Telegram Web
بی‌هدفی مرا می‌کشد، سن من دیگر سن تماشا نیست. از لباس خریدن بدم می‌آید. از امتحانِ کفش، امتحان پیراهن، امتحان وسایل آرایش نفرت دارم. فقط فکرش را می‌کنم اما وقتی عملاً باید تصمیم بگیرم به حالت مرگ می‌افتم.
از یک تا ۱۱ شب همینطور توی خیابان‌ها راه رفتم. می‌خواستم خرید کنم اما هیچ چیز نخریدم. این بیماری تردید دارد مرا خفه می‌کند.

#فروغ_فرخزاد
نامه به ابراهیم گلستان
۲۴ مه ۱۹۶۶
@foroghfarokhzad
زندگی شاید طفلی‌ست که از مدرسه بر می‌گردد
زندگی شايد افروختن سيگاری باشد، در فاصله‌ی رخوتناک دو همآغوشی
يا عبور گيج رهگذري باشد 
زندگی شاید عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می‌دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید: "صبح بخیر"

#فروغ_فرخزاد

@foroghfarokhzad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴فریدون فرخزاد و رسیدن به هویت ملی

بشنویم از زبان جاویدنام
#فریدون_فرخزاد


@Fereidon_Farokhzad
فروغ خیلی زیاد گریه می‌کرد، من نمی‌فهمیدم چرا !
بعدها که بزرگ‌تر شدم و شعر گفتم و خودم با مردم زمانه طرف شدم و شنیدم که چطور راجع به من قضاوت می‌شود، گریه کردم و فهمیدم که چرا فروغ آن زمان گریه می‌کرد!

#فریدون_فرخزاد
@foroghfarokhzad
از فروغ فرخزاد نیست

ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎ
ﺗﻨﻬﺎﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻗﯿﺪ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍﻣﯽﺯﻧﻨﺪ
ﻭﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍﺗﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ
ﺷﺎﻥ
ﺑﺮﻋﮑﺲ ﺷﻨﺎ میﮐﻨﻨﺪ...!

#جعلی
#جعلیات

@foroghfarokhzad
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند ... شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمهٔ من ...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم :
چهرهٔ تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم

#فروغ_فرخزاد

شعر : اندوه پرست
دفتر شعر : دیوار
@ree_gram
-آدم وقتی یک سیب را گاز می‌زند و از بو و مزه‌اش کیف می‌برد چه لازم دارد که پشت جعبه‌آینه باشد برای نمایش به دیگران که آی سیب خورده‌ام. کتاب چاپ می‌کنی و قصه می‌نویسی برای کیفِ خودت. همین فیلم می‌سازی برای کیفِ خودت و بعد برای نشان‌دادنش و این‌که بدانند چگونه کارهای دیگر هم می‌شود کرد و چیزهای دیگری هم می‌شود گفت. حتی تالار نمایش اجاره می‌کنی و آن را نمایش می‌دهی، و کیف می‌کنی که «آب در خوابگه مورچگان» ریخته‌ای. اصلاً انتظار تصویب و تائید نداری. نفسِ کار اصلِ کار است. اگر با دیگران فرقی داری چرا از دیگران تائید بخواهی، یا تائید دیگران را ارزش بدهی.


نامه به سیمین
ابراهیم گلستان
@foroghfarokhzad
کارگاه آنلاین فروغ‌شناسی

چقدر فروغ فرخزاد را می‌شناسیم؟

مایکل هیلمن (پژوهشگر امریکایی) می‌گوید:
یکی از نقطه امیدهای ما، نسبت به فرهنگ مردمِ ایران، کتابِ شعرِ فروغ فرخزاد است‌.
اگر، ایرانی‌های کنجکاو و با سواد، این کتاب را خوب بفهمند، به لحاظِ فرهنگی، رشدِ قابل توجهی خواهند داشت.

در این کارگاهِ سه جلسه‌‌ای فروغ می‌خوانیم و از فروغ حرف می‌زنیم.

کارگاه به صورت آنلاین و تماس تصویری گروهی برگزار می‌شود.

مهلت ثبت نام:
جمعه، بیست و هفتم مهر ماه

ثبت‌نام اینستاگرام:
pooria_pelican
ثبت‌نام تلگرام:
09378869903
پیشانی ار،زداغ گناهی سیه شود
بهتر،ز داغ نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از ان به که زیرلب
بهر فریب خلق بگویی خدا،خدا

#فروغ_فرخزاد
@foroghfarokhzad
حالم خوب نیست. بدیِ حالم را حتی در صورتم هم می‌توان دید. آنقدر زشت و شکسته شده‌ام که از نگاه کردن به صورت خودم در آینه وحشت می‌کنم. عجیب است که آدم توی هر مملکتی یک شکل می‌شود.
این هتل که دِرِک هیل برایم پیدا کرده و فردا صبح باید ترکش کنم اصلاً قابل زندگی کردن نیست. یک اطاق دارم به اندازه‌ی یک قفس، در طبقه‌ی ششم، بدون آسانسور، بدون حمام و تازه شبی ۲/۵ پاوند هم باید بدهم! دستشویی‌اش هم آنقدر کثیف است که رغبت نمی‌کنم حتی دست و صورتم را بشویم. از بس پَکَرَم حتی چمدان‌هایم را هم باز نکرده‌ام. همینطور با این لباسی که سه چهار روز است عوضش نکرده‌ام توی شهر می‌چرخم

#فروغ_فرخزاد
نامه به ابراهیم گلستان
۱۰ ژوئن ۱۹۶۶
@foroghfarokhzad
پایان ناگهانی او، پایان ناگهانی کارهایی است که پایان ندارند. باور نمی‌کنم، باور نمی‌کنم.

در این روزهای آخر چه جوانی زنده و پرشوری ارائه می‌کرد! شب آخرین شنبه‌اش، یعنی دو روز پیش از مرگ جانگدازش، در خانه‌اش بودیم و او در بحث و گفتگویی که با فریدون رهنما می‌کرد، به یاد دارم که آن چنان هوش وحشتناکی در کلامش به خرج داد که من و طاهباز و پوران در آن سوی اطاق یک لحظه به اعجاب به هم نگاه کردیم، و چیزهایی گفتیم که در آن، حیرت عظیم‌مان نجوا می‌شد.

شب‌های شنبه، جمع ما در خانه‌ی او خانواده‌ای می شد، با او، ماها همدیگر را بیشتر دوست می‌داشتیم. و وقتی در خانه‌ی من بود، من او را به اندازه‌ی تمام خواهرانم دوست می‌داشتم.

روحیه‌ی او به کَرَم باز می‌شد، و او کریمی استثنایی بود: « هر گوشه‌ای از دنیا، آن که پول دارد و از دست نمی‌دهد، به من توهین می‌کند.» به ویژه لحظه‌هایی را که با هم می‌زیستیم و هنگامی که شاعران جوان‌تر را داوری می‌کرد، انگار جوانی را به داوری می‌نشاند، با نگاه کبوتر و دهان ماهی حرف می‌زد که معنای بی‌گناهی بود، و در سینه‌ی او عصمت، مدی عظیم داشت.

آه که تحسین کسی که دیگر در میان ما نیست چه کار ساده‌ای است! اما من او را فراموش نخواهم کرد، و تصویر هوشمندش را در میان ابدیت‌های شادمان آن سوی دیوار، در کنار تمام کسانی می‌بینم که در گذار قرون، بشریت را به بلندترین درجات اعتلا و هیجان، عروج داده‌اند. که او ملکه‌ی شعر، عاقله ی عصر و دوام حیثیت آدمی است.

تن متناهی‌اش را در سینه‌های نامتناهی‌مان تدفین می‌کنیم و شب‌های شنبه به انتظار قضایی مجهول می‌نشینیم.



بخش‌هایی از نوشته «یدالله رویایی» در مورد فروغ فرخزاد در سالگرد مرگ زودهنگام فروغ

@foroghfarokhzad
گاهی اوقات دلم می‌خواهد در تاریکی گم بشوم. از خودم می‌گریزم. از خودم که همیشه مایه‌ی آزار خودم بوده‌ام. از خودم که نمی‌دانم چه می‌کنم و چه می‌خواهم...

فروغ فرخزاد
@foroghfarokhzad
2024/11/17 04:26:13
Back to Top
HTML Embed Code: