tgoop.com/fatemehbehruzfakhr/10572
Last Update:
پرسیده بودم «نسبت دین با زندگی شما چطور است؟ اگر مایلید بحث را با این گفتوگو شروع کنیم.»
راستش میخواستم پیش از رسیدن به بحثِ کتاب، شنیدنِ تجربه شخصی آدمها از شکل و مدل دینداریشان کمی پویایی به آن بحثِ خشک ببخشد. البته اگر مایل بودند که دربارهاش حرف بزنند.
توجه به روایتهای شخصی در پژوهش روایی بهعنوان روشی معرفتشناختی را از کتابهایی که این روزها خواندهام، یاد گرفتم. از طرفی هم همیشه فکر کردم در دینپژوهی جایِ خالی روایتهای شخصی و تجربههای زیسته مشهود است. عنصری غایب که باید بهقدر بضاعت ظاهرش کنیم.
در واقع انگار که پرسیده بودم «دین برای شما چه شکلی دارد» و از میان پاسخها، یکی بود که قلبم را روشن کرد. گوینده سفر کرد به نوجوانی خودش در افغانستان و برایمان تعریف کرد:
«شما اگر قرار باشد همراه قاچاقبَری از مرز خارج شوید، به شما نوری در دوردستها را نشان میدهد، با شما قرار میکند و میگوید هر طور شده باید خودت را به مکانِ آن نور برسانی که بتوانی از مرز رد شوی. یعنی باید خطر حیوان وحشی، سیمهای خاردار، تپه و رودخانه و کوه و سیلاب و زمین پُر گِل و... را به جان بخری و خودت را به آن نشانه برسانی. در تمام مسیر هم باید چشمت به سمت آن نشانه باشد؛ چیزی که تو را از بیراهه رفتن نجات میدهد.
یک بار پیش آمد که موقع گذر از مرز، آن نور خاموش شد. کمسنوسال بودم. شاید شانزده هفده ساله. اینطور موقعها اضطراب کُشنده میشود. یکهو خودت را در بیابانی تمامنشدنی میبینی که پشت سر و پیشِ رویی ندارد دیگر. تا چشم کار میکرد برهوت بود.
چند دقیقه بعد که نور دوباره روشن شد، جهان از ترسناکی نجات پیدا کرد. دین برای من اینطور چیزی است: نوری که قاچاقبری در مرز نشانت میدهد که در آن برهوت تمامنشدنی، خودت را گم نکنی. همان نوری در دوردست که باید بهتقلا خودت را به آن برسانی. من از همان موقع دین را اینطور فهمیدم.»
از آن روز، زیاد به این تصویر فکر کردهام. آدمی ایستاده در دِل تاریکی. مضطربِ بلاتکلیف. دور از وطن و ناامید از رسیدن به مقصد تازه. نور خاموششده به یک باره، بیابان را از سیاهی نجات میدهد. راهِ نفست باز میشود و دوباره قدم برمیداری.
در جهان شاعرانه حافظ و سعدی اصطلاحی وجود دارد که خیلی دوستش دارم: «دفتر شُستن». گاهی باید درس و دفتر شُست تا بهجای آنها، تجربههای زیسته و روایتهای شخصی، اصالت بیشترشان را نشان ما بدهد.
حالا انگار خودم هم میتوانم به شکلی قصهدارتری از چیزهای مهم حرف بزنم. مثل همین دین!
#خویشتن_نویسی
#مهاجران
BY یادداشتها | فاطمه بهروزفخر
Share with your friend now:
tgoop.com/fatemehbehruzfakhr/10572