tgoop.com/dralihaeri/334
Last Update:
شیرینی های پدر با من 3
🇮🇷شما میخواهید سبیل من را چرب کنید!
تابستان نود و دو تمام شده بود دولت جدید روی کار آمده بود زمزمه تغییرات استانداران جدی شده بود یکی از گزینه های استانداری فارس معاون سیاسی امنیتی دوران پیشین بود که هم عصر زعامت پدر در فارس مسئولیت داشت خلق و خوی سلامت روحی پدر را خوب میشناخت از آن طرف افراط مسئولین قبلی فارس در هتک حرمت پدر ایشان را بیش از پیش مظلوم کرده بود و از آن سو پدر تنها نماینده خبرگانی بود که نسبت به عدم احراز صلاحیت مرحوم هاشمی رفسنجانی موضع صریح و شفاف گرفته بود همه این ویژگی ها باعث شده بود پدر بیش از پیش در انتصاب مسئولین مورد توجه قرار گیرد.
به هر صورت بخت با جناب معاون سیاسی سابق یار شد ایشان استاندار فارس شد چندی نگذشته بود که یکی از نزدیکان ایشان اطلاع داد شما جز گزینه های مطرح برای بحث جوانان هستید کار به ارسال رزومه و مدارک رسید هفته ای نگذشت بود که گفتند کار تمام شده و حکم صادر شده فقط جناب استاندار تقاضای دیدار پدر را دارند همان جا حکم شما را هم تحویل خواهند داد.
پدر شیراز نبود و گاه گاهی سر میزد برنامه را جویا شدم بنا داشتند شنبه هفته بعد سری به شیراز بیایند با ایشان تماس گرفتم گفتم استاندار تقاضای دیدار دارد گفتند چه عیبی داره هماهنگ کن بیاد خونه اطلاع دادم وقت هماهنگ شد .
موعد دیدار رسید در اتاق پشتی منزل استاندار و معاونش و رفیق مشترکمان را مستقر کردم ،پدر آمد سلامی مختصر و نشست اول سخن جویای وضعیت آب شدند و احوال عشایر را پرسیدند که بی آبی چه آسیبی تاکنون متوجه ایشان کرده بعد بحث از زراعت شد و احیای اب رکن آباد استاندار هم گزارشهایی داد که یادم نیست نیم ساعتی گذشت استاندار وارد بحث عزل و نصب های که کرده بود شد او میگفت فلانی را فلان جا گذاشتیم و پدر اسم کوچکش را میبرد که یعنی می شناسمش ....
تا اینکه بحث به سر مبارک ما رسید ، استاندار فولدر حاوی حکم مرا برداشت و گفت برای بحث جوانان افراد متعددی مطرح بودند آقازاده های فلان بیت اما ما گفتیم فقط علی آقا بالأخره ما باید یک راه ارتباطی با شما داشته باشیم ...
میدانستم مقدمه خوبی را انتخاب نکرده بود زیر چشمی به پدر نگاه میکردم خیلی آرام آرام چهره در هم کشید و در آخر چشمانش را بست !
صحبت استاندار که تمام شد نگاهی به ایشان کرد گفت :این علی ما چی داره!چرا او را انتخاب کردید؟شما میخواهید سبیل مرا چرب کنید ! شما میخواهید دهن من را ببندید ! شما دارید به من باج میدید میخواهید مرا بخرید....استاندار چشمانش از حدقه بیرون زده بود... نه حاج آقا ما کی چنین جسارتی به شما میکنیم ...ما غلط کنیم اگر چنین قصدی داشته باشیم ...اصلا اشتباه کردیم من رفیقم و معاون هر سه میخندیدیم خنده ای که بیشتراز روی تعجب بهت بود تا فضا کمی تلطیف شود پدر کار من و جلسه را تمام کرد و رفت معاون استاندار نگاهی به من کرد حاج آقا در جریان نبودند؟سکوت کردم گفت فلان حاج آقا برای انتصاب دامادش پدر ما را در آورده هر روز پیغام و پسغام میدهد ....و من همچنان در سکوتی عمیق فرو رفته بودم....
@dralihaeri
BY شیرینی های پدر...
Share with your friend now:
tgoop.com/dralihaeri/334