Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
اسپروس | بذرهای فلسفه
Photo
#نوشتار
عشق و تعالی
پرده نخست

در الاهیات یهودی و مسیحی، نوعی خداباوری وجود دارد که آن را Classical theism  نامیده‌‌اند.
در این خداباوری،  خدا فی نفسه یک موجود حداکثری است یعنی کاملاً خودمختار، نامتناهی، قادر مطلق، دانای مطلق، فعال و از هر نظر غیرقابل‌مقایسه با بشر. ‌ اگرچه او نیازی به جهان ندارد، اما طبق اراده خاص خود، انتخاب می کند که آن را از هیچ بیافریند و در طول زمان حفظ کند.
او درون‌ماندگار است به این معنا که در تمام زمان‌ها و مکان‌ها در طول تاریخ جهان با همه موجودات و رویدادها حضور دارد و مخلوقات را قدرت می‌بخشد و دانش و اراده ابدی خود را از طریق وجود طبیعی و اعمال آزادانه آن‌ها اجرا می‌کند. اما در عین حال، خدا فی نفسه کاملاً متعالی و تغییرناپذیر است. جهان بخشی از طبیعت یا وجود او نیست. او در زمان یا به‌عنوان بخشی از شبکه‌های علت و معلولی وجود ندارد. هیچ چیز موقتی بر وجود، علم یا اراده او تأثیر نمی گذارد.
در تمام ویژگی‌های این خدا، خصلت مشترکی وجود دارد. او از هرگونه تناقض و تعارض جان سالم به در برده است.  درعین‌حال که در زمان و مکان تاثیرگذار است اما در زمان و مکان قرار ندارد، و با اینکه در زمان و مکان نمی‌گنجد، موجود است.
از دانش و اراده  برخوردار است اما وجه شباهتی با انسان ندارد.  نظام علت و معلول را برقرار کرده اما خودش تحت آن قرار نمی‌گیرد. جهان را خلق کرده است بدون آنکه قبل و بعدی در کار باشد.

به این ترتیب هیچ تعارضی نتوانسته جلوی تفکر درباره این خدا را بگیرد. مرحله به مرحله این تعارض‌ها حل شده‌اند و حاصلش خدایی ‌است که توصیف کردیم.  

سروش شعبانی
@essporos
اسپروس | بذرهای فلسفه
Photo
#نوشتار
عشق و تعالی
پرده دوم

در این روند، خدا پیش از آنکه مفهومی قابل‌اثبات  از طریق استدلال باشد، ابژه عشق مازوخیستی است.
عشق یک مازوخیست دربرابر رفتارهای متعارض ارباب، نه‌تنها رنگ نمی‌بازد، بلکه شدت می‌یابد و تعالی ارباب مدام به حداکثر نزدیک می‌شود.‌
هر نوع بداخلاقی، ظلم، بی‌توجهی، شکنجه بی‌دلیل، تحقیر، بی‌انصافی و قرار دادن در شرم‌آورترین وضعیت، درنظر برده مازوخیست، تعالی‌بخش ارباب است. ارباب را به موجودی فرابشری تبدیل می‌کند که اصلا با دیگران قابل مقایسه نیست. نمی‌توان او را شناخت. پر از رمز و راز است و حتی مبتذل‌ترین کلام او، عمق و غنا دارد.
از همین رو نیچه تبار این خداباوری را در جهان‌بینی بردگان می‌بیند. آن‌هایی که برای انعطاف‌پذیر شدن زیر شکنجه و فشار کار طاقت‌فرسا به پروراندن خدایی نیاز داشتند فراتر از تعارض‌ها تا علی رغم همه رنج‌هایی که  در زیست زمینی برآنان تحمیل می‌کرد، باز خدایی باشد که آنان را برگزیده و ملکوت خود را برای آنان آماده کرده است.
اگر آن‌ها را رنج می‌دهد، دلیل توجه اوست و اگر نسبت به وضعیت آن‌ها بی‌تفاوت است، تعالی‌اش ثابت می‌شود.
اگر گناهکار را به بهشت بفرستد و پرهیزکار را به جهنم، نشانه دانشی است که عقل بشر به آن راه ندارد. اگر کودکان را بکشد و انسان را در وحشتناک‌ترین وضع قرار دهد شاید از محبت او باشد.

بنابراین هیچ اتفاقی نیست که بتواند  آن‌ها را نسبت به خدا دلسرد کند. برعکس هرچه بلای بیشتر یا بی‌تفاوتی نصیبشان شود، خدای بزرگ‌تری دارند.

✍️ سروش شعبانی
@essporos
اسپروس | بذرهای فلسفه
Photo
#نوشتار
عشق و تعالی
پرده آخر

برده در بی‌پناهی در برابر هرگونه آزار زیست می‌کرد و نیاز به خدایی داشت که در هر شرایط وحشتناکی، حق با او باشد و امید زندگی آسوده و جاویدان برده زنده بماند.
تنها چنین خدایی می‌تواند در تفکر استدلالی از تعارض‌ها بگذرد، مرزهای تفکر را درهم‌بریزد و تنها در تناقض حقیقتش آشکار شود.
به عنوان مثال در مسئله تعیین صفات  برای خدا،‌ یک تعارض بنیادی وجود داشت. از یک طرف نسبت دادن صفات انسانی مثل  علم و اراده به خدای متعال،   درست نبود و از طرف دیگر نمی‌شد خدا را نادان و بی‌اراده دانست. بنابراین از علم و اراده‌ای  سخن به میان آمد که انسانی نیست. درحالی که علم و اراده غیرانسانی تعبیری متناقض است. چون علم تنها تا جایی علم است که متعلق به انسان باشد.
  این گونه صفات خدا  در وضعیت متناقض، حقیقی هستند و  به خدا  شکوه و عظمت دست‌نیافتنی می‌بخشند.
در اینجا تناقض و شکوه‌انگیزی در نسبت‌‌مستقیم باهم قرار دارند. به طوری که در انتها به خدایی سلبی می‌رسیم که‌ هیچ چیز نمی‌توان درباره آن گفت اما همزمان می‌گوییم  وجودِ ضروری دارد و نامتناهی و مطلق است.
خدا این‌گونه حداکثری می‌شود یعنی هر محالی را می‌تواند ممکن کند و هر تناقضی با هر شدتی در نسبت با او، پذیرفتنی است‌.
همانطور که در مازوخیسم مرزهای مقاومت بدن در نوردیده‌ می‌شود،  در Classical Theism  تخیل از کار می‌افتد و انتزاع رخ می‌دهد.

سروش شعبانی
@essporos
اسپروس | بذرهای فلسفه
Photo
#جستار
سکس به عنوان مسئله اخلاقی

هنگام واکاوی نسبت سکس و اخلاق یک تفاوت بنیادی باید لحاظ گردد. این‌که فانتزی میل جنسی سرشت سیال دارد. یعنی فانتزی  محدود به خود کنش جنسی نیست بلکه ممکن است هر رفتار جدی در نسبت با کنش جنسی، به فانتزی میل تبدیل شود.‌ به عنوان مثال اگر زنی تلاش کند خود را سرسنگین و بی‌توجه به مردان، نشان دهد همین رفتار ممکن است یک فانتزی برای مردان بسازد؛ یا در مورد خیانت معمولا گمان می‌شود لذت جنسی، دلیل خیانت است. درحالی که خود خیانت کردن، یک فانتزی ‌‌میل است.‌

بنابراین نمی‌توان سکس را در یک ساحت اخلاقی غایت‌گرا یا بنیادگرا، ارزش‌گذاری کرد.
غایت‌گرایی کنش را به عنوان ابزار از غایتش جدا می‌سازد اما در سکس، گاهی خود ابزار، غایت است. چنانکه در مورد خیانت گفتم.
بنیادگرایی هم یک سری اصول اخلاقی وضع می‌کند تا ما بر اساس آن‌ها از برخی کنش‌ها دوری کنیم و برخی را انجام دهیم. درحالی‌که حتی دوری از سکس، ممکن است برای خود و دیگری تحریک‌کننده باشد.
در واقع سرشت  میل جنسی این است که ابزار و حتی نفی و مقاومت در برابر خود را نیز به فانتزی تبدیل کند.
اینجاست که بصیرت فوکو در تحلیل سکسوالیته به عنوان شکلی از اعمال و پذیرش قدرت، آشکار می‌شود. وقتی اطاعت، اعتراف و آسیب‌پذیری روانی و فیزیکی لذت‌بخش باشد، از سکس یک رابطه قدرت می‌سازد که یک طرف فرمان می‌دهد و دیگری می‌پذیرد.
همچنین سکس سنجه جدیدی برای تعیین ارزش‌ها قرار می‌دهد و این‌گونه قلمرو معنا‌بخش دیگری را می‌سازد.  مثلا وقتی خود خیانت لذت‌بخش باشد از ضدارزش به ارزش بدل می‌شود، دقیقا به خاطر ضدارزش بودنش؛ و این‌‌گونه ممکن است فرد برای خیانت کردن به دیگری وارد رابطه با او شود. به این ترتیب، لذت جنسی قلمروی معنابخش جدیدی می‌سازد که در آن خیانت عنصر اصلی است و رابطه ظاهرا وفادارانه در خدمت خیانت در می‌آید. در واقع رابطه به چیزی دیگری تبدیل می‌شود علی رغم حفظ ویژگی‌های متعارف خود حتی به صورت جدی‌تر.‌
بنابراین در ارزش‌گذاری اخلاقی هیچ‌‌گاه سکس نقش منفعل ندارد. سکس ابژه‌ای نیست که  درباره آن قضاوت شود، بلکه نیرویی است که قلمروی ارزش‌گذاری را تغییر می‌دهد.  در این سطح سکس  دوباره با قدرت پیوند می‌یابد. اما قدرت در معنای توزیع‌کننده  ارزش‌ها و نقش‌ها. سکس ارزش‌های جدیدی برقرار می‌سازد و نقش‌های جدیدی به افراد می‌دهد. مثلا لذت بردن از خیانت،  رابطه زناشویی را به یک ضدارزش دروغین بدل می‌کند و به شوهر یا زن، نقش قربانی یا مانع لذت‌بخش می‌بخشد. خانه‌ محل نمایش می‌شود و زندگی مشترک دیگر یک توفیق اجباری است.‌
این وضعیت نشان می‌دهد که دیگر نمی‌توان در یک نظام اخلاقی با چارچوب مشخص، سکس را ارزش‌گذاری کرد. زیرا این ارزش‌گذاری ازپیش خبر می‌دهد سکس شناخته نشده است. 

سروش شعبانی
@essporos
#ایده‌پردازی

وقتی می‌خواهیم کار مشخصی انجام دهیم، ویژگی‌های آن کار ما را به حرکت می‌اندازد. مثلا شغل به دلیل درآمدش باعث می‌شود هر روز صبح زود از خانه بیرون بزنیم.
تکرار این وضعیت، کنش‌گری ما را به بیرون معطوف می‌کند و هرگاه محرک بیرونی درکار نباشد، ما ترجیح می‌دهیم کاری انجام ندهیم. 
در واقع توان ما این‌گونه شرطی می‌شود و به تدریج در حالتی قرار می‌گیریم که بدون تحریک بیرونی،‌ حس می‌کنیم زندگی تهی است و زمان بسیاری روی دوش ما قرار دارد و به کندی می‌گذرد.
اما گاهی می‌خواهیم کاری انجام دهیم و نمی‌دانیم چه کاری. در اینجاست که نیروی زندگی تجربه می‌شود. مانند کودکی که می‌گوید: "بیا بازی کنیم" اما نمی‌داند کدام بازی. او فقط بازی می‌خواهد. از درون به کاری واداشته می‌شود و این نیروی زندگی است.
با این نیرو تجربه‌های نو در انتظار ماست و می‌توانیم فضاهایی را تجربه کنیم که تا کنون بر هیچ‌کس گشوده نشده است.

سروش شعبانی
@essporos
اسپروس | بذرهای فلسفه
Photo
#جستار
زندگی ازپس ممنوعیت

ممنوعیت یک کنش طبق قانون، شریعت، سنت خانوادگی، عرف و... تنها یک کنش میان سایر کنش‌ها را کنار نمی‌گذارد.
بلکه تمام امکان‌هایی را که آن کنش می‌توانست برای ظهور کنش‌های دیگر فراهم سازد، لغو می‌کند.
مثلا ممنوعیت شراب، فرد را از طعم‌های مختلف شراب‌ها، چشیدن شراب هنگام غذا خوردن و سکس، دورهمی‌هایی که به بهانه شراب برگزار می‌شود،  رقص و قدم زدن و آواز خواندن در مستی و تمام شبکه حالات و احساس‌ها و ‌کنش‌هایی که با مستی ارتباط دارند، دور نگه می‌دارد.‌ 
این وضعیت به ما می‌گوید در ذات ممنوعیت به عنوان مفهوم،  تحقیر زندگی، پیش‌فرض گرفته شده است. یعنی زندگی بدون ممنوعیت ارزشی ندارد. ممنوعیت در اولویت است حتی اگر خشک و تر را باهم بسوزاند.
 در واقع منع کردن، تعیین حدود مجاز زندگی است نه گشودن امکان‌های آن. 
منع شراب، تعیین یک زیست محدود است نه مجال دادن به یک زیست نامحدود بدون شراب‌.  زیرا دوری از شراب یعنی دوری از برخی تجربه‌ها و مکان‌ها.  به همین ترتیب با هر منع جدید این محدوده تنگ‌تر می‌گردد و زیست در بن‌بست جدیدی گرفتار می‌شود.‌
 در بازار  نیز انسان امکان‌ها را می‌خرد و می‌فروشد و مشکلی با محدوده‌ای دائمی برای زیست خود ندارد.‌  مثلا با خرید خانه، فرد امکان‌های آسایش آینده را می‌خرد و برای تصاحب زیست در یک محدوده خاص هزینه می‌کند. به تعبیر دیگر یک سری امکان‌ها را از چنگ ممنوعیت چیره بر همه چیز در اجتماع مبتنی بر مالکیت،  نجات می‌دهد. 
در این اجتماع هم زندگی بدون ممنوعیت جرم است.  ممنوعیت لازم است حتی اگر خشک و تر را باهم بسوزاند.
به همین دلیل هر فرد در یک محدوده زیست می‌کند بدون اینکه بفهمد چگونه در آن گرفتار شده است. او هرچقدر با پول امکان‌های زیست خود را گسترش می‌دهد باز در محدوده‌ای گرفتار است. چون ممنوعیت بنیادی باعث می‌شود تمام امکان‌ها به کالاهای ازپیش‌مشخص بدل شوند و هر‌بار محدوده‌ای جدید برقرار گردد. او گرفتار است نه به این دلیل که نمی‌تواند امکان‌ها را گسترش دهد بلکه به این دلیل که نمی‌تواند امکانی نو داشته باشد.  اینجا دوباره تحقیر زندگی و مرکزیت ممنوعیت در آن به چشم می‌آید. ممنوعیت حتی برای این‌که رفع شود نیز، محدوده‌ای تعیین می‌کند. یعنی ممنوعیت حتی وضعیت رهایی از خود را محدود و مشخص می‌سازد.

سروش شعبانی
@essporos
اسپروس | بذرهای فلسفه
Photo
#جستار
فلسفه چطور فلسفه می‌ماند؟

اگر هیچ اصل و ارزشی نباید در برابر فلسفه مقاومت کند و اعتبار جزمی خود را به کرسی بنشاند، پس تکلیف زندگی چه می‌شود؟ زندگی در معنای تلاش در راستای مجموعه‌ای از ارزش‌ها که حتی تردید درباره آن‌ها به ذهن نمی‌آید. مانند تجربه کردن آنچه به آن میل می‌ورزیم و دوری از رنج.
به نظر می‌رسد  زندگی در این معنا همواره در برابر فلسفه مقاومت کرده است. البته مقاومت به معنای شکست نخوردن نیست بلکه به معنای آشتی‌ناپذیری است.
تا آنجا که به زندگی مربوط است نیازی به فلسفه ندارد. همواره می‌توان دور از  بصیرت‌های فلسفی زیست و همه چیز را در پرتو درخشان عرف و سنت دید.
اما در مورد فلسفه همه چیز اینقدر ساده حل نمی‌شود. فلسفه‌ اگر پشت درهای عرف و سنت بماند، دیگر فلسفه نیست. به نوعی حکمت در خدمت زندگی تبدیل می‌شود. تنها می‌تواند به آنچه در زندگی متعارض است، بپردازد  و در مورد بقیه امور طوری سکوت کند که انگار ارزش بررسی ندارد.
 چطور آنچه توسط میلیاردها انسان پذیرفته شده و طبق آن عمل می‌شود، ارزش بررسی ندارد؟ به نظر می‌رسد فلسفه دچار دروغی بزرگ شده است و دلقک‌ها و اخلاقیون و ازدین‌برگشتگان آن را احاطه کرده‌اند.
کسانی که مدام به دنبال انصاف درنگاه و دقت در تحلیل فلسفی هستند اما هنوز نفهمیده‌اند فلسفه را با انصاف و دقت در تحلیل چه کار؟
فلسفه را با آرمان‌های اخلاقی مثل آزادی و عدالت و ظلم‌ستیزی و برابری حقوق و... چه کار؟
می‌توان پذیرفت که درهم شکستن اصول و رعایت نکردن ارزش‌ها  دشوار است اما چرا باید کسی که به فلسفه در زندگی مجال نمی‌دهد، به فلسفه بپردازد؟ مگر فلسفه مسئله‌ای جز زیست بشری دارد؟
فلسفه ضرورت خود را همواره از اراده به زبست، به دست آورده است. نوعی الزام  همواره اندیشه را به صورت‌بندی واقعیتی نو، واداشته است. پس چطور فلسفه می‌تواند بدون دگرگونی در زندگی، فلسفه بماند؟

سروش شعبانی
@essporos
Forwarded from راه روانکاوی (Sara Janati)
در روانکاوی ما با اختلالات و بیماری مواجه نیستیم. هیچ‌ یک از اختلالات موجود در روانشناسی و DSM5 (مثل OCD یا ADHD یا دو قطبی و…) نه تشخیص گذاری می شوند و نه اساسا اهمیتی دارند.
برخی، از داشتن چنین برچسب هایی بدشان نمی‌آید. زیرا به پاسخ سوال «من کیستم؟» نزدیک ترشان می‌کند.

اما در روانکاوی “من” اساسا مساوی با #ایگو و یک امر خیالی یا تصویری است. من، بازتابی است که از آینه‌ی #دیگری تابیده می شود و #سوژه خود را با آن یکی می‌‌پندارد. گرچه انسجام آن دارای اهمیت است اما هیچ گاه با حقیقت سوژه یکی نیست.

فرد همیشه دقیقا آنچه از خودش توصیف میکند نیست. همیشه مازادی وجود دارد. مازادی که به کلام در نمی آید. من همیشه کمی بیشتر یا کمتر از آنچه که درمورد خود می گوید یا فکر می کند، است. یا به عبارت بهتر من اساسا آنجایی که فکر می کند نیست.
به تعبیر لکان: « من می اندیشم پس نیستم».

روانکاوی دقیقا با این بخش از سوژه سر و کار دارد. با بخشی از سوژه که در جایی که فکر می کند، نیست.
بلکه در تپق های کلامی، مکث هایی که در خلال صحبتی پر شور و به ظاهر منطقی پیش می آید( گویی فرد ناگهان نمی داند دیگر چه چیز دارد که بگوید)، در تعارضات (آن چیز را ‌می خواهم اما نمی خواهم)، در کلماتی که پیدا نمی شود و برای لحظه ای از ذهن پاک شده است، خود را باز می نمایاند.

ارباب «من» بیگانه ایست که در من است. اما نکته اینجاست که راه شناختش از «من» نمی گذرد.

✍️سارا جنتی
اسپروس | بذرهای فلسفه
Photo
#جستار
تکثیر سرطانی فقر و ثروت

تولید در نظام سرمایه‌داری کار انسانی را دچار وارونگی می‌کند. هر کار انسانی یک سری ویژگی‌های متفاوت دارد. سختی‌ها و آسانی‌ها، تخصص،  زمان کار و...
اما در تولید کالاها، هیچ کدام ازین ویژگی‌ها مبنای تعیین مقدار  مزد کارگر نیستند. آنچه مزد کارگر تولیدی را تعیین می‌کند،  مقدار هزینه تولید کالاست.‌ سرمایه‌دار بر اساس شرایط بازار و محاسبه نسبت سود و هزینه تولید ، به کارگر مبلغی را پیشنهاد می‌دهد و کارگر هم با توجه به وضعیت زندگی‌اش مختار است پیشنهاد را بپذیرد یا نپذیرد.‌
اینکه کارگر چقدر زحمت می‌کشد و چقدر وقت می‌گذارد و کار چه تاثیری بر جسم و روان او دارد، در تعیین دستمزد هیچ نقشی ندارد.
به همین دلیل کار مانند کالا خرید و فروش می‌شود. هیچ‌کس به خاطر  صرف انرژی و سلامت و وقت کارگر به او پول نمی‌دهد بلکه فایده کارگر است که شایسته مزد است. بنابراین کارگر بابت چیزی که در حین کار صرف می‌کند، مزدی دریافت نمی‌کند. بلکه مزد او بخش متغیر هزینه تولید است و می‌توان  برای حفظ یا افزایش سود در شرایط مختلف بازار روی آن مانور داد. درواقع مزد کارگر دقیقا به خاطر مزد بودنش پرداخت می‌شود نه به خاطر کاری که کارگر انجام می‌دهد.
 فایده کار کارگر این است که مزدش از امکاناتی برخوردار است که  حتی پیشرفته‌ترین دستگاه‌ها ندارند. این مزد می‌تواند صرف‌نظر از شرایط بازار کم و زیاد شود یا حتی بخشی از آن در هزینه تولید محاسبه شود اما به جیب کارگر نرود‌. این مزد جادویی است.
به تعبیر سرراست‌تر، کارگر به حداقل‌ها برای معیشت خود راضی است و همین، سود سرمایه‌دار را تضمین می‌کند.
از همین رو نظم‌ سرمایه یک نظم تکثیرگر ثروت و فقر است. چون فقر، ثروت تولید می‌کند. هر چقدر فقر بیشتر ثروت‌ بیشتر. هیچ تعادلی در این نظم برقرار نیست.‌ این یک نظم با تکثیر سرطانی فقر و ثروت است. انبوه لذت‌ها و خوشی‌ها و فانتزی‌ها از یک طرف،  و دست و پا زدن برای ابتدائی‌ترین نیازها و خواست‌ها و تباه کردن انرژی و استعداد و عمر از طرف دیگر.
در واقع هنگامی که سطح رفاه  تغییری نمی‌کند به معنای اعتدال نیست بلکه فقر است که تکثیر می‌شود.
 تکثیر فقر بی‌سروصداست بدون نشانه‌های خاص. همین زیست کارگر؛ زیست هرروزه وابسته به درآمد ماهیانه،   موجب تکثیر ثروتی می‌شود که بسیار پروصداست و مدام تفاوت ایجاد می‌کند و تجربه‌ها را تغییر می‌دهد.

سروش شعبانی
@essporos
ایده‌ای از فلسفه اخلاق #هگل

معمولا فکر می‌کنیم می‌توانیم بی‌اخلاق باشیم. چون اخلاق را یک سری اصول ثابت اما قابل‌نقض می‌دانیم.  درحالی که این گونه نیست.  ما تاجایی که در مورد مسئله‌ای به تایید و انکار می‌پردازیم،‌  به اخلاق تن داده‌ایم‌. بنابراین همواره مسئله ما درستی و نادرستی زیست است.
 حتی اگر لاابالی باشیم و هرکاری دلمان خواست بکنیم یک سری ارزش‌ها داریم و طبق  نظمی رفتار می‌کنیم. منتها با یک تفاوت؛  آدم لاابالی نمی‌داند اخلاق‌مدار است و همین باعث می‌شود به دنبال تغییر نباشد‌. لاابالی‌گری،  سفت‌و‌سخت‌ترین ساحت اخلاقی است.
Forwarded from رادیولوگ
کتاب‌های کوتاه که درباره فلسفه نوشته می‌شوند، معمولا به نوعی حکمت‌پراکنی درباره مسائل فلسفی تن می‌دهند. گویی فیلسوفان دانایان تمام اعصار هستند که می‌توانند درباره هرچیزی اظهار نظر کنند‌‌. بنابراین مبتذل‌ترین نمایش از فلسفه به صحنه می‌آید. دلیل اصلی این برخورد با فلسفه، الزام به خلاصه‌‌نویسی در این‌گونه کتاب‌هاست. مثلا اگر فلسفه نیچه را به ۲۰ صفحه خلاصه کنیم مجبوریم ایده‌ها و آرای نیچه را به صورت گزاره‌های کلی درآوریم که معلوم نیست در دل چه بافتی و با چه ملاحظاتی طرح شده‌اند.
 اما اخیرا به صورت اتفاقی با کتاب کوتاه درباره فلسفه برخورد کردم که در حین خلاصه‌نویسی و روانی متن یک ایده بنیادی را در نزد هفت فیلسوف مطرح غرب، واسازی کرده است.  ایده از  خود اصطلاح فلسفه گرفته شده است. فیلوسوفیا یا عشق معرفت که بیش‌ازهرچیز به پیوند الزامی فلسفه و زیستن اشاره دارد.
در واقع  فلسفه نه تخنه یا مهارتی برای زیست بهتر است نه یک اپیستمی که به ما بگوید پدیده‌ها چه چیزی هستند. بنابراین فلسفه تنها می‌تواند با خود زیستن هم‌بسته گردد. زیستن به عنوان شکل_حیات آگامبنی که به هیچ تقدیر پیشینی یا ذات ارجاع ندارد و همواره "چگونه زیستن" را مقدم بر چیستی و چرایی زندگی قرار می‌دهد. "چگونه‌ زیستن" به عنوان بنیاد تقلیل‌ناپذیر به هرگونه روایت بیولوژیک، الاهیاتی و لیبرال از زیست.
 
عنوان کتاب "عشق معرفت؛ حیات فلسفه از سقراط تا دریدا" است  و به پیوند الزامی زیستن و فلسفه در نزد سقراط، افلاطون، اسپینوزا، روسو، نیچه، فوکو و دریدا می‌پردازد.‌
 با خواندن کتاب تصمیم گرفتم در قالب چهار پادکست سی‌دقیقه‌ای نکات اصلی هر فصل آن را شرح‌وبسط دهم.‌ 
به نظرم برای کسانی که می‌خواهند مطالعه فلسفه را شروع کنند اما هنوز جهت مطالعاتی جذابی نیافتند، فرصت مناسبی است. 

مدرس دوره: سروش شعبانی

لینک ثبت نام

درگاه سايت رادیولوگ
#جستار
حقیقت و سکس

بر اساس سنت سمپزیوم  می‌توانیم به بصیرت ناب فوکو در تشخیص تفاوت گفتمانی سکس در یونان باستان و دوران مدرن صحه بگذاریم. اینکه حقیقت و سکس در نزد یونانیان باستان از طریق تعلیم به هم مرتبط می‌شدند. میل جنسی و صحبت درباره آن،   واسطه انتقال دانش از بدنی به بدن دیگر  بود اما در روزگار ما  حقیقت در معنای آنچه پنهان است، واسطه سکس و تجلی‌های آن است. ما تا جایی لذت جنسی می‌بریم که پرده رفتار و گفتار و جلوه عمومی، دریده شود. یعنی حقیقتی کشف کنیم.
بهترین مصداق  میل به کشف حقیقت،  عادت به چشم‌چرانی است.  لذت چشم‌چرانی در  کشف یک راز است نه صرفا نگاه به بدن.‌
مسئله این نیست که ابژه بدنی تحریک‌برانگیز دارد و باید آن را بپوشاند یا نمایش دهد، بلکه ابژه همواره و در هر حالتی حامل راز است. اگر بدنش دیگر رازی نداشته باشد گفتارش دارد و اگر گفتار هم نداشته باشد، رفتار دارد.
از همین رو سکسوالیته مدرن از نظر فوکو، دستگاه تولید حقیقت است.  از دوره کودکی،  انضباط گفتاری و  رفتاری مرتبط با سکس،  بر کودک تحمیل می‌شود.  اینکه نباید جلوی دیگران لخت باشد، به آلت جنسی‌اش دست بزند، به دیگران درباره آن چیزی بگوید و... .
این‌گونه  کودک دارای یک ساحت درونی می‌شود که دیگران نباید درباره آن‌ چیزی بدانند و به تدریج این ساحت درونی گسترده‌تر می‌شود و فراتر از انضباط جنسی می‌رود.
کودک اصل واقعیت را می‌پذیرد. یعنی این را که در روابط آدم‌ها محدودیت برقرار است و دیگران تنها بخشی از زیستن خود را آشکار می‌کنند و پنهان ماندن یعنی کسب توجه و محبت.
علاقه کودکان به پنهان شدن و لذتی که می‌برند به این دلیل نیست که پیدا خواهند شد بلکه به این دلیل است که نمی‌توانند از شور و هیجان پنهان ماندن دست بکشند.
بنابراین انضباط جنسی  ساختار  میل مارا می‌سازد. طبق این ‌ساختار در خواستن هر چیزی یک لذت پنهان و درونی است و دقیقا همین لذت  است که سفر کودک را آغاز می‌کند ‌تا به موفقیت، برتری، زیبایی و... دست یابد. در هر دستاورد سهم پنهان لذت ما اصل است. اما در ظاهر گویی خود دستاورد مهم است و قواعد مربوط به دستاورد رعایت می‌شود.  در نظر گرفتن این‌ساختار دوگانه‌‌‌‌ میل، بسیار کلیدی است در فهم تمایزی که‌ فوکو بین انضباط و کنترل  برقرار می‌کند. انضباط  ساختار میل را به وجود می‌آورد اما کنترل از طریق ساختار  دوگانه میل اجرا می‌شود.‌  کنترل در واقع شناخت فرد از خود است؛ از آنچه برای لذت پنهان، می‌خواهد و باید قواعدش را رعایت کند. کنترل تاوانی است که برای لذت بردن می‌پردازیم. چون لذت بدون این تاوان ممکن نیست.   
در نظر فوکو این ساختار دوگانه میل در یونان باستان‌ وجود نداشت. چون نه در خانواده نه در اجتماع، انضباط جنسی کودک اجرا نمی‌شد.  به جای اینکه ساختار میل با انضباط جنسی، شکل بگیرد،  غریزه جنسی   در اجرا با محدودیت‌ها‌ مواجه می‌شد و این‌گونه دانش درباره بدن را میسر می‌کرد. درست همان‌گونه که رژیم غذایی و رقابت ورزشی و بیماری‌ها  دانش  بدن را توسعه می‌داد‌. ‌
اما غریزه جنسی تنها دانشی درباره بدن را میسر نمی‌کرد بلکه با در نظر گرفتن محدودیت‌های درون‌ماندگارش،  معیار زیبایی و امر نیک را به دست می‌داد.   
بنابراین در یونان باستان سکسوالیته نه دستگاه تولید حقیقت بلکه تعلیم و پرورش حقیقت بود.
مثلا در سمپزیوم افلاطون، غریزه جنسی به دلیل محدودیت‌های درون‌ماندگارش به  بنیاد  انتزاعی  "خواستن چیزی" تقلیل داده می‌شود و جلوه‌های گوناگون خواستن یا  eros، می‌توانست بدل به مسیر رو به کمال شود که در نهایت به درک زیبایی اصیل برسد. 
درحالی‌که در روزگار ما میل جنسی از محدودیت، به وجود می‌آید و به همین دلیل هیچ محدودیتی ندارد.

سروش شعبانی
@essporos
اسپروس | بذرهای فلسفه
Photo
#جستار
بازگشت جاودان نیچه

 اخیرا چند نفر از من خواستند درباره مفهوم بازگشت جاودان نیچه توضیح دهم. پرداختن مفصل به این مفهوم نیازمند متنی طولانی با ارجاعات کلیدی به آثار نیچه است. فقط در اینجا می‌خواهم پیوند مفهوم بازگشت جاودان با زمان فلسفی  را روشن کنم.
 در بحث زمان روشن‌سازی یک تمایز حیاتی است. تمایز بین زمان به عنوان آنچه می‌گذرد (یعنی آن جوهر دست‌نیافتنی که هیچ‌گاه نمی‌توان آن را نشان داد و هر نامی مثل اکنون، این لحظه، الان و... برای آن‌ بگذاریم، صرفا به چیزی در گذشته یا آینده اشاره کرده‌ایم)
و زمان به عنوان آنچه پدیده‌ها را به موجود تبدیل می‌کند. یعنی کارکرد موجودیت‌بخش دارد. مثلا وقتی می‌گوییم: "اکنون ظهر است"، از طریق اکنون، به پدیده‌ای نامشخص، موجودیت بخشیدیم و آن را به خودش تبدیل کردیم. یعنی ظهر خودش است یا ظهر باخودش این‌همان است، چون اکنون ظهر است. تحقق اکنونیت ظهر، ظهر را به خودش تبدیل می‌کند و یک موجود میان سایر موجودات می‌سازد.‌ 

بنابراین در حالت دوم، زمان به جهان موجودیت می‌بخشد. اما در عین حال این کارکرد یک شاکله مفهومی است نه آن چیزی که از حواس انسان انتقال یابد. ما اگر فقط حس داشتیم هیچگاه چیزی مثل زمان را تشخیص نمی‌دادیم. همچنین اگر ما تماما طبق قوانین طبیعی می‌اندیشدیم هرگز متوجه زمان نمی‌شدیم، چون فهم زمان مستلزم این است که اندیشه به خودش بیاندیشد و برای این کار باید اندیشه به نظمی جدا از قوانین طبیعی یعنی زبان رجوع کند. تنها در زبان است که اندیشه خودش را به مثابه اندیشه می‌یابد وگرنه اندیشه در جریان دائمی ذهن، مجالی برای خودآگاهی نمی‌یافت چون هر حالت ذهنی در این جریان، چیزی جز یک حالت بدنی نیست و هیچ اولویتی بر دیگر حالات ندارد تا به حالات دیگری پی ببرد، آن‌ها را از آن خویش بداند و در نظم زبانی قرار دهد. چون خودش از پیش یک حالت دگرشونده است.
بنابراین زمان به مثابه الگویی زبانی، کارکرد موجودیت‌بخش دارد و بدون زبان، گذشته و اکنون و آینده‌ای درکار نیست و می‌توان موجودیت پدیده‌ها را جدا از الگوی گذشته و اکنون و آینده سامان داد. 
یعنی جوهر دست‌نیافتنی زمان را نوعی تکرار دانست. البته نه تکرار گذشته، اکنون، آینده، این لحظه، امروز و هرگونه بازنمایی دیگر.  بلکه تکرار چونان چیزی که از هر بازنمایی می‌گریزد. این تکرار یا بازگشت،  نظم متوالی و خطی زمان را در هم می‌شکند و درجا صرفا تکرار می‌کند.
خب سوال پیش می‌آید این تکرار چه چیزی را تکرار می‌کند؟
در جواب باید گفت: وقتی تکرار هیچ الگوی بازنمایانه‌ای از زمان را تکرار نمی‌کند، بنابراین تکرارش تکرار تفاوت است.  تکرار تا جایی تکرار شباهت یا تکرار "همان" است که با بازنمایی سروکار داشته باشیم. مثلا تکرار اکنون، تکرار این لحظه، تکرار فلان موقعیت و... اما وقتی بازنمایی کنار می‌رود صرفا تفاوت، تکرار می‌شود.
این تفاوت جاودان است چون هیچ نسبتی با الگوهای زمانی بازنمایانه ندارد. ابدیت در تکرار. ابدیتی که در تکرار تفاوت درجا می‌زند و عرض می‌یابد. بدون اینکه آن را تفاوت چیزی از چیزی یا تکرار چیزی بدانیم. در واقع ما حتی مقابل یک منظره ظاهرا ثابت بایستیم تفاوت درحال تکرار شدن است و اگر مقابل یک صحنه پر از تغییرات بایستیم باز با تکرار مواجه هستیم.

✍️ سروش شعبانی
@essporos
2025/01/10 04:20:38
Back to Top
HTML Embed Code: