tgoop.com/ganunejazb_raz/30625
Last Update:
🌹
#داستان_شب
@ganunejazb
🔘 داستان کوتاه
در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه.
فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!
در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.
مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.
حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد:
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،
به آرامی و خونسردی می گوید:
"خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر،
من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است
در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد."
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
#داستان_شب
همسایه بغلی، یک جفت دوقلو دارد. دو دختر مو خرگوشی که عادت کردهاند بلند حرف بزنند، بلند خوشحال شوند، بلند گریه کنند...
از خانهشان همیشه صدای کارتون دیدن دخترها میآید. آنقدر که من میدانم "توتفرنگیها" را روزی چند بار میبینند و روزی یک بار هم "نیمو" را.
خانم خوشرو است. اهل سلاموعلیکهای طولانی و پیوسته. از آن مدل که وسطش مجبور است یکبار نفس بگیرد تا بتواند ادامه بدهد!
اغلب توی پارکینگ میبینمش که با یکی از همسایهها گرم گرفته و دارد چیزی تعریف میکند؛ بلند.
غروبها آهنگ میگذارند و خودشان هم با حبیب و صادقی و اشرفزاده همخوانی میکنند.
آخرهفتهها بیبروبرگرد مهمان دارند و بهجز این هر روز مادر و خواهر خانم مهمان خانهشان هستند.
توی آسانسور که میبینمشان، مادرش را معرفی میکند و آنقدر دنیایش شلوغ است که حواسش نیست دفعه قبل مادرش را معرفی کرده و دفعه قبلترش هم، و من هربار مجبورم تعجب کنم که "چه مادر جَوونی!"
چند وقت پیش داشتم فکر میکردم این زن "خلوت" ندارد، سکوت ندارد، گوشه ندارد، لحظهای مال خودش نیست. داشتم فکر میکردم چه زندگی ناآرامی!
دیروز من را دید، گفت با خودش فکر کرده که من "آدم معمولی" نیستم؛ چون مهمان کم دارم، صدایم درنمیآید، اهل همکلامیهای طولانی با همسایهها در محوطه و پارکینگ نیستم.
لبخند زدم. راست میگفت!
در دنیای او، من زیادی "خلوت" دارم، زیادی گوشه دارم، زیادی ساکتم، زیادی مال خودم و اهل خودمم.
دنیای آدمها، دنیای تفاوتهاست. دنیای تناقضهاست و هیچ خطکشی برای درستوغلط، راه و بیراه، کجی و راستی وجود ندارد. تنها خط معیار این است: کی با چی حالش خوب است؟
همسایهیمن سرزندگیاش را از شلوغی میگیرد، من از خلوت.
هر کس حال زندگی خودش را، حال درون خودش را، حالِ حال خودش را بهتر از دیگری میفهمد. هرکس دکتر خودش است.
نسخهی زندگی من همسایهام را به کما میبرد و زندگی او من را به آسایشگاه روانی.
هر کس هر طور خوش است، باشد.
ما شاقول زندگی هیچکس نیستیم!
امید فردایی بهتر
تا درودی دیگــــــــــر بدرود 🌙
#هر_شب_ساعت_10_منتظر_یک_داستان_جذاب_باشید
لطفا کانال قانون جذب را به 📚دوستان📚 خوبتان معرفی کنید🙏
@ganunejazb
در اینستاگرام با ما همراه باشید
آدرســپــیــج ایــنــســتــاگــرامــ
instagram.com/ebusiness.ir
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
➕قانون جذب دریچه ای رو به خاص ترین ها
✨
BY کانال ابر گروه آموزشی قانون جذب
Share with your friend now:
tgoop.com/ganunejazb_raz/30625