زبان تکلم دارند. پس آیا واقعا همهی زبانهای دنیا با کشف ادبیت و زبانیت زبان گذشته، در حالت اضطرار و درماندگی هستند؟!
من و گیلکزبانان شاعر و نویسندهی پیرامون ما، هنوز واقعا به چنین دریافتی از زبانیت زبان گیلکی که زبان گیلکان را در احتضار و اضطرار و درماندگی ببیند، نرسیدهایم و برعکس، از این زبانیت و ادبیتِ زبان گیلکی در کارهای خوب ارائه شده لذت هم میبریم واین لذت فقط در انحصار واژگان گذشتهی زبان گیلکی نیست و این از کارافتادگی واژگان متروک نیز حتما دلیلی داشته که باید آن را در حوزههای مختلف اقتصادی، مناسبات فرهنگی اقوام و ملتها، انقلابات صنعتی و خصلت اسفنجی زبان جستجو کرد.
https://www.tgoop.com/davat1394/17895
/چهارم:
پاسخ سینا جهاندیده به عباسگلستانی
جناب عباس گلستانی یکی از شاعران گیلکسرای آگاه به مباحث زبانشناسی است که هم زبان گیلکی را خوب میشناسد و هم آگاه به مفاهیم زبان شناسی سوسوری و ما بعد سوسوری است؛ بنابراین من در گفتگو با ایشان معمولا با هیچ مانعی برخورد نمیکنم. در جوابیهای که به یادداشت من نوشتهاند بخش اعظمش توصیف و تبیین همان مفاهیمی است که من به کار گرفتهام. اینکه زبان چه موقع به شکل تاریخی موضوع خودش میشود؟ و چگونه کارکرد زیبایی شناختی و نوستالژیک مییابد؟
چرا سوسور نام زبان شناسی خود را همگانی یا ساختگرا نامید برای اینکه قواعدی که در زبان انسانی تکرار میشود مشترک همه زبان هاست آنچه من از اضطرار زبان های در حال نابودی گفتم فقط درباره زبان گیلکی صدق نمیکند این سرانجام همه زبانهای در حال احتضار است.
دوست نازنین من به یک نکته مهم در یادداشت من دقت نکردند. من از مفهوم یاکوبسنی استفاده کردم اینکه چه وقت زبان زبانیتش را به رخ میکشد گفتم که زبان ادبی،و زبانهای تاریخی به این دلیل زبانیت خود را به رخ میکشند چون از زبان خودکار یا به تعبیر سورسور (موقعیت همزمانی) فاصله گرفتهاند. حتی وقتی ما نسبت به زبانی ناآگاه هستیم زبانیت آن زبان را بیشتر درک میکنیم کسی که ترکی نمیداند تحت تأثیر زبانیت زبان ترکی قرار میگیرد. پس من نگفتم فقط زبانهای در آستانه مرگ زبانیت خود را به رخ میکشند. زبانهای در آستانه مرگ از آنجایی که نتوانستهاند خود را معاصر کنند زبانیت آنها به گوش میرسد. وقتی زبانی از تاریخ عقب میماند میتواند همچون «شیء موزهای» درک شود. به نظر من زبان افغانی به دلیل عقب ماندن از تاریخ برای ما به مثابه شی موزهای و حتی نوستالژیک فهم میشود. زبان فارسی بسیار پیچیدهتر از زبان مردم افغانستان و تاجیکستان است. چون این زبان هزاران شاعر و اندیشمند را تجربه کرده است. به همین دلیل شفیعی کدکنی وقتی به تاجیکستان رفت با شنیدن صدای مردمش به گریه افتاد فکر کرد در سرزمین رودکی راه میرود. این نوستالژی از بکری زبانی میآید که از هزاران ذهن برتر عبور نکرده است.
زبان گیلکی در شعر گیلکی به شکل زبان خودکار درک نمیشود. این مسئله را شاید شاعران گیلک زبان به اندازهی ما مخاطبان شعر گیلکی لمس نمیکنند. به همین دلیل من در گذشته این پدیده را «وضعیت پارودیک زبان گیلکی» نام نهادهام. اگر برای یک شاعران گیلک کلمهی «اجگره» یک کلمهی معمول است برای مخاطب غیر شاعر گاهی همراه با طنز است.
این طنز نه به معنی مسخره کردن، بلکه طنزی است که در آینهی محدب زمان شکل گرفته است. وقتی شما برای فرزند خود که بسیار از کلمات نادر گیلکی را نمیداند کلمهای عتیق گیلکی میآورید او در برابر این کلمه دو واکنش نشان میدهد: یا واکنش زیباییشناختی است یا واکنش پارودیک یا لبخند میزند یا از شکل کلمه شگفت زده میشود.
متاسفانه برخی از گیلک سرایان آنچنان در کلمات و فضای خاص ادبیت برساختهی شعر گیلکی غرقاند که حتی یک بار خود را در آینهی ذهن و زبان فرزندان خود تماشا نمیکنند که مخاطبان ما با شنیدن این ساختارهای زبانی - ادبی چه احساسی دارند؟ به نظر من بسیاری از شاعران شعر گیلکی باید خود را در آینهی ذهن مخاطبان تماشا کنند نه اینکه فقط شعر بگویند.
https://www.tgoop.com/davat1394/17895
پاسخ سینا جهاندیده به عباسگلستانی
جناب عباس گلستانی یکی از شاعران گیلکسرای آگاه به مباحث زبانشناسی است که هم زبان گیلکی را خوب میشناسد و هم آگاه به مفاهیم زبان شناسی سوسوری و ما بعد سوسوری است؛ بنابراین من در گفتگو با ایشان معمولا با هیچ مانعی برخورد نمیکنم. در جوابیهای که به یادداشت من نوشتهاند بخش اعظمش توصیف و تبیین همان مفاهیمی است که من به کار گرفتهام. اینکه زبان چه موقع به شکل تاریخی موضوع خودش میشود؟ و چگونه کارکرد زیبایی شناختی و نوستالژیک مییابد؟
چرا سوسور نام زبان شناسی خود را همگانی یا ساختگرا نامید برای اینکه قواعدی که در زبان انسانی تکرار میشود مشترک همه زبان هاست آنچه من از اضطرار زبان های در حال نابودی گفتم فقط درباره زبان گیلکی صدق نمیکند این سرانجام همه زبانهای در حال احتضار است.
دوست نازنین من به یک نکته مهم در یادداشت من دقت نکردند. من از مفهوم یاکوبسنی استفاده کردم اینکه چه وقت زبان زبانیتش را به رخ میکشد گفتم که زبان ادبی،و زبانهای تاریخی به این دلیل زبانیت خود را به رخ میکشند چون از زبان خودکار یا به تعبیر سورسور (موقعیت همزمانی) فاصله گرفتهاند. حتی وقتی ما نسبت به زبانی ناآگاه هستیم زبانیت آن زبان را بیشتر درک میکنیم کسی که ترکی نمیداند تحت تأثیر زبانیت زبان ترکی قرار میگیرد. پس من نگفتم فقط زبانهای در آستانه مرگ زبانیت خود را به رخ میکشند. زبانهای در آستانه مرگ از آنجایی که نتوانستهاند خود را معاصر کنند زبانیت آنها به گوش میرسد. وقتی زبانی از تاریخ عقب میماند میتواند همچون «شیء موزهای» درک شود. به نظر من زبان افغانی به دلیل عقب ماندن از تاریخ برای ما به مثابه شی موزهای و حتی نوستالژیک فهم میشود. زبان فارسی بسیار پیچیدهتر از زبان مردم افغانستان و تاجیکستان است. چون این زبان هزاران شاعر و اندیشمند را تجربه کرده است. به همین دلیل شفیعی کدکنی وقتی به تاجیکستان رفت با شنیدن صدای مردمش به گریه افتاد فکر کرد در سرزمین رودکی راه میرود. این نوستالژی از بکری زبانی میآید که از هزاران ذهن برتر عبور نکرده است.
زبان گیلکی در شعر گیلکی به شکل زبان خودکار درک نمیشود. این مسئله را شاید شاعران گیلک زبان به اندازهی ما مخاطبان شعر گیلکی لمس نمیکنند. به همین دلیل من در گذشته این پدیده را «وضعیت پارودیک زبان گیلکی» نام نهادهام. اگر برای یک شاعران گیلک کلمهی «اجگره» یک کلمهی معمول است برای مخاطب غیر شاعر گاهی همراه با طنز است.
این طنز نه به معنی مسخره کردن، بلکه طنزی است که در آینهی محدب زمان شکل گرفته است. وقتی شما برای فرزند خود که بسیار از کلمات نادر گیلکی را نمیداند کلمهای عتیق گیلکی میآورید او در برابر این کلمه دو واکنش نشان میدهد: یا واکنش زیباییشناختی است یا واکنش پارودیک یا لبخند میزند یا از شکل کلمه شگفت زده میشود.
متاسفانه برخی از گیلک سرایان آنچنان در کلمات و فضای خاص ادبیت برساختهی شعر گیلکی غرقاند که حتی یک بار خود را در آینهی ذهن و زبان فرزندان خود تماشا نمیکنند که مخاطبان ما با شنیدن این ساختارهای زبانی - ادبی چه احساسی دارند؟ به نظر من بسیاری از شاعران شعر گیلکی باید خود را در آینهی ذهن مخاطبان تماشا کنند نه اینکه فقط شعر بگویند.
https://www.tgoop.com/davat1394/17895
با یاد استاد امیرهوشنگ ابتهاج (سایه)
دیل ترکستی گورخانه جه
بی گیر بی گیر بو
شوروم میئن
جوخوس واخوس کودی
زرخ پوتار
اَما آسمانا فاندرستیم
ایوارده تی غزل
اوپیچست داران جه
ارغوان اَرسو
سبزا کود کیتابانا
آلوغ قاقازه
وارش دوخاد ایران
بیدوق سایه دست...
واتاب :
ازصدای رعدوبرق دل می ترکید/میان مه موج دستگیری ها بود/مورچه گزنده پنهان کاری می کرد/نگاهمان به آسمان بود/یکباره میان درختان غزل تو پیچید/کتاب ها سبز شد با اشک ارغوان/عقاب حیران نظاره گر/باران صدا می زد ایران/سایه پرچم دردست..
#محمدرضا_پویافر
۲۲ اَمرداد ۱۴۰۱
https://www.tgoop.com/davat1394/17899
اسطوره، ما را به ذخیره انرژی جمعی برمیگرداند - ایبنا https://share.google/k5cET9uM2l4Um6aa9
•○●
https://www.tgoop.com/davat1394/17900
•○●
https://www.tgoop.com/davat1394/17900
ایبنا
اسطوره، ما را به ذخیره انرژی جمعی برمیگرداند
گیلان – رضا چراغی مدرس دانشگاه گیلان با اشاره به کارکردهای اسطوره گفت: اسطوره، ما را به ذخیره انرژی جمعی برمیگرداند.
دوات، خبری_تحلیلی(فرهنگی_هنری)، یادایاد:
https://youtu.be/ckVgGvUboE0?si=K6t-JPxRs2_6emSU
•○●
https://www.tgoop.com/davat1394/17901
YouTube
رازهایی از یدالله رؤیایی، سه سال پس از مرگ شاعر
«آرش عزیز» ما را به رؤیای دیدار با رؤیا میبرد
تنها باری که #یدالله_رؤیایی را دیدم، در یک مهمانی در خانه دوستی مشترک در پاریس بود؛ عصا به دست وارد خانه شد.
چهرهاش دقیقا همانی بود که اولین بار روی جلد یکی از کتابهای شعرش پشت ویترین کتابفروشیها در #ایران…
تنها باری که #یدالله_رؤیایی را دیدم، در یک مهمانی در خانه دوستی مشترک در پاریس بود؛ عصا به دست وارد خانه شد.
چهرهاش دقیقا همانی بود که اولین بار روی جلد یکی از کتابهای شعرش پشت ویترین کتابفروشیها در #ایران…
Forwarded from سنگپشت ِ مزدک پنجهای
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شعری از «مزدک پنجهای» با عنوان «انتخاب»
تقدیم به کورش کرمپور و مازیار نیستانی
خوانش به مناسبت سالروز تولد صفحهی شعر «تحلیل شعر» و تقدیر از تلاش «فرزاد میراحمدی»
Www.pj-m.blogfa.com
@mazdakpanjehee
تقدیم به کورش کرمپور و مازیار نیستانی
خوانش به مناسبت سالروز تولد صفحهی شعر «تحلیل شعر» و تقدیر از تلاش «فرزاد میراحمدی»
Www.pj-m.blogfa.com
@mazdakpanjehee
👍3
Forwarded from گنجشکهای همیشه
📣فراخوان
🔷🔸«فصل نامه ادبی چامه» شماره پاییز ۱۴۰۴ به زندگی و آثار محمد باقر کلاهی. اختصاص دارد از شاعران و نویسندگان گرامی درخواست میشود؛ یادداشت، خاطره، نقد و بررسی آثار او را برای ما ارسال کنند.
🗒آخرین مهلت ارسال دهم شهریور ۱۴۰۴
🔹 ارسال برای کانال تلگرامی
«گنجشک ها ی همیشه»_ آیدی تلگرامی:علی آزاد
-🖌صاحب امتیاز و مدیر فصل نامهی چامه: محمد صادق رحمانی
#صادق_رحمانی
#علی_آزاد
#محمد_باقر_کلاهی_اهری
#مجله_چامه
@Sparrowintherecoveryroom
🔷🔸«فصل نامه ادبی چامه» شماره پاییز ۱۴۰۴ به زندگی و آثار محمد باقر کلاهی. اختصاص دارد از شاعران و نویسندگان گرامی درخواست میشود؛ یادداشت، خاطره، نقد و بررسی آثار او را برای ما ارسال کنند.
🗒آخرین مهلت ارسال دهم شهریور ۱۴۰۴
🔹 ارسال برای کانال تلگرامی
«گنجشک ها ی همیشه»_ آیدی تلگرامی:علی آزاد
-🖌صاحب امتیاز و مدیر فصل نامهی چامه: محمد صادق رحمانی
#صادق_رحمانی
#علی_آزاد
#محمد_باقر_کلاهی_اهری
#مجله_چامه
@Sparrowintherecoveryroom
👍2
نمایشگاه تخصصی مجموعه مستند
رشت در گذر تاریخ
دوات، خبری_تحلیلی(فرهنگی_هنری)، عکاسباشی:
https://www.tgoop.com/davat1394/17904
رشت در گذر تاریخ
دوات، خبری_تحلیلی(فرهنگی_هنری)، عکاسباشی:
https://www.tgoop.com/davat1394/17904
چامههایی از :
محمدباقر کلاهی اهری
[یک]
بیچراغ
وقتی تو نیستی چه بگویم به تو
وقتی تو نیستی چه بگویم به چراغ
به ساعاتی طولانی در انتهای شب که در او ستارهها افسردهاند
نوری نیست در چشمهای من
در ایوانی طولانی که پرسه میزنم چون بیماران روانی
از روی افسردگی آب مینوشم
از روی بیحوصلگی رویم را برمیگردانم
عکسم در شیشهها و پنجرهها جابهجا میشود
به کجا بروم بیتو
و خندههای مأیوس من که دیگر نیستند
بی تو، بی آینده، بی چراغ.
[دو]
فقدان
شمعی در ایوان میسوزد
اما اینجا کسی نیست
نه دیوی، نه جنی، نه پریزادهای
آیینهای هست اما تصویری نیست
باد میآید، پردهها را بالا میزند
در خانه میچرخد، چارگوشهی گلیم را بو میکشد
مشتی گردو در سراچه هست
کسی در سراچه نیست
چار طاووس در چار حد زمان...
چار میخ در چار حد زمین...
شب هست و روز هست
با ماه و لیل و ستاره
با داس و کوه و مادیان
انسان اما نیست
همچون حکایت پیشینیان.
[سه]
زیر سایهی یک درخت
من زیر سایهی یک درخت نشستهام
و از خودم میپرسم
آیا این عجیب نیست
و این کلاغ که میآید کاملاً تا این نزدیکی
بیگمان طفلی نزدیکبین است
و به من نگاه میکند درست مثل یک کلاغ
بعداً یک مورچه میآید از روی مُچم رد میشود
میافتد از آن ارتفاع و بیاعتنا به بیزمانی در یک روز
دوباره از پشت گردنم بالا میآید. من مکث میکنم
تا برسد به روی گونهی من مثل یک مسافر در برهوتی غریب
غروب می آید. من با درختها و مورچه یکی هستم
و این کلاغ مرا می پاید: یعنی من واقعاً مرده ام.
بعداً برمیخیزم با عشقی خستهکننده میروم
تا محبوبم را فریب دهم و بعد که او را فراموش کردم
دوباره بنشینم در سرجای خودم بی عشق
بی فریب.
[چهار]
وسط چارراه
باغ با صدای کبوتر، تنها چون سر من با صدای تو بود
در دنیا صدای تو بود
با بطریها که باد در آن میپیچید
و در وسط چارراه باد راه میرفت و پرچمها را برهم میزد
مانند حواس من که صدای تو برهم میزند هرچیز را
و خاموشیِ مغازهی بستنیفروشی
وقتی مهتابی را روشن میکنند
و عصر که با کسالت آنجا را ترک گفته است
مثل آدمی تنها که میرود و روزنامههایش را جا میگذارد آنجا
و آدمی به آن تنهایی
روزنامه را میخواهد چه کار.
[پنج]
مسدود
تو در پی من میآیی
و مثل سگ استخوانم را بو میکنی
تو نفسهایم را میشماری
و قدمهایم را تعقیب میکنی
و از شادیِ من شیار میدزدی
و از کدورتِ من بذر برمیداری
خوابم را به سود خود مصادره میکنی
رؤیایم را از عکس خود آکنده میکنی
مثل مسافری مرا درمینوردی
دنیا را در مهلت من میگردی
پولم را میدزدی
حسابم را مسدود میکنی
بگو چهکار میکنی با من
دمی که نیستم
اگر که بیاید روزگاری چنین.
[شش]
فلز مرده
از فنجان چای چهچیز به من نزدیکتر
و کهکشانی که در گرداب فنجان چای چرخمیزد
و قاشق من که مثل کهکشانی در آینده
مانند فلز مرده
به یکسو افتاده است
کورهای که مرا میگدازد
حریق زیرِ قهوهجوش را به اوج خودش میرساند
من شعلهی گاز را خاموش میکنم
به سکوت نزدیکِ شیشهی شب نزدیک میشوم
جرعهای تلخ از فنجان قهوه مینوشم
به سوسوی ستارهای نگاه میکنم
در یک مستطیل دور.
[هفت]
سنجابى به تسخير كرمهاى سفيد درآمد
سنجابى به تسخير كرمهاى سفيد درآمد
چه قساوتى در كتاب داستان
و من چه زود از پلههاى فرسوده بالا آمدم
قفس خالى را با پايم به يك سو انداختم
و بوى خاک را در گودى ريههايم فرو بردم
تا آنجا كه چراغ عقل خاموش مىشود
و سوسوى توحش
چون صداى خون در پشت گوشهايم
قدم آهسته مىرود
آدم را به زور به سربازى مىبرند
به دربانى اداره مامور مىكنند
و مزد آدم كفاف زندگى را نمىدهد
در آن سالها
در آن قصهها.
[هشت]
هنوز باران مىبارد بر آسمان شهر
هنوز باران مىبارد بر آسمان شهر
چراغهايى شيشهاى هستند در دنيا
كه شيشهى آن را
ما با حولههاى كهنه
تميز مىكنيم هر روز، دم غروب
و كبريتى هست
كه بوى گوگرد سوخته مىدهد
و سينهى من مىسوزد
وقتى چراغِ لامپا را روشن مىكنم
سايهها روى ديوار ظاهر مىشوند
سايهى تو اما از دنيا گريخته است.
[نه]
از بانگ دهل برناتر
از بانگ دهل برناتر
از كوكوى ستاره خوبتر
در سوى چراغ چوپان
دود بنفش هيزمهاى نيمسوخته است
در پرتو بىرنگ سحر
لبهاى از علفهاى سبز است
كه آن را دوغاب مىدهند
جانم اسم تو را مىجويد
دهنم اسم تو را فرياد مىزند
اى دقيقهى آزادى!
نامت را بگو
ودكمههايت را ببند
در ميدان مردم بسيارى ايستادهاند
#محمدباقر_کلاهی_اهری
@Sparrowintherecoveryroom
https://www.tgoop.com/davat1394/17905
محمدباقر کلاهی اهری
[یک]
بیچراغ
وقتی تو نیستی چه بگویم به تو
وقتی تو نیستی چه بگویم به چراغ
به ساعاتی طولانی در انتهای شب که در او ستارهها افسردهاند
نوری نیست در چشمهای من
در ایوانی طولانی که پرسه میزنم چون بیماران روانی
از روی افسردگی آب مینوشم
از روی بیحوصلگی رویم را برمیگردانم
عکسم در شیشهها و پنجرهها جابهجا میشود
به کجا بروم بیتو
و خندههای مأیوس من که دیگر نیستند
بی تو، بی آینده، بی چراغ.
[دو]
فقدان
شمعی در ایوان میسوزد
اما اینجا کسی نیست
نه دیوی، نه جنی، نه پریزادهای
آیینهای هست اما تصویری نیست
باد میآید، پردهها را بالا میزند
در خانه میچرخد، چارگوشهی گلیم را بو میکشد
مشتی گردو در سراچه هست
کسی در سراچه نیست
چار طاووس در چار حد زمان...
چار میخ در چار حد زمین...
شب هست و روز هست
با ماه و لیل و ستاره
با داس و کوه و مادیان
انسان اما نیست
همچون حکایت پیشینیان.
[سه]
زیر سایهی یک درخت
من زیر سایهی یک درخت نشستهام
و از خودم میپرسم
آیا این عجیب نیست
و این کلاغ که میآید کاملاً تا این نزدیکی
بیگمان طفلی نزدیکبین است
و به من نگاه میکند درست مثل یک کلاغ
بعداً یک مورچه میآید از روی مُچم رد میشود
میافتد از آن ارتفاع و بیاعتنا به بیزمانی در یک روز
دوباره از پشت گردنم بالا میآید. من مکث میکنم
تا برسد به روی گونهی من مثل یک مسافر در برهوتی غریب
غروب می آید. من با درختها و مورچه یکی هستم
و این کلاغ مرا می پاید: یعنی من واقعاً مرده ام.
بعداً برمیخیزم با عشقی خستهکننده میروم
تا محبوبم را فریب دهم و بعد که او را فراموش کردم
دوباره بنشینم در سرجای خودم بی عشق
بی فریب.
[چهار]
وسط چارراه
باغ با صدای کبوتر، تنها چون سر من با صدای تو بود
در دنیا صدای تو بود
با بطریها که باد در آن میپیچید
و در وسط چارراه باد راه میرفت و پرچمها را برهم میزد
مانند حواس من که صدای تو برهم میزند هرچیز را
و خاموشیِ مغازهی بستنیفروشی
وقتی مهتابی را روشن میکنند
و عصر که با کسالت آنجا را ترک گفته است
مثل آدمی تنها که میرود و روزنامههایش را جا میگذارد آنجا
و آدمی به آن تنهایی
روزنامه را میخواهد چه کار.
[پنج]
مسدود
تو در پی من میآیی
و مثل سگ استخوانم را بو میکنی
تو نفسهایم را میشماری
و قدمهایم را تعقیب میکنی
و از شادیِ من شیار میدزدی
و از کدورتِ من بذر برمیداری
خوابم را به سود خود مصادره میکنی
رؤیایم را از عکس خود آکنده میکنی
مثل مسافری مرا درمینوردی
دنیا را در مهلت من میگردی
پولم را میدزدی
حسابم را مسدود میکنی
بگو چهکار میکنی با من
دمی که نیستم
اگر که بیاید روزگاری چنین.
[شش]
فلز مرده
از فنجان چای چهچیز به من نزدیکتر
و کهکشانی که در گرداب فنجان چای چرخمیزد
و قاشق من که مثل کهکشانی در آینده
مانند فلز مرده
به یکسو افتاده است
کورهای که مرا میگدازد
حریق زیرِ قهوهجوش را به اوج خودش میرساند
من شعلهی گاز را خاموش میکنم
به سکوت نزدیکِ شیشهی شب نزدیک میشوم
جرعهای تلخ از فنجان قهوه مینوشم
به سوسوی ستارهای نگاه میکنم
در یک مستطیل دور.
[هفت]
سنجابى به تسخير كرمهاى سفيد درآمد
سنجابى به تسخير كرمهاى سفيد درآمد
چه قساوتى در كتاب داستان
و من چه زود از پلههاى فرسوده بالا آمدم
قفس خالى را با پايم به يك سو انداختم
و بوى خاک را در گودى ريههايم فرو بردم
تا آنجا كه چراغ عقل خاموش مىشود
و سوسوى توحش
چون صداى خون در پشت گوشهايم
قدم آهسته مىرود
آدم را به زور به سربازى مىبرند
به دربانى اداره مامور مىكنند
و مزد آدم كفاف زندگى را نمىدهد
در آن سالها
در آن قصهها.
[هشت]
هنوز باران مىبارد بر آسمان شهر
هنوز باران مىبارد بر آسمان شهر
چراغهايى شيشهاى هستند در دنيا
كه شيشهى آن را
ما با حولههاى كهنه
تميز مىكنيم هر روز، دم غروب
و كبريتى هست
كه بوى گوگرد سوخته مىدهد
و سينهى من مىسوزد
وقتى چراغِ لامپا را روشن مىكنم
سايهها روى ديوار ظاهر مىشوند
سايهى تو اما از دنيا گريخته است.
[نه]
از بانگ دهل برناتر
از بانگ دهل برناتر
از كوكوى ستاره خوبتر
در سوى چراغ چوپان
دود بنفش هيزمهاى نيمسوخته است
در پرتو بىرنگ سحر
لبهاى از علفهاى سبز است
كه آن را دوغاب مىدهند
جانم اسم تو را مىجويد
دهنم اسم تو را فرياد مىزند
اى دقيقهى آزادى!
نامت را بگو
ودكمههايت را ببند
در ميدان مردم بسيارى ايستادهاند
#محمدباقر_کلاهی_اهری
@Sparrowintherecoveryroom
https://www.tgoop.com/davat1394/17905
👍1
Forwarded from گنجشکهای همیشه
IMG_3683 (1).MOV
45.8 MB
تیزر مستند «عین غولهای قدیمی»
مستند عین غول های قدیمی61 دقیقه و سال 1398 ساخته شده است.
«عین غولهای قدیمی»درباره شاعری نجیب و نوگرای ایرانی است. محمدباقر کلاهیاهری تا به حال بیش از ۱۶ کتاب شعر سروده و چند کتاب داستان و نمایشنامه نوشته و طرحهای بیشماری را کشیده است. چرا او برای چاپ کتابها و نشر طرحهایش به شکلی مستقیم عمل نکرده است؟ فیلمساز با این سوال فرعی به جهان شاعرانهی وی نقب می زند. جهان مردی که با دغدغههای قرن بیستمی، در دل افسانهها، کنار غول و جن و پری نشسته؛ از خودش و آنها سخن میگوید. مستند «عین غولهای قدیمی» در رابطه با دنیای شاعری نجیب که در دل افسانهها زندگی میکند اما دغدغههای دنیای امروزی را دارد.
کارگردان:
علیرضا کرم زاده
@Sparrowintherecoveryroom
مستند عین غول های قدیمی61 دقیقه و سال 1398 ساخته شده است.
«عین غولهای قدیمی»درباره شاعری نجیب و نوگرای ایرانی است. محمدباقر کلاهیاهری تا به حال بیش از ۱۶ کتاب شعر سروده و چند کتاب داستان و نمایشنامه نوشته و طرحهای بیشماری را کشیده است. چرا او برای چاپ کتابها و نشر طرحهایش به شکلی مستقیم عمل نکرده است؟ فیلمساز با این سوال فرعی به جهان شاعرانهی وی نقب می زند. جهان مردی که با دغدغههای قرن بیستمی، در دل افسانهها، کنار غول و جن و پری نشسته؛ از خودش و آنها سخن میگوید. مستند «عین غولهای قدیمی» در رابطه با دنیای شاعری نجیب که در دل افسانهها زندگی میکند اما دغدغههای دنیای امروزی را دارد.
کارگردان:
علیرضا کرم زاده
@Sparrowintherecoveryroom
👍1
مکث از چهها
میتواند آمده باشد یک عدلِ ظهر
فرو ریخته باشد حوالیِ میدانِ مادر را
مادر را
و ریخته باشد صفتهایی از تو را در محاکاتِ روباهی گاهی
گاهی [شنیده نمیشود...
که عبارت از ماست
و در پوستِ خودش هیچ
میرسد به زیر
میرسد به بَم
به لبم اورادِ مکارهای نیست
در تنم، موجودِ ناخواندهای نیز
از چه حرف میزند وقتی حرف نمیزند از] مکث...
از چهها
مکث از چهها
نه عطر میپراکنَد در صحنِ الغدیر
نه دیده میشود در آسمانِ ابری میرداماد
لمس نه
به دلایلی که روشن نیست میشود
و طعمِ اوقاتِ مرا تشخیص میدهد
#بهنام_ناصری
https://www.tgoop.com/davat1394/17909
میتواند آمده باشد یک عدلِ ظهر
فرو ریخته باشد حوالیِ میدانِ مادر را
مادر را
و ریخته باشد صفتهایی از تو را در محاکاتِ روباهی گاهی
گاهی [شنیده نمیشود...
که عبارت از ماست
و در پوستِ خودش هیچ
میرسد به زیر
میرسد به بَم
به لبم اورادِ مکارهای نیست
در تنم، موجودِ ناخواندهای نیز
از چه حرف میزند وقتی حرف نمیزند از] مکث...
از چهها
مکث از چهها
نه عطر میپراکنَد در صحنِ الغدیر
نه دیده میشود در آسمانِ ابری میرداماد
لمس نه
به دلایلی که روشن نیست میشود
و طعمِ اوقاتِ مرا تشخیص میدهد
#بهنام_ناصری
https://www.tgoop.com/davat1394/17909
👍2
ابوالقاسم ایرانی و دستور زبان سیال جنوب
✔️ بابک شاکر
دوات،خبری_تحلیلی(فرهنگی_هنری) یاداباد:
در جغرافیای ادبیات معاصر ایران، جنوب همواره بهعنوان یک حاشیه پررنگ و زنده حضور داشته است؛ حاشیهای که نه در خاموشی، که در گفتوگویی دائم با مرکز و جهان شکل گرفته است. در این میان، ابوالقاسم ایرانی ـ شاعر متولد بوشهر ـ یکی از شاخصترین چهرههایی است که توانست تجربه زیسته این جغرافیا را به دستور زبانی شعری و متمایز بدل کند. او نه صرفاً یک شاعر محلی، بلکه معمار زبانی بود که از ساحل، بادبان و چراغ دریایی استعارههایی ساخت برای بیان وضعیتهای تعلیق، حرکت و جستوجو.
ایرانی در دهههای پرآشوب ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ پا به عرصه گذاشت؛ زمانی که شعر فارسی میان دو قطب ایستاده بود: از یک سو سنت عروضی و از سوی دیگر تجربههای آزادتر و زبانهای تازه. انتخاب او، رفتن به سمت شعر سپید بود، اما با حفظ پیوند عمیق با جغرافیا و حافظه جمعی جنوب. در نگاه او، دریا صرفاً یک پسزمینه تصویری نبود، بلکه عنصری ساختاری بود که حرکت، مهاجرت، و گسست را در بافت زبان تثبیت میکرد.
https://www.tgoop.com/davat1394/17910
بقیه پست پایین👇
✔️ بابک شاکر
دوات،خبری_تحلیلی(فرهنگی_هنری) یاداباد:
در جغرافیای ادبیات معاصر ایران، جنوب همواره بهعنوان یک حاشیه پررنگ و زنده حضور داشته است؛ حاشیهای که نه در خاموشی، که در گفتوگویی دائم با مرکز و جهان شکل گرفته است. در این میان، ابوالقاسم ایرانی ـ شاعر متولد بوشهر ـ یکی از شاخصترین چهرههایی است که توانست تجربه زیسته این جغرافیا را به دستور زبانی شعری و متمایز بدل کند. او نه صرفاً یک شاعر محلی، بلکه معمار زبانی بود که از ساحل، بادبان و چراغ دریایی استعارههایی ساخت برای بیان وضعیتهای تعلیق، حرکت و جستوجو.
ایرانی در دهههای پرآشوب ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ پا به عرصه گذاشت؛ زمانی که شعر فارسی میان دو قطب ایستاده بود: از یک سو سنت عروضی و از سوی دیگر تجربههای آزادتر و زبانهای تازه. انتخاب او، رفتن به سمت شعر سپید بود، اما با حفظ پیوند عمیق با جغرافیا و حافظه جمعی جنوب. در نگاه او، دریا صرفاً یک پسزمینه تصویری نبود، بلکه عنصری ساختاری بود که حرکت، مهاجرت، و گسست را در بافت زبان تثبیت میکرد.
https://www.tgoop.com/davat1394/17910
بقیه پست پایین👇
بقیه از👆
این انتخاب، از تجربه زیسته او نیز برمیآمد. مهاجرت اجباری به بحرین و هند، فشار سانسور، و زندگی در مرزهای فرهنگی و سیاسی، شعر او را به نمونهای از «ادبیات مرزی» بدل کرد؛ ادبیاتی که در تماس دائم با پهنه سیال دریا، مرزهای معنایی را نیز جابهجا میکند. عناصر تکرارشوندهای چون کشتی، ناخدا، موج و فانوس دریایی، نه فقط تصاویر شاعرانه، بلکه سازوکارهای مفهومی برای طرح پرسشهایی درباره هویت، آزادی و تبعید بودند.
جایگاه ابوالقاسم ایرانی را باید در یک نسل خاص از شاعران بوشهر دید؛ نسلی که در سایه تبادلات فرهنگی بندر، از بومیگرایی محدود عبور کرد و در برابر مرکزیتطلبی ادبی تهران نیز مقاومت نمود. آنان شعر را نه به زبان معیار قدرت تقلیل دادند و نه به بازنمایی صرف فولکلور، بلکه به تجربهای ترکیبی و سیال بدل کردند. این سیالیت، همانگونه که در جهان دریایی جنوب دیده میشود، در زبان شعری ایرانی نیز جاری است: پیوسته در حال تغییر، گریز از تثبیت، و حرکت به سوی افقهای تازه.
امروز، در سالروز تولد او، بازخوانی این میراث بیش از یک یادبود ادبی است؛ فرصتی است برای تأمل بر این پرسش که چگونه میتوان از تجربههای حاشیهای، یک مرکزیت تازه در ادبیات ساخت. ابوالقاسم ایرانی نشان داد که شعر، حتی در محدودیتهای جغرافیایی و سیاسی، میتواند مرزها را جابهجا کند و از دل سکوت بندر، صدایی بسازد که هم بومی و هم جهانی است.
این صدای بادبانها و چراغها، همچنان در شعر فارسی شنیده میشود؛ صدایی که ما را به یاد میآورد: حرکت، جوهر هویت است.
https://www.tgoop.com/davat1394/17910
این انتخاب، از تجربه زیسته او نیز برمیآمد. مهاجرت اجباری به بحرین و هند، فشار سانسور، و زندگی در مرزهای فرهنگی و سیاسی، شعر او را به نمونهای از «ادبیات مرزی» بدل کرد؛ ادبیاتی که در تماس دائم با پهنه سیال دریا، مرزهای معنایی را نیز جابهجا میکند. عناصر تکرارشوندهای چون کشتی، ناخدا، موج و فانوس دریایی، نه فقط تصاویر شاعرانه، بلکه سازوکارهای مفهومی برای طرح پرسشهایی درباره هویت، آزادی و تبعید بودند.
جایگاه ابوالقاسم ایرانی را باید در یک نسل خاص از شاعران بوشهر دید؛ نسلی که در سایه تبادلات فرهنگی بندر، از بومیگرایی محدود عبور کرد و در برابر مرکزیتطلبی ادبی تهران نیز مقاومت نمود. آنان شعر را نه به زبان معیار قدرت تقلیل دادند و نه به بازنمایی صرف فولکلور، بلکه به تجربهای ترکیبی و سیال بدل کردند. این سیالیت، همانگونه که در جهان دریایی جنوب دیده میشود، در زبان شعری ایرانی نیز جاری است: پیوسته در حال تغییر، گریز از تثبیت، و حرکت به سوی افقهای تازه.
امروز، در سالروز تولد او، بازخوانی این میراث بیش از یک یادبود ادبی است؛ فرصتی است برای تأمل بر این پرسش که چگونه میتوان از تجربههای حاشیهای، یک مرکزیت تازه در ادبیات ساخت. ابوالقاسم ایرانی نشان داد که شعر، حتی در محدودیتهای جغرافیایی و سیاسی، میتواند مرزها را جابهجا کند و از دل سکوت بندر، صدایی بسازد که هم بومی و هم جهانی است.
این صدای بادبانها و چراغها، همچنان در شعر فارسی شنیده میشود؛ صدایی که ما را به یاد میآورد: حرکت، جوهر هویت است.
https://www.tgoop.com/davat1394/17910