دیگر جانی
برایم نمانده است
و در
آشفته ترین حالت ممکنم
حتی نمی خواهم
برای خوب شدنم تلاش کنم
من ،
دلم می خواهد
خودم را هم ترک کنم
#محمــدبشیـرے
برایم نمانده است
و در
آشفته ترین حالت ممکنم
حتی نمی خواهم
برای خوب شدنم تلاش کنم
من ،
دلم می خواهد
خودم را هم ترک کنم
#محمــدبشیـرے
جانِ ما را آنکه جان و یار ما بود گرفت
عشق را هم آنکه
عشق و جان ما بود گرفت
کاش یک راه فراری بود از این دنیای پوچ
من گمانم، آن را هم
آنکه #جـــان ما بود گرفت
#محمـد_بشیرے
عشق را هم آنکه
عشق و جان ما بود گرفت
کاش یک راه فراری بود از این دنیای پوچ
من گمانم، آن را هم
آنکه #جـــان ما بود گرفت
#محمـد_بشیرے
هر شب بَخیمو عوض می کنم
سوزن
خاطرات را بر می دارم و
پوست تنمو با خاطره ای می دوزم
تنها بخیه ای که درد ندارد
و فقط
آرومم می کند
#محمـد_بشیرے
سوزن
خاطرات را بر می دارم و
پوست تنمو با خاطره ای می دوزم
تنها بخیه ای که درد ندارد
و فقط
آرومم می کند
#محمـد_بشیرے
دلم تکه ای عشق می خواهد
یک تکه از شب
و تکه های زیادی ستاره
دلم جنگی سخت می خواهد ،
میان دو چشمانمان
و دست هایی آلوده به دستان تو
دلم ،یک تکه از
روی ماه #تـــو را می خواهد...
#محمـد_بشیرے
یک تکه از شب
و تکه های زیادی ستاره
دلم جنگی سخت می خواهد ،
میان دو چشمانمان
و دست هایی آلوده به دستان تو
دلم ،یک تکه از
روی ماه #تـــو را می خواهد...
#محمـد_بشیرے
دیگر هیچ چیز
سرجای خودش نیست
مثلا دلم همش انار می خواهد
چون شبیه شکفتن لبخند تو است
گاهی اوقات هم
دلم هوای پاییز می خواهد
که شبیه دلبری های تو است
گاهگاهی هم دلم مهتاب می خواهد
چون میان زیبایی اش
روی ماه #تـــو را می بینم
#محمـد_بشیرے
سرجای خودش نیست
مثلا دلم همش انار می خواهد
چون شبیه شکفتن لبخند تو است
گاهی اوقات هم
دلم هوای پاییز می خواهد
که شبیه دلبری های تو است
گاهگاهی هم دلم مهتاب می خواهد
چون میان زیبایی اش
روی ماه #تـــو را می بینم
#محمـد_بشیرے
تو نیستی اما ،
هنوز پایان قصه ام باز است
در امتداد
آخرین مصرع شعرهایم
همیشه چند نقطه چین پیداست.....
هنوزم خودم نفهمیدم
در دل این سرمای استخوان سوز
چرا ، پنجره ی خانه همچنان باز است
#محمـد_بشیرے
هنوز پایان قصه ام باز است
در امتداد
آخرین مصرع شعرهایم
همیشه چند نقطه چین پیداست.....
هنوزم خودم نفهمیدم
در دل این سرمای استخوان سوز
چرا ، پنجره ی خانه همچنان باز است
#محمـد_بشیرے
به ماه که نگاه می کنم
حسرت دیدنت
دوچندان می شود
راستی ، امشب خوابَت نبَرَد
برای خیالمان
قرار مشاعره گذاشته بودیم...
#محمـد_بشیرے
حسرت دیدنت
دوچندان می شود
راستی ، امشب خوابَت نبَرَد
برای خیالمان
قرار مشاعره گذاشته بودیم...
#محمـد_بشیرے
رد پایش روی برف
می کشد
دامن رنگارنگش روی برگ
بغضی از جنس دلتنگی گرفته راه گلو
قصه ای دیگر
از عشق رو به پایان است
آی مردم ،
آخرین بازمانده ی پاییز هم می رود...🍁
#محمـد_بشیرے
می کشد
دامن رنگارنگش روی برگ
بغضی از جنس دلتنگی گرفته راه گلو
قصه ای دیگر
از عشق رو به پایان است
آی مردم ،
آخرین بازمانده ی پاییز هم می رود...🍁
#محمـد_بشیرے
مادر
تو خدا نیستی
اما خالقی
خالق من
خالق لبخندها و گریه ها
خالق زندگی
خالق رویاها
و خالق #عشــღــق
#محمــدبشیـرے
تو خدا نیستی
اما خالقی
خالق من
خالق لبخندها و گریه ها
خالق زندگی
خالق رویاها
و خالق #عشــღــق
#محمــدبشیـرے
عرض ادب و احترام خدمت همراهان گرامی 🍊
دومین دوره مسابقه دکلمه خوانی دوشنبه 3 دی ماه در گروه دکلمه برگذار خواهد شد
علاقه مندان به شرکت در مسابقه به آیدی زیر پیام بدند
@t00ranj000
دومین دوره مسابقه دکلمه خوانی دوشنبه 3 دی ماه در گروه دکلمه برگذار خواهد شد
علاقه مندان به شرکت در مسابقه به آیدی زیر پیام بدند
@t00ranj000
『ٺڪ ٻیٺ ٻھــــاࢪ』 pinned «عرض ادب و احترام خدمت همراهان گرامی 🍊 دومین دوره مسابقه دکلمه خوانی دوشنبه 3 دی ماه در گروه دکلمه برگذار خواهد شد علاقه مندان به شرکت در مسابقه به آیدی زیر پیام بدند @t00ranj000»
کل روزهایم
با توام گاهی به خود سر می زنم
زندگی را گم
کرده ام در خاطرات سر می کنم
روز اول را،
یادت هست من که از یادم نرفت
من ، تمام
روزهایم را مثل آن روز سر می کنم
#محمـد_بشیرے
با توام گاهی به خود سر می زنم
زندگی را گم
کرده ام در خاطرات سر می کنم
روز اول را،
یادت هست من که از یادم نرفت
من ، تمام
روزهایم را مثل آن روز سر می کنم
#محمـد_بشیرے
گفت از حالت بگو
روبرویم بود باورش هم سخت بود
تمام درد هایم هم یادم رفته بود
گفتم جان دلم
کمی سردرد داشتم که با دیدنت خوب شد
قصه ای ناتمام در ذهن من بود
که آن هم دور شد
غصه ای در دل و بغضی در گلو بود
که درمانش رسید
حالِ من خوبِ خوب است کنارت
تو از حالت بگو
پنجره با باد تندی خورد بهم
ناگهان از خواب پریدم
خدایا
لعنت به باد و پنجره ...
#محمــدبشیـرے
روبرویم بود باورش هم سخت بود
تمام درد هایم هم یادم رفته بود
گفتم جان دلم
کمی سردرد داشتم که با دیدنت خوب شد
قصه ای ناتمام در ذهن من بود
که آن هم دور شد
غصه ای در دل و بغضی در گلو بود
که درمانش رسید
حالِ من خوبِ خوب است کنارت
تو از حالت بگو
پنجره با باد تندی خورد بهم
ناگهان از خواب پریدم
خدایا
لعنت به باد و پنجره ...
#محمــدبشیـرے
همه چیز
از آنجا شروع شد
که #تــــُ شبیه ماه بودی
و من هر شب
لب پنجره
به تماشایت می نشستم و
پلک نمی زدم
تا اینکه شب را به سحر تحویل دهم...
#محمـد_بشیرے
از آنجا شروع شد
که #تــــُ شبیه ماه بودی
و من هر شب
لب پنجره
به تماشایت می نشستم و
پلک نمی زدم
تا اینکه شب را به سحر تحویل دهم...
#محمـد_بشیرے