ما جمعی متکثر از ایرانیانِ داخل و خارج کشور -که خیل جامعهی دانشگاهی، دانشپژوهان، فعالان سیاسی و اجتماعی و هنرمندان را تشکیل میدهیم- از تجاوز نسلکشانهی اسرائیل به مردم فلسطین در باریکهی غزه، آپارتاید سرکوبگر در کرانهی باختریِ اشغالی، قشونکشی به خاک لبنان، حملات به یمن و سوریه و هر گونه اقدام نظامی علیه ایران تحت هر عنوانی اعلام انزجار میکنیم و آنرا جلوهای آشکار از خشونت گسترده، فراقانونی و افسارگسيخته علیه شرایط زیستِ جمعی مردمان در منطقه میدانیم، خشونتی تحت حمایت کامل مادی و معنوی دولتهای غربی و درهمتنیده با گردش جهانی سرمایه. گفتارها و شواهد گویای آن است که ایران از اهداف بعدیِ تخاصم اسرائیل تحت عنوان «نظم نوین» خواهد بود. این بیانیه حامل هشداری اضطراری علیه بیتفاوتی در قبال تبعات جنایتهای نظاممند بر همزیستهای جغرافیایی، فرهنگی و تاریخی ماست.
متن بالا بخشی از بیانیهٔ دوستان دغدغهمندی است که برای تدوین و انتشار آن، زحمت زیادی کشیدند. جای امضایِ شما خالیست؛ اگرکه خواسته باشید، نامِ شما هم پایِ این اعلام انزجار باشد.
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSfS9RjPqVfC9ZzK8JaE3K08PIXqaOEtDviRERc4M7F-op5n8w/viewform
متن بالا بخشی از بیانیهٔ دوستان دغدغهمندی است که برای تدوین و انتشار آن، زحمت زیادی کشیدند. جای امضایِ شما خالیست؛ اگرکه خواسته باشید، نامِ شما هم پایِ این اعلام انزجار باشد.
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSfS9RjPqVfC9ZzK8JaE3K08PIXqaOEtDviRERc4M7F-op5n8w/viewform
Google Docs
فراخوان جمعی: علیه نظم «نوین» تحمیلی بر خاورمیانه
…
در پرسهزدنهای شبانه چشمم را گرفت. در یک خیابان ساکت و آرام با اندککافههای باز. شبیه یکجور یادآوری. یک تذکر. وقتی از ازدحام خیابان استقلال و زرقوبرق فروشگاههای برند خودت را به کوچهای خلوت میرسانی، یکهو جلوی چشمانت ظاهر میشود. در جای درست. در ساعت درست. نوشته که اسرائیل ۴۲هزار انسان بیگناه را کُشته است.
#سفر_نویسی
#استانبول
#سفر_نویسی
#استانبول
بیقیدی دختری که روبهرویم نشسته، غبطهبرانگیز است. طوری کلمههای کتابش را دنبال میکند که انگار رسیده است به اوج داستان. آنجا که کارها گره خورده و شخصیت قصه باید در بزنگاهی که نویسنده برایش درنظر گرفته، خودی نشان بدهد تا قهرمان بیبدیلی باشد.
کتابم را همراه خودم نیاوردهام. وقت خواندنهای بدون برنامه را ندارم. دیروز چندصفحهای از کتاب استانبول اورهان پاموک را روی نیمکت روبهروی مسجد ایاصوفیه و نیمکتهای نرم یکی از موزههای همان حوالی خواندم. شب قبلش هم چندصفحهای زبان. حالا دارم یک داستان میخوانم در حالوهوای افغانستان. با دوست عزیزی درباره اسم یک سایت تازهتأسیس و برنامهاش گپ زدیم و دوتا نوشته درباره فلسطین را خلاصه کردهام. پیشنویسی را هم آماده کردم که چنگی به دل نمیزند. همکارم برایم نوشته که سخت نگیرم و برایش بفرستم.
امروز صبح داشتم برای اویِ عزیزم میگفتم از فکر برگشتن به وحشت میافتم. نه اینکه دلم تنگ نشده باشد برای یک روز معمولی در جایی که زندگی میکنم. آدم که مسافر باشد، میداند برگشتش حتمی است. آدم مهاجر چطور؟ برگشتش را چطور میبیند؟ از فکر آنهمه کار و موعدهای تحویل و آزمونها آدم به وحشت میافتد. اما خب باید با همهشان چشمدرچشم شد و قبول کرد که گاهی اشتباه از خود آدم بوده که هزارتا چیز را با هم شروع کرده است.
خانم کافهدار که دختر جوانی است، میآید جلوی میز و میپرسد: Tekrar çay ister misiniz?
جواب میدهم: Evet. Lütfen.
انگار زیاد نشستهام. بیش از حد معمول در کافهٔ کوچک یک کتابفروشی. صدای اذان یکی از مسجدهای نزدیک شنیده میشود. چرا کمی قشنگتر اذانهایشان را ادا نمیکنند؟ چرا از آن حجمِ ظرافت و لطافت اذانهایی که شنیدهایم، خبری نیست؟ حتی مُکبّرهای کوچکِ نمازهای جماعت در مسجدهای خودمان بلدند چطور کلمههایشان را خوشنوا ادا کنند.
سمت راست، سه زن نشستهاند. شاید همسنوسال مادر خودم. یکی دارد خریدهایش را نشان دو زن دیگر میدهد. یک جفت کتانی کوچک نوزادی، یک شلوار و پیراهن خیلی کوچک و ظریف. برای نوهاش است انگار. هر سه دارند توی کیفهایشان دنبال چیزی میگردند. یکیشان به من اشاره میکند. یکی دیگر از من میپرسد فندک دارم یا نه. میگویم متأسفانه ندارم. دوباره با کارهای خودم سرگرم میشوم. باید نوشتهٔ تازهای را بخوانم: زمینهمند کردن مقاومت از یک نویسنده ناشناس فلسطینی. خانم جوان، توی همان لیوان کاغذی قبلی برایم چای ریخته. اذان تمام شده. سه زن سمت راستی بلند میشوند. دختر جوان روبهرویم دارد زیر کتابش خط میکشد.
#خویشتن_نویسی
#سفر_نویسی
کتابم را همراه خودم نیاوردهام. وقت خواندنهای بدون برنامه را ندارم. دیروز چندصفحهای از کتاب استانبول اورهان پاموک را روی نیمکت روبهروی مسجد ایاصوفیه و نیمکتهای نرم یکی از موزههای همان حوالی خواندم. شب قبلش هم چندصفحهای زبان. حالا دارم یک داستان میخوانم در حالوهوای افغانستان. با دوست عزیزی درباره اسم یک سایت تازهتأسیس و برنامهاش گپ زدیم و دوتا نوشته درباره فلسطین را خلاصه کردهام. پیشنویسی را هم آماده کردم که چنگی به دل نمیزند. همکارم برایم نوشته که سخت نگیرم و برایش بفرستم.
امروز صبح داشتم برای اویِ عزیزم میگفتم از فکر برگشتن به وحشت میافتم. نه اینکه دلم تنگ نشده باشد برای یک روز معمولی در جایی که زندگی میکنم. آدم که مسافر باشد، میداند برگشتش حتمی است. آدم مهاجر چطور؟ برگشتش را چطور میبیند؟ از فکر آنهمه کار و موعدهای تحویل و آزمونها آدم به وحشت میافتد. اما خب باید با همهشان چشمدرچشم شد و قبول کرد که گاهی اشتباه از خود آدم بوده که هزارتا چیز را با هم شروع کرده است.
خانم کافهدار که دختر جوانی است، میآید جلوی میز و میپرسد: Tekrar çay ister misiniz?
جواب میدهم: Evet. Lütfen.
انگار زیاد نشستهام. بیش از حد معمول در کافهٔ کوچک یک کتابفروشی. صدای اذان یکی از مسجدهای نزدیک شنیده میشود. چرا کمی قشنگتر اذانهایشان را ادا نمیکنند؟ چرا از آن حجمِ ظرافت و لطافت اذانهایی که شنیدهایم، خبری نیست؟ حتی مُکبّرهای کوچکِ نمازهای جماعت در مسجدهای خودمان بلدند چطور کلمههایشان را خوشنوا ادا کنند.
سمت راست، سه زن نشستهاند. شاید همسنوسال مادر خودم. یکی دارد خریدهایش را نشان دو زن دیگر میدهد. یک جفت کتانی کوچک نوزادی، یک شلوار و پیراهن خیلی کوچک و ظریف. برای نوهاش است انگار. هر سه دارند توی کیفهایشان دنبال چیزی میگردند. یکیشان به من اشاره میکند. یکی دیگر از من میپرسد فندک دارم یا نه. میگویم متأسفانه ندارم. دوباره با کارهای خودم سرگرم میشوم. باید نوشتهٔ تازهای را بخوانم: زمینهمند کردن مقاومت از یک نویسنده ناشناس فلسطینی. خانم جوان، توی همان لیوان کاغذی قبلی برایم چای ریخته. اذان تمام شده. سه زن سمت راستی بلند میشوند. دختر جوان روبهرویم دارد زیر کتابش خط میکشد.
#خویشتن_نویسی
#سفر_نویسی
روزی اگر به ما میگفتند، شما دوستانِ تازه و بهجاننزدیکی از جایجای دنیا خواهید داشت که بهواسطه فلسطین و ایستادن پایِ یک انزجار علنی از یک نسلکشی خواهد بود، باور نمیکردیم. اما فلسطین اینطور چیزی بود. فلسطین اینطور چیزی است؛ حتی معیاری برای سنجش دوستیهای قدیمی و آغاز دوستیهای تازه.
بهقول آزاده ثبوت عزیز، باید بابت این دوستیها، از فلسطین قدردان باشیم.
روزی که داشتم چندجلد از کتاب «فلسطین به روایت کارتپستالهای تاریخی» را سفارش میدادم، لحظهای تعلل کردم و از خودم پرسیدم «زیادی نیست؟ کسانی را داری که این کتاب را هدیه مناسبی برای آنها بدانی؟»
حالا آدمهای پرشماری را کنارِ خودم دارم که هر روز بیشتر از قبل از آنها یاد میگیرم؛ بهبرکتِ فلسطین، بهبرکتِ افغانستان و بهبرکتِ آزادی و آزادیخواهی.
هلیا همدانی یکی از همینهاست. روشنایی تازه. دلمشغول و دغدغهمندِ تمام آدمها و روایتهای درحاشیه. از فلسطین قدردانم. و از هلیا که در نشستی درباره زنان افغانستان، از فلسطین میگوید و وقتِ حرفزدن از فلسطین، از زنانِ ایران و هر کُنشی برای برهمزدن ظلم.
#ما
بهقول آزاده ثبوت عزیز، باید بابت این دوستیها، از فلسطین قدردان باشیم.
روزی که داشتم چندجلد از کتاب «فلسطین به روایت کارتپستالهای تاریخی» را سفارش میدادم، لحظهای تعلل کردم و از خودم پرسیدم «زیادی نیست؟ کسانی را داری که این کتاب را هدیه مناسبی برای آنها بدانی؟»
حالا آدمهای پرشماری را کنارِ خودم دارم که هر روز بیشتر از قبل از آنها یاد میگیرم؛ بهبرکتِ فلسطین، بهبرکتِ افغانستان و بهبرکتِ آزادی و آزادیخواهی.
هلیا همدانی یکی از همینهاست. روشنایی تازه. دلمشغول و دغدغهمندِ تمام آدمها و روایتهای درحاشیه. از فلسطین قدردانم. و از هلیا که در نشستی درباره زنان افغانستان، از فلسطین میگوید و وقتِ حرفزدن از فلسطین، از زنانِ ایران و هر کُنشی برای برهمزدن ظلم.
#ما
از زبان یکی از مخالفان و منتقدان همیشگی یحیی سنوار و جنبش حماس:
باوجودیکه آشکارا با او مخالف بودم، اما اکنون نه ایرادی از او میگیرم و نه از ارزش مرگش میکاهم؛ زیرا آخرین صحنهٔ او درحالیکه تنها و مجروح نشسته بود و تلاش میکرد آن هواپیمای کوچک را با عصا بر زمین بزند، چیزی شبیه فلسطینیبودنِ ما بود. ما نیز تنها و مجروح، با تمام وجود تلاش میکنیم آن هواپیماهایی را که بالای سرمان گشت میزنند، سرنگون کنیم. همهٔ چیزهای مربوط به ما بهعنوان فلسطینیها، مایهٔ غم و اندوه است؛ حتی تلاشهای ساده ما -که گاهی بیهوده بهنظر میرسند- در درون خود، امید و درد را در میان واقعیت تلخی که مدام تکرار میشود دارند.
[از صفحهٔ اینستاگرام نسیبه سبحانی]
#فلسطین
باوجودیکه آشکارا با او مخالف بودم، اما اکنون نه ایرادی از او میگیرم و نه از ارزش مرگش میکاهم؛ زیرا آخرین صحنهٔ او درحالیکه تنها و مجروح نشسته بود و تلاش میکرد آن هواپیمای کوچک را با عصا بر زمین بزند، چیزی شبیه فلسطینیبودنِ ما بود. ما نیز تنها و مجروح، با تمام وجود تلاش میکنیم آن هواپیماهایی را که بالای سرمان گشت میزنند، سرنگون کنیم. همهٔ چیزهای مربوط به ما بهعنوان فلسطینیها، مایهٔ غم و اندوه است؛ حتی تلاشهای ساده ما -که گاهی بیهوده بهنظر میرسند- در درون خود، امید و درد را در میان واقعیت تلخی که مدام تکرار میشود دارند.
[از صفحهٔ اینستاگرام نسیبه سبحانی]
#فلسطین
اگر بنا باشد برای این روزها نامِ درخوری پیدا کنم، عنوان این کتاب از سوزان سانتاگ را انتخاب میکنم: تماشای رنجِ دیگران یا بهتر بگویم تماشایِ مرگِ دیگران.
و در همهٔ این روزها که از پسِ هم میگذرند، لحظههای زیادی از خودم میپرسم، بعد از این، همهچیز برای جهانیان مثل گذشته خواهد بود؟ همهچیز برایم مثل روزهای قبل از این سه سال بهویژه بعد از این یک سال خواهد بود؟
بهقول زینب، نازنینرفیقم، اتفاقا خودِ ما هم دیگر نمیخواهیم زندگی برایمان مثل گذشته باشد.
#ما
و در همهٔ این روزها که از پسِ هم میگذرند، لحظههای زیادی از خودم میپرسم، بعد از این، همهچیز برای جهانیان مثل گذشته خواهد بود؟ همهچیز برایم مثل روزهای قبل از این سه سال بهویژه بعد از این یک سال خواهد بود؟
بهقول زینب، نازنینرفیقم، اتفاقا خودِ ما هم دیگر نمیخواهیم زندگی برایمان مثل گذشته باشد.
#ما
از بیانیه شورای علمای شیعه افغانستان، چه چیزی درباره فلسطین یاد گرفتم؟
(متن بیانیه در زیر سنجاق شده است)
فهم فلسطین بهواسطه خودِ فلسطین:
مقاومت مردم فلسطین، طولِ عمری یکساله ندارد. سادهانگارانه است اگر خیال کنیم، مقاومت از هفت اکتبر شروع شد. مقاومت فلسطینیان بهاندازه عمر چندین نسل از هر کدام از خانواده آنهاست. فلسطینیان تمامِ عمرشان را طوری زندگی میکنند که هر روز درحالِ مبارزه باشند. شیوه مقاومت فلسطینیان، ابزار، گفتمان، رویکرد و اقتضائات خودش را دارد.
چیزی که در رسانههای فارسیزبان در ستایش مقاومت یا شیوه مبارزه فلسطینیان بهچشم میخورد، درباره فلسطینیان نیست؛ بیش از هر چیزی درباره گفتمان و نگاهِ صاحبان این رسانهها به فلسطین و مسئله مقاومت است.
ما فلسطین را بهواسطه خودش فهم نمیکنیم؛ ما فلسطین را در چهارچوب گفتمانهای مدنی، سیاسی و دینی خودمان فهم میکنیم. بنابراین بیشتر از اینکه از فلسطین حرف بزنیم، انگار در حالِ روایت از خودمان هستیم. تشبیهات، استعارهها و ادبیاتِ پرتکرار در این رسانهها نشان میدهد که ما فلسطین را بهواسطه گفتمان دینی و سیاسی خودمان فهم میکنیم، از فهم فلسطین، آنطور که هست، نه آنطور که ما میخواهیم، عاجزیم.
تیتر مجله سوره یا رسانههای مشابه، بیش از اینکه در تلاش برای روایتِ مقاومت انسان فلسطینی باشد، روایتی از تلاش برای مشروعیتبخشیدن به یک گفتمان سیاسی در داخلاند. فلسطین در این رسانهها فرع است. اصل، چیزی است که آنها در پی اثبات و محکمکردن مشروعیت آن هستند. کسی که پیروزی فلسطین را در پیروی از نسخه گفتمان سیاسی ایران میداند، صرفا فقط فیگور «توجه به فلسطین» گرفته است.
اگرچه گاهی حسنِ نیت برخی نویسندهها و فعالان سیاسی در ارتباط با فلسطین را نمیتوان نادیده گرفت، اما در شیوه روایت از فلسطین، دچار خطاهای شناختی فاحشاند. نشانهاش اینکه از فلسطین حرف میزنند، اما در نوشتهها و صحبتهایشان هیچ رد یا نقلقولی از روایتهای انسان فلسطینی نیست و همیشه به گفتمان خودشان ارجاع میدهند.
نقطه روشنِ بیانیه علمای شیعه افغانستان در همین است: از گفتمانِ دینی و حتی سیاسی خود برای دفاع از فلسطین مدد نگرفته؛ فلسطین را بهواسطه خودش فهم کرده است. بنابراین بدون اشاره به بنیانهای فکری خود و حتی اصطلاحات خاص خود، تمام ایده متن را حول «مقاومت فلسطین» طراحی کرده است.
به حاشیه بُردن رنج خود برای توجهدادن به رنجِ بزرگتر:
کسی هم هست که نداند شیعه در افغانستان اقلیت است و عمدهترین نسلکشی شیعیان بهویژه شیعیان هزاره در این کشور اتفاق افتاده و همچنان اتفاق میافتد؟
میشد که انتظار داشت نویسندگان این متن، به مصائب خودشان هم اشاره کنند و حمایت از فلسطین را در ادامه حمایت از اقلیت مذهبی افغانستان ببینند. چنین اتفاقی نمیافتد.
در میدان لفاظیهای پرتکرارِ جماعتی که هر جا نشانهای از دفاعِ فلسطین میبینند، رنجهای مرزهای خودت و کشتهشدهها را به تو یادآوری میکنند (بیاینکه بداند این تفکر که خود و رنجهای خودت را مرکز عالم هستی بدانی، شیوهای از تفکر استعماری و نایدیدهگرفتن دیگری است) جمع قلیلی از شیعیان کشوری که همیشه تحت استعمار بوده است، با مرکززُدایی از خودش، رنجش را به حاشیه میبرد تا یک نسلکشی عیانتر را پیشِ چشمِ جهانیان یادآوری کند.
گروهی که مورد ستم واقع شده و شیوه مقاومت را با آزمون و خطا آموخته است، در پیِ تقلیل و نادیدهگرفتنِ رنجِ بزرگتر از خویش نیست. آنجا که دیگری تو را بهسبب نادیدهگرفتن رنجهایش و پرداختن به دیگری مورد مؤاخذه قرار داد، همان بزنگاهی است که میشود فیگورهای ظاهری همدلی و دغدغهمندی او در جنبشهای اجتماعی و سیاسی و... را از تلاش واقعیاش برای مقاومت با هر ظلمی تشخیص داد.
بیانیه علمای شیعه با کلیدواژههای مهمی همچون فرمانده مقاومت (سنوار را نهفقط فرماندهی از حماس و غزه، بلکه متعلق به جریان مقاومت فلسطین و از آنِ همگی آنان میداند)، آزادگان جهان، سرزمینهای اشغالی و...، فقط از رنج انسان فلسطینی و امید به آزادی تمام سرزمینهای فلسطینیان سخن به میان میآورد.
#فلسطین
(متن بیانیه در زیر سنجاق شده است)
فهم فلسطین بهواسطه خودِ فلسطین:
مقاومت مردم فلسطین، طولِ عمری یکساله ندارد. سادهانگارانه است اگر خیال کنیم، مقاومت از هفت اکتبر شروع شد. مقاومت فلسطینیان بهاندازه عمر چندین نسل از هر کدام از خانواده آنهاست. فلسطینیان تمامِ عمرشان را طوری زندگی میکنند که هر روز درحالِ مبارزه باشند. شیوه مقاومت فلسطینیان، ابزار، گفتمان، رویکرد و اقتضائات خودش را دارد.
چیزی که در رسانههای فارسیزبان در ستایش مقاومت یا شیوه مبارزه فلسطینیان بهچشم میخورد، درباره فلسطینیان نیست؛ بیش از هر چیزی درباره گفتمان و نگاهِ صاحبان این رسانهها به فلسطین و مسئله مقاومت است.
ما فلسطین را بهواسطه خودش فهم نمیکنیم؛ ما فلسطین را در چهارچوب گفتمانهای مدنی، سیاسی و دینی خودمان فهم میکنیم. بنابراین بیشتر از اینکه از فلسطین حرف بزنیم، انگار در حالِ روایت از خودمان هستیم. تشبیهات، استعارهها و ادبیاتِ پرتکرار در این رسانهها نشان میدهد که ما فلسطین را بهواسطه گفتمان دینی و سیاسی خودمان فهم میکنیم، از فهم فلسطین، آنطور که هست، نه آنطور که ما میخواهیم، عاجزیم.
تیتر مجله سوره یا رسانههای مشابه، بیش از اینکه در تلاش برای روایتِ مقاومت انسان فلسطینی باشد، روایتی از تلاش برای مشروعیتبخشیدن به یک گفتمان سیاسی در داخلاند. فلسطین در این رسانهها فرع است. اصل، چیزی است که آنها در پی اثبات و محکمکردن مشروعیت آن هستند. کسی که پیروزی فلسطین را در پیروی از نسخه گفتمان سیاسی ایران میداند، صرفا فقط فیگور «توجه به فلسطین» گرفته است.
اگرچه گاهی حسنِ نیت برخی نویسندهها و فعالان سیاسی در ارتباط با فلسطین را نمیتوان نادیده گرفت، اما در شیوه روایت از فلسطین، دچار خطاهای شناختی فاحشاند. نشانهاش اینکه از فلسطین حرف میزنند، اما در نوشتهها و صحبتهایشان هیچ رد یا نقلقولی از روایتهای انسان فلسطینی نیست و همیشه به گفتمان خودشان ارجاع میدهند.
نقطه روشنِ بیانیه علمای شیعه افغانستان در همین است: از گفتمانِ دینی و حتی سیاسی خود برای دفاع از فلسطین مدد نگرفته؛ فلسطین را بهواسطه خودش فهم کرده است. بنابراین بدون اشاره به بنیانهای فکری خود و حتی اصطلاحات خاص خود، تمام ایده متن را حول «مقاومت فلسطین» طراحی کرده است.
به حاشیه بُردن رنج خود برای توجهدادن به رنجِ بزرگتر:
کسی هم هست که نداند شیعه در افغانستان اقلیت است و عمدهترین نسلکشی شیعیان بهویژه شیعیان هزاره در این کشور اتفاق افتاده و همچنان اتفاق میافتد؟
میشد که انتظار داشت نویسندگان این متن، به مصائب خودشان هم اشاره کنند و حمایت از فلسطین را در ادامه حمایت از اقلیت مذهبی افغانستان ببینند. چنین اتفاقی نمیافتد.
در میدان لفاظیهای پرتکرارِ جماعتی که هر جا نشانهای از دفاعِ فلسطین میبینند، رنجهای مرزهای خودت و کشتهشدهها را به تو یادآوری میکنند (بیاینکه بداند این تفکر که خود و رنجهای خودت را مرکز عالم هستی بدانی، شیوهای از تفکر استعماری و نایدیدهگرفتن دیگری است) جمع قلیلی از شیعیان کشوری که همیشه تحت استعمار بوده است، با مرکززُدایی از خودش، رنجش را به حاشیه میبرد تا یک نسلکشی عیانتر را پیشِ چشمِ جهانیان یادآوری کند.
گروهی که مورد ستم واقع شده و شیوه مقاومت را با آزمون و خطا آموخته است، در پیِ تقلیل و نادیدهگرفتنِ رنجِ بزرگتر از خویش نیست. آنجا که دیگری تو را بهسبب نادیدهگرفتن رنجهایش و پرداختن به دیگری مورد مؤاخذه قرار داد، همان بزنگاهی است که میشود فیگورهای ظاهری همدلی و دغدغهمندی او در جنبشهای اجتماعی و سیاسی و... را از تلاش واقعیاش برای مقاومت با هر ظلمی تشخیص داد.
بیانیه علمای شیعه با کلیدواژههای مهمی همچون فرمانده مقاومت (سنوار را نهفقط فرماندهی از حماس و غزه، بلکه متعلق به جریان مقاومت فلسطین و از آنِ همگی آنان میداند)، آزادگان جهان، سرزمینهای اشغالی و...، فقط از رنج انسان فلسطینی و امید به آزادی تمام سرزمینهای فلسطینیان سخن به میان میآورد.
#فلسطین
تو چراغِ خود برافروز:
درخواست جمعی از هنرمندان، روزنامهنگاران و فعالان اجتماعی برای توقف اجرای حکم پنج سال زندان الهه محمدی و نیلوفر حامدی.
امضای کارزار: توقف حکم زندان خبرنگاران
#ما
#خواهران_ما
درخواست جمعی از هنرمندان، روزنامهنگاران و فعالان اجتماعی برای توقف اجرای حکم پنج سال زندان الهه محمدی و نیلوفر حامدی.
امضای کارزار: توقف حکم زندان خبرنگاران
#ما
#خواهران_ما
هفت زن از کشورهای مختلفیم سرِ کلاس مرور آموختههایمان از زبان ترکی استانبولی. برگزارکننده، موسسه یونسامره ترکیه است که سالهاست در همه کشورهای دنیا برای ترویج زبان و فرهنگش تلاش میکند. چند مرد هم ثبتنام کردهاند، اما سرِ هیچکدام از کلاسها حاضر نشدند. دو زن از فلسطین، یک زن از مصر، یک زن از ارمنستان، یک زن از افغانستان، یک نفر روسیه و من از ایران.
استادمان زنِ جوانیست که تازه مادر شده. پیش آمده که وسط کلاس مجبور شده فرزند کوچکش را از همسرش بگیرد و همانطور که دارد چیزی را برای ما توضیح میدهد، بچهاش را آرام کند. وقتهای زیادی هم عذرخواهی میکند و با خنده میگوید: «annelik». خیلی خلاصه و مفید میگوید یعنی مادریکردن اینطور چیزی است.
جلسه سوم است و استاد تا میآید شروع کند، همسرش از پشت دوربین چیزی میگوید. صدا و تصویر باز است و ما همه آن چیزی را که بین آن سه نفر رقم میخورد، میبینیم. مرد میگوید نمیداند دمای آبِ جوشی که برای شیر بچه لازم است، باید چقدر باشد؟ زن میگوید عزیزم کافیست یک قطره از آب جوش را بریزی پشت دستت تا بفهمی مناسب است یا نه. مرد میگوید من سر درنمیآورم. استاد عذرخواهی میکند و میگوید «تا من شیر بچه را درست کنم، دوربینهایتان را روشن میکنید تا باهم معاشرت کنید؟»
دوربینها روشن میشود. عجیب اینکه راه ارتباطیِ ما یک زبان واسطه است. ترکی استانبولی. من نگاه میکنم به زنهایی که هر کدام یا پشت لپتاپی نشستهاند یا گوشیبهدست دارند توی خانهشان میگردند تا استاد بیاید.
یکی از زنهای فلسطینی نشسته است روی یک صندلی. دختر کوچکی دست انداخته دور گردنش و قصد دارد توجه مادرش را جلب کند. معلوم است خودش را به زور از روی صندلی بالا کشیده. نوزاد کوچکی هم در آغوش دارد که انگار مشغول شیرخوردن است. و اگر خیلی دقیق تصویر را ببینی، کودک دیگری را هم در گوشهای از خانه میبینی که انگار با چیزی سرگرم است. من نشستهام روی مبل و با گوشی سرِ کلاسم. دختر افغانستانی میگوید روشن کردن دوربین برایش امکانپذیر نیست و زنِ مصری هم پشت به پنجرهای نشسته که رو به چندساختمان است. زنِ روسی توی اتاقی نشسته که پشت سرش یک کتابخانه بزرگ خودنمایی میکند و استاد که رفته برای درست کردن شیر، ما را با یک تصویر که روبهروی هود آشپزخانه است، تنها گذشته. این یعنی میز کارش را دقیقا توی آشپزخانه گذاشته.
معاشرت اولیه درباره این است که دقیقا از چه زمانی یادگرفتن زبان ترکی را یاد گرفتهایم که سوال شخصی و بدون مقدمه زن روسی، کمی اوضاع را پیچیدهتر میکند. از زن فلسطینی میپرسد «من هیچ نمیفهمم که عربها چرا اینقدر بچه به دنیا میآورند»؟ وقتی آدمها سوالهای عجیب و بدون مقدمهای میپرسند، تلاش میکنم که بفهمم چندسالهاند. و همیشه در تشخیص سنوسال گند میزنم. و اینبار هم نمیفهمم که زن چندساله است. زنِ فلسطینی برعکس من که جا خوردهام، آرام و با طمأنینه جواب میدهد Çünkü erkeklerimizi seviyoruz. چون مردانمان را خیلی دوست داریم.
عجب جوابِ زنانهای. عجب منطق پرعاطفهای. باید زن باشی که بتوانی درک کنی، جدا از شوقِ همیشگی مادرشدن، این دوست داشتنِ یک مرد است که کمک میکند تا شوقِ بالقوهات را بالفعل کنی. باید زن باشی تا بدانی وقتی مردی را دوست داری، تلاش میکنی تا او را طوری که از عهدهات برمیآید، تکثیر کنی.
طبیعتا این جواب برای کسی که این سؤال را پرسیده، قانعکننده و منطقی نیست. زن روسی میرود عقب و پشتش را تکیه میدهد به صندلی. میخندد. میگوید «اوهوم! پس از سرِ دوستداشتنِ مرد مسلمان، بچهدار میشوید.» با اینکه زبان واسطه است، اما کارِ سختی نیست که بفهمیم توی این جمله، این بار تعریض اصلی به بچهدارشدن نیست، تعریض اصلی به دوستداشتنِ مرد مسلمان است.
مقابل ما فقط یک زنِ روس نشسته است. او نماینده فمینیسم سفید است که نهتنها زنِ اهل خاورمیانه را زنی همیشهقربانی، جنگزده و بدون عاملیت در انتخابهایش مثل فرزندآوری، ازدواج و... میداند، بلکه مرد عرب خاورمیانهای را هم مستحق کرامت، دوستداشتهشدن و خوشایندِ زنی بودن نمیداند.
استادمان زنِ جوانیست که تازه مادر شده. پیش آمده که وسط کلاس مجبور شده فرزند کوچکش را از همسرش بگیرد و همانطور که دارد چیزی را برای ما توضیح میدهد، بچهاش را آرام کند. وقتهای زیادی هم عذرخواهی میکند و با خنده میگوید: «annelik». خیلی خلاصه و مفید میگوید یعنی مادریکردن اینطور چیزی است.
جلسه سوم است و استاد تا میآید شروع کند، همسرش از پشت دوربین چیزی میگوید. صدا و تصویر باز است و ما همه آن چیزی را که بین آن سه نفر رقم میخورد، میبینیم. مرد میگوید نمیداند دمای آبِ جوشی که برای شیر بچه لازم است، باید چقدر باشد؟ زن میگوید عزیزم کافیست یک قطره از آب جوش را بریزی پشت دستت تا بفهمی مناسب است یا نه. مرد میگوید من سر درنمیآورم. استاد عذرخواهی میکند و میگوید «تا من شیر بچه را درست کنم، دوربینهایتان را روشن میکنید تا باهم معاشرت کنید؟»
دوربینها روشن میشود. عجیب اینکه راه ارتباطیِ ما یک زبان واسطه است. ترکی استانبولی. من نگاه میکنم به زنهایی که هر کدام یا پشت لپتاپی نشستهاند یا گوشیبهدست دارند توی خانهشان میگردند تا استاد بیاید.
یکی از زنهای فلسطینی نشسته است روی یک صندلی. دختر کوچکی دست انداخته دور گردنش و قصد دارد توجه مادرش را جلب کند. معلوم است خودش را به زور از روی صندلی بالا کشیده. نوزاد کوچکی هم در آغوش دارد که انگار مشغول شیرخوردن است. و اگر خیلی دقیق تصویر را ببینی، کودک دیگری را هم در گوشهای از خانه میبینی که انگار با چیزی سرگرم است. من نشستهام روی مبل و با گوشی سرِ کلاسم. دختر افغانستانی میگوید روشن کردن دوربین برایش امکانپذیر نیست و زنِ مصری هم پشت به پنجرهای نشسته که رو به چندساختمان است. زنِ روسی توی اتاقی نشسته که پشت سرش یک کتابخانه بزرگ خودنمایی میکند و استاد که رفته برای درست کردن شیر، ما را با یک تصویر که روبهروی هود آشپزخانه است، تنها گذشته. این یعنی میز کارش را دقیقا توی آشپزخانه گذاشته.
معاشرت اولیه درباره این است که دقیقا از چه زمانی یادگرفتن زبان ترکی را یاد گرفتهایم که سوال شخصی و بدون مقدمه زن روسی، کمی اوضاع را پیچیدهتر میکند. از زن فلسطینی میپرسد «من هیچ نمیفهمم که عربها چرا اینقدر بچه به دنیا میآورند»؟ وقتی آدمها سوالهای عجیب و بدون مقدمهای میپرسند، تلاش میکنم که بفهمم چندسالهاند. و همیشه در تشخیص سنوسال گند میزنم. و اینبار هم نمیفهمم که زن چندساله است. زنِ فلسطینی برعکس من که جا خوردهام، آرام و با طمأنینه جواب میدهد Çünkü erkeklerimizi seviyoruz. چون مردانمان را خیلی دوست داریم.
عجب جوابِ زنانهای. عجب منطق پرعاطفهای. باید زن باشی که بتوانی درک کنی، جدا از شوقِ همیشگی مادرشدن، این دوست داشتنِ یک مرد است که کمک میکند تا شوقِ بالقوهات را بالفعل کنی. باید زن باشی تا بدانی وقتی مردی را دوست داری، تلاش میکنی تا او را طوری که از عهدهات برمیآید، تکثیر کنی.
طبیعتا این جواب برای کسی که این سؤال را پرسیده، قانعکننده و منطقی نیست. زن روسی میرود عقب و پشتش را تکیه میدهد به صندلی. میخندد. میگوید «اوهوم! پس از سرِ دوستداشتنِ مرد مسلمان، بچهدار میشوید.» با اینکه زبان واسطه است، اما کارِ سختی نیست که بفهمیم توی این جمله، این بار تعریض اصلی به بچهدارشدن نیست، تعریض اصلی به دوستداشتنِ مرد مسلمان است.
مقابل ما فقط یک زنِ روس نشسته است. او نماینده فمینیسم سفید است که نهتنها زنِ اهل خاورمیانه را زنی همیشهقربانی، جنگزده و بدون عاملیت در انتخابهایش مثل فرزندآوری، ازدواج و... میداند، بلکه مرد عرب خاورمیانهای را هم مستحق کرامت، دوستداشتهشدن و خوشایندِ زنی بودن نمیداند.
در مقالهای با عنوان «مردان فلسطینی و زندگیهای سوگواری(نا)پذیر» خواندم که دکتر عایشه خان، فمینیست پسااستعمار، نوشته بود: «مردان فلسطینی که در مقاومت مسلحانه شرکت میکنند، هیولا نیستند؛ کودکی آنها به بیرحمانهترین شکل ممکن در اسارت گذشته است، تمام زندگی آنها در خشونت استعماری، زیر بمبها و حملات موشکی بیپایان، گرسنگی و آزار جسمانی سپری شده است. خانههایشان توسط سربازان و شهرکنشینان اسرائیلی به سرقت رفته و درختان زیتون مقدسشان سوزانده شده است. آنها سالیان طولانی مسطحشدن محلههایشان را زیر بمبارانها مشاهده کردهاند و عزادار رنج بیپایان جامعه خود، عزیزان قتلعامشده و بیماران ناتوانشده توسط بیوتروریسم اسرائیل که هوا، زمین و آب آنها را مسموم کرده، بودهاند. واقعیت آنها غیرقابل درک است. این مردان جوان، مردمی بومی هستند که نومیدانه برای آزادی از دست استعمارگران خود تلاش میکنند، به این امید که نسل آینده بتوانند فلسطینی آزاد را تجربه کنند. این مردان همچنین علایق و عشق متنوعی به شعر، هنر، موسیقی، خوشنویسی، گلدوزی، آشپزی، کشاورزی، رقص و... دارند. این به این معنی نیست که آنها کامل هستند، به این معنی است که آنها انسان هستند. چرا از مردان فلسطینی که در کودکی از نسلکشی جان سالم به در بردهاند و در مقابل آن مقاومت کردهاند، انسانیتزدایی میشود؟»
استادمان درحالیکه طفل گریانش را در آغوش گرفته و شیشه شیرش را در دست دیگرش دارد، میآید پشت دوربین. باز معذرتخواهی میکند و میگوید کارکردن از توی خانه واقعا سخت است. بچه انگار دلش میخواهد باز هم گریه کند. مادرش میگوید خالهها رو توی دوربین ببین. بچه نگاه میکند. دو فرزندِ زن فلسطینی که هنوز کنار مادرشان هستند و او را موقع گفتوگو تماشا کردهاند، برای کودکِ گریان استاد، دست تکان میدهند و به عربی چیزی به بچه میگویند. بدون زبان واسطه. با زبانِ خودشان. برعکس ما.
بچه میخندد.
#ما
#فلسطین
استادمان درحالیکه طفل گریانش را در آغوش گرفته و شیشه شیرش را در دست دیگرش دارد، میآید پشت دوربین. باز معذرتخواهی میکند و میگوید کارکردن از توی خانه واقعا سخت است. بچه انگار دلش میخواهد باز هم گریه کند. مادرش میگوید خالهها رو توی دوربین ببین. بچه نگاه میکند. دو فرزندِ زن فلسطینی که هنوز کنار مادرشان هستند و او را موقع گفتوگو تماشا کردهاند، برای کودکِ گریان استاد، دست تکان میدهند و به عربی چیزی به بچه میگویند. بدون زبان واسطه. با زبانِ خودشان. برعکس ما.
بچه میخندد.
#ما
#فلسطین
با دوستِ عزیزی قرارِ باهمخوانی دربارهٔ فلسطین گذاشتیم. یک قرار دونفره با عنوان «اندیشیدن به فلسطین بهواسطه خود فلسطین». از شرقشناسی ادوارد سعید شروع کردیم. دربین هزارمشغله سرعتمان لاکپشتیست، اما ادامهدار است.
از وقتی شرقشناسی را شروع کردم، احساس میکنم آموختههای پیشینم، کمبنیهتر از آن است که بتواند به فهم دقیقِ متن اصلی کمک کند. برای همین بهدنبال منابع کمکآموزشی گشتم. مثل همان دورهٔ دبستان که کتابها و جزوههای گلواژه بهکمکم میآمدند.
این منابع کمکی یکی کتاب «تحلیلی در باب شرقشناسی ادوارد سعید» نوشتهٔ رایلی کوئین بود و دیگری دورهٔ آنلاین تازه آکادمی سپنتا با عنوان «مطالعات فرهنگی-پسااستعماری خاورمیانه: ادوارد سعید و فلسطین در کانتکست مطالعات فرهنگی» که در آستانهٔ برگزاری است:
https://www.tgoop.com/sepantasocialscience/257
حالا این مقدمه را نوشتم که بگویم اگر مایل به شرکت در این دورهٔ پنج جلسهای هستید که توسط آکادمی سپنتا و افراد کارشناس در این حوزه برگزار میشود و دغدغهاش را دارید، کافیست پیام مختصرومفیدی به من بدهید و بگویید چرا دوست دارید این دوره را شرکت کنید. هزینهٔ شرکت در این دوره، برای دو نفر، را بهعنوان یک نذر فرهنگی، مهمانِ کسی هستید.
@Fatemeh_behruz_bot
#نذر_فرهنگی #فلسطین
از وقتی شرقشناسی را شروع کردم، احساس میکنم آموختههای پیشینم، کمبنیهتر از آن است که بتواند به فهم دقیقِ متن اصلی کمک کند. برای همین بهدنبال منابع کمکآموزشی گشتم. مثل همان دورهٔ دبستان که کتابها و جزوههای گلواژه بهکمکم میآمدند.
این منابع کمکی یکی کتاب «تحلیلی در باب شرقشناسی ادوارد سعید» نوشتهٔ رایلی کوئین بود و دیگری دورهٔ آنلاین تازه آکادمی سپنتا با عنوان «مطالعات فرهنگی-پسااستعماری خاورمیانه: ادوارد سعید و فلسطین در کانتکست مطالعات فرهنگی» که در آستانهٔ برگزاری است:
https://www.tgoop.com/sepantasocialscience/257
حالا این مقدمه را نوشتم که بگویم اگر مایل به شرکت در این دورهٔ پنج جلسهای هستید که توسط آکادمی سپنتا و افراد کارشناس در این حوزه برگزار میشود و دغدغهاش را دارید، کافیست پیام مختصرومفیدی به من بدهید و بگویید چرا دوست دارید این دوره را شرکت کنید. هزینهٔ شرکت در این دوره، برای دو نفر، را بهعنوان یک نذر فرهنگی، مهمانِ کسی هستید.
@Fatemeh_behruz_bot
#نذر_فرهنگی #فلسطین
Telegram
آکادمی علوم اجتماعی سپنتا
«مطالعات فرهنگی-پسااستعماری خاورمیانه»
با همکاری کانال «تاریخ، نقد فرهنگ، الهیات» و تسهیلگری آقای م.محسن غمام
https://www.tgoop.com/cultureforhumiliated
✅دوره نخست:
"ادوارد سعید و فلسطین در کانتکست مطالعات فرهنگی"
دکتر عبدالله کریمزاده
خاورمیانه با وجود تمام تنوع…
با همکاری کانال «تاریخ، نقد فرهنگ، الهیات» و تسهیلگری آقای م.محسن غمام
https://www.tgoop.com/cultureforhumiliated
✅دوره نخست:
"ادوارد سعید و فلسطین در کانتکست مطالعات فرهنگی"
دکتر عبدالله کریمزاده
خاورمیانه با وجود تمام تنوع…
برادر کوچکم همیشه میگفت وقتی قرار است کاری را به سرانجام برسانی، دربارهاش با کسی صحبت نکن. چون وقتی دربارهٔ امرِ درحالِ انجام حرف میزنی، ممکن است ذهنت گول بخورد و آن را جزو انجامشدهها درنظر بگیرد. برای همین احتمالا ادامهٔ مسیر سختتر باشد، چون باید مدام به ذهنت حالی کنی چیزی تمام نشده و باید متمرکز و همراه، در بهپایانرساندن یاریام کنی.
جدا از این، وقتی دربارهٔ امرِ درحال انجام حرف میزنی، شرایطی را که ممکن است در بهنتیجهنرسیدن نقش داشته باشند، نادیده میگیری. بنابراین ممکن است هیچوقت کارت -بنا به هر دلیلی- به سرانجام نرسد و تو آدمِ ناتمامی بهنظر برسی.
فارغ از همهٔ این جوانب که در نوع خود، درست و منطقیاند، گاهی حرفزدن دربارهٔ چیزی که درحالِ انجامش هستی، در تو تعهد پررنگی ایجاد میکند. شاید بهاینخاطر که تعداد زیادی از اطرافیان و دوستانت را شاهد میگیری تا بهواسطه شاهدبودن آنها فارغ از نتیجه، مصمم و پرتلاشتر، کارِ درحالِ انجامت را به پایان برسانی.
این روزها لپتاپ روی میز، تماموقت روشن است. گاهی ساعتها برای نوشتن پشت آن مینشینم و گاهی برای نوشتن یک یا دو کلمه که ناغافل موقع ظرفشستن یا کارهای خانه به ذهنم رسیده، خودم را به آن میرسانم.
حالا انگار دارم جدیترین کارم در تمام این سالها را انجام میدهم و آن هم، کلمه به کلمه نوشتنِ کتابی است که امیدوارم سرنوشت خوبِ بهثمررسیدنش را با سهلانگاری و بیتوجهی، به بیسرنوشتی تغییر ندهم.
اینجا
دوستان نزدیک و نادیدهٔ زیادی شاهد شدند؛ بهامیدِ تمامکردن کاری که فکر میکنم شاید مهمترین چیزی است که باید در زندگیام انجامش بدهم.
#خویشتن_نویسی
جدا از این، وقتی دربارهٔ امرِ درحال انجام حرف میزنی، شرایطی را که ممکن است در بهنتیجهنرسیدن نقش داشته باشند، نادیده میگیری. بنابراین ممکن است هیچوقت کارت -بنا به هر دلیلی- به سرانجام نرسد و تو آدمِ ناتمامی بهنظر برسی.
فارغ از همهٔ این جوانب که در نوع خود، درست و منطقیاند، گاهی حرفزدن دربارهٔ چیزی که درحالِ انجامش هستی، در تو تعهد پررنگی ایجاد میکند. شاید بهاینخاطر که تعداد زیادی از اطرافیان و دوستانت را شاهد میگیری تا بهواسطه شاهدبودن آنها فارغ از نتیجه، مصمم و پرتلاشتر، کارِ درحالِ انجامت را به پایان برسانی.
این روزها لپتاپ روی میز، تماموقت روشن است. گاهی ساعتها برای نوشتن پشت آن مینشینم و گاهی برای نوشتن یک یا دو کلمه که ناغافل موقع ظرفشستن یا کارهای خانه به ذهنم رسیده، خودم را به آن میرسانم.
حالا انگار دارم جدیترین کارم در تمام این سالها را انجام میدهم و آن هم، کلمه به کلمه نوشتنِ کتابی است که امیدوارم سرنوشت خوبِ بهثمررسیدنش را با سهلانگاری و بیتوجهی، به بیسرنوشتی تغییر ندهم.
اینجا
دوستان نزدیک و نادیدهٔ زیادی شاهد شدند؛ بهامیدِ تمامکردن کاری که فکر میکنم شاید مهمترین چیزی است که باید در زندگیام انجامش بدهم.
#خویشتن_نویسی
در ادبیات داستانی، بحثی مهمی وجود دارد بهنام شخصیتپردازی. در همین بحث است که تفاوت «شخصیت» و «تیپ» مطرح میشود. بحثِ مهمی که وجه تمایز یک نویسنده کاربلد با یک نویسنده تازهکار است: نویسنده تازهکار در اوایل مسیر آزمون و خطای نویسندگیاش، اغلب «تیپ» خلق میکند؛ اما نویسنده واقعی این توانایی را دارد که حتی در یک داستانِ کوتاه، یک شخصیت بهیادماندنی خلق کند.
حالا فرق «تیپ» و «کاراکتر» یا همان شخصیت» چیست؟
«تیپ» همان شخصیتی است که ویژگیهایش با گروه زیادی از افراد یک اجتماع، مطابقت و همخوانی زیادی دارد و عملا فقط یک یا دو مشخصه دارد. «کاراکتر» اما تشخص فردی دارد. یگانه است. بدیلی ندارد و تکنسخه است. کاراکتر باورمند است، در حاشیه نیست، ابرازگری و کُنش دارد و خودش را با باورها، اصول و جهانبینیهایش میسازد.
استاد داستاننویسیام میگفت اگر شخصیتهای فرعی داستان یا رمان شما «تیپ» بودند، خردهای بر شما نیست؛ اما قهرمان داستان، کسی که قرار است در بطنِ زندگیای باشد که شما خلقش میکنید، باید «شخصیت» باشد. خلقِ تیپ، آسانترین کار در داستاننویسی است. «کاراکتر» را به همین راحتی نمیتوان ساخت.
نهفقط در دنیایِ داستان، که در جهانِ واقعیت هم «تیپ» بودن، کارِ کممخاطرهای است. غرقه در دنیایِ شخصیِ خودت، با چند ویژگی محدود فردی و اجتماعی. سر در گریبان با تقلایِ محدودشده به یک خردهجهانِ شخصی. در یک دایره نامرئی محدود، بدونِ جهانبینی یا هیچ کنشِ چشمگیر در جغرافیایی که نامش خاورمیانه است.
«کاراکتر» داشتن اما رنجساز است. چون حاشیه امنی ندارد که خودت را برای روبهرو نشدن با جهانِ واقعیت پشتِ آن پنهان کنی. «کاراکتر» در بطن است. او خودِ زندگیست و آنچه از دنیایِ بیرون بر او اثر میگذارد را بخشی از زندگی میداند. کاراکتر نمیتواند بیتفاوت باشد. خنثی نیست. برای خودش اصول و باور دارد. هر روز برای خودش اصول و باور میسازد و برای حرفزدن از آنها صدای رسایی دارد. بدون لکنت میایستد وسط هر ماجرایی و نسبت خودش را با آن پیدا میکند.
من همیشه با وَرِ خوشبینِ ذهنم، اینطور گمان میکنم که «اجتماع»، «جغرافیا»، «شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و...» همان چیزهایی هستند که از ما «سنگ زیرین آسیا» میسازند. اتفاقا باید خودت را در معرض اینها قرار بدهی تا هم نسبتت را با هر کدامشان فهم کنی و هم بهواسطهشان لباسِ «تیپ» بودن را از قامت وجودیات بیرون بیاوری و به «شخصیت» تبدیل شوی؛ به کسی که «تشخص فردی» دارد و شبیهترین است به خودش تا یک دسته و گروه عمومی.
همه آن چیزهایی که در این چندسال، در جغرافیایی بهنام خاورمیانه یا بهتر است بگویم در غرب آسیا و در ایران گذراندیم و قرار هم هست که باز پشتِ سر بگذاریم، بهانهای است برای آنْ حرکتِ آرام بهمنظور خارجشدن از «تیپ» و تبدیلشدن به «کاراکتر». چراکه اصلا زندگی یعنی همین شخصیتشدن.
«فلسطین» یکی از همان چیزها بود/هست که بهبهانهاش میشد/میشود، صاحبِ جهانِ فکری تازه شد یا سروشکل درستی به باورهای قبلی داد. «فلسطین» از آدمها کاراکتر میسازد؛ همانطور که «مبارزه»، همیشگیترینِ امکانِ کاراکترسازیِ تاریخ است.
مدتهاست معنایِ زندگی را در تلاش برای «شخصیت» شدن، فهم میکنم و مدتهاست که هِی چشم میچرخانم در جهان دوستیها، مراودهها، تعاملهای فردی و اجتماعی و... و تا آنجا که قوه تشخیص به کمکم میآید، «کاراکتر»های عزیزِ دنیایِ تازهام را مینشانم جایِ «بیکاراکترترین»هایی که هیچوقت نشد صدایی از باورهایشان -چه مخالف، چه موافق- بشنوم؛ چراکه سخت باور دارم، دنیایِ این روزها، دیگر، دنیایِ خنثیبودن و درحاشیهبودگی نیست.
#ما
حالا فرق «تیپ» و «کاراکتر» یا همان شخصیت» چیست؟
«تیپ» همان شخصیتی است که ویژگیهایش با گروه زیادی از افراد یک اجتماع، مطابقت و همخوانی زیادی دارد و عملا فقط یک یا دو مشخصه دارد. «کاراکتر» اما تشخص فردی دارد. یگانه است. بدیلی ندارد و تکنسخه است. کاراکتر باورمند است، در حاشیه نیست، ابرازگری و کُنش دارد و خودش را با باورها، اصول و جهانبینیهایش میسازد.
استاد داستاننویسیام میگفت اگر شخصیتهای فرعی داستان یا رمان شما «تیپ» بودند، خردهای بر شما نیست؛ اما قهرمان داستان، کسی که قرار است در بطنِ زندگیای باشد که شما خلقش میکنید، باید «شخصیت» باشد. خلقِ تیپ، آسانترین کار در داستاننویسی است. «کاراکتر» را به همین راحتی نمیتوان ساخت.
نهفقط در دنیایِ داستان، که در جهانِ واقعیت هم «تیپ» بودن، کارِ کممخاطرهای است. غرقه در دنیایِ شخصیِ خودت، با چند ویژگی محدود فردی و اجتماعی. سر در گریبان با تقلایِ محدودشده به یک خردهجهانِ شخصی. در یک دایره نامرئی محدود، بدونِ جهانبینی یا هیچ کنشِ چشمگیر در جغرافیایی که نامش خاورمیانه است.
«کاراکتر» داشتن اما رنجساز است. چون حاشیه امنی ندارد که خودت را برای روبهرو نشدن با جهانِ واقعیت پشتِ آن پنهان کنی. «کاراکتر» در بطن است. او خودِ زندگیست و آنچه از دنیایِ بیرون بر او اثر میگذارد را بخشی از زندگی میداند. کاراکتر نمیتواند بیتفاوت باشد. خنثی نیست. برای خودش اصول و باور دارد. هر روز برای خودش اصول و باور میسازد و برای حرفزدن از آنها صدای رسایی دارد. بدون لکنت میایستد وسط هر ماجرایی و نسبت خودش را با آن پیدا میکند.
من همیشه با وَرِ خوشبینِ ذهنم، اینطور گمان میکنم که «اجتماع»، «جغرافیا»، «شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و...» همان چیزهایی هستند که از ما «سنگ زیرین آسیا» میسازند. اتفاقا باید خودت را در معرض اینها قرار بدهی تا هم نسبتت را با هر کدامشان فهم کنی و هم بهواسطهشان لباسِ «تیپ» بودن را از قامت وجودیات بیرون بیاوری و به «شخصیت» تبدیل شوی؛ به کسی که «تشخص فردی» دارد و شبیهترین است به خودش تا یک دسته و گروه عمومی.
همه آن چیزهایی که در این چندسال، در جغرافیایی بهنام خاورمیانه یا بهتر است بگویم در غرب آسیا و در ایران گذراندیم و قرار هم هست که باز پشتِ سر بگذاریم، بهانهای است برای آنْ حرکتِ آرام بهمنظور خارجشدن از «تیپ» و تبدیلشدن به «کاراکتر». چراکه اصلا زندگی یعنی همین شخصیتشدن.
«فلسطین» یکی از همان چیزها بود/هست که بهبهانهاش میشد/میشود، صاحبِ جهانِ فکری تازه شد یا سروشکل درستی به باورهای قبلی داد. «فلسطین» از آدمها کاراکتر میسازد؛ همانطور که «مبارزه»، همیشگیترینِ امکانِ کاراکترسازیِ تاریخ است.
مدتهاست معنایِ زندگی را در تلاش برای «شخصیت» شدن، فهم میکنم و مدتهاست که هِی چشم میچرخانم در جهان دوستیها، مراودهها، تعاملهای فردی و اجتماعی و... و تا آنجا که قوه تشخیص به کمکم میآید، «کاراکتر»های عزیزِ دنیایِ تازهام را مینشانم جایِ «بیکاراکترترین»هایی که هیچوقت نشد صدایی از باورهایشان -چه مخالف، چه موافق- بشنوم؛ چراکه سخت باور دارم، دنیایِ این روزها، دیگر، دنیایِ خنثیبودن و درحاشیهبودگی نیست.
#ما
انسان کاشفِ واژه نیست. واژه است که او را مییابد.
[از سخنان کشیش مونتمولین در مراسم خاکسپاری خورخه لوئیس بورخس]
.
[از سخنان کشیش مونتمولین در مراسم خاکسپاری خورخه لوئیس بورخس]
.
✍ ج. بهروزفخر
یکی از خوشبختیهای من این است که دخترم چون در زمان مراجعه مامور پُست در منزلشان نیست. خریدهای اینترنتیاش را به نشانی خانه ما سفارش میدهد! بیشتر سفارشات او کتاب و گاهی اوقات البسه است.
من و مادرش مجاز هستیم بستهها را باز کنیم. من بستههای حاوی کتاب را باز میکنم و مادرش بستههای البسه را.
دیروز پنجشنبه، بسته پستی جدیدِ دخترخانم، حاوی ۳ جلد کتاب از «نشر پیله» بود با عنوانهای زیر؛
۱- تنهایی استراتژیک ایران...
۲- تحلیلی در باب شرقشناسیِ ادوارد سعید
۳- تحلیلی در باب موقعیت فرهنگ هومیبابا
احتمال میدهم، در کتابِ «تنهایی استراتژیک ایران...» بتوانم پاسخ برخی سوالات بوجود آمده در مقطع کنونی را بیابم. برای همین از اقتدار پدرانه استفاده میکنم و کتاب را فعلاً پیش خودم نگه میدارم!
هنوز مطالعه کتاب را شروع نکردهام، اما آن را در صدر اولویتهای جدیدم قرار میدهم.
[یادداشتی از پدرم در رسانه شخصیاش 😊]
یکی از خوشبختیهای من این است که دخترم چون در زمان مراجعه مامور پُست در منزلشان نیست. خریدهای اینترنتیاش را به نشانی خانه ما سفارش میدهد! بیشتر سفارشات او کتاب و گاهی اوقات البسه است.
من و مادرش مجاز هستیم بستهها را باز کنیم. من بستههای حاوی کتاب را باز میکنم و مادرش بستههای البسه را.
دیروز پنجشنبه، بسته پستی جدیدِ دخترخانم، حاوی ۳ جلد کتاب از «نشر پیله» بود با عنوانهای زیر؛
۱- تنهایی استراتژیک ایران...
۲- تحلیلی در باب شرقشناسیِ ادوارد سعید
۳- تحلیلی در باب موقعیت فرهنگ هومیبابا
احتمال میدهم، در کتابِ «تنهایی استراتژیک ایران...» بتوانم پاسخ برخی سوالات بوجود آمده در مقطع کنونی را بیابم. برای همین از اقتدار پدرانه استفاده میکنم و کتاب را فعلاً پیش خودم نگه میدارم!
هنوز مطالعه کتاب را شروع نکردهام، اما آن را در صدر اولویتهای جدیدم قرار میدهم.
[یادداشتی از پدرم در رسانه شخصیاش 😊]