This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام پدر
امروز دقیقا ۶ سال است از عالم ملک به عالم ملکوت هجرت کردی ۶ سال بی پناهی برای من..
یادت هست آخرین نفری بودم که از قبر تو خارج شدم یادت هست از توقول گرفتم هر کجا رفتی هر چه دیدی هر چه این فراق طول کشید باز رفاقت ما پابرجا بماند و من همچنان پناهنده به پناهی چون تو دلخوش به نعمتی گرانقدر چون تو روزگار سر کنم ...
یادت هست در اوایل طلبگیم نیمه شب به اتاقم آمدی گفتی از ۱۲ سالگی نماز شبت ترک نشده تو و همه را هدیه به امام زمانت کردی و آن سجده های طولانی هرسحر گاه امامت را میخواندی که کاش بکارتان بیایم ...
انس با امام زمان رهآورد یک عمر بندگی تو بود و چه آسان از یاد همه ما رفت
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیر انتظارِ عاشقکُش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
سری به سینه فرو بردهام مگر روزی
چو گنج گمشده زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بیغمان نبردم راه
غم شکستهدلانم که میگسارندم
#حائری_شیرازی
https://www.tgoop.com/dralihaeri
امروز دقیقا ۶ سال است از عالم ملک به عالم ملکوت هجرت کردی ۶ سال بی پناهی برای من..
یادت هست آخرین نفری بودم که از قبر تو خارج شدم یادت هست از توقول گرفتم هر کجا رفتی هر چه دیدی هر چه این فراق طول کشید باز رفاقت ما پابرجا بماند و من همچنان پناهنده به پناهی چون تو دلخوش به نعمتی گرانقدر چون تو روزگار سر کنم ...
یادت هست در اوایل طلبگیم نیمه شب به اتاقم آمدی گفتی از ۱۲ سالگی نماز شبت ترک نشده تو و همه را هدیه به امام زمانت کردی و آن سجده های طولانی هرسحر گاه امامت را میخواندی که کاش بکارتان بیایم ...
انس با امام زمان رهآورد یک عمر بندگی تو بود و چه آسان از یاد همه ما رفت
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیر انتظارِ عاشقکُش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
سری به سینه فرو بردهام مگر روزی
چو گنج گمشده زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بیغمان نبردم راه
غم شکستهدلانم که میگسارندم
#حائری_شیرازی
https://www.tgoop.com/dralihaeri
🔹 آیت الله سید محمد مهدی میرباقری🔹
🔸آیت الله حائری، مشاهدات باطنی زیادی داشت اما کتوم بود🔸
اهل محاسبه و #مراقبههای_سخت بود ... یک انسان اهل سلوک بود که برجستگیهای فوقالعادهای داشت. در طول #چهل_سالی که من از محضرشان استفاده کردم از ایشان لغو ندیدم ... ایشان خیلی اهل مشاهدات باطنی بود اما بسیار عفیف (#کتوم) بود. ایشان مکرر از این مشاهدات داشت.
(سخنرانی در مجلس ترحیم آیت الله حائری شیرازی 96/10/1 . مدرسه عالی شهید مطهری. تهران)
@haerishirazi
https://www.tgoop.com/dralihaeri
🔸آیت الله حائری، مشاهدات باطنی زیادی داشت اما کتوم بود🔸
اهل محاسبه و #مراقبههای_سخت بود ... یک انسان اهل سلوک بود که برجستگیهای فوقالعادهای داشت. در طول #چهل_سالی که من از محضرشان استفاده کردم از ایشان لغو ندیدم ... ایشان خیلی اهل مشاهدات باطنی بود اما بسیار عفیف (#کتوم) بود. ایشان مکرر از این مشاهدات داشت.
(سخنرانی در مجلس ترحیم آیت الله حائری شیرازی 96/10/1 . مدرسه عالی شهید مطهری. تهران)
@haerishirazi
https://www.tgoop.com/dralihaeri
1_8537715792.MP3
875.6 KB
🔸 آیت الله میرباقری 🔸
قضیۀ تشرف آیت الله حائری شیرازی به محضر صاحبالزمان(ع) در عالَم مکاشفه و دستور حضرت به ایشان مبنی بر تربیت برخی نفوس
@haerishirazi
قضیۀ تشرف آیت الله حائری شیرازی به محضر صاحبالزمان(ع) در عالَم مکاشفه و دستور حضرت به ایشان مبنی بر تربیت برخی نفوس
@haerishirazi
Forwarded from M_Ansariasl
*به تناسب ۲۹ آذر ۱۴۰۲ ششمین سال عروج انسان معاصر الهی استاد آیت الله محی الدین حائری شیرازی ره
*از ۱۷ تا ۳۶ سالگی ام یعنی از سال ۱۳۷۷ تا ۱۳۹۶ در شیراز و قم بارها و بارها در جلوت جمع و خلوت حضورش با او محشور شدم. از چهارشنبه های تفسیرش در دفتر نمایندگی ولی فقیه فارس و تریبون نمازجمعه شیراز و مدرسه علمیه آقاباباخان شیراز تا درس اخلاق پنجشنبه های فیضیه و شرح توحید صدوق روزهای آخر حیاتش در مسجد باقریه کوچه سوهان خودکار قم.
*تا آن زمان او را می دیدم و بهره می بردم و حال با او زیست کرده، احوال می گذرانم.
*می خواهم این " انسان معاصر الهی " را در سه ضلع یک مثلث به تصویر بکشم. "عشق"، " حکمت" و " تسلط بر نفس".
*او عاشق بود کما اینکه شنیدم سالک الی الله سید عبدالکریم کشمیری ره گفته بود: "آقای حائری عاشق است". در حد ادراک خود در آن سالها رنگ و رخش این معنا را نشانمان می داد.
*او حکیم بود و تفکر او همان جاری حکمتش و زاییده خلوص او بود چنانکه رهبر انقلاب حکیمش خواند.
*در عمر چهل و اندی ساله ام بالنسبه با بزرگان بسیاری حشر داشته یا تلمذ کرده ام البته صد حیف که علامه طباطبایی را درک نکرده ایم اما شخصی را به طاق و طاقت آقای حائری شیرازی ره مسلط بر نفس ندیده ام.
*روح لطیفش قرین حق و غریق رحمت.
یکی از ارادتمندان او/ عضو هیأت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب
*از ۱۷ تا ۳۶ سالگی ام یعنی از سال ۱۳۷۷ تا ۱۳۹۶ در شیراز و قم بارها و بارها در جلوت جمع و خلوت حضورش با او محشور شدم. از چهارشنبه های تفسیرش در دفتر نمایندگی ولی فقیه فارس و تریبون نمازجمعه شیراز و مدرسه علمیه آقاباباخان شیراز تا درس اخلاق پنجشنبه های فیضیه و شرح توحید صدوق روزهای آخر حیاتش در مسجد باقریه کوچه سوهان خودکار قم.
*تا آن زمان او را می دیدم و بهره می بردم و حال با او زیست کرده، احوال می گذرانم.
*می خواهم این " انسان معاصر الهی " را در سه ضلع یک مثلث به تصویر بکشم. "عشق"، " حکمت" و " تسلط بر نفس".
*او عاشق بود کما اینکه شنیدم سالک الی الله سید عبدالکریم کشمیری ره گفته بود: "آقای حائری عاشق است". در حد ادراک خود در آن سالها رنگ و رخش این معنا را نشانمان می داد.
*او حکیم بود و تفکر او همان جاری حکمتش و زاییده خلوص او بود چنانکه رهبر انقلاب حکیمش خواند.
*در عمر چهل و اندی ساله ام بالنسبه با بزرگان بسیاری حشر داشته یا تلمذ کرده ام البته صد حیف که علامه طباطبایی را درک نکرده ایم اما شخصی را به طاق و طاقت آقای حائری شیرازی ره مسلط بر نفس ندیده ام.
*روح لطیفش قرین حق و غریق رحمت.
یکی از ارادتمندان او/ عضو هیأت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب
.
🔸بعضی از یاران من، به دست شما تربیت خواهند شد🔸
حجهالاسلام نظامالدین حائریشیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی ره):
من از پدرم این مطلب را شنیدم که سالها پیش از انقلاب، حالت خوابی (مکاشفه) برایشان پیش آمده بود که به ایشان گفته میشود: «بعضی از #یاران یا سربازان من به دست شما #تربیت خواهند شد» و سکهای هم به ایشان میدهند.
قسمت مهم و ویژه این است که وقتی ایشان از خواب بیدار میشوند آن سکه که رویش «#یا_صاحب_الزمان» نوشته بوده، در دستشان بوده است. آن سکه را تا مدتی داشتهاند اما ظاهراً زمانی که ساواک به خانه میریزد، گم میشود.
منبع: مصاحبه با نشریۀ خُلُق/ شمارۀ 62-63 / سال 1396
@haerishirazi
https://www.tgoop.com/dralihaeri
🔸بعضی از یاران من، به دست شما تربیت خواهند شد🔸
حجهالاسلام نظامالدین حائریشیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی ره):
من از پدرم این مطلب را شنیدم که سالها پیش از انقلاب، حالت خوابی (مکاشفه) برایشان پیش آمده بود که به ایشان گفته میشود: «بعضی از #یاران یا سربازان من به دست شما #تربیت خواهند شد» و سکهای هم به ایشان میدهند.
قسمت مهم و ویژه این است که وقتی ایشان از خواب بیدار میشوند آن سکه که رویش «#یا_صاحب_الزمان» نوشته بوده، در دستشان بوده است. آن سکه را تا مدتی داشتهاند اما ظاهراً زمانی که ساواک به خانه میریزد، گم میشود.
منبع: مصاحبه با نشریۀ خُلُق/ شمارۀ 62-63 / سال 1396
@haerishirazi
https://www.tgoop.com/dralihaeri
.
🔸 شهید حاج قاسم سلیمانی 🔸
💎 بعید است صد سال دیگر هم کسی مثل آیت الله حائری شیرازی بیاید! 💎
این آیتالله حائری شیرازی، من فکر نمیکنم حوزه علمیه صد سال دیگر هم بتواند مثل این [شخص] را متولد کند. یک دانه است!
یک وقت یکی از محافظان ایشان تعریف میکرد که ایشان به ما گفت: «سه تا لباس کارگری بگیر و بیار و به کسی هم نگو».
سه تا لباس کارگری گرفتیم و آمدیم و با آیت الله حائری و یک نفر دیگر رفتیم سر میدان!
یک ماشین آمد و گفت: «من شما دو تا جوان را میخواهم، اما این پیرمرد به درد من نمیخورد». گفت: «ما هرسه تایمان باهم هستیم. ما سه تا را بُرد و با هم کارگری کردیم».
ایشان (آیتالله حائری) اینطور خودشان را شکستند. آدم هرچی بالاتر میرود، باید بیشتر خودش را بشکند. هرقدر خودش را شکست، بالاتر میرود. اگر باد کرد، میماند. خیلی باید مراقبت کرد.
اگر انسان مقام معنوی پیدا کند، باید کاملا از آن مراقبت کند.
(بیانات شهید سلیمانی در منزل شهید لنگریزاده؛ کرمان | آذر ۱۳۹۶ )
اصل خاطره فوق که در قبل آمده بود در پایین بازنشر میشود
@haerishirazi
https://www.tgoop.com/dralihaeri
🔸 شهید حاج قاسم سلیمانی 🔸
💎 بعید است صد سال دیگر هم کسی مثل آیت الله حائری شیرازی بیاید! 💎
این آیتالله حائری شیرازی، من فکر نمیکنم حوزه علمیه صد سال دیگر هم بتواند مثل این [شخص] را متولد کند. یک دانه است!
یک وقت یکی از محافظان ایشان تعریف میکرد که ایشان به ما گفت: «سه تا لباس کارگری بگیر و بیار و به کسی هم نگو».
سه تا لباس کارگری گرفتیم و آمدیم و با آیت الله حائری و یک نفر دیگر رفتیم سر میدان!
یک ماشین آمد و گفت: «من شما دو تا جوان را میخواهم، اما این پیرمرد به درد من نمیخورد». گفت: «ما هرسه تایمان باهم هستیم. ما سه تا را بُرد و با هم کارگری کردیم».
ایشان (آیتالله حائری) اینطور خودشان را شکستند. آدم هرچی بالاتر میرود، باید بیشتر خودش را بشکند. هرقدر خودش را شکست، بالاتر میرود. اگر باد کرد، میماند. خیلی باید مراقبت کرد.
اگر انسان مقام معنوی پیدا کند، باید کاملا از آن مراقبت کند.
(بیانات شهید سلیمانی در منزل شهید لنگریزاده؛ کرمان | آذر ۱۳۹۶ )
اصل خاطره فوق که در قبل آمده بود در پایین بازنشر میشود
@haerishirazi
https://www.tgoop.com/dralihaeri
💠 مولی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام:
✅ أقرب العباد إلی الله تعالی أقولهم للحق و إن کان علیه و أعملهم به و إن کان فیه کرهه.
⬅️ نزديكترين بندگان به خداوند متعال، حقگوترين آنهاست، هر چند به زيانش باشد و عملكنندهترين آنهاست به حق، هر چند برخلاف ميلش باشد.
📚 غررالحکم (تمیمی آمدی): ج۱، ص۲۰۸
✳️ امیرالمومنین میفرمایند: بزرگترین پاداش، پاداش انصاف است (غررالحکم:ج۱، ص۲۱۹)
و رسول خدا میفرمایند: بزرگترین پاداش برای سختترین اعمال است (بحار الانوار: ج۶۷، ص۲۳۸)
این دو حدیث شریف، مؤيد شدت سختی منصف بودن است!
🔷 بیانات 👈 بسیار تأملبرانگیز و خواندنیِ 👉 مرحوم آیت الله حائری شیرازی (ره) در باب انصاف:
⬅️ شرط اینکه انسان منصف باشد، این است که اول از خودش بیرون آید و از خودش آزاد شود.
از خود بیرون آمدن این است که انسان همانطوری که دیگران را میبیند بتواند خود را ببیند.
این کار بسیار دشواری است؛
...قطبنما را اگر روی زمین یا تختهای بگذارید، روی جهت اصلی خودش قرار میگیرد و راه را به شما نشان میدهد؛
اما اگر آهنی به آن نزدیک شود دیگر نمیتواند راهنما باشد و منحرف میشود.
برای ترازوی انسان و عقربهی انصاف او، تعلقات نفسانی مثل آهن است. عقربهی انصافِ انسان وقتی تحت تأثیر تعلقات نفسانی باشد روی خط طبیعی نمیایستد، مگر آنکه تعلقات نفسانی را از خود دور کند.
ترازو زمانی میتواند وزن صحیح را نشان دهد که شاهین دو کفه، بیطرف و در نصف فاصله قرار گرفته باشد؛
همانطور که قاضی باید در نصف فاصله طرفین دعوا بایستد.
اگر کسی شاهین ترازو را در ده سانتیمتری یک کفه و یک متری کفه دیگر قرار دهد، طبیعتاً وزنهی یک کیلوگرمی در این کفه با ده کیلوگرم در کفهی دیگر هم تراز میشود؛ چرا که بازوی ترازو ده برابر شده و وزن را ده برابر نشان میدهد،
کسانی که در قضاوت خود با دیگران در میانه نیستند اگر به کسی یک کیلو احسان کنند، آن را در کفهای که بازوی آن طولانی است میگذارند و آن را ده کیلو میبینند
و اگر به کسی خسارتی وارد کردند آن را در کفه کوتاه بازو قرار میدهند و یکدهم آنچه هست میبینند.
...وقتی که میخواهد خدمات مردم به خودش را اندازه بگیرد، آن خدمات را بر آن کفهای که بازویش کوتاه است میگذارد و در عوض خدمات خودش را در آن کفهای که بازویش بلند است قرار میدهد، از این رو خدمت خودش را ده برابر میبیند و ده خدمت دیگران را در حد یک خدمت خودش نمیبیند.
وقتی که رابطهاش با خدا را نیز با آن ترازو اندازهگیری کند، اگر کمی در راه خدا بر او فشار وارد شود آن را میگذارد در آن کفهی بازوی بلند و آن را صد برابر میبیند و این همه نعمت و لطفی را که خدا به او کرده است میگذارد در آن کفه بازوی کوتاه و آنها را یک صدم میبیند.
در این حالت او خودش را طلبکار هم میبیند، از همین روست که وقتی بعضیها با هم قهر میکنند، دیگر آشتیکنان صورت نمیگیرد.
دو طرفی که میخواهند با هم آشتی کنند اول باید ترازوهایشان را اصلاح کنند و حسابهایشان را با ترازوهای صحیح بکشند در آن صورت بین آنها اصلاح میشود. 1⃣
🔹 ریشهی سوءظن و اعتراض انسان به خداوند:
⬅️ وقتی انسان نسبت به خدا تخلّف میکند آثار آن خلاف در زندگیاش ظاهر میشود به جای آنکه خودش را محکوم کند که متخلف بوده است، از خدا گله میکند که چرا با من این طور کردی؟
یعنی گله انسان از خدا، به تخلّفش از او بر میگردد!
اعتراض انسان به خدا بر میگردد به انحرافی که از او کرده است؛ یعنی عیب و نقص خودش را به او نسبت میدهد و بعد شاکی میشود.
در واقع انسان با شکایت از خدا، دو کار میکند، یک سوء رفتار با خدا دارد و یک حُسنظن و تعلق به خودش دارد.
این دو وقتی در هم ضرب شد نتیجهاش اعتراض به خدا میشود؛
یعنی اعتراض به خدا حاصل جمع دو قضیه است یکی سوء رفتار بنده با حق
و دیگری حُسنظن انسان و تعلق انسان به خودش.
من وقتی به خودم تعلّق دارم اجازه نمیدهم ایرادی به خودم وارد شود. خودم را همیشه مبرا و مُنزّه میدانم، ایرادی هست ولی من هم مُنزّه هستم.
نتیجه چه میشود؟
در رابطه من و خدا بیتناسبیهایی مشاهده میشود که نتیجه سوء عمل من است و از طرفی هم من خودم را مبرا و مُنزّه میدانم، پس بر اثر حسنظن به خودم، به خدا سوءظن پیدا میکنم؛
یعنی نتیجه غرور و کبر و خوشبینی انسان به خودش به اضافه گناهانی که مرتکب شده است، بدبینی انسان به خدا میشود. 2⃣
📚 منابع:
1⃣ تمثیلات اخلاقی، تربیتی (محی الدین حائری شیرازی - دفتر نشر معارف): ج۱، ص۱۹تا۲۱
2⃣ تعلّق (محی الدین حائری شیرازی - دفتر نشر معارف): ص۲۵و۲۶
@justhadis110
https://www.tgoop.com/dralihaeri
✅ أقرب العباد إلی الله تعالی أقولهم للحق و إن کان علیه و أعملهم به و إن کان فیه کرهه.
⬅️ نزديكترين بندگان به خداوند متعال، حقگوترين آنهاست، هر چند به زيانش باشد و عملكنندهترين آنهاست به حق، هر چند برخلاف ميلش باشد.
📚 غررالحکم (تمیمی آمدی): ج۱، ص۲۰۸
✳️ امیرالمومنین میفرمایند: بزرگترین پاداش، پاداش انصاف است (غررالحکم:ج۱، ص۲۱۹)
و رسول خدا میفرمایند: بزرگترین پاداش برای سختترین اعمال است (بحار الانوار: ج۶۷، ص۲۳۸)
این دو حدیث شریف، مؤيد شدت سختی منصف بودن است!
🔷 بیانات 👈 بسیار تأملبرانگیز و خواندنیِ 👉 مرحوم آیت الله حائری شیرازی (ره) در باب انصاف:
⬅️ شرط اینکه انسان منصف باشد، این است که اول از خودش بیرون آید و از خودش آزاد شود.
از خود بیرون آمدن این است که انسان همانطوری که دیگران را میبیند بتواند خود را ببیند.
این کار بسیار دشواری است؛
...قطبنما را اگر روی زمین یا تختهای بگذارید، روی جهت اصلی خودش قرار میگیرد و راه را به شما نشان میدهد؛
اما اگر آهنی به آن نزدیک شود دیگر نمیتواند راهنما باشد و منحرف میشود.
برای ترازوی انسان و عقربهی انصاف او، تعلقات نفسانی مثل آهن است. عقربهی انصافِ انسان وقتی تحت تأثیر تعلقات نفسانی باشد روی خط طبیعی نمیایستد، مگر آنکه تعلقات نفسانی را از خود دور کند.
ترازو زمانی میتواند وزن صحیح را نشان دهد که شاهین دو کفه، بیطرف و در نصف فاصله قرار گرفته باشد؛
همانطور که قاضی باید در نصف فاصله طرفین دعوا بایستد.
اگر کسی شاهین ترازو را در ده سانتیمتری یک کفه و یک متری کفه دیگر قرار دهد، طبیعتاً وزنهی یک کیلوگرمی در این کفه با ده کیلوگرم در کفهی دیگر هم تراز میشود؛ چرا که بازوی ترازو ده برابر شده و وزن را ده برابر نشان میدهد،
کسانی که در قضاوت خود با دیگران در میانه نیستند اگر به کسی یک کیلو احسان کنند، آن را در کفهای که بازوی آن طولانی است میگذارند و آن را ده کیلو میبینند
و اگر به کسی خسارتی وارد کردند آن را در کفه کوتاه بازو قرار میدهند و یکدهم آنچه هست میبینند.
...وقتی که میخواهد خدمات مردم به خودش را اندازه بگیرد، آن خدمات را بر آن کفهای که بازویش کوتاه است میگذارد و در عوض خدمات خودش را در آن کفهای که بازویش بلند است قرار میدهد، از این رو خدمت خودش را ده برابر میبیند و ده خدمت دیگران را در حد یک خدمت خودش نمیبیند.
وقتی که رابطهاش با خدا را نیز با آن ترازو اندازهگیری کند، اگر کمی در راه خدا بر او فشار وارد شود آن را میگذارد در آن کفهی بازوی بلند و آن را صد برابر میبیند و این همه نعمت و لطفی را که خدا به او کرده است میگذارد در آن کفه بازوی کوتاه و آنها را یک صدم میبیند.
در این حالت او خودش را طلبکار هم میبیند، از همین روست که وقتی بعضیها با هم قهر میکنند، دیگر آشتیکنان صورت نمیگیرد.
دو طرفی که میخواهند با هم آشتی کنند اول باید ترازوهایشان را اصلاح کنند و حسابهایشان را با ترازوهای صحیح بکشند در آن صورت بین آنها اصلاح میشود. 1⃣
🔹 ریشهی سوءظن و اعتراض انسان به خداوند:
⬅️ وقتی انسان نسبت به خدا تخلّف میکند آثار آن خلاف در زندگیاش ظاهر میشود به جای آنکه خودش را محکوم کند که متخلف بوده است، از خدا گله میکند که چرا با من این طور کردی؟
یعنی گله انسان از خدا، به تخلّفش از او بر میگردد!
اعتراض انسان به خدا بر میگردد به انحرافی که از او کرده است؛ یعنی عیب و نقص خودش را به او نسبت میدهد و بعد شاکی میشود.
در واقع انسان با شکایت از خدا، دو کار میکند، یک سوء رفتار با خدا دارد و یک حُسنظن و تعلق به خودش دارد.
این دو وقتی در هم ضرب شد نتیجهاش اعتراض به خدا میشود؛
یعنی اعتراض به خدا حاصل جمع دو قضیه است یکی سوء رفتار بنده با حق
و دیگری حُسنظن انسان و تعلق انسان به خودش.
من وقتی به خودم تعلّق دارم اجازه نمیدهم ایرادی به خودم وارد شود. خودم را همیشه مبرا و مُنزّه میدانم، ایرادی هست ولی من هم مُنزّه هستم.
نتیجه چه میشود؟
در رابطه من و خدا بیتناسبیهایی مشاهده میشود که نتیجه سوء عمل من است و از طرفی هم من خودم را مبرا و مُنزّه میدانم، پس بر اثر حسنظن به خودم، به خدا سوءظن پیدا میکنم؛
یعنی نتیجه غرور و کبر و خوشبینی انسان به خودش به اضافه گناهانی که مرتکب شده است، بدبینی انسان به خدا میشود. 2⃣
📚 منابع:
1⃣ تمثیلات اخلاقی، تربیتی (محی الدین حائری شیرازی - دفتر نشر معارف): ج۱، ص۱۹تا۲۱
2⃣ تعلّق (محی الدین حائری شیرازی - دفتر نشر معارف): ص۲۵و۲۶
@justhadis110
https://www.tgoop.com/dralihaeri
آخرین رقابت...
سال ۹۴ است چند سالیست ردای امامت جمعگی را بر زمین گذاشتند و رحل اقامت در تهران و قم گزیده اند ایام انتخابات خبرگان از راه رسیده است نیت جدی برای حضور و نامزدی ندارند نه در شیراز و نه در تهران به غیر از نیت پتانسیل بالایی هم برای این حضور وجود ندارد حسین آقای نجابت باجناق پدر و مشاور عالی سیاسی جامعه مدرسین و از علاقمندان ایشان اولین کسی بود که موضوع را مطرح کرد و ایشان را برای حضور در انتخابات ترغیب کرد مرحوم حجت الاسلام آشتیانی نماینده قم و از اعضای جامعه مدرسین تمایل جامعه را برای حضورشان در تهران مطرح میکند پدر تأمل در رابطه با حضور در تهران را مشروط و منوط به دعوت و رغبت بزرگان جامعه مدرسین میکند اولین دیدار هفته بعد با آقای جنتی ترتیب داده میشود آقای جنتی که رفاقتش با پدر برمیگردد به سالها پیش از انقلاب و محبتش به پدر زلال بی غل و غش است میگوید هیچ فکر کردی به جای تو چه کسی وارد مجلس میشود حضور صالح یک چیز است و مانع شدن از ورود ناصالح چیز دیگریست ...با بیان لطیف و محبت آمیز پدر را ترغیب برای ثبتنام میکند
دیدار دوم با شیخ محمد یزدیست رئیس جامعه مدرسین لحن او تند است عبارتی با این مضمون را بیان میکند شما استخوان داران نظام هستید که صحنه را دارید خالی میکنید بعد باید کاسه چکنم دست بگیرید لحن تندش گاهی تبدیل به فریاد هم میشود..
در روزهای بعد تعدادی دیگر از اعضای جامعه هم تماس میگیرند
پدر تا روز آخر ثبت نام نکرده است و با تماس های مکرر و آمد و شد های متعدد بالاخره پا به عرصه انتخابات گذاشتند
بضاعتمان مختصر بود برخی از علاقمندانشان که حدود ۳۰ ۴۰ نفر میشدند را دعوت کردیم از آن جمع ۵ سکه جمع شد ! همه میگفتند در تهران لیست تعیین کننده است و خیلی نیازی به تبلیغ نیست یکی از افراد پیشنهاد داد همین پنج سکه را به خانواده های شهید هدیه دهیم ! به هر حال ایام به سرعت در حال عبور بود و موعد تبلیغات داشت فرا میرسید
درست چند روز مانده به شروع تبلیغات پیغام آوردند تحرکاتی بر علیه حاج آقا در میان اعضای جامعه مدرسین قم شکل گرفته دو نفر محور تحرکات بودند شیخ عباس و سید احمد
بهانه شان حسن ظن پدر به مرحوم هاشمی رفسنجانی بود و اینکه شاید ایشان در برابر حذف هاشمی از ریاست مقاومت کند و بیانش رو سایرین موثر باشد.
روز به روز زمزمه ها بیشتر و پررنگ تر شد تا اینکه شب قبل شروع تبلیغات اسامی منتخبین جامعتین بیرون آمد و اثری از نام پدر در آن نبود همه در شک بودیم پدر در سکوتی عمیق یک قلم و کاغذ برداشتند و انصراف خود را از ادامه روند کاندیداتوری اعلام کردند.
کاغذ را به من دادند و من مامور شده بودم تا آنرا به وزارت کشور برسانم
با حسینعلی امیری قائم مقام وزیر کشور تماس گرفتم ایشان گفت نه انصراف را ثبت نکنم ادامه داد طبق نظرسنجی ها و برآوردها پدر در میان پنج نفر اول تهران است و سعی داشت پدر را به ماندن ترغیب کند
ساعتی بعد آقای موحدی ساوجی از طرف مرحوم هاشمی رفسنجانی پیغام آورد ایشان گفته بودند همانگونه که پیش از انقلاب تکیه گاه شما بودم امروز هم تکیه گاه شما خواهم بود بعد بامطایبه گفته بودند به فلانی سلام من برسانید بگویید آدم سیاسی که قهر نمیکنه بماند محکم هم بماند و نگران هیچ چیز نباشد
از طرفی یکی از شاگردان پدر وقتی از آیت الله العظمی مکارم شیرازی گرفته بود و الحق و الانصاف ایشان هم سنگ تمام گذاشت چند تماس با اعضا من جمله یکی از افراد محرک بر علیه مرحوم پدر گرفتند
گفتند حائری را ۵۰ سال است میشناسم در پیش از انقلاب در مسیر درست بود و پس از انقلاب در دوران امامت جمعگی و پس از آن همیشه در صراط و مسیر درست حرکت کرده و من بعد هم همین خواهد بود
یکی دو روز از زمانی که انصرافشان را نوشته بودند و به من تحویل داده بودند گذشته بود چون تماس ها متعدد شده بود انصراف دیگری نوشتند و به یکی از اعضای دفتر دادند به دلیل ناراحتی معده به بیمارستان مراجعه کردند و قول گرفتند که اینبار انصرافنامه شان به سرعت به وزارت کشور برسد مطلع متنشان اینگونه شروع میشد
((اينك ضمن اعلام انصراف خود از نامزدي خبرگان و اعلام همراهي با استخوان داران در اسلاميت و انقلابي بودن و تقويت آنان و تشكر از هواداران ستاد انتخاباتي آينده ام و فعاليت شبانه روزي آنها، رئوس مطالبي را كه دوست داشتم با داشتن آراء تهران از موضعي مستحكم اعلام كنم چون مي دانستم كه ديگران چنين برنامه اي ندارند..))
بگذریم پدر بلاخره از گردونه انتخابات خارج شد و من که شاهد بازی های سیاسی که با او شده بودم متنی را نوشتم با این مضمون
از من گذشت و من از او بگذرم ولی با چون منی به غیر محبت روا نبود… پس از آنی که جامعه محترم مدرسین و جامعه معزز روحانیت در بازار مکاره خود با حیثیت سیاسی پدرم بازی کردند ایشان رسما از ادامه ی کاندیداتوری کناره گیری کرده و انصراف دادند.
https://www.tgoop.com/dralihaeri
سال ۹۴ است چند سالیست ردای امامت جمعگی را بر زمین گذاشتند و رحل اقامت در تهران و قم گزیده اند ایام انتخابات خبرگان از راه رسیده است نیت جدی برای حضور و نامزدی ندارند نه در شیراز و نه در تهران به غیر از نیت پتانسیل بالایی هم برای این حضور وجود ندارد حسین آقای نجابت باجناق پدر و مشاور عالی سیاسی جامعه مدرسین و از علاقمندان ایشان اولین کسی بود که موضوع را مطرح کرد و ایشان را برای حضور در انتخابات ترغیب کرد مرحوم حجت الاسلام آشتیانی نماینده قم و از اعضای جامعه مدرسین تمایل جامعه را برای حضورشان در تهران مطرح میکند پدر تأمل در رابطه با حضور در تهران را مشروط و منوط به دعوت و رغبت بزرگان جامعه مدرسین میکند اولین دیدار هفته بعد با آقای جنتی ترتیب داده میشود آقای جنتی که رفاقتش با پدر برمیگردد به سالها پیش از انقلاب و محبتش به پدر زلال بی غل و غش است میگوید هیچ فکر کردی به جای تو چه کسی وارد مجلس میشود حضور صالح یک چیز است و مانع شدن از ورود ناصالح چیز دیگریست ...با بیان لطیف و محبت آمیز پدر را ترغیب برای ثبتنام میکند
دیدار دوم با شیخ محمد یزدیست رئیس جامعه مدرسین لحن او تند است عبارتی با این مضمون را بیان میکند شما استخوان داران نظام هستید که صحنه را دارید خالی میکنید بعد باید کاسه چکنم دست بگیرید لحن تندش گاهی تبدیل به فریاد هم میشود..
در روزهای بعد تعدادی دیگر از اعضای جامعه هم تماس میگیرند
پدر تا روز آخر ثبت نام نکرده است و با تماس های مکرر و آمد و شد های متعدد بالاخره پا به عرصه انتخابات گذاشتند
بضاعتمان مختصر بود برخی از علاقمندانشان که حدود ۳۰ ۴۰ نفر میشدند را دعوت کردیم از آن جمع ۵ سکه جمع شد ! همه میگفتند در تهران لیست تعیین کننده است و خیلی نیازی به تبلیغ نیست یکی از افراد پیشنهاد داد همین پنج سکه را به خانواده های شهید هدیه دهیم ! به هر حال ایام به سرعت در حال عبور بود و موعد تبلیغات داشت فرا میرسید
درست چند روز مانده به شروع تبلیغات پیغام آوردند تحرکاتی بر علیه حاج آقا در میان اعضای جامعه مدرسین قم شکل گرفته دو نفر محور تحرکات بودند شیخ عباس و سید احمد
بهانه شان حسن ظن پدر به مرحوم هاشمی رفسنجانی بود و اینکه شاید ایشان در برابر حذف هاشمی از ریاست مقاومت کند و بیانش رو سایرین موثر باشد.
روز به روز زمزمه ها بیشتر و پررنگ تر شد تا اینکه شب قبل شروع تبلیغات اسامی منتخبین جامعتین بیرون آمد و اثری از نام پدر در آن نبود همه در شک بودیم پدر در سکوتی عمیق یک قلم و کاغذ برداشتند و انصراف خود را از ادامه روند کاندیداتوری اعلام کردند.
کاغذ را به من دادند و من مامور شده بودم تا آنرا به وزارت کشور برسانم
با حسینعلی امیری قائم مقام وزیر کشور تماس گرفتم ایشان گفت نه انصراف را ثبت نکنم ادامه داد طبق نظرسنجی ها و برآوردها پدر در میان پنج نفر اول تهران است و سعی داشت پدر را به ماندن ترغیب کند
ساعتی بعد آقای موحدی ساوجی از طرف مرحوم هاشمی رفسنجانی پیغام آورد ایشان گفته بودند همانگونه که پیش از انقلاب تکیه گاه شما بودم امروز هم تکیه گاه شما خواهم بود بعد بامطایبه گفته بودند به فلانی سلام من برسانید بگویید آدم سیاسی که قهر نمیکنه بماند محکم هم بماند و نگران هیچ چیز نباشد
از طرفی یکی از شاگردان پدر وقتی از آیت الله العظمی مکارم شیرازی گرفته بود و الحق و الانصاف ایشان هم سنگ تمام گذاشت چند تماس با اعضا من جمله یکی از افراد محرک بر علیه مرحوم پدر گرفتند
گفتند حائری را ۵۰ سال است میشناسم در پیش از انقلاب در مسیر درست بود و پس از انقلاب در دوران امامت جمعگی و پس از آن همیشه در صراط و مسیر درست حرکت کرده و من بعد هم همین خواهد بود
یکی دو روز از زمانی که انصرافشان را نوشته بودند و به من تحویل داده بودند گذشته بود چون تماس ها متعدد شده بود انصراف دیگری نوشتند و به یکی از اعضای دفتر دادند به دلیل ناراحتی معده به بیمارستان مراجعه کردند و قول گرفتند که اینبار انصرافنامه شان به سرعت به وزارت کشور برسد مطلع متنشان اینگونه شروع میشد
((اينك ضمن اعلام انصراف خود از نامزدي خبرگان و اعلام همراهي با استخوان داران در اسلاميت و انقلابي بودن و تقويت آنان و تشكر از هواداران ستاد انتخاباتي آينده ام و فعاليت شبانه روزي آنها، رئوس مطالبي را كه دوست داشتم با داشتن آراء تهران از موضعي مستحكم اعلام كنم چون مي دانستم كه ديگران چنين برنامه اي ندارند..))
بگذریم پدر بلاخره از گردونه انتخابات خارج شد و من که شاهد بازی های سیاسی که با او شده بودم متنی را نوشتم با این مضمون
از من گذشت و من از او بگذرم ولی با چون منی به غیر محبت روا نبود… پس از آنی که جامعه محترم مدرسین و جامعه معزز روحانیت در بازار مکاره خود با حیثیت سیاسی پدرم بازی کردند ایشان رسما از ادامه ی کاندیداتوری کناره گیری کرده و انصراف دادند.
https://www.tgoop.com/dralihaeri
روز انتخابات فرا رسید لیست خبرگان ملت منصوب به آیت الله هاشمی رفسنجانی رأی آورد و از لیست جامعتین آیت الله جنتی شد آخرین نفر رأی آورندگان
آیت الله یزدی و آیات الله مصباح جا ماندند
پدر خیلی ناراحت شد و فعالانه مشغول رایزنی شد با برخی منتخبین تهران شاید بتواند کسی را مجاب کند به نفع آقای یزدی و مصباح انصراف دهند برخی سکوت میکردند برخی استهزا ... به هر روی توفیقی بدست نیامد
به دیدن آیت الله گرکانی رفتیم ایشان جز مسن ترین ها بود و برخی منتخبین از شاگردانش بودند پدر به اصرار از او خواست تا یکی دو نفر را مجاب کند تا کنار بروند آیت الله گرکانی اندکی سکوت کرد بعد با ناراحتی گفت اینها تو را قبول ندارند از لیست خارجت کردند
پدر میگوید شما کاری به من نداشته باش
با ترش رویی میگوید خب چرا انصراف دادی میماندی حالا به نفعشان کنار میرفتی ...!
در راه میپرسم آقای گرکانی درست میگوید اینها آبرو و حیثیت شما را بازیچه کردند حالا شما برای توفیقشان اینگونه خودتان را کوچک میکنید
نگاه عمیقی به من میکند میگه اینها که میگی کی هستند!
در این دنیا یک من هست و آن هم خداست بقیه نیم من هم نیستن و من تمام آبرویم را به یک رضای او میدهم...
https://www.tgoop.com/dralihaeri
آیت الله یزدی و آیات الله مصباح جا ماندند
پدر خیلی ناراحت شد و فعالانه مشغول رایزنی شد با برخی منتخبین تهران شاید بتواند کسی را مجاب کند به نفع آقای یزدی و مصباح انصراف دهند برخی سکوت میکردند برخی استهزا ... به هر روی توفیقی بدست نیامد
به دیدن آیت الله گرکانی رفتیم ایشان جز مسن ترین ها بود و برخی منتخبین از شاگردانش بودند پدر به اصرار از او خواست تا یکی دو نفر را مجاب کند تا کنار بروند آیت الله گرکانی اندکی سکوت کرد بعد با ناراحتی گفت اینها تو را قبول ندارند از لیست خارجت کردند
پدر میگوید شما کاری به من نداشته باش
با ترش رویی میگوید خب چرا انصراف دادی میماندی حالا به نفعشان کنار میرفتی ...!
در راه میپرسم آقای گرکانی درست میگوید اینها آبرو و حیثیت شما را بازیچه کردند حالا شما برای توفیقشان اینگونه خودتان را کوچک میکنید
نگاه عمیقی به من میکند میگه اینها که میگی کی هستند!
در این دنیا یک من هست و آن هم خداست بقیه نیم من هم نیستن و من تمام آبرویم را به یک رضای او میدهم...
https://www.tgoop.com/dralihaeri
🍀پدر بین گوهر سنگها فیروزه را میپسندید میگفتند مادرشان ابتدای ازدواجش با مرحوم پدربزرگ خواب دیده بوده دو فیروزه لای دستمالی سبز به او هدیه داده اند مرحوم پدر بزرگ همان موقع گفته بود خدا دو پسر به تو خواهد داد که در راه اهل بیت مجاهدت خواهند کرد
🌱و بین درختچه ها و بوته ها و گلها یاس رازقی را میگفتند بوی یاس رازقی مشام را به یاد بهشت میندازد در خانه ای که در تهران ساکن شده بودند یک گلدان متوسط یاس رازقی در اتاقشان گذاشته بودند میگفتند سحر ها یک گل را باز میکند و کل فضای اتاق را عطرآگین می شود بعد با تبسم گفتند مدتی بود به ما نه گل داده بود نه برگ احساس کردم مشکلی داره از آن طرف اتاق آوردمش کنار پنجره با یک نخ به رشد برگهایش جهت دادم خاکش را پاکن کردم حالا دوباره غنچه زده مبینی جواب توجه را با چند غنچه همزمان داده بعد سکوت عمیقی میکند بابا آدمی هم همینطوره ...
اگر دیدی مدت مدیدیست عمرت به بطالت میگذرد رشدی نکردی نکته ای را فهم نکردی نفسی را تربیت نکردی بعد با حال بکاء اتاقی را عطرآگین نکردی حتما یک جای کار میلنگد
به خودت متوجه شو ببین نور کافی داری نیاز به هرس نداری خاکت مرده نشده نیاز به کود نداری ...
انسان از دیدن رشد لذت میبرد چه شاخ و برگ و گل گیاه مورد علاقه اش باشد چه رشد معنوی فرد مورد علاقه اش..
و بدا به حال کسی که توقف رشد برگها و گل یاس رازقی او را به فکر فروببرد و عدم رشد روحی خویش را متوجه نشود
https://www.tgoop.com/dralihaeri
🌱و بین درختچه ها و بوته ها و گلها یاس رازقی را میگفتند بوی یاس رازقی مشام را به یاد بهشت میندازد در خانه ای که در تهران ساکن شده بودند یک گلدان متوسط یاس رازقی در اتاقشان گذاشته بودند میگفتند سحر ها یک گل را باز میکند و کل فضای اتاق را عطرآگین می شود بعد با تبسم گفتند مدتی بود به ما نه گل داده بود نه برگ احساس کردم مشکلی داره از آن طرف اتاق آوردمش کنار پنجره با یک نخ به رشد برگهایش جهت دادم خاکش را پاکن کردم حالا دوباره غنچه زده مبینی جواب توجه را با چند غنچه همزمان داده بعد سکوت عمیقی میکند بابا آدمی هم همینطوره ...
اگر دیدی مدت مدیدیست عمرت به بطالت میگذرد رشدی نکردی نکته ای را فهم نکردی نفسی را تربیت نکردی بعد با حال بکاء اتاقی را عطرآگین نکردی حتما یک جای کار میلنگد
به خودت متوجه شو ببین نور کافی داری نیاز به هرس نداری خاکت مرده نشده نیاز به کود نداری ...
انسان از دیدن رشد لذت میبرد چه شاخ و برگ و گل گیاه مورد علاقه اش باشد چه رشد معنوی فرد مورد علاقه اش..
و بدا به حال کسی که توقف رشد برگها و گل یاس رازقی او را به فکر فروببرد و عدم رشد روحی خویش را متوجه نشود
https://www.tgoop.com/dralihaeri
نفس کشی
پدر اولین دوره مجلس شورا به اصرار جامعه روحانیت کاندیدا شدند انهم به این صورت که شناسنامه شان را فرستادند برای ثبت نام نه خود برای تبلیغ به شیراز آمد ونه خود ثبت نام کرد اما از برکت صفای سالهای اول انقلاب با یک رکورد در رای نماینده اول مردم شیراز شد
الغرض گفتند در سلف سرویس مجلس دیدم نماینده ها غذا در ظرفشان زیاد میاید ودور ریز میشود یک روز غذا نگرفتم ویک پیش دستی گرفتم وباقی مانده غذای نمایندگان را خوردم
خاطره دیگر
پس از استعفا میخواستند مستقل باشند از طرف رهبری مبلغی مقرر شد ماهیانه نپذیرفتند
بعدا مطلع شدم چند روزی با محافط قدیمی شان که با هم رفیق بودند لباس عملگی پوشیده اند ودر قم محلی که کارگر میبرند ایستادند تا کارگری کنند محافظی که همراه ایشان در این کار بود(اقای جاویدی) تعریف کرد مردم میامدند ما رو ببرند سر کار اما میگفتند اون پیرمرد جون کارکردن نداره وما میگفتیم ما با همیم ونمیبردند
پدر کفر به طاغوت را مقدم میدانستند بر ایمان بالله
طاغوت نفس را اینچنین له ولورده میکردند
فاتحه فراموش نشود
🔰شهاب الدین حائری شیرازی
https://www.tgoop.com/dralihaeri
پدر اولین دوره مجلس شورا به اصرار جامعه روحانیت کاندیدا شدند انهم به این صورت که شناسنامه شان را فرستادند برای ثبت نام نه خود برای تبلیغ به شیراز آمد ونه خود ثبت نام کرد اما از برکت صفای سالهای اول انقلاب با یک رکورد در رای نماینده اول مردم شیراز شد
الغرض گفتند در سلف سرویس مجلس دیدم نماینده ها غذا در ظرفشان زیاد میاید ودور ریز میشود یک روز غذا نگرفتم ویک پیش دستی گرفتم وباقی مانده غذای نمایندگان را خوردم
خاطره دیگر
پس از استعفا میخواستند مستقل باشند از طرف رهبری مبلغی مقرر شد ماهیانه نپذیرفتند
بعدا مطلع شدم چند روزی با محافط قدیمی شان که با هم رفیق بودند لباس عملگی پوشیده اند ودر قم محلی که کارگر میبرند ایستادند تا کارگری کنند محافظی که همراه ایشان در این کار بود(اقای جاویدی) تعریف کرد مردم میامدند ما رو ببرند سر کار اما میگفتند اون پیرمرد جون کارکردن نداره وما میگفتیم ما با همیم ونمیبردند
پدر کفر به طاغوت را مقدم میدانستند بر ایمان بالله
طاغوت نفس را اینچنین له ولورده میکردند
فاتحه فراموش نشود
🔰شهاب الدین حائری شیرازی
https://www.tgoop.com/dralihaeri
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸فرمانده تو هستی🔸
«وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین» قطعا همۀ شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، زیان مالی، جانی و فرزندان آزمایش میكنیم و بشارت ده به استقامت كنندگان! بقره؛ 155
ماه رمضان «جوع» است. گرسنگی «جوع» است. تشنگی «جوع» است. الآن که روزهاید فکر آب خوردن هم نمیکنید. نتیجهاش چه میشود؟
چند روز قبل که روزه نبودی، تو در خدمت شکمت بودی. شکم میگفت تشنه و گرسنهام و آب و غذایش میدادی. اما الآن که روزهای او میگوید گرسنهام، تو میگویی صبر کن!
«فرمانده» تو هستی نه شکمت. میگویی تا غروب هیچ چیزی به تو نمیدهم. همۀ اینها در حالی است که انسان روزه را انتخاب نکرده بلکه خداوند گفته است که روزه بگیر. نتیجه این است که «خودت» را در اختیار ارادۀ خدا قرار میدهی. تحت ولایت خدا قرار میگیری و بندۀ خدا میشوی.
@haerishirazi
https://www.tgoop.com/dralihaeri
🔸فرمانده تو هستی🔸
«وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین» قطعا همۀ شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، زیان مالی، جانی و فرزندان آزمایش میكنیم و بشارت ده به استقامت كنندگان! بقره؛ 155
ماه رمضان «جوع» است. گرسنگی «جوع» است. تشنگی «جوع» است. الآن که روزهاید فکر آب خوردن هم نمیکنید. نتیجهاش چه میشود؟
چند روز قبل که روزه نبودی، تو در خدمت شکمت بودی. شکم میگفت تشنه و گرسنهام و آب و غذایش میدادی. اما الآن که روزهای او میگوید گرسنهام، تو میگویی صبر کن!
«فرمانده» تو هستی نه شکمت. میگویی تا غروب هیچ چیزی به تو نمیدهم. همۀ اینها در حالی است که انسان روزه را انتخاب نکرده بلکه خداوند گفته است که روزه بگیر. نتیجه این است که «خودت» را در اختیار ارادۀ خدا قرار میدهی. تحت ولایت خدا قرار میگیری و بندۀ خدا میشوی.
@haerishirazi
https://www.tgoop.com/dralihaeri
اسرار الصلوة
دوران کوتاه طلبگی من در قم و در غربت و تنهایی در حال سپری شدن بود گاه گداری پدر سر میزد بسیار مشتاق بود که من زی طلبگی را ادامه دهم تا آنجا که مخفیانه یکی از طلاب که همکلاس قدیمی و رفیق شفیق بود را مامور کرده بود هر آنچه دل مرا به قم و طلبگی خوش میکند مهیا کند او هم انصافا اوایل وقت میگذاشت سیاحت ما را تامین میکرد اما چه سود که ...
تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد
طامات مدعی را چندین اثر نباشد
باری در این خلال سرکشی های گاه بی گاه پدر من در حال نماز بودم و از ورود ایشان غافل سکوت کرده بود و خیره خیره مرا مینگریست آرام گفت اهل خواندن نافله نشدی گفتم بار را سنگین نمیکنم تا بشود به مقصد رساند
سری تکان داد نه عاشق نماز نشدی
ادامه داد اسرار الصلوة آشیخ جواد آقای ملکی را خواندی گفتم نه سر قبرش رفتی گفتم نه
قبرستان شیخان نرفتی !
نه
بیا تا با هم برویم
در راه ادامه میدهد من با اسرار الصلوة آمیز جواد آقا از حوضی کوچک به بحری طویل رسیدم کتاب را که شروع کردم آنچنان ممحض در آن شدم که از دنیا غافل شدم احساس کردم خودش دارد مستقیم بی پرده با من سخن میکند حتی با ته لهجه ترکی !
قلبم ضربان گرفته بود از حال خود بی خبر بودم که به پهنای صورت اشکم جاری بود یک احساس تعلق خاطر و عشقی به او پیدا کردم آمدم بالای سر قبرش بر خلاف سایر علما هیچ بقعه ای گلدانی نشانه بر سر قبرش نداشت دلم گرفت کسی که حامل این معارف الهی بوده چرا قبرش اینهمه ساده و غریبانه است به بازارچه پشت شیخان رفتم با بضاعت مختصری که داشتم بهترین عطری که میشد را خریدم بالای سر قبر شیشه عطر را باز کردم با اشکی که مدام جاری بود کل سنگ قبر را شستشو دادم تا اینکه قلبم آرام گرفت
او درچه ای جدیدی را بروی قلبم گشود با او مانوس باش انشالله دست توراه بگیرد ...
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که محراب بفریاد آمد....
https://www.tgoop.com/dralihaeri
دوران کوتاه طلبگی من در قم و در غربت و تنهایی در حال سپری شدن بود گاه گداری پدر سر میزد بسیار مشتاق بود که من زی طلبگی را ادامه دهم تا آنجا که مخفیانه یکی از طلاب که همکلاس قدیمی و رفیق شفیق بود را مامور کرده بود هر آنچه دل مرا به قم و طلبگی خوش میکند مهیا کند او هم انصافا اوایل وقت میگذاشت سیاحت ما را تامین میکرد اما چه سود که ...
تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد
طامات مدعی را چندین اثر نباشد
باری در این خلال سرکشی های گاه بی گاه پدر من در حال نماز بودم و از ورود ایشان غافل سکوت کرده بود و خیره خیره مرا مینگریست آرام گفت اهل خواندن نافله نشدی گفتم بار را سنگین نمیکنم تا بشود به مقصد رساند
سری تکان داد نه عاشق نماز نشدی
ادامه داد اسرار الصلوة آشیخ جواد آقای ملکی را خواندی گفتم نه سر قبرش رفتی گفتم نه
قبرستان شیخان نرفتی !
نه
بیا تا با هم برویم
در راه ادامه میدهد من با اسرار الصلوة آمیز جواد آقا از حوضی کوچک به بحری طویل رسیدم کتاب را که شروع کردم آنچنان ممحض در آن شدم که از دنیا غافل شدم احساس کردم خودش دارد مستقیم بی پرده با من سخن میکند حتی با ته لهجه ترکی !
قلبم ضربان گرفته بود از حال خود بی خبر بودم که به پهنای صورت اشکم جاری بود یک احساس تعلق خاطر و عشقی به او پیدا کردم آمدم بالای سر قبرش بر خلاف سایر علما هیچ بقعه ای گلدانی نشانه بر سر قبرش نداشت دلم گرفت کسی که حامل این معارف الهی بوده چرا قبرش اینهمه ساده و غریبانه است به بازارچه پشت شیخان رفتم با بضاعت مختصری که داشتم بهترین عطری که میشد را خریدم بالای سر قبر شیشه عطر را باز کردم با اشکی که مدام جاری بود کل سنگ قبر را شستشو دادم تا اینکه قلبم آرام گرفت
او درچه ای جدیدی را بروی قلبم گشود با او مانوس باش انشالله دست توراه بگیرد ...
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که محراب بفریاد آمد....
https://www.tgoop.com/dralihaeri
Forwarded from شیرینی های پدر...
مدارا و تحمل
رواداری با علماي شهر
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
هنوز هفته ای نگذشته که از شیراز برگشته ام چند روزی بواسطه پیگیری امور مربوط به سر سال پدر دیدارهایی با علما و بزرگان شهر داشتم چه حیف که پدر نیست این ایام را ببیند تقریبا همه مسوولین اصلی شهر و استان مهر خالصانه پدر را به سینه دارند و این جای بسی خوشحالی داشت اما نکته ای که این ته طعم شیرینها به تلخی میزند آن بود که چرا حالا که همه آنها متعلق به یک جریان خواستگاه فکری هستند و برخی اوقات از ناحیه یه مرجع نهاد انتخاب شده اند، نسبت به هم اینقدر کم تحمل بیگانه اند...
چرا حریم هم را رعایت نمیکنند چرا مدام یکدیگر را زیر سؤال میبرند و از هم به سبکی یاد میکنند؟
جهت خیره خواهی برای مسئولین امروز چند نمونه از رواداری و تحمل پدر نسبت به هم لباسهای متنفذ هم عصرشان عرض کنم شاید که موثر افتد...
((برای حفظ حرمت علمای بزرگوار شهر از آوردن نامشان خودداری میکنم))
حکایت اول؛
ماه رمضان است و شبهای قدر پدر دعای قرآن مسجد نو را میخواند هر سحرگاه باهم به مسجد میرویم حال خوشی دارند مسجد نو رو بروی حرم احمد بن موسی علیه السلام است پس از دعا دست مرا میگیرند میرویم پشت دیوار حرم باسر پایین چند دقیقه ای چیزی میخوانند توجهی و شاید اشکی دست به دیوار میکشند بعد به صورت ریشها
بر میگردیم هر شب این عمل تکرار میشود آخر تاب نمی آورم و میپرسم پشت این دیوار چه میکنید میگویند زیارت میخوانم و فاتحه ای برای پدرم که در داخل صحن مدفون است! میگوییم در که باز است چرا خود ضریح مطهر را زیارت نمیکنید و بالای سر پدر فاتحه نمیخوانید اندکی سکوت میکند بعد یواش بی جوهره میگوید حرم، حرم است چه فرق است بین این دیوار سنگی و ضریح همه همه گوشه ای از حرم اهل بیت علیهم السلام است من جوابم را نگرفتم هنوز دستی به ریش میکشند و چشم را میبندند یواش تر این آقایان تولیت شاید نسبت به عبور مرور مکرر من به حرم حساسیت داشته باشند شاید فکرشان مشغول شود چرا فلانی مدام به حرم میآید میرود از فاصله ای دور تر به پدر سلام و فاتحه میفرستم تا فکری را مشغول نکرده باشم..
او مقام اول سیاسی استان است برای ملاحظات اخلاقی و اجتماعی خود را از زیارت قبر پدر محروم کرده...
حکایت دوم؛
صبح روز پنجشنبه ایست امام جمعه شهرک گلستان به من زنگ میزند میگوید خیلی فوری میخواهیم با فرمانده سپاه و جمعی از مسوولین شهرک به دیدار پدر برسند میگوید شما هم باشید عصر همان روز وقت هماهنگ میشود چهار پنج نفری هستند من و پدر میگویند همه آمده ایم برای شهادت و ادای قسم.؟!
چندی قبل برای طلب کمک جهت احیاء و راه اندازی حوزه علمیه شهرک بدیدار فلان عالم شهر رفتیم بدیشان گفتیم از زمان آقای حائری شیرازی که فلان مسؤوليت را داشتند این کمک ها به حوزه و مسجد جاری بوده از فلان محل کمک میکردند..
ایشان اندکی صبر کردند گفتند خدا پدر حائری بیامرزه؟ او هر چه بود را برد چیزی برای ما نگذاشته که انفاق کنیم!؟این کف دست من اگر مو داشت بکنید..! برید از خودش بگیرید؟!
این حرفها تا مغز استخوانم را میسوزاند تپش قلب گرفتم وقتی میهمانها میروند پدر که حال مرا دیده میگوید هضم مطالب برایت ثقیل آمد نه! میگویم در آتشم جگرم دارد میسوزد با ((اشک و فریاد)) هنوز چند ماهی نشده که از نبود نقدینگی، مجبور شدیم طلاهای مادر را برای خرج بیمارستان و عملشان بفروشیم بعد به این راحتی بشما نسبت ناروا میدهند همه را برای فلانی (( از نزدیکان و منصوبین رهبری)) میگویم تا ببینند چه کسانی را بر ما مسلط کرده اند
اشکم سرازیر است
پدر یواش میگوید علی بشین
احساسات بر من مستولی شده میگوید کاش در این جلسه نبودی بعد دستم را میگیرید دوباره میگوید علی بابا بنشین...
مینشینم بعد یواش ادامه میدهد بعضی وقتها بزرگان که مراجعات متعدد و متنوعی دارند
تو سه گوش گیر میکنند راه گریز ندارند و مضطر میشوند؟! از باب اضطرار نسبتهای میدهند که نباید...
با لبخندی ملیح تو که خودت حقوق خواندی اضطرار رافع مسؤولیت است..
آدم خوبیست بعدأ خودش به اشتباهش پی میبرد جبران میکند اگه آدم از کوره در بره که پخته نمیشه پدر جان آدم باید در کوره بماند آنقدر که استحکام یابد...
بعد سرم را میبوسد در گوشم میگویدمبادا به کسی چیزی بگویی ها من راضی نیستم...!
حکایت سوم؛
یکی از علما شهر که سابقه طولانی رفاقت با پدر داشت با یکی از روزنامه های محلی مصاحبه مفصلی کرده
تقریبا دو ستون از کل مصاحبه به پدر اختصاص داشت متأسفانه همه چیز از مطالب دریافت میشد جز رفاقت از هر نسبتی دریغ نشده بود پدر مطالب را کامل خواندند گفتم مدیر مسوول روزنامه زنگ زده و گفته اگر پاسخ داشته باشید ما مکلف به چاپیم پدر گفت او دنبال فروش محصول خود است نه پاسخ و جواب من؟
رواداری با علماي شهر
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
هنوز هفته ای نگذشته که از شیراز برگشته ام چند روزی بواسطه پیگیری امور مربوط به سر سال پدر دیدارهایی با علما و بزرگان شهر داشتم چه حیف که پدر نیست این ایام را ببیند تقریبا همه مسوولین اصلی شهر و استان مهر خالصانه پدر را به سینه دارند و این جای بسی خوشحالی داشت اما نکته ای که این ته طعم شیرینها به تلخی میزند آن بود که چرا حالا که همه آنها متعلق به یک جریان خواستگاه فکری هستند و برخی اوقات از ناحیه یه مرجع نهاد انتخاب شده اند، نسبت به هم اینقدر کم تحمل بیگانه اند...
چرا حریم هم را رعایت نمیکنند چرا مدام یکدیگر را زیر سؤال میبرند و از هم به سبکی یاد میکنند؟
جهت خیره خواهی برای مسئولین امروز چند نمونه از رواداری و تحمل پدر نسبت به هم لباسهای متنفذ هم عصرشان عرض کنم شاید که موثر افتد...
((برای حفظ حرمت علمای بزرگوار شهر از آوردن نامشان خودداری میکنم))
حکایت اول؛
ماه رمضان است و شبهای قدر پدر دعای قرآن مسجد نو را میخواند هر سحرگاه باهم به مسجد میرویم حال خوشی دارند مسجد نو رو بروی حرم احمد بن موسی علیه السلام است پس از دعا دست مرا میگیرند میرویم پشت دیوار حرم باسر پایین چند دقیقه ای چیزی میخوانند توجهی و شاید اشکی دست به دیوار میکشند بعد به صورت ریشها
بر میگردیم هر شب این عمل تکرار میشود آخر تاب نمی آورم و میپرسم پشت این دیوار چه میکنید میگویند زیارت میخوانم و فاتحه ای برای پدرم که در داخل صحن مدفون است! میگوییم در که باز است چرا خود ضریح مطهر را زیارت نمیکنید و بالای سر پدر فاتحه نمیخوانید اندکی سکوت میکند بعد یواش بی جوهره میگوید حرم، حرم است چه فرق است بین این دیوار سنگی و ضریح همه همه گوشه ای از حرم اهل بیت علیهم السلام است من جوابم را نگرفتم هنوز دستی به ریش میکشند و چشم را میبندند یواش تر این آقایان تولیت شاید نسبت به عبور مرور مکرر من به حرم حساسیت داشته باشند شاید فکرشان مشغول شود چرا فلانی مدام به حرم میآید میرود از فاصله ای دور تر به پدر سلام و فاتحه میفرستم تا فکری را مشغول نکرده باشم..
او مقام اول سیاسی استان است برای ملاحظات اخلاقی و اجتماعی خود را از زیارت قبر پدر محروم کرده...
حکایت دوم؛
صبح روز پنجشنبه ایست امام جمعه شهرک گلستان به من زنگ میزند میگوید خیلی فوری میخواهیم با فرمانده سپاه و جمعی از مسوولین شهرک به دیدار پدر برسند میگوید شما هم باشید عصر همان روز وقت هماهنگ میشود چهار پنج نفری هستند من و پدر میگویند همه آمده ایم برای شهادت و ادای قسم.؟!
چندی قبل برای طلب کمک جهت احیاء و راه اندازی حوزه علمیه شهرک بدیدار فلان عالم شهر رفتیم بدیشان گفتیم از زمان آقای حائری شیرازی که فلان مسؤوليت را داشتند این کمک ها به حوزه و مسجد جاری بوده از فلان محل کمک میکردند..
ایشان اندکی صبر کردند گفتند خدا پدر حائری بیامرزه؟ او هر چه بود را برد چیزی برای ما نگذاشته که انفاق کنیم!؟این کف دست من اگر مو داشت بکنید..! برید از خودش بگیرید؟!
این حرفها تا مغز استخوانم را میسوزاند تپش قلب گرفتم وقتی میهمانها میروند پدر که حال مرا دیده میگوید هضم مطالب برایت ثقیل آمد نه! میگویم در آتشم جگرم دارد میسوزد با ((اشک و فریاد)) هنوز چند ماهی نشده که از نبود نقدینگی، مجبور شدیم طلاهای مادر را برای خرج بیمارستان و عملشان بفروشیم بعد به این راحتی بشما نسبت ناروا میدهند همه را برای فلانی (( از نزدیکان و منصوبین رهبری)) میگویم تا ببینند چه کسانی را بر ما مسلط کرده اند
اشکم سرازیر است
پدر یواش میگوید علی بشین
احساسات بر من مستولی شده میگوید کاش در این جلسه نبودی بعد دستم را میگیرید دوباره میگوید علی بابا بنشین...
مینشینم بعد یواش ادامه میدهد بعضی وقتها بزرگان که مراجعات متعدد و متنوعی دارند
تو سه گوش گیر میکنند راه گریز ندارند و مضطر میشوند؟! از باب اضطرار نسبتهای میدهند که نباید...
با لبخندی ملیح تو که خودت حقوق خواندی اضطرار رافع مسؤولیت است..
آدم خوبیست بعدأ خودش به اشتباهش پی میبرد جبران میکند اگه آدم از کوره در بره که پخته نمیشه پدر جان آدم باید در کوره بماند آنقدر که استحکام یابد...
بعد سرم را میبوسد در گوشم میگویدمبادا به کسی چیزی بگویی ها من راضی نیستم...!
حکایت سوم؛
یکی از علما شهر که سابقه طولانی رفاقت با پدر داشت با یکی از روزنامه های محلی مصاحبه مفصلی کرده
تقریبا دو ستون از کل مصاحبه به پدر اختصاص داشت متأسفانه همه چیز از مطالب دریافت میشد جز رفاقت از هر نسبتی دریغ نشده بود پدر مطالب را کامل خواندند گفتم مدیر مسوول روزنامه زنگ زده و گفته اگر پاسخ داشته باشید ما مکلف به چاپیم پدر گفت او دنبال فروش محصول خود است نه پاسخ و جواب من؟
Forwarded from شیرینی های پدر...
بعد گفتند پختگی بیش از آنکه ربطی به عکس العمل انسان داشته باشد ربط به عدم عکس العمل آدمی دارد..
فلانی هم که این حرفها را پشت سر من زده از قبل دودی از من در دل داشت که بدین شکل آتش درون خود را آرام کرده من راضیم که همین دنیا حسابش را تسویه کرد که تحملش برایم بسیار آسان تر است..
اين ها راگفتم تا مسوولین و بزرگان بیش از پیش در تحمل یکدیگر تلاش کنند که آورده
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
برآوردند غلامان درخت از بن...
#حائری_شیرازی_ره
https://www.tgoop.com/dralihaeri
فلانی هم که این حرفها را پشت سر من زده از قبل دودی از من در دل داشت که بدین شکل آتش درون خود را آرام کرده من راضیم که همین دنیا حسابش را تسویه کرد که تحملش برایم بسیار آسان تر است..
اين ها راگفتم تا مسوولین و بزرگان بیش از پیش در تحمل یکدیگر تلاش کنند که آورده
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
برآوردند غلامان درخت از بن...
#حائری_شیرازی_ره
https://www.tgoop.com/dralihaeri
Telegram
شیرینی های پدر...
ارتباط با من: @m_ali_haeri
اینستاگرام:
instagram.com/_u/dr.ali_haeri
اینستاگرام:
instagram.com/_u/dr.ali_haeri
آیت الله حائری شیرازی:
یک وقتی گوجه فرنگی کاشته بودم،داشتم وجین می کردم
یکی از همراهان کمک کارم شد
دست کرد علف هرزی را از پای بوته گوجه بکند که ناغافل علف و بوته را باهم در آورد
گفتم: حواست باشد به فرزندت نصیحت می کنی، علف هرزی را بالا می کشی ریشه بوته را همراهش بیرون نکشی!
دینش را از او جدا نکنی
گفت:چکار کنم
گفتم: باید با یک دست بوته گوجه را بگیری، با دست دیگر یواش یواش علف هرز را در آوری، ریشه اینها درهم است، باید با یک دست نگهش داری
وقتی رهبری با زبان محبت می فرمایند:
چرا خانمی را که قدری موهایش بیرون و به تعبیر رایج بدحجاب و در واقع، ضعیفالحجاب است، متهم میکنید در حالی که در استقبال مردمی شماری از خانم ها چنین حجابی داشتند.
اینها زنان و دختران خودمان هستند که در مراسم دینی و انقلابی هم شرکت میکنند.
من به آن اشکها حسرت میخوردم و میگویم ای کاش میتوانستم مانند آن دختر و زن جوان اشک بریزم
ضعف حجاب، کار درستی نیست اما موجب نمیشود آن فرد را از دایره دین و انقلاب خارج بدانیم
همه ما هم نقصهایی داریم که باید تا حد امکان آنها را برطرف کنی
کار فرهنگی و تربیتی بر ستون محبت و آگاهی و اعتماد و احترام استوار است
و رهبری با تسلط تمام بر موضوع با زبان محبت مخاطب زیر عَلم دین نگه می دارد با دست دیگر تذکر می دهد
پدر می گفت:
در موقع فرماندهی، وقتی افراد تحت امرتان را می خواهید تنبیه کنید، بایک دست باید به او محبت کنید و با دست دیگر مجازات
با دو دست مجازات نکن، چرا ؟
چون در آیه اینطور می فرمایید
وَالمُؤمِنونَ وَالمُؤمِناتُ بَعضُهُم أَولِياءُ بَعضٍ ۚ يَأمُرونَ بِالمَعروفِ
یعنی اول دوستش بدار، بعد امر به معروفش کن
#آیت_الله_خامنه_ای
#آیت_الله_حائری_شیرازی #امر_به_معروف #حجاب
کتاب#راه_رشد
#نشر_معارف
https://www.tgoop.com/dralihaeri
یک وقتی گوجه فرنگی کاشته بودم،داشتم وجین می کردم
یکی از همراهان کمک کارم شد
دست کرد علف هرزی را از پای بوته گوجه بکند که ناغافل علف و بوته را باهم در آورد
گفتم: حواست باشد به فرزندت نصیحت می کنی، علف هرزی را بالا می کشی ریشه بوته را همراهش بیرون نکشی!
دینش را از او جدا نکنی
گفت:چکار کنم
گفتم: باید با یک دست بوته گوجه را بگیری، با دست دیگر یواش یواش علف هرز را در آوری، ریشه اینها درهم است، باید با یک دست نگهش داری
وقتی رهبری با زبان محبت می فرمایند:
چرا خانمی را که قدری موهایش بیرون و به تعبیر رایج بدحجاب و در واقع، ضعیفالحجاب است، متهم میکنید در حالی که در استقبال مردمی شماری از خانم ها چنین حجابی داشتند.
اینها زنان و دختران خودمان هستند که در مراسم دینی و انقلابی هم شرکت میکنند.
من به آن اشکها حسرت میخوردم و میگویم ای کاش میتوانستم مانند آن دختر و زن جوان اشک بریزم
ضعف حجاب، کار درستی نیست اما موجب نمیشود آن فرد را از دایره دین و انقلاب خارج بدانیم
همه ما هم نقصهایی داریم که باید تا حد امکان آنها را برطرف کنی
کار فرهنگی و تربیتی بر ستون محبت و آگاهی و اعتماد و احترام استوار است
و رهبری با تسلط تمام بر موضوع با زبان محبت مخاطب زیر عَلم دین نگه می دارد با دست دیگر تذکر می دهد
پدر می گفت:
در موقع فرماندهی، وقتی افراد تحت امرتان را می خواهید تنبیه کنید، بایک دست باید به او محبت کنید و با دست دیگر مجازات
با دو دست مجازات نکن، چرا ؟
چون در آیه اینطور می فرمایید
وَالمُؤمِنونَ وَالمُؤمِناتُ بَعضُهُم أَولِياءُ بَعضٍ ۚ يَأمُرونَ بِالمَعروفِ
یعنی اول دوستش بدار، بعد امر به معروفش کن
#آیت_الله_خامنه_ای
#آیت_الله_حائری_شیرازی #امر_به_معروف #حجاب
کتاب#راه_رشد
#نشر_معارف
https://www.tgoop.com/dralihaeri
⬅️ قسمتی از پیام تسلیت عالم ربانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله تعالی علیه در پی درگذشت آیت الله حائری شیرازی(ره)
💠 ...ایشان در طول آشنایی و مراودهٔ پنجاه سالهاش با حقیر به خوبی به وظیفه سلوکی خویش عمل نمود وبا الطاف خاصهٔ خداوند و اولیائش توانست از حجاب خودیت بگذردو تمام قوایش را به کار گرفته شجاعانه پای آنچه دیده و شناخته بود بایستدو هیچ گونه کوتاهی ننماید...
@safine_s
https://www.tgoop.com/dralihaeri
💠 ...ایشان در طول آشنایی و مراودهٔ پنجاه سالهاش با حقیر به خوبی به وظیفه سلوکی خویش عمل نمود وبا الطاف خاصهٔ خداوند و اولیائش توانست از حجاب خودیت بگذردو تمام قوایش را به کار گرفته شجاعانه پای آنچه دیده و شناخته بود بایستدو هیچ گونه کوتاهی ننماید...
@safine_s
https://www.tgoop.com/dralihaeri
خداحافظ آقای رئیسی...
همه ما انتقاداتی به عملکردش داشتیم به نیرو چینی های گاها نا پخته و مدام در صف رقیبان او را به محک قیاس و قضاوت میبستیم ...
اما رئیسی چیزی داشت که رقیبان محروم از او بودند و آن جمع بین همه بود همه جریانات زنده سیاسی او را انسانی سالم خوش ذات مخلص و دلسوز میدانستند او در میان همه جریانات اگر نمره مطلوب را نمیگرفت نمره مقبول را داشت و این در نهایت به دنبال خود ثبات و آرامش پایداری بهمراه داشت...
شما انتخابات دو ماه آینده و همین انتخابات گذشته را رصد کنید فهم خواهید کرد افراد مقبول همه در زمانه فعلی شاید نقش ماندگار تری از افراد ممتاز و مطلوب یک جریان میتوانستند ایفا کنند..
رویکرد اصلاحطلبان از سید محمد خاتمی تا ظریف و پزشکیان
رویکرد اصول گرایان سنتی و صنعتی تا پایداری و امنا و...تا احمدی نژاد
همه همه دارند برای سید ابراهیم تعزیه گردانی میکنند و این یعنی او علی رغم همه انتقادها ،پتانسيل مطلوبی برای نظام بود ...
ساده زیستی ،مردمی زیستن و تلاش مخلصانه برای تحقق عدالت اجتماعی از جلوه های روشن و ماندگار حیات سید ابراهیم بود ...
جایی گفته بود در میانه دهه هفتاد هر چهارشنبه صبح مرحوم پدر یک ساعت بصورت خصوصی برایش درس اخلاق گذاشته بود و او میگفت آثار آن یک ساعتها تا امروز با من است ...
خداوندا این بنده مخلص را با مخلصانه درگاهت محشور بدار ...
#رئیسی
https://www.instagram.com/reel/C7Lwb58osyB/?igsh=dWRhYXQ2ZDJjdnYy
https://www.tgoop.com/dralihaeri
همه ما انتقاداتی به عملکردش داشتیم به نیرو چینی های گاها نا پخته و مدام در صف رقیبان او را به محک قیاس و قضاوت میبستیم ...
اما رئیسی چیزی داشت که رقیبان محروم از او بودند و آن جمع بین همه بود همه جریانات زنده سیاسی او را انسانی سالم خوش ذات مخلص و دلسوز میدانستند او در میان همه جریانات اگر نمره مطلوب را نمیگرفت نمره مقبول را داشت و این در نهایت به دنبال خود ثبات و آرامش پایداری بهمراه داشت...
شما انتخابات دو ماه آینده و همین انتخابات گذشته را رصد کنید فهم خواهید کرد افراد مقبول همه در زمانه فعلی شاید نقش ماندگار تری از افراد ممتاز و مطلوب یک جریان میتوانستند ایفا کنند..
رویکرد اصلاحطلبان از سید محمد خاتمی تا ظریف و پزشکیان
رویکرد اصول گرایان سنتی و صنعتی تا پایداری و امنا و...تا احمدی نژاد
همه همه دارند برای سید ابراهیم تعزیه گردانی میکنند و این یعنی او علی رغم همه انتقادها ،پتانسيل مطلوبی برای نظام بود ...
ساده زیستی ،مردمی زیستن و تلاش مخلصانه برای تحقق عدالت اجتماعی از جلوه های روشن و ماندگار حیات سید ابراهیم بود ...
جایی گفته بود در میانه دهه هفتاد هر چهارشنبه صبح مرحوم پدر یک ساعت بصورت خصوصی برایش درس اخلاق گذاشته بود و او میگفت آثار آن یک ساعتها تا امروز با من است ...
خداوندا این بنده مخلص را با مخلصانه درگاهت محشور بدار ...
#رئیسی
https://www.instagram.com/reel/C7Lwb58osyB/?igsh=dWRhYXQ2ZDJjdnYy
https://www.tgoop.com/dralihaeri
Telegram
شیرینی های پدر...
ارتباط با من: @m_ali_haeri
اینستاگرام:
instagram.com/_u/dr.ali_haeri
اینستاگرام:
instagram.com/_u/dr.ali_haeri