tgoop.com/econviews/13686
Last Update:
🔵 هشدار عجم اغلو در مورد ایلان ماسک (1-2)
سومین و حتی مشکل بزرگتر این است که در بیشتر جوامع، نابرابری ثروت جنبهای دلبخواهی دارد. مثلاً ویلت چمبرلین و لبران جیمز را در نظر بگیرید.
[ویلت چمبرلین (Wilt Chamberlain) یکی از بهترین بازیکنان تاریخ بسکتبال که در دهههای 1960 و 1970 در لیگ NBA بازی میکرد. چمبرلین به دلیل تواناییهای خارقالعادهاش در امتیازآوری و ریباند شناخته شده است. او در طول دوران حرفهایاش چندین رکورد قابل توجه به جا گذاشت، از جمله رکورد امتیازآوری در یک بازی (100 امتیاز در یک مسابقه).
لبران جیمز (LeBron James) یکی از بزرگترین بازیکنان بسکتبال معاصر و تاریخ NBA که از اوایل دهه 2000 تا به امروز در بالاترین سطح بسکتبال حرفهای فعال است. او با تیمهای مختلفی از جمله کلیولند کاوالیرز، میامی هیت و لسآنجلس لیکرز قهرمانیهای متعددی کسب کرده است. لبران بهعنوان یکی از پردرآمدترین ورزشکاران جهان شناخته میشود]
ما میتوانیم بهطور بیپایان درباره اینکه کدام یک بهتر است بحث کنیم، اما هر دو بدون شک بازیکنان بسکتبال فوقالعادهای بودند. ثروت چمبرلین در زمان مرگش حدود ۱۰ میلیون دلار تخمین زده میشود، در حالی که ثروت لبران جیمز امروزه حدود ۱.۲ میلیارد دلار برآورد شده است. این تفاوتها تا حد زیادی خارج از اراده فرد است؛ چمبرلین در دورانی زندگی میکرد که ستارگان ورزشی اینقدر دستمزدهای کلان دریافت نمیکردند.
این موضوع تا حدی به فناوری (امروزه همه میتوانند لبران جیمز را تماشا کنند)، تا حدی به هنجارها (ما بهمراتب بیشتر قبول کردهایم که به مردم صدها میلیون دلار پرداخت شود)، و تا حدی به مالیات (اگر آمریکا امروز همان نرخهای مالیاتی دهه ۱۹۵۰ را داشت، این نابرابری ثروت به این بزرگی ایجاد نمیشد) مربوط میشود. به همین ترتیب، اگر بخش فناوری اینقدر در اقتصاد مرکزیت نمییافت و جنبهی «برنده همه چیز را میبرد» نداشت (که این نیز تا حدی به اینکه چطور ما بازارها و بخشها را ساماندهی میکنیم، بستگی دارد)، میلیاردرهای فناوری اینقدر ثروتمند نمیشدند. بیل گیتس یا ایلان ماسک به این دلیل داناتر نیستند که مالیات کمتری میپردازند. اما آنها به این دلیل ثروت بیشتری دارند که مالیات کمی پرداخت میکنند. اما در یک تعادل اجتماعی «ثروت یعنی موقعیت اجتماعی»، موقعیت و تأثیر اجتماعی آنها به دلیل مالیات کم، بیشتر میشود. [دینامیک Winner-Take-All یعنی، جایی که تعداد کمی از شرکت ها یا افراد سهم زیادی از بازار و سود را در اختیار دارند. این عامل نابرابریهای ثروت را تقویت می کند.]
چهارم، چیزی حتی بدتر وجود دارد که من و سایمون جانسون در کتاب "قدرت و پیشرفت" با استفاده از مثال فردیناند دولسپس بررسی کردیم. در واقع، ما فکر کردیم که این موضوع آنقدر مهم است که یک فصل کامل از کتاب (فصل دوم) را به آن اختصاص دادیم. لسپس در اواخر قرن نوزدهم در فرانسه بهخاطر موفقیت (و بخت خوش) در تکمیل کانال سوئز، به شدت مورد توجه و احترام قرار گرفت و به عنوان «فرانسوی بزرگ» شناخته شد. او اهمیت تجارت دریایی بینالمللی را پیشبینی کرده بود و مهارتهای زیادی در متقاعد کردن سیاستمداران مصر و فرانسه داشت همچنین بسیار خوششانس بود که راهحلهای فناوری برای ساخت کانال (بدون استفاده از آببند، که در ابتدا به دلیل حجم زیاد خاکبرداری امکانپذیر نبود) درست به موقع توسعه یافتند تا پروژه را [از شکست] نجات دهند. اما لسپس با این اعتبار چه کرد؟ او بیپروا، خودشیفته و گستاخ شد و پروژه کانال پاناما را به سمت مسیری ناپایدار و ناکارآمد هدایت کرد که در نهایت منجر به مرگ بیش از ۲۰,۰۰۰ نفر و ورشکستگی مالی بسیاری از افراد (از جمله خانواده خودش) شد. قدرت اقناع میتواند فرد را بیمهار کند، که این میتواند برای جامعه خطرناک و مخرب باشد. من و سایمون فکر کردیم که داستان لسپس بسیار مرتبط است، زیرا همین دینامیکها در مورد بسیاری از رهبران فناوری امروزی نیز در حال تکرار است.
🔸منبع : کاتالاکسی
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
✅ رسانه اقتصادی اجتماعی دورنمای اقتصاد
👇👇👇👇
@econviews
اینستاگرام:
👇👇
https://www.instagram.com/econ.views
BY دورنمای اقتصاد
Share with your friend now:
tgoop.com/econviews/13686