Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
10794 - Telegram Web
Telegram Web
در سیر طلب رهرو کوی دل خویشم
چون شمع ز خود رفتم و درمنزل خویشم

جز خویشتنم نیست پناهی که در این بحر
گرداب نفس باخته ام ساحل خویشم

در خویش سفر می کنم از خویش چو دریا
دیوانه دیدار حریم دل خویشم


#شفیعی_کدکنی
آن که به دیوانگی، در غمش افسانه‌ام
آه که غافل گذشت، از دلِ دیوانه‌ام

گاه ز شاخِ گلش، هم‌نفسِ عندلیب
گاه ز شمعِ رخش، هم دمِ پروانه‌ام

آتشِ رخسار او، سوخت نه تنها مرا
خانهٔ شهری بسوخت، جلوهٔ جانانه‌ام...


#فروغی_بسطامی
دست من بر سر زلفیْن تو بند است، امشب
با خبر باش که پایم به کمند است، امشب

جان من درخور یک بوسه ای از لعل تو نیست
قدس من! باز بگو بوسه به چند است امشب؟

لب من بر لب چون لعل تو ای مایه ناز
مگسی سوخته بنشسته به قند است، امشب


#امام_خمینی
آن روز کـه من دل به سرِ زلفِ تو بستم
دل سرزنشم کرد، تـو هـم سرزنشم کن

یک عمر نفس پشتِ نفس باتو دویدم
ایـن‌ بـار قـدم روی قـدم، سرزنشم کن

من سایه‌ ی پنهان شده در پشتِ غبارم
آه ایـن منم ای آینـه ، کم سرزنشم کن


#فاضل_نظری
گر عزیزم بر تو گر خوارم
چه کنم دوستت همی دارم

بر دلم گو غمت جهان بفروش
با چنین صد غمت خریدارم

سایه بر کار من نمی‌فکنی
این چنین نور کی دهد کارم


#انـوری
هست امروز آنچ می‌باید بلی
هست نقل و باده بی‌حد بلی

هست ای ساقی خوب از بامداد
کان شیرینی بنامیزد بلی

آفتاب امروز گشته‌ست از پگاه
ساقی صد زهره و فرقد بلی


#مـولانـا
منشین بی‌ مِی و معشوق به امّید بهشت
خوش‌تر از میکده -بی‌درد!- مگر جایی هست؟

غمِ ناآمده امروز چرا باید خورد؟
نقد فرصت مده از دست که فردایی هست

نه همین دیده‌ی «مجذوب» تو حیران تو شد
از تو در دیده‌ی هر ذرّه تماشایی هست...


#مجذوب_تبریزی
جانا بیار باده که ایام می‌رود
تلخی غم به لذت آن جام می‌رود

جامی که عقل و روح حریف و جلیس اوست
نی نفس کوردل که سوی دام می‌رود

با جام آتشین چو تو از در درآمدی
وسواس و غم چو دود سوی بام می‌رود


#مـولانـا
هرچه می بینی همه نور خداست
تا نه پنداری که او از ما جداست

دیدهٔ دل باز کن تا بنگری
روی جانانی که نور چشم ماست

جز صفات ذات او موجود نیست
ور تو گوئی هست آن عین خطاست


#شاہ‌نعمت‌الله_ولی
عشق تو دل را نکو پیرایه‌ایست
دیده را دیدار تو سرمایه‌ایست

تیر مژگان ترا خون ریختن
در طریق عشق کمتر پایه‌ایست

از وفا فرزند اندوه ترا
دل ز مادر مهربانتر دایه‌ایست


#انوری
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست

آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست


#شهریار
چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست
طعم دهانت از شکر ناب خوشترست

زنهار از آن تبسم شیرین که می‌کنی
کز خنده شکوفه سیراب خوشترست

شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم
حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشترست


#سعدی
بدرود شب دوش که چون ماه برآمد
ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد

زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست
مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد

نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت
با چشم چو بادام و لب چون شکر آمد


#انـوری
بیا که مانده شرابی به جامِ باده هنوز
بیا که عشق به امیدت ایستاده هنوز

اگرچه بالِ پریدن پریده از کفِ ما
و مانده‌ایم در آغازِ راهِ جاده هنوز

چه روزها که گذشت و غمِ تو کهنه نشد
فلک به عشق و وفا مثلِ من نزاده هنوز !


#جویا_معروفی
مرا، جانم صدا کن از برایت خانه می‌سازم
به چشم خویش و بیگانه تو را دردانه می‌سازم

اگر شمعی شوی، روشن کنی دنیایم از ظلمت
خودم را بی تامل گِردِ تو پروانه می‌ سازم

بیا دل را به مهمانی جام لب ببر یک شب
ببین شب را چگونه از برت مستانه می‌سازم


#مرضیه_شهرزادپور
صدایم کن در این باران، صدا را دوست میدارم
تو باشی عاشقی در این هوا را دوست میدارم

چه حالی میدهد با تو شراب و شعر و موسیقی
نمی دانی چه بیحد این فضا را دوست میدارم

سرآمد در بلا هستی، بکش رویِ سرم دستی
بلا بالایِ من! با تو، بلا را دوست میدارم


#شهراد_میدری
ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری

به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است
تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری

بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش
به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری


#شهریار
در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق

من درین میدان سواری کرده‌ام تا لاجرم
کرده‌ام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق

در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من
تا شد او برهان خوبی من شدم برهان عشق


#سنایی
آن که گل را شاهد و خوشبو کند
هر چپی را راست فضل او کند

هر شمالی را یمینی او دهد
بحر را ماء معینی او دهد

گر چپی با حضرت او راست باش
تا ببینی دست برد لطف هاش


#مولانا
ما عاشـقانِ مستیم، سر را ز پا ندانیم
این نکته‌ها بگیرید، بر مردمان هشیار

در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم
بر ما مگیر نکته، ما را ز دســت مگذار

در فال ما نیاید، جز عاشـقی و مسـتی
در کارِ ما بهائی، کرد استخاره صــد بار


#شیخ_بهایی
2024/12/20 10:06:41
Back to Top
HTML Embed Code: