Telegram Web
🔴«کتک کاری اساتید دانشگاه تهران»

🔻بگو مگوی دو استاد در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بر سر یک فرصت مطالعاتی منجر به زد و خورد میان این دو استاد شده است.

🔻خلاصه ماجرا:

🔻هنگامی که یکی از اساتید ادبیات (دکتر ع-ر) برای امضای برگه فرصت مطالعاتی خارج از کشور نزد معاون آموزشی دانشکده میرود، معاون دانشکده (دکتر م-م)، در حضور رییس دانشکده از امضای برگه درخواست وی امنتاع می کند. دکتر ع-ر از این موضوع ناراحت شده و زیر لب به معاون دانشکده فحش می دهد، عبارت «پدرسگ» را برای او استفاده نموده از اتاق بیرون می رود. اما از قرار، معاون دانشکده می شنود و به دنبال استاد مورد نظر در راهروی دانشکده رفته و با او درگیر می شود. یکی از اساتید دیگر نیز علیه معاون دانشکده وارد مخاصمه می شود. این نزاع با وساطت برخی اساتید دیگر در نهایت به پایان می رسد.

🔻هرکس این خبر را بخواند، قاعدتا تاسف خواهد خورد که وضعیت انحطاط اخلاقی جامعه به کجا رسیده که دو استاد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران که باید مظهر ادب و انسانیت باشند، اینگونه احمقانه به جان هم می افتند. آیا دیگر می توان به چنین جامعه ای امید بست؟

🔻اما شاید برای نتیجه گیری زود باشد. واقعه ای که گزارش شد نه برای این روزها، بلکه مربوط به حدود پنجاه سال پیش است. این نزاع و کتک کاری نیز میان دکتر علی رواقی (ع-ر) استاد ادبیات فارسی، قرآن‌پژوه، شاهنامه‌پژوه، مصحح و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی از یک سو و استاد مظاهر مصفا (م-م)، قصیده سرای معاصر و معاون آموزشی وقت دانشکده ادبیات دانشگاه تهران صورت گرفته است. راوی ماجرا نیز خانم دکتر امیربانو کریمی استاد وقت دانشگاه تهران، فرزند شاعر سرشناس امیری فیروزکوهی و همسر استاد مظاهر مصفا و مادر علی مصفا بازیگر سینما است. خانم امیربانو کریمی که هم اکنون 87 سال دارد، روایت فوق را درباره همسرش به همراه اتفاقات متعدد دیگر در مصاحبه اخیر خود نقل کرده است که در وبسایت مرکز اسناد کتابخانه آستان قدس رضوی نیز آرشیو شده است.

🔻بزرگانی که امروز سرمایه کشور هستند، در زمانه خود اشتباهاتی داشته اند. اشتباه و خطا مربوط به این زمان و آن زمان نیست. شاید این یک خطای شناختی جامعه کنونی ما باشد که از هر اتفاقی هر چند کوچک وطبیعی، نتایج بزرگ و غیر طبیعی می گیرد. من هنوز مطمئن نیستم که جامعه ایران دچار انحطاط اخلاقی شده باشد. حتی مطمئن نیستم وضعیت اخلاق در جامعه ما از گذشته بدتر شده باشد. با این که تقریبا هر روز و در هر جمعی شکایت های بسیاری از وضعیت اخلاقی جامعه می شنویم، ولی همه آنها تعمیم هایی است که از تجربه های موردی به دست امده اند، تجربه هایی که همیشه بوده اند.

🔻من هنوز یک تحقیق علمی که گزارش گر وضعیت اخلاقی و اجتماعی جامعه باشد، ندیده و نخوانده ام. البته اذعان دارم که تهیه چنین گزارشی با موانع بسیاری مواجه است. ولی اگر به هر دلیل گزارشی دقیق وجود ندارد بهتر است کمی با احتیاط در مورد وضعیت اخلاقی و اجتماعی جامعه نظر بدهیم.

🔻بی جهت گرد ناامیدی بر پیکره جامعه نپاشیم! ایران برای ماندن احتیاج به امید دارد. حوادث خوب هم در اطراف ما اتفاق می افتند ولی کمتر درباره آنها می گوییم یا می شنویم.
https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
❇️حماسه صلح حسن بن علی (ع)

🔹برخلاف تصور غالب، امام حسن بن علی، درک درستی از شرایط سیاسی، اجتماعی و جغرافیایی زمان خود داشت و اینگونه نبود که در لحظات آخر، ناگهان ببیند دور و برش خالی است و تن به صلح تحمیلی بدهد. حتی رهبران معمولی نیز آنقدر توانایی دارند که بتوانند تحلیلی از امکانات انسانی و غیر انسانی خود داشته باشند تا در بزنگاههای تصمیم گیری از دوست و دشمن بازی نخورند. آیا می توان تصور کرد که نعوذبالله امام حسن بن علی، خوشخیال و ساده اندیش تا پای جنگ پیش رفته باشد و یک دفعه خود را در آغاز معرکه تنها ببیند؟
🔹امام حسن (ع)، خود زودتر از موعد و حتی علی رغم میل برخی یاران و نزدیکان، صلح را پذیرفت. او حداقل به دو دلیل (تا آنجا که من می فهمم)، پیشاپیش از جنگ دوری نمود.

🔹نخست این که تمایز میان حق و باطل برای جامعه به اندازه کافی روشن نبود و اگر جنگی درمی گرفت، موجب سرگردانی بسیاری می شد و تصور عموم و تصور تاریخ آن می شد که این جنگ، جنگ قدرتی بود میان دو طایفه از باقیماندگان پیامبر.

🔹 دوم این که شرایط اجتماعی و جغرافیایی جنگ به گونه ای بود که اگر آغاز می شد، احتمالا تبدیل به یک جنگ شهری میشد که تلفات بسیاری از مرد و زن و پیر و جوان برجای می گذاشت، و بسیاری که نمی خواستند و یا نمی دانستند قضیه از چه قرار است، ناخواسته درگیر جنگی خانمان سوز می شدند. به عبارت دیگر جنگ امام حسن، حماسه نمی شد، بلکه فاجعه بود.

🔹این برخلاف واقعه عاشورا است که تبدیل به حماسه ای شد که در آن امام حسین (ع) در منطقه ای محدود با یارانی محدود که به اختیار خود با حسین همراهی نمودند، با سپاه یزید جنگیدند و تاریخ ساز شدند.

🔹دوست خوبم جناب محمدرضا دین پرور، پژوهشگر نهج البلاغه، کوتاه و مفید و ادیبانه، حماسه صلح امام حسن مجتبی را به تصویر کشیده است:

«نمی دانم در درازنای تاریخ و در دنیای سیاه سیاست؛ رهبری همچون حسن بن علی یافت می شود که در سختی دوران، آنگاه که ملّتش را زیر تیغ و وحشت و رنج و تباهی می یابد؛ دلیر و دلاور و پر جسارت و جرات، ردای پرشکوه خلافت را از تن بیندازد و پشتیبان مال و جان و آبروی ملّتش شود...؟

تا درد یتیمی و اسارت بر جان آزادگان وطنش ننشیند...

تا زخم جنگ و جنون ، جسم جوانانش را نیازارد...

تا حقّانیّت راه و دین را در لجاجت و تعصّب نجوید...

تا خودکامگی خود را غیرت و عزّت مسلمین نشمارد...

تا فتح کران تا کران عالَم را حُقنه گلوی طلحه ها و فدای شکم چرانی های زبیری نسازد...
حسن... آری حسن ؛ فرزند ارشد علیّ بن ابیطالب چنین اُسوه ای بود...

میلادش خجسته باد»

https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«ری را»! صدا می آید امشب...
گویا کسی است که می خواند.....
اما صدای آدمی نیست....


🌘شب های قدر بر شما خوش باد.


«ری را» نام پرنده ای شب زی است، که آوازش به گوش مردمان شمال نغمه ای به صوت «ری را» شنیده می شود. ضمنا «ری را» به معنای هشدار نیز است.
شعر از نیما یوشیج.


https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعرى از صفاى اصفهانى، با دكلمه سركار خانم صفايى (مادر اينجانب).


https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
Forwarded from اتچ بات
◼️استفن هاوکینگ (فیزیکدان خدا انکار) در کلیسا!

▪️دیروز در کلیسای وست مینیستر لندن، مشغول فیلمبرداری از مستند علم و دین بودیم. در بخشی از تهیه مستند، به تالار اصلی کلیسا رفتیم. این تالار شاهد مهمترین وقایع تاریخ انگلستان بوده و هم اکنون نیز مهمترین تشریفات رسمی این کشور در این تالار برگزار می شود.

▪️ بسیاری از شخصیت های مهم در این تالار مدفون هستند. در شمار این شخصیت ها، دانشمندان علمی هستند. قبر نیوتن، فارادی، رادرفورد، دیراک و داروین همگی در یک محوطه چهل متر مربعی در وسط تالار قرار دارد. همه این افراد گرچه دانشمند علمی بودند، ولی گرایشهای دینی داشتند و میان علم و دین تعارض نمی دیدند و بر همین اساس در این کلیسا دفن شده اند.

▪️شاید برایتان عجیب باشد، داروین نیز گرچه معتقد به تکامل بود، ولی نظریه خودش را منافی با دینداری نمی دید و این نکته را بارها اذعان نمود. البته داروین در پایان عمر خداباور نبود و از وادی یقین به عالم تردید رفت، ولی این تردید، به دلایل خاصی بود که ارتباطی با نظریه تکامل نداشت. این مطلب را در کتاب «گذر از خدای رخته پوش» (آماده برای انتشار) توضیح داده ام.

▪️آرامگاه نیوتن و داروین حدود هشت متر با یکدیگر فاصله دارند و مابین این دو قبر، مزار «استفن هاوکینگ» فیزیکدان خداانکار به چشم می خورد. اما استفن هاوکینگ کجا و کلیسا کجا؟

▪️سال گذشته که استفن هاوکینگ درگذشت، متولی کلیسای وست مینیستر، به خانواده اسفتن هاوکینگ پیشنهاد نمود که به پاس تلاشهای علمی او، وی نیز در کلیسای وست مینیستر و درکنار دانشمندان تاریخ ساز انگلیس دفن شود. استدلال او این بود که گرچه استفن هاوکینگ پاسدار حریم پروردگار نبود، و خدا را نمی شناخت، ولی خدا او را می شناخت و او را بلند آوازه نمود. اینگونه شد که با موافقت خانواده استفن هاوکینگ، خاکستر وی در سال گذشته، مابین نیتوتن و داروین دفن شد.

▪️کلیسای وست مینیستر در شمار مهمترین مکان های توریستی لندن است و روزانه انبوهی از مردم از سرتاسر جهان از آن دیدن می کنند.دیروز ساعت شش بعد از ظهر بود که بازدید عمومی از کلیسا متوقف شد و من و همکارانم برای تهیه مستند علم و دین که بخشی از پروژه علم و دین در دانشگاه کانتربری است، چند ساعتی داخل کلیسا مشغول فیلمبرداری و تهیه مصاحبه بودیم. این مستند به زودی در وبسایت پروژه علم و دین منتشر خواهد شد.

▪️در تصاویر زیر،تصویری از کلیسای وست مینیستر و مزار نیوتن و استفن هاوکینگ دیده می شود.

مهدی نساجی، پژوهشگر علم و دین- دانشگاه کانتربری
https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
🔶 حضور حضرت منیژه خاتون
چطوره حال بچه گربه هاتون؟
🔸احمد (پدر منیژه، نام مستعار)، هر دو پایش، و نیمه چپ ریه اش را در جنگ هشت ساله از دست داده است. او برای درمان به انگلستان آمد و بنا به دلایل مختلف به ایران برای زندگی بازنگشت، سالهاست در لیورپول زندگی می کند. زندگی پر فراز و نشیبی داشته است. همسرش در انگلستان به دلیل بیماری فوت کرد. سالها از دو فرزندش، مهسا و منیژه مراقبت کرده است. مهسا، دندانپزشک است و اوضاعش رو به راه است.
🔸اما منیژه، که خواهر بزرگتر است و هم اکنون نزدیک سی سالگی است، در افت و خیزهای زندگی احمد و همسرش (که همان زمان هم که زنده بود با احمد میانه خوبی نداشت و زندگی درغربت نیز بر مشکلاتشان افزوده بود)، آسیب های روحی بسیار دید. منیژه درس را رها کرد و از جمع و جامعه هم گریزان شد. روز و شب در گوشه ای اتاق در هوای ابری و نمناک لیورپول خزید، تا جایی که بیمار و بیمار تر شد. کار به جایی رسید که به دستور روانپزشک در بیمارستان بستری شد. احمد هر چه کرد، راه به جایی نبرد. هر راهی که میشد رفت تا کاری برای منیژه کند. منیژه خودش هم همکاری نمی کرد. از همه جای دنیا، فقط همان گوشه اتاقش را می خواست که بیفتد. خیلی تلاش کردند به ایران بازگردانندش، شاید کمی حالش خوب شود. هیچگونه راه نمیداد. پزشکان و روان پزشکان هر چه کردند، بازهم کاری نشد.
🔸احمد مانده بود و غم دخترجانش. خودش هم که هر روز بیمار تر و ریه اش نفس گیرتر و روده هایش به هم چسبیده تر و ... . بارها با هم صحبت کردیم. هیچ راهی به ذهن من هم نمی رسید. دخترک در حال پر پر شدن بود. نه راه پیش بود و نه راه پس. روزی را به یاد دارم که احمد، آن مرد جنگ و جهاد نگاهش به دیوار خیره شد و ناگهان شکست و زد زیر گریه. با این دختر روی دستش چه کند؟ آنهم در کشوری غریب و پدری معلول و مادری از دست رفته؟
🔸احمد را برای مدت طولانی ندیدم. چند روز پیش دوباره به لیورپول رفتم و دیدمش. از همه چیز سخن گفتیم. از جمله حال و روز منیژه. خوشحال بود. گفت حالش خوب تر شده، هر چند هنوز هم نگرانی هایی درباره ازدوداج و زندگی مستقلش داشت. گفتم داستان از چه قرار است؟ گفت از پزشکان و متخصصان و همکاری و همفکری دوستان و ترفندهای خودم و دیگران هیچ عاید نشد. اما چند وقت پیش سه گربه یکی یکی ظرف چند روز به خانه ما آمدند و به زور خودشان را در خانه ما جا کردند. از آن روز که گربه ها آمده اند، منیژه سرگرم آنها شده است. به عشق آنها صبح بلند میشود و غذایشان می دهد و با آنها سرگرم است. حالا کمی امید در چشمانش و تحرک در اندامش و خنده بر لبانش می بینم. امید دارم که روز به روز بهتر شود.
🔸دنیا همین است. گاهی بساط عیش خودش جور می شود، گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود. گاهی همه راه ها بسته و امید ها گسسته اند. گاهی گره ای که به دست هیچ متخصص و توان گری باز نمی شود، به دست چند بچه گربه باز میشود. بچه گربه هایی که انگار فرستاده های خدایند. به زور به خانه مردی خسته و رنجور و ناامید می روند، تا دخترش را درمان کنند.
🔸بچه گربه ها در زندگی همه ما هستند، خدارا بر نعمت وجودشان شاکر باشیم.

بعدالتحریر: مطلع نوشته بیتی از شعر طنز مرحوم زرویی نصرآباد است.

دکتر مهدی نساجی، پژوهشگر علم و دین، دانشگاه کانتربری
https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
🔴در مدراس انگلیس چه خبر است؟

📍در نزدیکی خانه ما یک دبیرستان انگلیسی دولتی هست که 1700 دانش آموز دارد.
موارد زیر صرفا نمونه ای از اتفاقاتی است که در چند ماه گذشته و در مقطع کلاس دهم رخ داده است:
- یک دختر به جرم توزیع حشیش در میان هم کلاسی ها، از مدرسه اخراج شد.
- دختران بارداری هستند که اجازه دارند تا قبل از وضع حمل به مدرسه بیایند.
- موارد متعددی از تجاوز به دختران در مدرسه گزارش شده است (البته همگی خارج از محیط مدرسه بوده اند). در یک مورد پدر بزرگ دختری به او تجاوز کرده است.
- تجاهر به مصرف سیگار تا جلوی درب مدرسه امری عادی است.
- مصرف الکل در میان دانش آموزان (البته خارج از مدرسه)، امری شایع است.
- نزاع و درگیری میان گروهی از دانش آموزان امری عادی است. کار به جایی رسیده است که چند روز پیش پلیس، در مدرسه حاضر شده و در یک جلسه با حضور تمامی دانش آموزان مقطع دهم، اعلام نموده است که از این پس در صورت درگیری و نزاع، به جای دخالت مدیر و ناظم مدرسه، پلیس مستقیما وارد عمل خواهد شد. یکی از دلایل درگیری، نزاع پسران بر سر دوستی با دختران است.

📍از موارد فوق چه نتیجه ای می توان گرفت؟ آیا مدارس انگلیس دچار بحران شده اند؟ آیا می توان آنچه اتفاق افتاده است را نتیجه بحران های بزرگتری که دامن گیر غرب شده است دانست؟

📍من در این نوشته کوتاه نمی توانم به سوالات فوق پاسخ مثبت یا منفی بدهم. اما نکات زیر نیز میتوانند در ارایه تصویر جامعتر از مدرسه مفید باشند.
- همین مدرسه ای که از آن نام بردم، یکی از بالاترین درصدهای قبولی را در دانشگاههای انگلیس دارد.
- این مدرسه در صدر جدول مدارس شهر قرار دارد.
- در این مدرسه از حدود چهل کشور جهان با ملیت ها و آیین و آداب مختلف مشغول تحصیل هستند.
- دانش آموزانی که به دنبال حاشیه نباشند، می توانند با حفظ نشاط و امنیت و آرامش به درس و تحصیل خود بپردازند.
- دختران مسلمان می توانند با حفظ حجاب در مدرسه رفت و آمد کنند و از قضا درصد قابل توجهی از دختران مدرسه محجبه هستند.
- چندی پیش حدود صد نفر از دانش آموزان مدرسه، در اقدامی هماهنگ برای همدردی با قربانیان حادثه تروریستی در یکی از مساجد استرالیا، در حیاط مدرسه نماز جماعت برگزار کردند. برخی غیر مسلمانان نیز برای ابراز همدردی در حیاط مدرسه در کنار نمازگزاران ایستادند.
- مدرسه دارای مشاور روانشناسی است که از قضا مسلمان است.
- بوفه مدرسه، برای راحتی مسلمانان غذای حلال می فروشد.

📍صرف نظر از پاسخ به پرسشهای کلی در مورد بحران/ عدم بحران درغرب، به نظر می رسد مدیران مدارس (که حقوقشان از سیاستمداران بلند پایه نیز بیشتر است -مدیر مدرسه در انگلستان جایگاه ویژه اجتماعی و اقتصادی دارد)، با درک واقعیت های موجود در کشور و نیز روند مسایل جهانی، در صدد حل مشکلات و یا حداقل کنترل جامعه نوجوان هستند و کم وبیش توانسته اند تراز مدارس را در حدی قابل قبول نگه دارند به گونه ای که در نهایت خروجی این مدراس، در مجموع افرادی هستند که در سطوح مختلف جذب جامعه شده و کار کشور را پیش می برند.

📍به هر حال به نظر می رسد، مدارس انگلیس با داشتن جامعه ای چند فرهنگی که در آن از سیاهان آفریقایی گرفته تا خیل عظیمی از مردمان چین و هند و پاکستان و افغانستان و کردستان و آلبانی و لهستان و یمن و سومالی و دهها کشور دیگر با آداب و رسوم و اعتقادات مختلف زندگی می کنند، حداقل این توانمندی را داشته اند که محیطی را فراهم کنند که اگر کسی بخواهد در این مدارس بدون حاشیه درس بخواند و رشد کند، تا حد بالایی این امکان برای او فراهم است. نمونه اش، دختر محجبه یکی از دوستان من است که در همین مدرسه ای که از آن نام بردم درس خواند و سپس به دانشگاه رفت و چند روز پیش نیز به عنوان چشم پزشک فارغ التحصیل شد.

📍نکته آخر این که مواردی که در ابتدای این نوشته از آنها نام بردم، اتفاقات جدید نیستند. همکاری دارم که از اساتید برجسته آموزش مهندسی در دانشگاه است و تعریف می کند در دوران نوجوانی در یکی از مدارس انگلیس، برای تفریح و سرگرمی و نیز مقداری درآمد، مشروبات الکلی در مدرسه قاچاق می کرده است.

دکتر مهدی نساجی- پژوهشگر علم و دین، دانشگاه کانتربری
https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
👨🏼‍🦳👵🏻Sexism, Ageism
🔻تبعیض جنسی (Sexism)به هر گونه تبعیض و یا تصور کلیشه ای به دلیل جنسیت افراد گفته می شود. نابرابری شغلی زنان، نمونه ای از تبعیض جنسیتی علیه زنان است.
🔻تبعیض سنی (Ageism)، به هرگونه بی عدالتی و یا تصور کلیشه ای به دلیل سن افراد گفته می شود. این نوع تبعیض نسبت به نوع قبلی کمتر شناخته شده است.
🔻ندادن فرصت های شغلی به افراد با سنین بالا با این تصور که این افراد از انجام چنین کارهایی ناتوان اند، نمونه ای از تبعیض سنی است. وقتی مدیر یک پروژه ساختمانی، یک تکنسین سی ساله را به یک تکنسین شصت ساله، صرفا به دلیل این که دومی پیر شده است، ترجیح می دهد، نمونه بارزی از تبعیض سنی است. در غرب (خصوصا در انگلستان که من شخصا تجربه دارم)، هیچگاه در هیچ فرم استخدامی از سن افراد سوال نمی شود. در هیچ مصاحبه ای هم برای گرفتن کار یا پذیرش دانشگاه و ... از سن افراد سوال نمی شود. اساسا کسی اجازه ندارد از سن داوطلب کار و یا تحصیل سوال کند. من در طول سالها تحصیل و کار در انگلستان هیچ گاه به یاد ندارم که کسی از سن من سوال کرده باشد. پرسش از سن و سال افراد، صرفا برای مشاغل خاص که احتیاج به خصوصیات فیزیکی و جسمی ویژه دارند، مثل شغل خلبانی و یا جوشکاری در اعماق دریا، مجاز است.
🔻در کشورمان ایران، نمونه های بارزی از تبعیض سنی سیستماتیک وجود دارد. مثلا برای استخدام در هیات علمی دانشگاه، شرط سنی حداکثر 45 سال گذاشته شده است. چنین شرطی هیچ منطقی به همراه ندارد و صرفا براساس تصورات غالبی نادرست سیاستگزاران علمی کشور بنانهاده شده است. هیچ شاهدی وجود ندارد که مثلا کارکرد علمی یک استاد 60 ساله دانشگاه، از یک استاد 40 ساله کمتر باشد.
🔻نمونه دیگر تبعیض سنی در ایران عباراتی مانند «به یک کارگر جوان نیازمندیم» است. چنین شرطی، یا به دلیل آن است که قرار است به کارگر جوان حقوق کمتری نسبت به یک کارگر مسن داده شود، که تبعیض سنی علیه جوانان است. و یا به این دلیل است که تصور می شود، جوانان برای برخی مشاغل مناسب تر از افراد با سن بالا هستند، که تبعیض علیه افراد مسن است.
🔻چند وقت پیش یکی از فروشگاههای زنجیره ای کشور، برای شغل فروشندگی آگهی کرده بود و شرط آن را جوان بودن متقاضیان اعلام نموده بود. ظاهرا انگیزه مدیران این فروشگاه این بوده که نشان دهند به جوانان توجه ویژه دارند، ولی چنین تبعیضی قطعا تبعیض سنی است. از کجا معلوم که مثلا یک فرد میانسال جویای کار با سه فرزند و هزینه ها و تعهدات زندگی از یک جوان مجرد، به همان شغل فروشندگی و درآمد حاصل از آن نیازمند تر نباشد؟
اصطلاح «جوان گرایی» که مدام از زبان سیاستگزاران کشور به گوش می رسد، گرچه ظاهری خیرخواهانه دارد، اگر درست به کار گرفته نشود، در بسیاری موارد مصداق تبعیض سنی است.
🔻تبعیض سنی، نمونه های ناپیداتری نیز دارد که عموما علیه سالخوردگان در جامعه اعمال می شود و بسیار آزار دهنده است. عباراتی مانند «مثل پیرزن های غرغرو شدی»، یا «پیرزن پرحرف» یا «یک عده پیرپاتال» از نمونه های تبعیض سنی هستند. حتی عبارتی مانند «گرچه شما پیر هستی ولی دل شما جوان است» که بعضا برای احترام به افراد سالخورده گفته میشود، در دل خود نوعی تبعیض نهفته دارد؛ انگار که پیری چیز بدی است و گرچه ظاهر شما پیر است، ولی باطن شما جوان است.
🔻چند نمونه دیگر از تبعیض سنی:
برنامه ریزی سفرهای خانوادگی بدون توجه به نیاز افراد سالخورده در خانواده
مشارکت ندادن سالخوردگان در گفتگوهای خانوادگی
عدم توجه پزشکان به بیماران سالخورده با این تصور که «پای این افراد لب گور است»
ننشستن کنار پیرمردها و پیرزنها در اتوبوس و یا صندلی های پارک
استفاده نکردن از تصویر افراد سالخورده در برنامه های تلویزیونی
و ...
🔻تبعیض سنی، یک رفتار ناعادلانه و غیراخلاقی است. آن را بشناسیم و از آن دوری کنیم.

دکتر مهدی نساجی، پژوهشگر علم و دین، دانشگاه کانتربری
https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
شیخ سگبان!

🌴«ابراهیم» سالها طلبه بوده. همین الان هم از خیلی از طلبه ها و آخوندها با سوادتر است. در گذشته ها، کتاب های متعددی از عربی به فارسی ترجمه کرده و فقه و اصول را خوب می داند. در میان طلبه ها کسی که بتواند به منابع دست اول مراجعه کند و بخواند، آدم باسوادی است و ابراهیم از همانها است.

🌴این روزها به حلقه حامیان حیوانات پیوسته و روز و شبش را برای سگها و عقاب ها و آهوها و ... گذاشته است. دوستان به او «شیخ سگبان» می گویند. برای خودش عالمی درست کرده است. شبکه وسیعی از حامیان حیوانات تشکیل داده و با کمک های کوچک آنها، کارهای بزرگی انجام می دهد. ازخیلی از قید و بندها خودش را رها کرده. نه برای پول زور می زند و نه دنبال رشد علمی و ارتقای درجه و استادی و غیره است. گرچه دکترای دین پژوهی دارد، ولی بیشتر سگ پژوهی می کند. این روزها در مورد سگها و حیوانات می نویسد و تلاش می کند مردم را با سگها و شغالها و کبوترها و خرس ها مهربان تر کند. در اطراف قم پناهگاهی برای سگهای ولگرد درست کرده و با امکانات بسیار محدود، فعلا پناهگاه را سرپا نگه داشته است.

🌴دوسال پیش دخترم و سه چهارتا از دوستانش را به پناهگاه بردم. بچه ها گفتند کجا می رویم؟ گفتم «سگدونی»! فکر کردند دارم فحش می دهم. گفتم نه؛ واقعا سگدونی است، یعنی جایی که سگ ها را نگه می دارند. گفتم چرا فکر می کنید، سگ فحش است! با آن که هوای بیابان قم سوزان بود و سگها هم از لانه شان به زور بیرون می آمدند، بچه ها خیلی کیف کردند. با چشمشان دیدند هستند کسانی که از وجودشان مایه می گذارند و یک رفتار انسانی را ترویج می کنند. کلاس درس خوبی بود. کلاس بی کلام.
خلاصه کنم، وسط جهنم این همه هیاهو و رقابت برای هیچ، شیخ سگبان، برای خودش بهشتی ساخته و از آن لذت می برد.

🌴قلم تاثیرگذار و بی ملاحظه ای دارد که نشان از روح سرشار و خط شکن او دارد. این هم یکی از نوشته های اخیر او:
«امروز با نگهبان پناهگاه کمی گه سگ جمع کردیم. به یکی دو سگ گرمازده هم دارو دادیم. کیسه گه سگها را گذاشتیم عقب ماشین. در بین راه، توی جاده، ستاره‌ها را دیدم. نور این ستاره احتمالا چند میلیون سال قبل حرکت کرده و الآن به من رسیده. الآن اصلا معلوم نیست این ستاره وجود داشته باشد. توهم سی سال دیگر نیستی. همه چیز تمام می‌شود. فرض کن از الآن نیستی. ببین! این که این همه آدم نیستند و خبری ازشان نیست و نه نامی نه چیزی از آن‌ها مانده خودش نشانه این است که خیلی هم سخت نیست. گفتم نام نیک! می‌گویند نام نیک است که از آدم می‌ماند. نه؛ نام نیک هم نمی‌ماند. مطمئنم آدم‌های خوب زیادی بوده‌اند که نامشان هم نمانده. جای امیدواری دارد. جای امید است که هیچ چیز نمی‌ماند. چه خوب!»

🌴اگر میخواهید با فعالیت های او آشنا شوید، سری به صفحه اینستاگرامش بزنید. این هم لینکش:
https://www.instagram.com/p/By_W9FDhQck/?igshid=avbjb0vms08u&fbclid=IwAR1S9jU0bp419k-_o6vM
🔘فکر ماندن نباش! همه اکسید می شویم

سعدی چندان درست نگفته است که «هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است».

نفس کشیدن، گرچه ما را زنده نگه می دارد، همزمان ما را به مرگ نزدیک تر می کند. تنفس، شرط لازم برای متابولیسم بدن است، اما همین دریافت اکسیژن، اجزایی (رادیکالهای آزاد) تولید می کند که موجب اکسیدگی و فرسودگی سلولهای بدن می شود.

چاره ای نیست! نمی توان از دست رادیکالهای آزاد خلاص شد. آنها باید باشند تا متابولیسم صورت بگیرد ولى سلولهاى ما را هم ناگزير فرسوده می کنند. گرچه آنتی اکسیدانهای موجود در بدن، تا حدی با اکسایش بدن مقابله می کنند، اما، پیروزی نهایی از برای اکسیدانها است و بدن ما محکوم به نابودی است.

از همان لحظه ای که اولین سلولهای یک جنین تولید می شوند، نفس کشیدن آغاز می شود و همگام با اولین نفسها، مرگ نیز آغاز می شود. هر نفسی که فرو می رود آمیخته ای از مرگ و زندگی است. ما برای ماندن نفس می کشیم، غافل از این که همین نفس ها مرگ ما را رقم خواهند زد.

عجیب و حیرت آور است! ما با هر نفس در آرزوی حیاتیم ولی مرگ خود را نیزناخودآگاه طلب می کنیم.

اکسیر حیات وجود ندارد! هر که طالب زندگی است، طالب مرگ نیز هست و زندگی و مرگ، یا همان اکسایش و کاهش هم آغوشند.
فنا و نیستی در ذات ما است و از روز اول که آمده ایم برای مردن آمده ایم. ذات مرگ را در دل زندگی نهفته اند و گریزی نیست. زندگی سوی مرگ دارد و در جنگ میان اکسیدان ها و آنتی اکسیدانها، پیروز میدان اکیسدان ها هستند.

ما فقط اندک فرصتی داریم تا در تعادل ناپایدار میان اکسیدان ها و آنتی اکسیدانها و تا زمانی که اکسیدانها هنوز غلبه نکرده اند، همان انرژی های تولید شده از متابولیسم را تبدیل به گفتار و اندیشه و رفتار مرضی پروردگار کنیم تا در خزانه غیب الهی باقی بمانند.مابقی هرچه هست حتی اگر با سنگ و آهن و فولاد و سیم و زر، کاخ و تاج و تخت و شهرت و قدرت و ثروت ساخته باشیم، در نهایت همه اکسید می شوند.

هوالباقی! ما بقی همه اکسید می شویم.
https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
ميزبان استاد كريم زمانى و همسر محترشان- منزل پدر- مرداد ٩٨
رفیق سی و پنج ساله ام، پاسپورت کانادا توی جیبش است. چهار سالی استرالیا بوده و تازگی برای ویزای آمریکا اقدام کرده. می گوید کانادا هوایش خوب نیست. استرالیا دور است و رفت و آمدش سخت. آمریکا احتمالا بهتر باشد برای زندگی در میانسالی و برنامه دارد برای بازنشستگی‌اش برود اسپانیا

🔸 پدربزرگم، هفتاد و پنج سال عمر کرد. خانه اش، یک عمارت حیاط ‌‌دار بود در کوچه عیدگاه، اطراف حرم نزدیک فلکه آب مشهد. اقامت هیچ کجای دنیا غیر از خانه خودش را نداشت. همان جا ماند. از بچگی تا پیری. پاییز، زمستان، بهار و تابستان. یک مغازه باطری سازی داشت اطراف حرم، ده دقیقه پیاده بیشتر راه نبود از خانه‌اش. بازنشستگی‌اش را هم همان‌جا توی همان پس کوچه‌های عیدگاه قدم زد.

رفیقم، فارغ التحصیل صنعتی شریف است. دکترای مهندسی الکترونیک، از دانشگاه نیوسوت ولز استرالیا. دانشگاه درس می‌دهد. دانشجو تربیت می کند. اهل کتاب است. زیاد فیلم می بیند. زیاد سفر می کند.

🔸 پدر بزرگم، مدرسه و مکتب نرفت. سواد خواندن و نوشتن نداشت. از سر کار می آمد خانه، دو شاخه سماور را می زد به برق و پیچ رادیو را می پیچاند تا ته تا ببیند دنیا دست کیست.

رفیقم، چند تایی دوست دختر داشته ولی هنوز عشق زندگی اش را پیدا نکرده. می گوید آدم باید حواسش باشد با چه کسی می رود زیر یک سقف. آلن دوباتن می خواند. الیف شافاک گوش می کند.، عقیده اش اینست که دوست داشتن از عشق بالاتر است. و تاکید می کند که ازدواج، تصمیم مهمی ست!

🔸 پدربزرگم، نمی دانست عشق چیست. سواد نداشت کریشنا مورتی و بابارا دی آنجلیس بخواند، بیست و سه ساله بود که ازدواج کرد. مادربزرگم را دوست داشت. وقتی هم مُرد، تن به تجدید فراش نداد. شاید از فرط عادت بود. شاید هم از علاقه زیاد. هر چه بود توصیه کرد سنگ قبرشان زیاد از هم فاصله نداشته باشد.

رفیقم، مخالف بچه دار شدن است. می گوید دنیا جای امنی نیست. می گوید بچه دار شدن در چنین شرایطی، خیانت محض است به بشریت. برای همین همیشه از کاندوم دولایه استفاده می کند.

🔸 پدربزرگم، پنج تا پسر و یک دختر داشت و ده دوازده تا نوه، نمی دانست خدمت است یا خیانت. برای همین نمی دانست کاندوم چیست. به جایش سرش توی کار خودش بود. بچه ‌هایش را بزرگ می کرد، توی همان عمارت حیاط دار با حوض پر از ماهی قرمز و آجرهای نارنجی دودی

رفیقم ورزش می کند، هفته ای لااقل دو سه باری می رود جیم. غذاهای سالم و ارگانیک می خورد. صبح‌ها شیر و لبنیات غیرفراوری شده می زند توی رگ، و حواسش هست مبادا سرطلان بگیرد.

🔸 پدربزرگم جیم نمی رفت. زورخانه برو و این‌ها هم نبود. سیگار می کشید پشت سیگار. تیر و بهمن بدون فیلتر. و آخرسر هم مُرد. نه از سرطان ریه. دق کرد! از تنهایی. از نبودن مادر بزرگم.

رفیقم آدم موفقی ست. از زندگی اش مفید استفاده کرده و می خواهد دنیا به او احترام بگذارد.

🔸 پدربزرگم، نمی دانست موفقیت چیست. نمی فهمید اصلا موفق هست یا نیست. فقط اگر فروش دکان خوب بود، خوشحال می آمد خانه و می نشست پای رادیو و چایی را می گذاشت دم و بعد شروع می کرد به آبپاشی جاروی حیاط.

رفیقم دنیا را توی مشتهايش دارد. از این سر تا آن سرش، یک بلیط کاغذی ست و ده ساعتی پرواز در یک صندلی گرم و نرم بزینس کِلس. می گوید دنیا عجب کوچک شده. انقدر که آدم حوصله‌اش سر می رود. گاهی دوست دارد فرار کند به جایی که نمی داند کجاست. به چیزی که نمی داند چیست. می گوید کاش همه چیز دکمه پلی بَک داشت. می شد زد اول تِرَک، و همان جا ایستاد و گوش تیز کرد به هر چه بود. مثلا خش‌خش نامفهوم تک موج اف ام یک رادیوی روسی رنگ و رورفته، سرطاقچه یک خانه دورافتاده و بعد هم خیال کرد که لابد همه‌اش همین است.

نوشته علی معتمدی
Forwarded from دلشده‌ی ولشده (م.نساجی) (Mehdi Nassaji)
«کربلا-به-ناچار»
🖋من گمان نمی کنم حسین بن علی (ع)، آغاز گر حوادث منتهی به کربلا بود. در برابر صحنه گردانی های آل امیه، کربلا-به-ناچار بود.
بزرگان متعددی سعی کرده اند، نظریه ای ارایه کنند که توضیح دهنده رفتار حسین در ایام کربلا باشد. نظریه امر به معروف مرحوم مرتضی مطهری، نظریه حکومت مرحوم صالحی نجف آبادی و نظریه شهادت مرحوم شریعتی سه دیدگاه معروف در این زمینه اند. به گمان من،هرکدام از این نظریات، گرچه بخشی از واقعیت را توضیح می دهند، از توضیح جامع و منسجم رفتار و گفتار حسین ناتوانند. هر کدام از این نظریات را که بپذیریم، باید بخشی از تاریخ کربلا را نادیده بگیریم.
🖋به گمان من این نظریات یک پیشفرض نه چندان صحیح دارند و آن این است که ابتکار عمل به دست امام حسین بوده و او طرحی را قدم به قدم پیش برده که در نهایت به کربلا منجر شد. اما به نظر نمی رسد، اساسا حسین آغاز گر حوادث بوده باشد تا به دنبال بازخوانی طرح او برای اقداماتش باشیم. داستان از سوی یزید آغاز شد و نه حسین. او بود که بعد از مرگ معاویه، عواملش به سراغ حسین در مدینه آمدند تا از او بیعت بگیرند و حسین چون نمی خواست یزید را تایید کند، به ناچار از مدینه بیرون رفت و به مکه پناه برد، سپس مکه را هم امن ندید و از مکه بیرون زد و چون احتمال کمی در کوفه می دید، علی رغم این که خوشبین نبود، به ناچار به کوفه رفت. کوفیان که عهد شکستند،هیچ گزینه شرافتمندانه ای در برابرش قرار نداشت، پس به ناچار، در ظهر عاشورا تن به یک جنگ تحمیلی نا برابر داد تا مرز میان حق و باطل روشن بماند. من گمان می کنم کربلا-به-ناچار بود.
🖋نظریه کربلا-به-ناچار، چیزی از اهمیت و ارزش کار حسین و تاثیر گذاری فراتاریخی آن کم نمی کند،بلکه می افزاید. این نشان می دهد چگونه حسین از میان تمام محدودیت ها، فرصتی الهام بخش و ماندگار ساخت. امامان، چوب جادو که نداشتند تا حوادث را به دلخواه خود رقم بزنند. آنها هم مثل هر انسان دیگری در دنیایی با تمام محدودیت ها و عوامل خارج از کنترل زندگی می کردند و این محدودیت ها، گاه انتخاب هایشان را محدود می کند. کسانی چون حسین، علاوه بر محدودیت های بیرونی، باید محدودیت های انسانی و اخلاقی را نیز در مناسبات خود در نظر بگیرند. حسین رفتارش با انبوهی از خطوط قرمز اخلاقی مواجه است و این برخلاف یزید است که یله و رها، برای قدرت هر کاری می کند. حسین، به ناچار خیلی از کارها را نمی کند و به ناچار مسیرهایی را می رود که به ظاهر دست برتر را از آن رقیبان می کند.
🖋اتفاقا، لطف و زیبایی کار حسین در همین است که با تمام محدودیت ها، تهدیدی آنچنانی را به فرصتی فراتاریخی و الهام بخش تبدیل می کند. حسین به ما می آموزد که در بسیاری موارد، «وضعیت» ها را ما رقم نمی زنیم و کنترل آن به دست ما نیست، با اینحال مهم است که ما «موضع گیری» هایمان در مقابل این «وضعیت »ها درست باشد. در زندگی هر روزه ما هم داستان همین است. ما در جهانی سراسر محدودیت و اتفاقات پیش بینی نشده به سر می بریم. هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد که تمام محاسبات ما را به هم بریزد. از درسهای داستان حسین این است که انسانی که رنگ خدا گرفته، هیچ گاه به بن بست نمی رسد. همه ناچاری های جهان، درون خود چاره ها دارند که بندگان خوب خدا، آنها را می بینند و می یابند.
🖋کربلا-به-ناچار بود ولی از درونش چاره ها برای انسانیت جوشید.
https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
Forwarded from دلشده‌ی ولشده (م.نساجی) (Mehdi Nassaji)
🌙« و اما آن شب...»
◾️شب عاشورا حسین(ع)، یاران را جمع کرد و گفت: عهدی میان من و شما نیست. آنان به دنبال من اند و کاری به شما ندارند. این هم تاریکی شب، هرکدام سر خویش گیرید و به دیار خود بروید...
◾️آنچه امام گفت، یک نمایش و یا تعارف نبود. او یک تعهد اخلاقی به یاران داشت. یاران با حسین به عنوان رهبر و حاکم بیعت کرده بودند، نه بیعتی برای کشته شدن در جنگی نابرابر. حالا دیگر از آن جلالت ها و شوکت ها خبری نبود و فردا، فردای خون بود و خون. حسین نگران بود مبادا کسی در محذور مانده باشد.
◾️یاران در جواب گفتند، حسین جان! با ما چه می کنی؟ ما همه چیز را می دانیم! گرچه شب است، ولی صحنه کاملا روشن است. ما با تو در تاریکی معامله نکرده ایم. ما جان می دهیم و جانان می خریم. تو خیالت راحت باشد. پیش از این نیز در میانه راه بارها گفته ای که دیگر میان تو و ما بیعتی نیست، خیلی ها هم رها کردند و رفتند. ما به میل خود مانده ایم. می دانیم آل امیه به دنبال تو اند و با تو کار دارند. اما بدان! اتفاقا ما هم به دنبال تو ایم و با تو کار داریم. می خواهیم دنیا نباشد اگر تو نباشی!....
◾️حسین دعایشان کرد...
◾️امام به فرزندان عقیل گفت، شما مسلم داده اید، مسلم شما را بس است. شما بروید. آنها نپذیرفتند... به ابن بشیر گفت، فرزندت توسط دیلمیان اسیر شده، تو برو! این هم پول برای آزاد کردنش. بشیر نپذیرفت، گفت راه دیگری برای آزادی اش می شناسم. او را به دیگران می سپارم و خودم با تو می مانم.
◾️امام گفت هر کس حق الناسی دارد، برود. ابن مشرقی و ابن نضر آمدند و گفتند ما بدهی داریم. عیالوار هم هستیم. ما برویم؟ امام فرمود، بروید. شما با من عهدی ندارید. به خدا می سپارمتان. آنها هم رفتند....
◾️نگرانی حسین آن بود که مبادا کسی، ناخواسته، درگیر آن جنگ نابرابر شود. حسین از روز اول هم همین دغدغه را داشت. اگر حسین می خواست، شاید می توانست با برخی طرح ها و تحریک ها و تهییج ها و تبلیغ ها، جریان را به سمتی ببرد که کارزار میان او و یزید، تبدیل به یک جنگ شهری شود که در این صورت احتمال موفقیت امام بسیار بیشتر می شد. این کاری بود که عبدالله بن زبیر از مخالفان یزید کرد. چندی پس از عاشورا، به مکه پناه برد و به تحریک آنان علیه یزید پرداخت، که در نتیجه، جنگی شهری در گرفت و شد آنچه که شد، حتی کعبه ویران شد. در مدینه نیز در سال شصت و سه هجری، به دلیل تحرکات آل زبیر و کشاندن درگیری ها به درون شهر، پس از شکست مخالفان، قتل و غارت مردم شهر توسط عاملان یزید تا جایی پیش رفت که ناموس شهر به مدت سه روز بر سپاهیان بنی امیه حلال اعلام شد و جنین از شکم مادران بیرون کشیدند.
◾️حسین اهل این کارها نبود. حسین، مردم را ابزار رسیدن به اهدافش نکرد. اهدافی که اتفاقا مقدس بودند. گرچه حقایق را گفت، ولی انتخاب را به عهده خودشان گذاشت. آنان که پای آمدن با حسین نداشتند، باید جوابگوی خدای خودشان باشند. حسین کاری با آنان ندارد. حسین بار دینداری خود را به دوش دیگرانی که نمی خواهند نمی نهد. حسین خود در وسط میدان است.
◾️آن شب به نیمه که رسید، حسین آرام بود. آخرین رفتنی ها هم رفته بودند و صحنه عاشورا خالی از اغیار بود. حالا حسین مانده و هفتاد و چند یار بی قرار، در میانه یک بیابان. خوش به حال حسین! خوش به حال یاران! خوش به حال عاشقی! که رقصی چنین میانه میدانم آرزوست... .
https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
«استخاره از منظر روانشناختی» (قسمت اول)
🔹در ادبیات دینی، دو نوع استخاره وجود دارد که یکی بسیار توصیه شده است و دیگری توصیه چندانی ندارد . عدم تفکیک بین این دو نوع استخاره، موجب شده است که درک درستی از مفهوم استخاره برای عموم وجود نداشته باشد. استخاره ای که توصیه شده است، به این معنا است که انسان، در هر کاری که قصد انجام آن را دارد، از خداوند "طلب خیر" کند. یعنی انسان توجه داشته باشد که تمام نیکی ها به دست پروردگار است و بر همین اساس، از خداوند بخواهد خیر و صلاح فرد را در هر اقدامی قرار دهد. این نوع از استخاره، مختص به مواردی نیست که شخص در درستی یا نادرستی عملی مردد است. بلکه در روایات توصیه شده است که افراد، حتی در کارهایی که مطمئن هستند آن کار درست است، مانند واجبات دینی، بازهم استخاره کنند . در حقیقت، این نوع استخاره، تمرین این نکته است که همیشه به یاد داشته باشیم که هرچه ازخیر و نیکی به ما می رسد ، از جانب خداوند است. در روایات شیعه آدابی برای این نوع استخاره نیز مطرح شده است. به عنوان نمونه گفته شده است که قبل از هر کار مهمی، نماز استخاره به جای آوریم و از خداوند بخواهیم که خیر وصلاح ما را در آن کار قرار دهد .

🔹نوع دوم استخاره، همان معنای اصطلاحی استخاره است که در میان مردم رایج است. یعنی کسی که درستی انجام کاری را نمی داند، با خداوند از طریق استخاره مشورت نموده، راهنمایی طلب می کند. این استخاره می تواند از طریق قرآن، تسبیح و روشهای دیگر انجام شود. بر خلاف تصور بسیاری، برای این نوع از استخاره، توصیه چندانی از سوی امامان شیعه وجود ندارد. حتی کسانی چون ابن ادریس، از فقهای معروف شیعه در قرن ششم، معتقدند که اساسا هر جا که در روایات اشاره ای به استخاره شده است، منظور استخاره به معنای " طلب خیر" است و باید این مفهوم را از زواید بیشتر زدود . هرچند عموم فقهای شیعه استخاره اصطلاحی را معتبر شمرده و شرایطی را برای آن ذکر کرده اند. از شرایط مهم استخاره آن است که استخاره باید پس از به کارگیری عقل و مشورت باشد. یعنی اگر پس از بررسی عقلانی موضوع و نیز مشورت با متخصصین و افراد مجرب، شخص واقعا متحیر ماند و نتوانست تصمیم بگیرد،آنگاه با استفاده از روشهایی که در سنت دینی آمده است، استخاره نموده، خود را از وضعیت تردید خارج نماید.

🔹نکته مهم درباره استخاره - به معنای اصطلاحی آن - این است که این نوع استخاره، به معنای اطلاع از غیب نیست. علامه طباطبایی می گوید: "استخاره كارى جز تعيين يكى از دو طرف ترديد را انجام نمى دهد، نه غير واجبى را واجب و حلالى را حرام و خلاصه حكمى از احكام خداى را تغيير مى دهد، و نه آدمى را به آنچه در پس پرده غيب است خبردار مى كند" . بنابراین، نباید توقع داشت که از طریق استخاره، اطلاعاتی از خزانه غیب الهی درباره سرنوشت کارها به دست آید. بلکه کارکرد استخاره، کارکردی روانشناختی است.

🔹به این بیان که وقتی افراد دچار تردید در تصمیم هستند و روشهای عرفی تصمیم گیری نیز کمک حالشان نیست، و در همان حال، ناچار از تصمیم گیری نیز می باشند، کوچکترین عاملی که بتواند فرد را به یک طرف- انجام دادن یا انجام ندادن – متمایل کند، می تواند حالت روانی وی را در یک وضعیت انجام یا عدم انجام تثبیت کند. در این فرض، یکی از روشهای توصیه شده، استخاره است.
https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
«استخاره از منظر روانشناختی» (قسمت دوم)
🔹در حقیقت استخاره، نوعی درمان برای وضعیت بی تصمیمی افراد است و نه کسب اطلاع از ماوراء. با این توضیح کاملا روشن است که چرا در سنت امامان ما، به استخاره توصیه نشده است. استخاره یک نوع کمک به افراد بی تصمیم در تصمیم گیری است و طبیعی است که بهترین حالت این است که انسان تا آنجا که ممکن است تلاش کند که از وضعیت تردید و بی تصمیمی دوری کند. هر چند اگر فرد، ناتوان از مدیریت وضعیت روانی خود شد و تحقیق و مشورت هم کارساز نبود، استخاره به عنوان آخرین راه حل می تواند مشکل گشا باشد. جالب اینجا است که برخی، استخاره اصطلاحی را به نوعی قرعه برای اتخاذ تصمیم نهایی تفسیر نموده اند . البته قرعه ای که در آن از خداوند خواسته می شود که سرنوشت تصمیم فرد سرنوشتی نیک و خوش فرجام باشد.
نکات زیر در تکمیل بحث فوق قابل ذکر است:

📍از باورهای غلط آن است که افراد در "مسایل مهم زندگی" استخاره می کنند. ظاهرا دلیل آن این است که چون مساله مهم است، ریسک نکنند و از خداوند بخواهند که راه را نشانشان دهد. با توضیحی که ارایه شد، مشخص می شود که این تصور نادرست است. البته بنا بر توصیه پیشوایان دین، استخاره به معنای طلب خیر- معنای اول - همیشه و در همه جا، خصوصا کارهای مهم بسیار خوب است.
📍انجام زیاد استخاره – به معنای اصطلاحی – نشان از معنوی بودن افراد نیست. بلکه برعکس، بیان گر آن است که افراد قدرت تصمیم گیری به روشهای معمول را از دست داده اند. این تصور نادرست است که در کارهای مهم، تبرکا در نهایت استخاره بگیریم. هرچند همان طور که گفته شد، کسانی که همیشه از خداوند چه در امور کلی و چه جزیی، طلب خیر- استخاره به معنای اول- می نمایند، چون همواره یاد خداوند را در دل دارند، افراد معنوی تری هستند.
📍اگر به هر دلیل، شخصی برای انجام عملی استخاره نمود، ولی پیش از انجام عمل، اطلاعات جدیدی به دست آورد و نتیجه گرفت که مخالف استخاره عمل کند، هیچ گونه مانع شرعی و عقلی ای برای این کار وجود ندارد. بلکه می تواند به راحتی استخاره را در نظر نگیرد و بر مبنای تصمیم خود عمل کند. در حقیقت در این فرض، شرایط جدیدی ایجاد شده که تصمیم جدیدی را می طلبد. هر چند توصیه شده است که برای آنکه اثر بد روانشناختی حاصل از مخالفت با استخاره از بین برود، افراد مقداری صدقه بدهند تا اگر هم تصور بر این است که ضرری احتمالی در مخالفت با استخاره وجود دارد، با توکل به خداوند و صدقه، دفع شود.
https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
🔷«رسول خدا: فال نیک بزنید، آن را خواهید یافت»

🔹پیامبر،خودش این گونه عمل می کرد. در ماجرای حدیبیه، وقتی «سهیل بن عمرو» از جانب مشرکین برای مذاکره آمد، رسول خدا گفت: کار ما «سهل» شد، چرا که «سهیل» آمده است. در داستان دعوت نامه پیامبر به خسرو پرویز پادشاه ایران، وقتی خسرو پرویز مشتی خاک در جواب نامه فرستاد، حضرت آن را به «فال نیک» گرفت و گفت: خسرو پرویز خاک کشورش را تقدیم ما کرد، بزودی ندای اسلام به سرزمین ایرانیان خواهد رسید.

🔹مرحوم علامه طباطبایی می گوید: فال زدن یا «تفال»، به معنای آن است که«حادثه ای را دلیل وقوع حادثه ای که بعدا اتفاق خواهد افتاد بدانیم، هر چند بین آنها ارتباطی نباشد».

🔹در فال زدن به اشتباه نیفتیم. «فال» خبر از غیب نمی دهد و تفال به معنای پیشگویی نیست.همانطور که علامه طباطبایی می گوید، فال، صرفا اثری روانشناختی دارد. مثلا فال حافظ، خبری درباره آینده به ما نمی دهد؛ بنابراین اگر برای ازدواج یا سفر و یا هر کار دیگر تفالی به حافظ زدیم و اشعاری مطابق میل ما آمد، معنایش این نیست که حافظ، خبری از خزانه غیب برای ما آورده است و نتیجه اقدام ما را پیش گویی کرده است. بلکه اینکه فال حافظ خوب آمده است، ما را به این نکته یادآوری می کند که خداوند همیشه برای بندگانش خیر و نیکی می خواهد، پس امیدواریم که کاری را که در پیش داریم، سرانجامش نیک باشد.

نکات زیر را درباره «فال زدن» به خاطر داشته باشیم:

🔹همانطور که فال خوب، اثر مطلوب دارد، فال بد نیز اثر نامطلوب دارد. لذا هرگز فال بد نزنیم. بنابر آنچه گفته شد، هیچ خصوصیتی در حوادث پیرامونی ما نیست و فال، چه خوب و چه بد، صرفا اثری روانشناختی دارد. بنابر نظر علامه طباطبایی، فال بد زدن موثر تر از فال نیک زدن است، چرا که انسان از نظر روانی به گونه ای است که بیشتر تحت تاثیر افکار منفی قرار می گیرد. بنابراین فال بد نزنیم تا از اثرات بد روانی آن به دور باشیم.

🔹امام صادق (ع) می فرماید: اگر فال بدی پیش آمد، به آن بی اعتنا باشید. اگر به آن بی توجه بودید ایام به کامتان خواهد بود. اما اگر به آن توجه کردید و اجازه دادید روح و روانتان با آن درگیر شود، فال بد، کار خودش را می کند.

🔹هر اتفاق خوشایندی را می توان به فال نیک گرفت. از اشعار حافظ گرفته، تا بارش باران و سرسبزی باغ و بستان و دیدن یک دوست خوب در صبحگاهان. به هر حال انتخاب با ما است. هدف آن است که نسبت به آینده خوشبین باشیم. فقط مواظب باشیم که با دامن خرافات نیفتیم. در آنچه به آن فال می زنیم اثری مستقیم نیست.

🔹برخی بزرگان دین توصیه می کنند که از فال زدن به «قرآن» پرهیز کنیم. شاید به این دلیل که برای افراد عادی فهم آیات مشکل است و ممکن است اشتباه در فهم ایجاد شود. دلیل دیگرش هم شاید این باشد که چون مردم عادی، معمولا نمی دانند فال زدن برای چیست و به اشتباه گمان می کنند که فال خبر از آینده می دهد و از سوی دیگر چون اعتقاد راسخی به قرآن دارند، وقتی به قرآن فال می زنند، گمان می کنند که قرآن برای آنها خبر از آینده می دهد، و بر همین اساس بر اساس فالی که به قرآن می زنند درباره مسایل زندگی خود تصمیم می گیرند. کاری که هیچ مبنای منطقی ای ندارد.

🔹فال زدن با «استخاره» فرق دارد. استخاره در مواردی است که فرد کاملا متحیر و سرگردان است و از تصمیم گیری عاجز است، در این موارد فرد استخاره می کند تا از حالت بی تصمیمی و سرگردانی درآید. در حالیکه، به فال نیک گرفتن امور کمکی به تصمیم گیری فرد نمی کند. فال نیک زدن صرفا باعث می شود که انسان نسبت به نتایج تصمیمی که قبلا گرفته است خوشبین باشد.
https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
🔴خدای خوب، خدای بد

دوستی از تلخی و بی وفایی روزگار شکوه می کرد. می گفت اگر خدای ما عادل است، پس این همه رنج و زجر ما از برای چیست؟ این چه خدایی است که مصیبت بندگانش را می بیند و دم برنمی دارد و سکوت نمی شکند و کاری نمی کند؟

گفتم آشفته مباش! در مجموع، قصه جهان از دو حال خارج نیست. یا خدایی هست یا خدایی نیست.

اگر خدایی نباشد و اراده¬ای بر جهان حاکم نباشد، اساسا" پرسش از عدالت بی¬معنا است.کسی که هیچ باوری به موجودی برتر از این جهان ندارد و هیچ چیز در پس پرده این عالم نمی¬بیند، اعتراضش به چه کسی است؟ وقتی هیچ اراده¬ای جهان را راهبری نمی¬کند، و همه چیز به حرکات ذاتی ذرات بنیادین بازمی¬گردد، اصلا" خدا و یا موجودی برتر وجود ندارد که ما از عدالت و حکمت او پرسش کنیم. جهان همین است که هست؛ و آن طرف قصه کسی نیست که ما یقه او را بگیریم و از عدالتش بپرسیم. جهان مجموعه ای از روابط کور و بی هدف است و رنج و دردهای ما و هر موجود دیگری در این جهان، محصول جبر مکانیکی این جهان است و جهان را صاحبی نیست که از او حکمت و عدالت و لطف و مهربانی بخواهیم.

اگر هم خدایی باشد حتما" آن خدا خدای سراسر عدالت و حکمت است. خدای ناعادل ونادان وجود ندارد. اگر خدای ما عادل نباشد که نخواسته یا نتوانسته عادلانه عمل کند، در حقیقت چنین موجودی خدا نیست چون خودش دارای ضعف و نقصان و مقهور نیازها و هوسهای خودش است. خدای بد، نمی تواند از بندگان پرسشگری کند، چون خودش متهم است و یکی باید تکلیف خودش را مشخص کند.

بنابراین ما خدای ناعادل و سفیه و نامهربان نمی¬توانیم داشته باشیم. یا خدا هست و همۀ خوبی¬ها را دارد یا اصلا" خدایی نیست. اگر اصلا" خدایی نباشد که عدالت معنا ندارد و اگر هم خدایی باشد که جهان را قطعا" عادلانه آفریده هر چند که در پس پرده این عالم رازهایی باشد که در فهم من و شما نیاید.

آنچه ما را در برابر مصیبت ها و بلاها آرامش می دهد، آن است که بدانیم، خدای بد محال است. اگر خدایی هست، که هست، سراسر خوبی و مهر و عدالت و حکمت و لطف است، هرچند مهربانی ها و حکمتهای ناشناخته اش را در دل دردها و رنجها قرار داده باشد. آن روز که کار جهان سرآید، حکمت های مستور این جهان بر پرده می افتد و آرامش جاودانه روزی بندگان خوب و صبور خدا خواهد شد. به قول مرحوم عین صاد:

در این سو پای ما آماده می گردد، با رنج و فشار و درد، در آن سو، سخت می تازیم تا آن مقصد بی مرز.....
https://www.tgoop.com/delshodeyevelshode
2025/07/13 13:03:11
Back to Top
HTML Embed Code: