tgoop.com/foalborz/64307
Last Update:
🖌 شاعرانه ۶۶۲
👤 حمید مصدق
تو مهربان بودی
آغاز ماجرا ، اما
چه سخت تشنه ی جام محبتت بودم
سخن تمام نشد
ختم ماجرا پیدا
امید با تو نشستن
تلاش بی ثمری بود
چه
کوشش شب و روزم
بِسان شخم زدن روی سینه ی دریا
و استغاثه به در گاهت
گره به باد زدن
و همچو کوفتن آب بود در هاون
مرا رها کردی ؟
مرا به مسلخ سلاخان
رها چرا کردی ؟
مرا که رام تو بودم
اسیر دام تو بودم
گذشتم از تو و آن پر فریب شهر بزرگ
کنون کنار کویرم
کویر بی باران
و مهربانی این مهربانترین یاران
تو کاش از این مردم
زمردم کرمان
به قدر یک ارزن
وفا و خوبی را
به وام بستانی
که مثل مهر درخشان شهر بخشنده
و همچو مردم این ملک
مهربان باشی
تو ای بلای دل من
بلند بالایم
تو ای برازنده
تو ای بلندتر از سروها و افراها
تو بر تمام بلندان باغ بالنده
بر این اسیر به غربت گذر توانی کرد ؟
بر این کویر نشین
بر این ز مهر تو محروم
نظر توانی کرد ؟
┏━❄️━┓
@foalborz
┗━❄️━┛
BY انجمن تاریخ و میراث ایرانیان
Share with your friend now:
tgoop.com/foalborz/64307