DRALIHAERI Telegram 324
🔸ظاهرت را شکستم تا روحت را احیا کنم🔸

📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر

🔹 رفیق خوش سر و زبانی داشتم. شیک پوش و خوش قیافه با ریش همواره آنکادر و کلامی آرام و منطقی و از خانواده ای اصیل. شاید همین ویژگی های رفتاری باعث شده بود در همان جوانی ما مراتب پیشرفت را چند پله، چند پله بگذراند و تا مدیر کل حراست بانک مرکزی هم برسد. پیشنهاد فرمانداری و استانداری هم داشت، اما به یکباره با یکی از سرداران متنفذ هم ولایتی که اتفاقاً معرفش هم بوده از سر غرور جوانی و شاید نابلدی و ناپختگی درگیر می شود و ناگهان از اوج عزت به حضیض ذلت میخزد. آدمهایی که درآمد بالایی دارند، نوعاً اهل پس انداز نیستند و یکباره نگاه می کنند که هیچ ندارند.

🔹 رفیق شفیق ما چند سالی در تهران ماند تا چاره ای کند. وقتی دید آن سردار متنفذ، همه راهها را بر وی بسته و از عهده اجاره منزل در تهران هم بر نمی آید به شیراز برگشت. چند سالی در منزل پدری اش سکونت داشت. با پدرش که هم مسن بود هم کمی تند مزاج نتوانست کنار بیاید و بیشتر اوقاتش را در محل رفقا می گذراند. تجرد و فقدان درآمد مشخص و حالا سنی که بالا رفته بود و ریشی که به سپیدی گرویده بود و رفیقانی که چند نسل از او جوان تر بودند و استقراض های دامنه دار، رفته رفته روحیه مصمم اش را به کلی نابود کرده بود رو به انزوا گذاشته بود.
تا اینکه یکی از رفقای مشترک، عرضه انحصاری تخم مرغ شرکتی که وابسته به کمیته امداد بود را به وی سپرد. با آن پیشینه عریض و طویل، شغل تخم مرغ فروشی را با افتخار پذیرفته بود و با انگیزه ای سرشار، محل متروکه ای را با اجاره بهایی اندک گرفته بود و وسایل را هم از خود شرکت بصورت قسطی برداشته بود. چراغ کسب خود را را روشن کرده و می رفت تا زندگی اش روی غلتک بیافتد.

🔹 در همین خلال روزی با من تماس گرفت و خواست مرا ببیند. رفتم به دکان اش  که حالا رنگ و بوی بهتری پیدا کرده بود. معلوم بود آبی زیر پوستش دویده بود. مرا به اتاق پشتی برد. آنجا را هم خیلی با سلیقه تجهیز کرده بود و به عنوان محل سکونت برگزیده بود. بعد از چند دقیقه ای خوش و بش، سر صحبت را باز کرد که متوجه شده صاحب ملک آنرا را به شهرداری فروخته. شهرداری هم طی چندین فقره نامه، خواسته که من محل را تخلیه کنم و از طرفی، آن شرکت عرضه کننده هم در این منطقه نیاز به عرضه کننده دارد نه در مناطق دیگر. در این منطقه هم که اجاره بهای یک دکان از وسع من خارج است و در ضمن، اینجا محل سکونت من هم هست. با این حساب هم محل کسب و هم محل زندگیم را از دست خواهم داد و دوباره آواره خواهم شد ...
من که اتفاقات پر فراز و نشیب زندگی او را میدانستم که از اوج چگونه سقوط کرده و به چه زحمت حالا سر پا شده، نامه ای را خطاب به شهردار نوشتم و از او خواستم با قیمت عادله ای محل را کما فی السابق به ایشان اجاره دهد.
شهردار در جواب نوشته بود: «با در خواست شما موافقت نمی شود»! و از اینکه سفارش کسی را کردم که به زعم ایشان اموال عمومی را اشغال کرده، گله گذاری بلند بالایی هم کرده بود و خواسته بود مانع اجرای قانون نشوم! و از آن جالب تر، نامه را به دفتر پدر و بنام ایشان مستقیماً ارسال کرده بود.

🔹 پدر وقتی درخواست من و جواب تند شهردار را دیده بود، در تأیید و تقدیر از شهردار متن بلند بالایی نوشت و آنرا همراه با ضمائم اش در روزنامه عصر مردم چاپ کرد و از وی خواسته بود از این به بعد هر خواسته دیگری هم از طرف وابستگان ایشان آمد با همین جسارت و تندی بازگرداند!!

🔹 در آن وقت من شیراز نبودم و بی اطلاع از همه جا در  قم بودم. برخی که نامه مرا در روزنامه دیده بودند، به من اطلاع دادند. غم سنگینی بر دلم نشست. چرا در روزنامه؟! چرا پدرم  مرا اینگونه خورد کرده؟!
پدر چند روز بعد تماس گرفتند و گفتند: «بعضی وقتها انسان باید شکسته و بی آبرو شود تا ذلت باطنی پیدا کند و احیاء شود و اسیر عزت ظاهری نشود ... ظاهرت را شکستم تا روحت را احیا کنم»
منبع: (@dralihaeri)



tgoop.com/dralihaeri/324
Create:
Last Update:

🔸ظاهرت را شکستم تا روحت را احیا کنم🔸

📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر

🔹 رفیق خوش سر و زبانی داشتم. شیک پوش و خوش قیافه با ریش همواره آنکادر و کلامی آرام و منطقی و از خانواده ای اصیل. شاید همین ویژگی های رفتاری باعث شده بود در همان جوانی ما مراتب پیشرفت را چند پله، چند پله بگذراند و تا مدیر کل حراست بانک مرکزی هم برسد. پیشنهاد فرمانداری و استانداری هم داشت، اما به یکباره با یکی از سرداران متنفذ هم ولایتی که اتفاقاً معرفش هم بوده از سر غرور جوانی و شاید نابلدی و ناپختگی درگیر می شود و ناگهان از اوج عزت به حضیض ذلت میخزد. آدمهایی که درآمد بالایی دارند، نوعاً اهل پس انداز نیستند و یکباره نگاه می کنند که هیچ ندارند.

🔹 رفیق شفیق ما چند سالی در تهران ماند تا چاره ای کند. وقتی دید آن سردار متنفذ، همه راهها را بر وی بسته و از عهده اجاره منزل در تهران هم بر نمی آید به شیراز برگشت. چند سالی در منزل پدری اش سکونت داشت. با پدرش که هم مسن بود هم کمی تند مزاج نتوانست کنار بیاید و بیشتر اوقاتش را در محل رفقا می گذراند. تجرد و فقدان درآمد مشخص و حالا سنی که بالا رفته بود و ریشی که به سپیدی گرویده بود و رفیقانی که چند نسل از او جوان تر بودند و استقراض های دامنه دار، رفته رفته روحیه مصمم اش را به کلی نابود کرده بود رو به انزوا گذاشته بود.
تا اینکه یکی از رفقای مشترک، عرضه انحصاری تخم مرغ شرکتی که وابسته به کمیته امداد بود را به وی سپرد. با آن پیشینه عریض و طویل، شغل تخم مرغ فروشی را با افتخار پذیرفته بود و با انگیزه ای سرشار، محل متروکه ای را با اجاره بهایی اندک گرفته بود و وسایل را هم از خود شرکت بصورت قسطی برداشته بود. چراغ کسب خود را را روشن کرده و می رفت تا زندگی اش روی غلتک بیافتد.

🔹 در همین خلال روزی با من تماس گرفت و خواست مرا ببیند. رفتم به دکان اش  که حالا رنگ و بوی بهتری پیدا کرده بود. معلوم بود آبی زیر پوستش دویده بود. مرا به اتاق پشتی برد. آنجا را هم خیلی با سلیقه تجهیز کرده بود و به عنوان محل سکونت برگزیده بود. بعد از چند دقیقه ای خوش و بش، سر صحبت را باز کرد که متوجه شده صاحب ملک آنرا را به شهرداری فروخته. شهرداری هم طی چندین فقره نامه، خواسته که من محل را تخلیه کنم و از طرفی، آن شرکت عرضه کننده هم در این منطقه نیاز به عرضه کننده دارد نه در مناطق دیگر. در این منطقه هم که اجاره بهای یک دکان از وسع من خارج است و در ضمن، اینجا محل سکونت من هم هست. با این حساب هم محل کسب و هم محل زندگیم را از دست خواهم داد و دوباره آواره خواهم شد ...
من که اتفاقات پر فراز و نشیب زندگی او را میدانستم که از اوج چگونه سقوط کرده و به چه زحمت حالا سر پا شده، نامه ای را خطاب به شهردار نوشتم و از او خواستم با قیمت عادله ای محل را کما فی السابق به ایشان اجاره دهد.
شهردار در جواب نوشته بود: «با در خواست شما موافقت نمی شود»! و از اینکه سفارش کسی را کردم که به زعم ایشان اموال عمومی را اشغال کرده، گله گذاری بلند بالایی هم کرده بود و خواسته بود مانع اجرای قانون نشوم! و از آن جالب تر، نامه را به دفتر پدر و بنام ایشان مستقیماً ارسال کرده بود.

🔹 پدر وقتی درخواست من و جواب تند شهردار را دیده بود، در تأیید و تقدیر از شهردار متن بلند بالایی نوشت و آنرا همراه با ضمائم اش در روزنامه عصر مردم چاپ کرد و از وی خواسته بود از این به بعد هر خواسته دیگری هم از طرف وابستگان ایشان آمد با همین جسارت و تندی بازگرداند!!

🔹 در آن وقت من شیراز نبودم و بی اطلاع از همه جا در  قم بودم. برخی که نامه مرا در روزنامه دیده بودند، به من اطلاع دادند. غم سنگینی بر دلم نشست. چرا در روزنامه؟! چرا پدرم  مرا اینگونه خورد کرده؟!
پدر چند روز بعد تماس گرفتند و گفتند: «بعضی وقتها انسان باید شکسته و بی آبرو شود تا ذلت باطنی پیدا کند و احیاء شود و اسیر عزت ظاهری نشود ... ظاهرت را شکستم تا روحت را احیا کنم»
منبع: (@dralihaeri)

BY شیرینی های پدر...


Share with your friend now:
tgoop.com/dralihaeri/324

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Click “Save” ; Hui said the messages, which included urging the disruption of airport operations, were attempts to incite followers to make use of poisonous, corrosive or flammable substances to vandalize police vehicles, and also called on others to make weapons to harm police. How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Telegram message that reads: "Bear Market Screaming Therapy Group. You are only allowed to send screaming voice notes. Everything else = BAN. Text pics, videos, stickers, gif = BAN. Anything other than screaming = BAN. You think you are smart = BAN. For crypto enthusiasts, there was the “gm” app, a self-described “meme app” which only allowed users to greet each other with “gm,” or “good morning,” a common acronym thrown around on Crypto Twitter and Discord. But the gm app was shut down back in September after a hacker reportedly gained access to user data.
from us


Telegram شیرینی های پدر...
FROM American