tgoop.com/epitomebooks/713
Last Update:
مرگ آلبر کامو در سن ۴۶ سالگی، در اوج خلاقیت و تفکر، بیش از آنکه پاسخی به پرسشهای او باشد، خود به یک پرسش بدل شد: آیا او سرنوشت محتوم انسانی را پذیرفت؟ یا این حادثه، صرفاً رخدادی بیمعنا در جهانی بیمعنا بود؟ یا شاید، آنگونه که برخی معتقدند، حادثهای در کار نبود و او قربانی یک ترور سیاسی شد؟
پاسخ به این پرسشها شاید هرگز آشکار نشود. اما ماجرا وقتی مرموزتر میشود که بدانیم بلیط قطار برگشتی که کامو قصد داشت با آن به پاریس برگردد، استفاده نشده در جیب پالتویش پیدا شد. او در نهایت تصمیم گرفت با خودروی لوکس خانواده گالیمار سفر کند؛ خودرویی که رانندهاش، شیفته سرعت بود. آیا مرگاندیشی و تمایل ناگفتۀ او به مواجهه با پایان، او را به این تصمیم واداشت؟
کامو، که عمیقاً به مرگ و معنای آن میاندیشید، در آثارش زندگی را همچون مبارزهای بیپایان میان ابسورد و اراده انسانی به تصویر میکشید. او باور داشت که پذیرش بیمعنایی جهان، نه نقطه پایان، بلکه آغاز راهی برای غلبه بر آن است. بااینحال، سایه خودکشی همیشه بر تفکراتش سنگینی میکرد. رفتارهای کامو، بهویژه در دهه پایانی زندگیاش، وقتی دربارۀ مسئله الجزایر سکوت پیشه کرد، شباهت زیادی به رفتار کسی داشت که از افسردگی رنج میبرد. شاید او با انتخاب این سفر، در پی تزریق هیجانی به زندگیاش بود، شاید حتی میخواست مرگ را به چالش بکشد.
اما اگر این نبود چه؟ اگر مرگ او نتیجه یک ترور سیاسی بود، چه؟ کامو از معدود روشنفکرانی بود که با شجاعت، هم علیه فاشیسم و هم علیه کمونیسم سخن گفت. مخالفت او با حزب کمونیست و نقدهای شدیدش به جنایات شوروی، بهویژه در میان محافل روشنفکری اروپا، برای او دشمنان بسیاری ساخت. در اروپای جنگزده و تقسیمشده آن دوران، استقلال فکری بهایی گزاف داشت. بسیاری از نویسندگان یا به ایدئولوژیها پناه بردند یا در سکوت فرو رفتند. اما کامو، با جسارتی کمنظیر، در برابر این جریانها ایستاد. آیا ممکن است این جسارت، برای او به بهایی مرگبار تمام شده باشد؟
اما شاید این پرسشها نیز چندان اهمیتی نداشته باشند. آنچه باقی میماند، شجاعت او در مواجهه با بزرگترین پرسشهای انسانی است. مرگ کامو، بیش از آنکه فقدانی برای او باشد، خلأیی برای ماست. شاید اگر او زنده میماند و فروپاشی کمونیسم را میدید، یا همانطور که آن روز دیده بود، میدید که چطور سرمایهداری آمریکایی همچون همتاهای روسش به دام الیگارشهایی چون ترامپ و ماسک افتاده است، در برابر این تاریکیها، بار دیگر شعله امیدی برمیافروخت. اما او رفت، و تنها چیزی که برای ما باقی گذاشت، اندیشهای است که در برابر ابسورد و استبداد، ما را به مقاومت دعوت میکند.
محمدرضا عشوری
BY EpitomeBooks
Share with your friend now:
tgoop.com/epitomebooks/713