کاظم برگنیسی ، محقق و مترجم، متولد شهریور ۱۳۳۵، در تیر ۱۳۸۹ در سانحهای بیمعنی از میان ما رفت.
یادداشت زیر را به آن مناسبت نوشته بودم؛ و حکایت همچنان باقی.
یادداشت زیر را به آن مناسبت نوشته بودم؛ و حکایت همچنان باقی.
🔺مرگِ " کاظم برگنیسی"، نشانی از سبک زندگی پرخطر ایرانیان
✍هومن پناهنده
بنابر آمار رسمی، هر سال در ایران هزاران نفر در اثر حوادث رانندگی کشته و مجروح میشوند. گاهی به طور رسمی یا غیررسمی میشنویم که در نتیجهُ سهلانگاری در معالجه یا نگهداری بیماران در بیمارستانها، خانوادههایی داغدار شدهاند، و حالا چند سالی است که بهبرکت وجود موتورسیکلتها پیادهرو خیابانها هم دیگر جای امنی نیست. هرکسی که فرزند خردسالی دارد میداند که دیگر با خیال راحت نمیتواند فرزندش را در پیادهرو رها کند تا او در عالم کودکیاش جستوخیز و بازی کند یا زیگزاگ راه برود، چون هر لحظه ممکن است موتوری مثل گراز به فرزندش حمله کند. کودک که سهل است، بزرگترها هم از این خطر در امان نیستند.
شنیدهایم و دیدهایم برای خارجیهایی که به ایران میآیند یا ایرانیانی که سالها در خارج زندگی کردهاند، به دلیل بیتوجهی رانندگان خودروها، عبور از عرض خیابان کاری مخوف است. این از وضع خیابان. سقف خانهها هم پناهگاه چندان مستحکمی نیست؛ بیاعتنایی به نکات ایمنیِ مربوط به ساختوساز، خانهها را هم تبدیل به جایی ناایمن کرده است. هنوز هم شاهدیم بعضیها وقتی سوار ماشین و موتور میشوند با اکراه از کمربند و کلاه ایمنی استفاده میکنند و این تازه بخشی از ماجرا است و خطرهای دیگری نیز در کمین است. در یک کلام، زندگی ما ایرانیان گویی بیش از حد خطرناک است.
اما دربارهُ "کاظم برگنیسی" و خاموشی جانگدازش. برگنیسی مدتی پیش به شهرستانی نزدیک تهران نقل مکان کرده بود و پس از سال ها به این آرزویش رسید که دیگر در کارتنهای مقوایی دنبال کتابهایش نگردد، بلکه آنها را از قفسهُ کتابخانهاش بردارد. او میخواست در این فراغت نسبی به ترجمهُ قرآن مجید بپردازد؛ کاری که مدتها برایش نقشه کشیده بود و ذهنش را مشغول آن کرده بود (و با توجه به سالها دانشاندوزی و احاطهاش بر ادبیات قدیم و جدید عرب چهبسا از این رهگذر محصولی طرفه نصیب فرهنگ ایران میکرد). اما آنچه نباید میشد، شد.
از قرار معلوم، چند روز پیش، او به قصد ترک دفتر کارش، میرود که سوار آسانسور ساختمان شود. برگنیسی در طبقهُ ششم است. آسانسور خراب است، اما درِ آسانسور قفل نیست و اتاقک آسانسور در طبقهُ اول منتظر او است. برگنیسی در را باز و لحظهای بعد سقوط میکند و جامی که عقل آفرین میزندش به همین سادگی به زمین میخورد و میشکند. او را به تهران میآورند و بیمارستان مجهزی در شمال شهر از پذیرشش سر باز میزند، ظاهراً با این عذر که مرگ احتمالی او مایهُ بدنامی بیمارستان خواهد شد. ناچار او را به بیمارستانی با کیفیت پایینتر منتقل میکنند و سرانجام پس از چند روز طومار یک زندگی درهم میپیچد. شگفت اینکه بلای بیدقتی و کوتاهی در انجام وظیفه ، پس از مرگ هم دامن قربانیاش را رها نمیکند و در گواهی فوت و روی پلاک سردخانه به جای برگنیسی مینویسند: "بزرگنیسی" و همین باعث تاُخیر در تحویل جنازه میشود.
ظاهراً در درجهُ اول سهلانگاری تعمیرکارِ آسانسور و بعد عدم احساس مسوولیت کسانی که در ساعات حیاتی پس از حادثه او را به بیمارستانشان راه ندادند و در مرحلهُ سوم کیفیت پایین درمان در بیمارستانِ بعدی علت این فاجعه بوده، اما نکته این است که وقتی به تابلوی زندگی ایرانیان در مقیاسی وسیع نگاه میکنیم و مواردی را که به عنوان مشتی نمونهُ خروار در ابتدای این نوشته آمد به خاطر میآوریم، میبینیم قضیه ریشهدارتر از این حرفها است و سهلانگاری و ضعف اخلاقیِ این یا آن فرد، صرفاً علت قریبِ فاجعه است و علت بعید همان سبک زندگی ما است که آمیخته به سهلانگاری، بیخیالی، بیدقتی و بیباکیِ نابهجا است و این دیگر مسئلهُ فرهنگی کلان است و صرفاً به ضعف این یا آن فرد خاص مربوط نمیشود.
اگر برگنیسی، که متولد ۱۳۳۵ بود، دچار این حادثه نمیشد احتمالاً سالهای بسیار فرصت داشت که میوههای خوش عطر و بو نصیب فرهنگ سرزمینش کند و حیف که چنین نشد.
اما حیفتر، نفسِ از دست رفتن یک انسان است و لرزیدن چهار ستونِ خانهُ همسر و فرزندانش. باری جنبهای از فرهنگ ایران چنین فرزندی را در دامن خود پروراند، اما جنبهُ دیگر همین فرهنگ جان او را گرفت. ما ایرانیان سخت نیازمند دقت بیشتر، احتیاط و انضباط بیشتر و حس مسئولیت بیشتریم. بد نیست مقصودم را از دقت، حس مسئولیت و... با مثالی روشن کنم. دوستی تعریف می کرد که در کارخانهای در آلمان بنا بود کارگری ایرانی با همکار آلمانیاش تعدادی میل چدنی را از جایی به جای دیگر منتقل کنند. یکی از میلههای کارگر ایرانی به زمین میافتد، اما ظاهراً آسیبی نمیبیند. با این حال، مرد آلمانی به او میگوید گزارش این اتفاق را به سرکارگر بدهد و وقتی کارگر ایرانی موضوع را بیاهمیت میشمرد، طرف آلمانی به او تذکر میدهد که شاید قرار باشد👇
✍هومن_پناهنده
@gashthaa
✍هومن پناهنده
بنابر آمار رسمی، هر سال در ایران هزاران نفر در اثر حوادث رانندگی کشته و مجروح میشوند. گاهی به طور رسمی یا غیررسمی میشنویم که در نتیجهُ سهلانگاری در معالجه یا نگهداری بیماران در بیمارستانها، خانوادههایی داغدار شدهاند، و حالا چند سالی است که بهبرکت وجود موتورسیکلتها پیادهرو خیابانها هم دیگر جای امنی نیست. هرکسی که فرزند خردسالی دارد میداند که دیگر با خیال راحت نمیتواند فرزندش را در پیادهرو رها کند تا او در عالم کودکیاش جستوخیز و بازی کند یا زیگزاگ راه برود، چون هر لحظه ممکن است موتوری مثل گراز به فرزندش حمله کند. کودک که سهل است، بزرگترها هم از این خطر در امان نیستند.
شنیدهایم و دیدهایم برای خارجیهایی که به ایران میآیند یا ایرانیانی که سالها در خارج زندگی کردهاند، به دلیل بیتوجهی رانندگان خودروها، عبور از عرض خیابان کاری مخوف است. این از وضع خیابان. سقف خانهها هم پناهگاه چندان مستحکمی نیست؛ بیاعتنایی به نکات ایمنیِ مربوط به ساختوساز، خانهها را هم تبدیل به جایی ناایمن کرده است. هنوز هم شاهدیم بعضیها وقتی سوار ماشین و موتور میشوند با اکراه از کمربند و کلاه ایمنی استفاده میکنند و این تازه بخشی از ماجرا است و خطرهای دیگری نیز در کمین است. در یک کلام، زندگی ما ایرانیان گویی بیش از حد خطرناک است.
اما دربارهُ "کاظم برگنیسی" و خاموشی جانگدازش. برگنیسی مدتی پیش به شهرستانی نزدیک تهران نقل مکان کرده بود و پس از سال ها به این آرزویش رسید که دیگر در کارتنهای مقوایی دنبال کتابهایش نگردد، بلکه آنها را از قفسهُ کتابخانهاش بردارد. او میخواست در این فراغت نسبی به ترجمهُ قرآن مجید بپردازد؛ کاری که مدتها برایش نقشه کشیده بود و ذهنش را مشغول آن کرده بود (و با توجه به سالها دانشاندوزی و احاطهاش بر ادبیات قدیم و جدید عرب چهبسا از این رهگذر محصولی طرفه نصیب فرهنگ ایران میکرد). اما آنچه نباید میشد، شد.
از قرار معلوم، چند روز پیش، او به قصد ترک دفتر کارش، میرود که سوار آسانسور ساختمان شود. برگنیسی در طبقهُ ششم است. آسانسور خراب است، اما درِ آسانسور قفل نیست و اتاقک آسانسور در طبقهُ اول منتظر او است. برگنیسی در را باز و لحظهای بعد سقوط میکند و جامی که عقل آفرین میزندش به همین سادگی به زمین میخورد و میشکند. او را به تهران میآورند و بیمارستان مجهزی در شمال شهر از پذیرشش سر باز میزند، ظاهراً با این عذر که مرگ احتمالی او مایهُ بدنامی بیمارستان خواهد شد. ناچار او را به بیمارستانی با کیفیت پایینتر منتقل میکنند و سرانجام پس از چند روز طومار یک زندگی درهم میپیچد. شگفت اینکه بلای بیدقتی و کوتاهی در انجام وظیفه ، پس از مرگ هم دامن قربانیاش را رها نمیکند و در گواهی فوت و روی پلاک سردخانه به جای برگنیسی مینویسند: "بزرگنیسی" و همین باعث تاُخیر در تحویل جنازه میشود.
ظاهراً در درجهُ اول سهلانگاری تعمیرکارِ آسانسور و بعد عدم احساس مسوولیت کسانی که در ساعات حیاتی پس از حادثه او را به بیمارستانشان راه ندادند و در مرحلهُ سوم کیفیت پایین درمان در بیمارستانِ بعدی علت این فاجعه بوده، اما نکته این است که وقتی به تابلوی زندگی ایرانیان در مقیاسی وسیع نگاه میکنیم و مواردی را که به عنوان مشتی نمونهُ خروار در ابتدای این نوشته آمد به خاطر میآوریم، میبینیم قضیه ریشهدارتر از این حرفها است و سهلانگاری و ضعف اخلاقیِ این یا آن فرد، صرفاً علت قریبِ فاجعه است و علت بعید همان سبک زندگی ما است که آمیخته به سهلانگاری، بیخیالی، بیدقتی و بیباکیِ نابهجا است و این دیگر مسئلهُ فرهنگی کلان است و صرفاً به ضعف این یا آن فرد خاص مربوط نمیشود.
اگر برگنیسی، که متولد ۱۳۳۵ بود، دچار این حادثه نمیشد احتمالاً سالهای بسیار فرصت داشت که میوههای خوش عطر و بو نصیب فرهنگ سرزمینش کند و حیف که چنین نشد.
اما حیفتر، نفسِ از دست رفتن یک انسان است و لرزیدن چهار ستونِ خانهُ همسر و فرزندانش. باری جنبهای از فرهنگ ایران چنین فرزندی را در دامن خود پروراند، اما جنبهُ دیگر همین فرهنگ جان او را گرفت. ما ایرانیان سخت نیازمند دقت بیشتر، احتیاط و انضباط بیشتر و حس مسئولیت بیشتریم. بد نیست مقصودم را از دقت، حس مسئولیت و... با مثالی روشن کنم. دوستی تعریف می کرد که در کارخانهای در آلمان بنا بود کارگری ایرانی با همکار آلمانیاش تعدادی میل چدنی را از جایی به جای دیگر منتقل کنند. یکی از میلههای کارگر ایرانی به زمین میافتد، اما ظاهراً آسیبی نمیبیند. با این حال، مرد آلمانی به او میگوید گزارش این اتفاق را به سرکارگر بدهد و وقتی کارگر ایرانی موضوع را بیاهمیت میشمرد، طرف آلمانی به او تذکر میدهد که شاید قرار باشد👇
✍هومن_پناهنده
@gashthaa
👆از آن میله در جایی استفاده شود که حتی به اندازهُ یک مو هم نباید تَرَکخوردگی داشته باشد.
باری، در مورد خودمان اولاً باید ببینیم این حالت باریبههرجهت و بیخیالی از کجا آب میخورد و ثانیاً باید فکری به حال خودمان بکنیم. آموزش رسمی و غیررسمیِ ما باید کاری بکند که فرزندِ آن تعمیرکارِ سهلانگار، آن ساختمانسازِ بیخیال، آن موتورسوار بیباک و آن پزشک بیتعهد، سالها بعد پا جای پای پدرش نگذارد.
🔶منتشر شده در روزنامهُ "شرق"، هفتم مرداد ۱۳۸۹.
✍هومن_پناهنده
@gashthaa
باری، در مورد خودمان اولاً باید ببینیم این حالت باریبههرجهت و بیخیالی از کجا آب میخورد و ثانیاً باید فکری به حال خودمان بکنیم. آموزش رسمی و غیررسمیِ ما باید کاری بکند که فرزندِ آن تعمیرکارِ سهلانگار، آن ساختمانسازِ بیخیال، آن موتورسوار بیباک و آن پزشک بیتعهد، سالها بعد پا جای پای پدرش نگذارد.
🔶منتشر شده در روزنامهُ "شرق"، هفتم مرداد ۱۳۸۹.
✍هومن_پناهنده
@gashthaa
🔺به سودای بهشت، یکراست به سوی جهنم🔺
✍ا. سرگشته
دوستی جوان به خانهمان آمد؛ دانشجوی دکترا که بیش از نیمی از عمرش را در خارج از ایران گذرانده. از جمله در انگلیس، آلمان، کانادا، آمریکا و مکزیک زندگی کرده و به کشورهای دیگری هم سفر کرده است. جز فارسی، انگلیسی و مقداری اسپانیایی و عربی میداند. سری پرشور و دائم در کتاب دارد. مدام بحث میکرد. از جمله گفت "تو در اینجا [آمریکا] به ساحل امن رسیدهای و آرمانهایت را فراموش کردهای اما طبقهُ کارگر از این لاکشری برخوردار نیست که منتظر بماند تا ببیند آینده چه میشود. طبقهُ کارگر باید قدرت را به دست بگیرد و وظیفهُ ما روشنفکران کمک رساندن به بشریت است برای پیدا کردن راه حل رادیکال به مسائل عاجل عالم."
همان حرفهای کلیشهای؛ همان تهمتها به دیگرانی که مثل ما فکر نمیکنند؛ همان توهُم که جهان تا امروز معطل مانده بوده که من برسم و نسخهُ رهایی پیشش بگذارم؛ و همان تصور که این بار که انقلاب کردیم سوسیالیسم حقیقی را بنا میکنیم. "یک یا لنین دیگر تا سوسیالیسم نمانده"! وقتی پرسیدم اقتصاد سوسیالیستی چطور اداره میشود، گفت "با تلفنِ همراه به سازمان مرکزی پیامک میزنیم که به فلان کالا احتیاج داریم و آن وقت همه باهم راُی میگیریم و هر کالایی که بیشتر راُی آورد همه دست به دست میدهیم و آن را تولید میکنیم"!
با او نه میشد بحث نکرد (چون رو در رو بودیم و مثل همهُ روشنفکران از بام تا شام یک بند حرف میزد و ول کن ماجرا نبود) و نه میشد بحث کرد (چون میلی به شنیدن نداشت و تکلیفش با خودش و دنیا و دیگران روشن بود و هر کس مثل او فکر نمیکرد خردهبورژوای وامانده و خودفروخته بود). به من گفت "مثل همهُ استالینیستهای پشیمان فاشیست شدهای!" من هم پرت و پلاهایی گفتم. مثلا این که چیزی به نام "بشریت" وجود خارجی ندارد؛ و مسائل عالم "راه حل" ندارد؛ و شاهکلیدی نیست که همهُ درها را باز کند؛ و همهُ نهادها و چارهجوییهای انسانی چند صباحی کار میکنند و بعد از کار می افتند. گفتم اساسا تصور مارکس از "تکامل" خطا بود و انسانشناسی مارکسی خطاهای اساسی دارد و بهتَبًع آن سیاستورزی مارکسیستی هم دچار خطاهای اساسی است.
سر و ته حرفهایش با هم نمیخواند. از سویی میگفت باید دولتها را تقویت کرد، از طرفی از دنیای بدون مرز سخن میگفت. از طرفی از جاسوسی احزاب کمونیست به نفع شوروی دفاع میکرد، از طرف دیگر از اهمیت حاکمیت قانون حرف میزد. معلوم بود راجع به این مسائل دقيق فکر نکرده است. این هم معلوم بود که درهُ میان ما عریضتر از آن است که با این قبیل بحثها بشود پلی بر آن زد، خاصه این که نه او مرا قبول داشت و نه من او را. دست آخر به او توصیه کردم آثار هابسبام را بخواند، که گفت خوانده است.
خداوند این نعمت را به مردم ایران ارزانی کرد که به یمن انقلاب فرخندهُ اسلامی از اسلام حداکثری دست بشوید. امیدوارم زلزلهای دیگر لازم نباشد تا روشنفکران چپ ما هم از سیاستورزی حداکثری و جستجوی "راه حل رادیکال برای مسائل بشریت" دست بشویند.
#هومن_پناهنده
@gashthaa
✍ا. سرگشته
دوستی جوان به خانهمان آمد؛ دانشجوی دکترا که بیش از نیمی از عمرش را در خارج از ایران گذرانده. از جمله در انگلیس، آلمان، کانادا، آمریکا و مکزیک زندگی کرده و به کشورهای دیگری هم سفر کرده است. جز فارسی، انگلیسی و مقداری اسپانیایی و عربی میداند. سری پرشور و دائم در کتاب دارد. مدام بحث میکرد. از جمله گفت "تو در اینجا [آمریکا] به ساحل امن رسیدهای و آرمانهایت را فراموش کردهای اما طبقهُ کارگر از این لاکشری برخوردار نیست که منتظر بماند تا ببیند آینده چه میشود. طبقهُ کارگر باید قدرت را به دست بگیرد و وظیفهُ ما روشنفکران کمک رساندن به بشریت است برای پیدا کردن راه حل رادیکال به مسائل عاجل عالم."
همان حرفهای کلیشهای؛ همان تهمتها به دیگرانی که مثل ما فکر نمیکنند؛ همان توهُم که جهان تا امروز معطل مانده بوده که من برسم و نسخهُ رهایی پیشش بگذارم؛ و همان تصور که این بار که انقلاب کردیم سوسیالیسم حقیقی را بنا میکنیم. "یک یا لنین دیگر تا سوسیالیسم نمانده"! وقتی پرسیدم اقتصاد سوسیالیستی چطور اداره میشود، گفت "با تلفنِ همراه به سازمان مرکزی پیامک میزنیم که به فلان کالا احتیاج داریم و آن وقت همه باهم راُی میگیریم و هر کالایی که بیشتر راُی آورد همه دست به دست میدهیم و آن را تولید میکنیم"!
با او نه میشد بحث نکرد (چون رو در رو بودیم و مثل همهُ روشنفکران از بام تا شام یک بند حرف میزد و ول کن ماجرا نبود) و نه میشد بحث کرد (چون میلی به شنیدن نداشت و تکلیفش با خودش و دنیا و دیگران روشن بود و هر کس مثل او فکر نمیکرد خردهبورژوای وامانده و خودفروخته بود). به من گفت "مثل همهُ استالینیستهای پشیمان فاشیست شدهای!" من هم پرت و پلاهایی گفتم. مثلا این که چیزی به نام "بشریت" وجود خارجی ندارد؛ و مسائل عالم "راه حل" ندارد؛ و شاهکلیدی نیست که همهُ درها را باز کند؛ و همهُ نهادها و چارهجوییهای انسانی چند صباحی کار میکنند و بعد از کار می افتند. گفتم اساسا تصور مارکس از "تکامل" خطا بود و انسانشناسی مارکسی خطاهای اساسی دارد و بهتَبًع آن سیاستورزی مارکسیستی هم دچار خطاهای اساسی است.
سر و ته حرفهایش با هم نمیخواند. از سویی میگفت باید دولتها را تقویت کرد، از طرفی از دنیای بدون مرز سخن میگفت. از طرفی از جاسوسی احزاب کمونیست به نفع شوروی دفاع میکرد، از طرف دیگر از اهمیت حاکمیت قانون حرف میزد. معلوم بود راجع به این مسائل دقيق فکر نکرده است. این هم معلوم بود که درهُ میان ما عریضتر از آن است که با این قبیل بحثها بشود پلی بر آن زد، خاصه این که نه او مرا قبول داشت و نه من او را. دست آخر به او توصیه کردم آثار هابسبام را بخواند، که گفت خوانده است.
خداوند این نعمت را به مردم ایران ارزانی کرد که به یمن انقلاب فرخندهُ اسلامی از اسلام حداکثری دست بشوید. امیدوارم زلزلهای دیگر لازم نباشد تا روشنفکران چپ ما هم از سیاستورزی حداکثری و جستجوی "راه حل رادیکال برای مسائل بشریت" دست بشویند.
#هومن_پناهنده
@gashthaa
Forwarded from جامعه نو
#الف
🏷 حرکت بعدی؟
🖊 شورای سردبیری:
حکومتها معمولا به یکی از این دو وضعیت دچارند: یا میخواهند وضع موجود را حفظ کنند ولی نشاندهند دارند تعییراتی میدهند یا میخواهند وضع موجود را تغییر دهند ولی بهدلایلی تلاش دارند نشاندهند وضع موجود حفظ شده و در بر همان پاشنهی سابق میچرخد!
در ماههای اخیر رفتار متعارض حکومت در ایران این پرسش را پدید آورده که با کدامیک از دو موقعیت روبروییم و بنابراین موضع ما نسبت به آنچه پیش چشم است، چه میباید باشد؟ این سردرگمی حتی در بین اهلدقت و تحلیل سیاسی هم مشاهده میشود. یادداشت اخیر آقای آخوندی که پس از کناررفتن از امور اجرا در سالهای اخیر روی درک اوضاع و راهجویی تمرکز کرده، نمونهای از این سردرگمی است.
واقعش را بخواهیم، همهی حکومتها معمولا مایل به ساماندادن وضعیتشان در جهت مثبتاند و بخشی از این سامانیابی را هم بهبود نظر جامعهشان دربارهی آنها و افزایش سطح رضایت آن میدانند. پرسش بنیادی در اینجا این است که رفتار جمهوریاسلامی در نزدیک به سه ماهه اخیر کدام است؟ میخواهد همین را که هست حفظ کند و روکار بنای خود را خوشگل کند و یا متوجه به فرونشست زمینی که بر آن زعامت بهپاکرده و ترکهای اساسیاش است و میخواهد با تعمیرات اساسی استحکام و پایداری بنا را تضمین کند؟
متن کامل را در instant view بخوانید.
🆔@jameeno
🏷 حرکت بعدی؟
🖊 شورای سردبیری:
حکومتها معمولا به یکی از این دو وضعیت دچارند: یا میخواهند وضع موجود را حفظ کنند ولی نشاندهند دارند تعییراتی میدهند یا میخواهند وضع موجود را تغییر دهند ولی بهدلایلی تلاش دارند نشاندهند وضع موجود حفظ شده و در بر همان پاشنهی سابق میچرخد!
در ماههای اخیر رفتار متعارض حکومت در ایران این پرسش را پدید آورده که با کدامیک از دو موقعیت روبروییم و بنابراین موضع ما نسبت به آنچه پیش چشم است، چه میباید باشد؟ این سردرگمی حتی در بین اهلدقت و تحلیل سیاسی هم مشاهده میشود. یادداشت اخیر آقای آخوندی که پس از کناررفتن از امور اجرا در سالهای اخیر روی درک اوضاع و راهجویی تمرکز کرده، نمونهای از این سردرگمی است.
واقعش را بخواهیم، همهی حکومتها معمولا مایل به ساماندادن وضعیتشان در جهت مثبتاند و بخشی از این سامانیابی را هم بهبود نظر جامعهشان دربارهی آنها و افزایش سطح رضایت آن میدانند. پرسش بنیادی در اینجا این است که رفتار جمهوریاسلامی در نزدیک به سه ماهه اخیر کدام است؟ میخواهد همین را که هست حفظ کند و روکار بنای خود را خوشگل کند و یا متوجه به فرونشست زمینی که بر آن زعامت بهپاکرده و ترکهای اساسیاش است و میخواهد با تعمیرات اساسی استحکام و پایداری بنا را تضمین کند؟
متن کامل را در instant view بخوانید.
🆔@jameeno
Telegraph
حرکت بعدی؟
#الف حکومتها معمولا به یکی از این دو وضعیت دچارند: یا میخواهند وضع موجود را حفظ کنند ولی نشاندهند دارند تعییراتی میدهند یا میخواهند وضع موجود را تغییر دهند ولی بهدلایلی تلاش دارند نشاندهند وضع موجود حفظ شده و در بر همان پاشنهی سابق میچرخد! در ماههای…
Forwarded from نگاه متفاوت (احمد زیدآبادی)
مشکل اصلی اینجاست!
من معمولاً در ایام تعطیلات تن به سفر بخصوص به منطقهٔ شمالی کشور نمیدهم اما امسال گویی نیرویی اغواگر در درونم، قوهٔ تدبیرم را مختل کرد و دعوت یکی از بستگان را برای سفر به رامسر پذیرفتم.
از آنجا که جادهٔ چالوس تکلیفش روشن بود، ظهر دوشنبه از طریق جادهٔ شهریار، صفادشت، اشتهارد خود را به بزرگراه غدیر رساندیم تا از آنجا وارد بزرگراه تهران-قزوین شویم.
چشمتان روز بد نبیند! بعد از 12 ساعت رانندگی به ده کيلومتري امامزاده هاشم در جاده قدیم قزوین-رشت رسیدیم. در آن نقطه اما برخی رانندگان با عبور از لاین خودروهای روبرو، جاده را چنان بند آورده بودند که به طور کامل قفل کرده بود. به مدت 2 ساعت مطلقاً راه پس و پیش نداشتیم تا اینکه برخی شهروندان با فریاد و هیاهو و خواهش و التماس، در حاشیهٔ خاکی لاین دستچپ، مسیر باریکی گشودند تا حداقل رانندگان خواهان بازگشت، راه گریزی از مهلکه پیدا کنند.
ما هم به ناچار به سمت رستمآباد برگشتیم اما نه حتی اینچ اینچ که پس از هر پنج دقیقه توقف یک اینچ!
رستمآباد غرق در ماشین و مسافر بود و چیز دندانگیری مثل نان هم آن موقع شب پیدا نمیشد. در اذان صبح موفق شدیم چادری را در پارک کوچکی در کنار چادر دهها خانوادهٔ دیگر علم کنیم. خلاصه پس از 28 ساعت به مقصد رسیدیم!
ازدحام خودروها، بیفرهنگی در رانندگی و مسدود کردن لاین مقابل، عدم کشش جادهها، دود کردن بیوقفهٔ بنزین و گازوئیلِ تقریباً مفت، کلافگی و اعصابخردی مسافران، مستأصل شدن پلیس راه و عدم حضور آن در برخیگرهگاههای ترافیکی و.... بخشی از مشکلاتی بود که به عینه خودنمایی میکرد. ابعاد مشکلات ناشی از عدم توسعهٔ لازم بخصوص توسعهٔ تکنولوژیک و فرهنگی در این نوع سفرها خود را نشان میدهد. گرههای اصلی مشکلات کشور اینهاست. مسئولان بینند و از بند نقش ایوان خود را رها سازند.
اگر فرصتی دست داد مشاهداتم از رفتار و واکنش مردم در راهبندان کور را خواهم نوشت.
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
من معمولاً در ایام تعطیلات تن به سفر بخصوص به منطقهٔ شمالی کشور نمیدهم اما امسال گویی نیرویی اغواگر در درونم، قوهٔ تدبیرم را مختل کرد و دعوت یکی از بستگان را برای سفر به رامسر پذیرفتم.
از آنجا که جادهٔ چالوس تکلیفش روشن بود، ظهر دوشنبه از طریق جادهٔ شهریار، صفادشت، اشتهارد خود را به بزرگراه غدیر رساندیم تا از آنجا وارد بزرگراه تهران-قزوین شویم.
چشمتان روز بد نبیند! بعد از 12 ساعت رانندگی به ده کيلومتري امامزاده هاشم در جاده قدیم قزوین-رشت رسیدیم. در آن نقطه اما برخی رانندگان با عبور از لاین خودروهای روبرو، جاده را چنان بند آورده بودند که به طور کامل قفل کرده بود. به مدت 2 ساعت مطلقاً راه پس و پیش نداشتیم تا اینکه برخی شهروندان با فریاد و هیاهو و خواهش و التماس، در حاشیهٔ خاکی لاین دستچپ، مسیر باریکی گشودند تا حداقل رانندگان خواهان بازگشت، راه گریزی از مهلکه پیدا کنند.
ما هم به ناچار به سمت رستمآباد برگشتیم اما نه حتی اینچ اینچ که پس از هر پنج دقیقه توقف یک اینچ!
رستمآباد غرق در ماشین و مسافر بود و چیز دندانگیری مثل نان هم آن موقع شب پیدا نمیشد. در اذان صبح موفق شدیم چادری را در پارک کوچکی در کنار چادر دهها خانوادهٔ دیگر علم کنیم. خلاصه پس از 28 ساعت به مقصد رسیدیم!
ازدحام خودروها، بیفرهنگی در رانندگی و مسدود کردن لاین مقابل، عدم کشش جادهها، دود کردن بیوقفهٔ بنزین و گازوئیلِ تقریباً مفت، کلافگی و اعصابخردی مسافران، مستأصل شدن پلیس راه و عدم حضور آن در برخیگرهگاههای ترافیکی و.... بخشی از مشکلاتی بود که به عینه خودنمایی میکرد. ابعاد مشکلات ناشی از عدم توسعهٔ لازم بخصوص توسعهٔ تکنولوژیک و فرهنگی در این نوع سفرها خود را نشان میدهد. گرههای اصلی مشکلات کشور اینهاست. مسئولان بینند و از بند نقش ایوان خود را رها سازند.
اگر فرصتی دست داد مشاهداتم از رفتار و واکنش مردم در راهبندان کور را خواهم نوشت.
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
Forwarded from تالار آینه
🖋 این تصویرِ پلِ خواجو است در سال ۱۳۰۵. من امروز ساعتها به این تصویرِ ساده نگاه کردم و... .
لحظهای بنشینید و تماشا کنید!
حتی در این عکسِ سیاهوسفیدِ کمکیفیت هم خروشِ زندهرود آنچنان آشکار است که گویا صدای امواجش از قریب به صد سال دورتر به گوش آدمی میرسد.
آقایان! عالیمنصبان!
با زندهرود چه کردید که دیگر بویِ زندگی نمیدهد؟
نیستید و نمیبینید؟، یا میبینید و نادیده میگیرید که مدتهاست به جای پیچوخمِ امواجش، تَرَکهای تنش را به نظاره نشستهایم؟
مسؤولان محترم!
خبر واضح و دردناک است، اگر گوشی برای شنیدن باشد: «زندهرود دارد میمیرد!» و مرگ زندهرود یعنی مرگ اصفهان؛ و کیست که نداند از بین رفتنِ نصفِجهان یعنی چه؟!
خبر خودِ فاجعه است: «زندهرود دارد میمیرد!» لطفاً پیش از آن که کارِ این بیمار از دست بشود طبیبِ حاذقی بر بسترش حاضر کنید. و اگر امروز نیامدید و احیایش نکردید، لطفاً فردا نیایید و بر سرِ میّتش فاتحه نخوانید!!!
#منیره_امیری
@talar_ayne
لحظهای بنشینید و تماشا کنید!
حتی در این عکسِ سیاهوسفیدِ کمکیفیت هم خروشِ زندهرود آنچنان آشکار است که گویا صدای امواجش از قریب به صد سال دورتر به گوش آدمی میرسد.
آقایان! عالیمنصبان!
با زندهرود چه کردید که دیگر بویِ زندگی نمیدهد؟
نیستید و نمیبینید؟، یا میبینید و نادیده میگیرید که مدتهاست به جای پیچوخمِ امواجش، تَرَکهای تنش را به نظاره نشستهایم؟
مسؤولان محترم!
خبر واضح و دردناک است، اگر گوشی برای شنیدن باشد: «زندهرود دارد میمیرد!» و مرگ زندهرود یعنی مرگ اصفهان؛ و کیست که نداند از بین رفتنِ نصفِجهان یعنی چه؟!
خبر خودِ فاجعه است: «زندهرود دارد میمیرد!» لطفاً پیش از آن که کارِ این بیمار از دست بشود طبیبِ حاذقی بر بسترش حاضر کنید. و اگر امروز نیامدید و احیایش نکردید، لطفاً فردا نیایید و بر سرِ میّتش فاتحه نخوانید!!!
#منیره_امیری
@talar_ayne
تالار آینه
🖋 این تصویرِ پلِ خواجو است در سال ۱۳۰۵. من امروز ساعتها به این تصویرِ ساده نگاه کردم و... . لحظهای بنشینید و تماشا کنید! حتی در این عکسِ سیاهوسفیدِ کمکیفیت هم خروشِ زندهرود آنچنان آشکار است که گویا صدای امواجش از قریب به صد سال دورتر به گوش آدمی میرسد.…
میرود تنها به راهی دور، اینک زندهرود
آفتابش با غبار اندوده، مهتابش به دود
روزگاری بود و با او بود گلها در کنار
آفتابی بود و مهتابی و او تنها نبود
منوچهر نیستانی (۱۳۱۵-۱۳۶۰) پیش از انقلاب، غم ِ این داشت که زندهرود تنها شده است. اما حالا زندهرود تنها نیست، چون دیگر نیست.
✍هومن پناهنده
@gashthaa
آفتابش با غبار اندوده، مهتابش به دود
روزگاری بود و با او بود گلها در کنار
آفتابی بود و مهتابی و او تنها نبود
منوچهر نیستانی (۱۳۱۵-۱۳۶۰) پیش از انقلاب، غم ِ این داشت که زندهرود تنها شده است. اما حالا زندهرود تنها نیست، چون دیگر نیست.
✍هومن پناهنده
@gashthaa
Forwarded from آینده
از بین رفتن طبقه متوسط یعنی انقلاب
الف. نوشاد
آمارها و رویدادها نشان میدهد، طبقه متوسط ایران در حال حذف شدن است. به نظر میرسد که این آمار درست باشند و ایران در حال تقسیم شدن به یک اکثریت فقیر و یک اقلیت ثروتمند و بقول روسها الیگارش است.
یک استدلال عجیب هم در این احوال برخی اوقات از جانب اپوزیسیون ج ا دیده میشود. این استدلال میگوید که الیگارشی رانتی به عمد میخواهد مردم را فقیر کند تا مطالبه گری سیاسی فراموش شود و مردم گرفتار غم نان شوند. همان سخنی که به آغامحمد خان نسبت میدهند. "رعیت باید هر ده خانه یک دیگ داشته باشد و ... ."
این استدلال به نظر درست میآید، اما در بستر همان روایات سنتی و داستانی. این حرف به لحاظ علمی احمقانه است.
رانتخواران نامحترم هم اگر واقعا چنین حسابی کردهاند، نشان میدهد که علاوه بر حرامخواری و پستی، باید آنها را احمق هم نامید.
چنین سخنی مربوط به عصر کشاورزی و جامعه روستایی با روستاهای پراکنده است. در جامعهای که ۹۰ درصد آن کشاورز هستند، طبیعی است که با فقیر شدن جامعه توان عمل از دست میرود.
روستاهای پراکنده توان بسیج ندارند؛ علاوه برآن که کشاورزی حداقلی از قوت لایموت به آنها می دهد که زنده بمانند و به قول معروف از جان گذشته نشوند.
اما در جامعه مدرن شهری با شهرهای چند میلیون نفری، افق این وضعیت انقلاب است نه سکوت. جمعیتهای میلیونی امکان آن را ندارند تا در خانه زنده بمانند و قوت لایموت داشته باشند؛ به ناچار آنها دیر یا زود خیابانها را پر میکنند.
درست است که جوامع مرفه و طبقات متوسط مطالبهگری سیاسی دارند، اما هرگز برانداز و انقلابی نمیشوند. آنها اصلاح طلب هستند؛ مشابه رویدادهای سال ۷۶ تا ۸۸.
اما جامعه شهری فقیر مطالبه گری سیاسی برایش بیمعناست و مستقیم به سمت براندازی میرود. رویدادهای ایران از دیماه ۹۶ به بعد همین روند را نشان میدهد.
@A_pajhohi
الف. نوشاد
آمارها و رویدادها نشان میدهد، طبقه متوسط ایران در حال حذف شدن است. به نظر میرسد که این آمار درست باشند و ایران در حال تقسیم شدن به یک اکثریت فقیر و یک اقلیت ثروتمند و بقول روسها الیگارش است.
یک استدلال عجیب هم در این احوال برخی اوقات از جانب اپوزیسیون ج ا دیده میشود. این استدلال میگوید که الیگارشی رانتی به عمد میخواهد مردم را فقیر کند تا مطالبه گری سیاسی فراموش شود و مردم گرفتار غم نان شوند. همان سخنی که به آغامحمد خان نسبت میدهند. "رعیت باید هر ده خانه یک دیگ داشته باشد و ... ."
این استدلال به نظر درست میآید، اما در بستر همان روایات سنتی و داستانی. این حرف به لحاظ علمی احمقانه است.
رانتخواران نامحترم هم اگر واقعا چنین حسابی کردهاند، نشان میدهد که علاوه بر حرامخواری و پستی، باید آنها را احمق هم نامید.
چنین سخنی مربوط به عصر کشاورزی و جامعه روستایی با روستاهای پراکنده است. در جامعهای که ۹۰ درصد آن کشاورز هستند، طبیعی است که با فقیر شدن جامعه توان عمل از دست میرود.
روستاهای پراکنده توان بسیج ندارند؛ علاوه برآن که کشاورزی حداقلی از قوت لایموت به آنها می دهد که زنده بمانند و به قول معروف از جان گذشته نشوند.
اما در جامعه مدرن شهری با شهرهای چند میلیون نفری، افق این وضعیت انقلاب است نه سکوت. جمعیتهای میلیونی امکان آن را ندارند تا در خانه زنده بمانند و قوت لایموت داشته باشند؛ به ناچار آنها دیر یا زود خیابانها را پر میکنند.
درست است که جوامع مرفه و طبقات متوسط مطالبهگری سیاسی دارند، اما هرگز برانداز و انقلابی نمیشوند. آنها اصلاح طلب هستند؛ مشابه رویدادهای سال ۷۶ تا ۸۸.
اما جامعه شهری فقیر مطالبه گری سیاسی برایش بیمعناست و مستقیم به سمت براندازی میرود. رویدادهای ایران از دیماه ۹۶ به بعد همین روند را نشان میدهد.
@A_pajhohi
آینده
از بین رفتن طبقه متوسط یعنی انقلاب الف. نوشاد آمارها و رویدادها نشان میدهد، طبقه متوسط ایران در حال حذف شدن است. به نظر میرسد که این آمار درست باشند و ایران در حال تقسیم شدن به یک اکثریت فقیر و یک اقلیت ثروتمند و بقول روسها الیگارش است. یک استدلال عجیب…
🔸تا جایی که به بیان صرف واقعیت مربوط میشود زوال تدریجی طبقهُ متوسط ظاهراً امری محرز است، اما این نحو تفسیر قاطعانهُ این واقعیت و پیشبینی ِ غیبگویانه دربارهُ وقوع انقلاب (و نه مثلاً وقوع صرفاً شورشهای کور و فروپاشی اجتماعی) شرط تحقیق نیست، ولی، خُب، چنین بیان قاطع ِ پیشگویانه در بازار شبکههای اجتماعی خریدار دارد و توقع داوری عمیق و محققانه از غالب نویسندگان این شبکهها شاید با ماهیت این شبکهها و خیلِ انبوهی از مخاطبانشان تناسب نداشته باشد.
✍هومن پناهنده
@gashthaa
✍هومن پناهنده
@gashthaa
Forwarded from نگاه متفاوت (احمد زیدآبادی)
در بارۀ نامۀ فائزۀ هاشمی رفسنجانی
فائزۀ هاشمی با انتشار نامهای از داخل زندان به موضوعاتی اشاره کرده است، که برای هر زندانکشیدۀ باتجربه و مستقلی، طنینی آشنا دارد. خانم هاشمی با نوشتن این نامه، شجاعت بیمانندی از خود نشان داده است. چنین حرکتی شجاعتی فراتر از به چالش کشیدن مخوفترین دولتها را طلب میکند و فقط کسانی ارزش و اهمیت آن را فهم میکنند که تجربهای مشابه داشته باشند.
در زندانهای دوران پهلوی هم داستان همین بوده است، اما قربانیان این شیوهها، عمدتاً از سر محافظهکاری اما با پوشش مصلحتگرایی و پیشگیری از "سوءاستفادۀ رژیم" روی مشکلات خاک میریختند و تمام بدسگالیها را به "فشار زندان" نسبت میدادند. به همین دلیل، پس از آنکه درهای زندان گشوده شد، مردم عادی، تک تک زندانیان سیاسی را بر دوشهای خود گرفتند و با شور و شوق آنان را در شهر چرخاندند، غافل از آنکه چند ماه بعد، برخی از همین "قهرمانان" از شدت جاهطلبی شخصی و گروهی، به روی هم اسلحه خواهند کشید و به جای آزادی و دمکراسی و عدالت، جامعه را غرق خشونت و خونریزی خواهند کرد.
خانم هاشمی باید منتظر تندترین حملههای لفظی از هر سو عیله خود باشد، اما شجاعت اخلاقی و سیاسی او که "صدای بیصدایان واقعی" شده است، نزد خداوند بیاجر نخواهد ماند.
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
فائزۀ هاشمی با انتشار نامهای از داخل زندان به موضوعاتی اشاره کرده است، که برای هر زندانکشیدۀ باتجربه و مستقلی، طنینی آشنا دارد. خانم هاشمی با نوشتن این نامه، شجاعت بیمانندی از خود نشان داده است. چنین حرکتی شجاعتی فراتر از به چالش کشیدن مخوفترین دولتها را طلب میکند و فقط کسانی ارزش و اهمیت آن را فهم میکنند که تجربهای مشابه داشته باشند.
در زندانهای دوران پهلوی هم داستان همین بوده است، اما قربانیان این شیوهها، عمدتاً از سر محافظهکاری اما با پوشش مصلحتگرایی و پیشگیری از "سوءاستفادۀ رژیم" روی مشکلات خاک میریختند و تمام بدسگالیها را به "فشار زندان" نسبت میدادند. به همین دلیل، پس از آنکه درهای زندان گشوده شد، مردم عادی، تک تک زندانیان سیاسی را بر دوشهای خود گرفتند و با شور و شوق آنان را در شهر چرخاندند، غافل از آنکه چند ماه بعد، برخی از همین "قهرمانان" از شدت جاهطلبی شخصی و گروهی، به روی هم اسلحه خواهند کشید و به جای آزادی و دمکراسی و عدالت، جامعه را غرق خشونت و خونریزی خواهند کرد.
خانم هاشمی باید منتظر تندترین حملههای لفظی از هر سو عیله خود باشد، اما شجاعت اخلاقی و سیاسی او که "صدای بیصدایان واقعی" شده است، نزد خداوند بیاجر نخواهد ماند.
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
Forwarded from Mypersia | ايران من
🌀زندان در زندان و دیکتاتوری زندانیان قدیمی
◽️یادداشت فائزه هاشمی از زندان اوین
◽️روزی یکی از مدیران زندان پرسید از مواضعت کوتاه آمده ای؟ گفتم نه حکومت همان است و حتی در این ۲ سال بدتر نیز شده است بنابراین دلیلی برای کوتاه آمدن وجود ندارد ولی مشاهداتم در زندان حالم را از هر مبارزه ای به هم میزند مانده ام بر سر دوراهی و اما چرا؟ قبل از شروع به بیان موضوع اصلی لازم است گفته شود که این سطور را با اشک و آه مینویسم و یکی از سخت ترین تصمیمات در طول زندگی ۶۰ ساله ام می باشد، بعد از ۲۲ ماه همراهی و گوشزد و گفتن و هشدار و ندیدن نتیجه برای بیان حقیقت و آگاهی عمومی که از ویژگیهای شاید خوب و شاید بدم باشد راهی جز نوشتن و انتشار برایم نمانده حق مردم است که واقعیت را بدانند. آزادی بیان آزادی عقیده رفع تبعیضهای جنسیتی و عقیدتی مقابله با ظلم و دیکتاتوری، عدالت، شفافیت پاسخگویی، صداقت و حق گویی انتخابات آزاد و دموکراسی آرمانهایی بود که دهه ها از (۱۳۷۰) مرا زیر ضربات گروه های فشار انصار و حزب اله بسیج لباس شخصی ها سعید تاجیکها قرار داد به بازپرسی ها و دادگاه ها (۱۲) پرونده کشاند و در نهایت یک بار در ۱۳۹۱ و بار دوم
متن کامل
@mypersia24 | ایران من
Instagram | Twitter
◽️یادداشت فائزه هاشمی از زندان اوین
◽️روزی یکی از مدیران زندان پرسید از مواضعت کوتاه آمده ای؟ گفتم نه حکومت همان است و حتی در این ۲ سال بدتر نیز شده است بنابراین دلیلی برای کوتاه آمدن وجود ندارد ولی مشاهداتم در زندان حالم را از هر مبارزه ای به هم میزند مانده ام بر سر دوراهی و اما چرا؟ قبل از شروع به بیان موضوع اصلی لازم است گفته شود که این سطور را با اشک و آه مینویسم و یکی از سخت ترین تصمیمات در طول زندگی ۶۰ ساله ام می باشد، بعد از ۲۲ ماه همراهی و گوشزد و گفتن و هشدار و ندیدن نتیجه برای بیان حقیقت و آگاهی عمومی که از ویژگیهای شاید خوب و شاید بدم باشد راهی جز نوشتن و انتشار برایم نمانده حق مردم است که واقعیت را بدانند. آزادی بیان آزادی عقیده رفع تبعیضهای جنسیتی و عقیدتی مقابله با ظلم و دیکتاتوری، عدالت، شفافیت پاسخگویی، صداقت و حق گویی انتخابات آزاد و دموکراسی آرمانهایی بود که دهه ها از (۱۳۷۰) مرا زیر ضربات گروه های فشار انصار و حزب اله بسیج لباس شخصی ها سعید تاجیکها قرار داد به بازپرسی ها و دادگاه ها (۱۲) پرونده کشاند و در نهایت یک بار در ۱۳۹۱ و بار دوم
متن کامل
@mypersia24 | ایران من
Instagram | Twitter
Mypersia | ايران من
🌀زندان در زندان و دیکتاتوری زندانیان قدیمی ◽️یادداشت فائزه هاشمی از زندان اوین ◽️روزی یکی از مدیران زندان پرسید از مواضعت کوتاه آمده ای؟ گفتم نه حکومت همان است و حتی در این ۲ سال بدتر نیز شده است بنابراین دلیلی برای کوتاه آمدن وجود ندارد ولی مشاهداتم در…
🔸با توجه به تاریخ فعالیت سیاسی در ایران، رفتارهایی که خانم فائزهُ هاشمی توصیف میکند ریشهدار است و علل فرهنگی، تاریخی، اجتماعی و عقیدتی عمیق دارد.
مبارزه با استبدادِ درون سختتر از مبارزه با مستبدانِ بیرونی است. دیدهای میخواهد که "شاه" را نه صرفاً در یک لباس، بلکه در هر لباس خوب بهجا بیاورد و او را نفی کند و این منوط به تربیت درست اخلاقی، آموزش صحیح و کسب دانش و بینش سیاسی، اجتماعی و تاریخی است.
دیدهای خواهم که باشد شهشناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
اکثر مردم، از جمله مبارزان، متاُسفانه خودکامگی را صرفاً در سیمای یک یا چند تن میبینند، غافل از اینکه شاید بتوان خودکامه را در آینه هم دید.
نامهُ خانم هاشمی مهم و ارزشمند است و انتشارش شهامت، آزادگی و صداقتی میخواهد که کمیاب است.
✍هومن پناهنده
@gashthaa
مبارزه با استبدادِ درون سختتر از مبارزه با مستبدانِ بیرونی است. دیدهای میخواهد که "شاه" را نه صرفاً در یک لباس، بلکه در هر لباس خوب بهجا بیاورد و او را نفی کند و این منوط به تربیت درست اخلاقی، آموزش صحیح و کسب دانش و بینش سیاسی، اجتماعی و تاریخی است.
دیدهای خواهم که باشد شهشناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
اکثر مردم، از جمله مبارزان، متاُسفانه خودکامگی را صرفاً در سیمای یک یا چند تن میبینند، غافل از اینکه شاید بتوان خودکامه را در آینه هم دید.
نامهُ خانم هاشمی مهم و ارزشمند است و انتشارش شهامت، آزادگی و صداقتی میخواهد که کمیاب است.
✍هومن پناهنده
@gashthaa
Forwarded from آینده (عباس عبدی)
Telegram
attach 📎
آینده (عباس عبدی)
🔴گفتگو با محمدرضا نیکفر در باره آینده سیاسی ایران 🆔 @abdiabbas
گفتوگویی سالم و آگاهیبخش.
برای سود بیشتر، پشت نما نخالهی ساختمانی میریزند تا ملات کمتری مصرف شود.
یک زمانی یواشکی بود. اما حالا مدتهاست که علنی انجام میشود و ابایی هم ندارند که مردم ببینند.
ساختمان فرهنگ و موسیقی و ترانهی ما هم پر است از این نخالههای پشت نما. ابایی هم ندارند که تشخیصشان برای ما آسان باشد. انگار همه پذیرفتهایم که برای نمادارشدن فرهنگمان باید نخالههایی پشت صحنه باشند.
اما این نما دیر یا زود فرو خواهد ریخت.
@LyricsNotes
یک زمانی یواشکی بود. اما حالا مدتهاست که علنی انجام میشود و ابایی هم ندارند که مردم ببینند.
ساختمان فرهنگ و موسیقی و ترانهی ما هم پر است از این نخالههای پشت نما. ابایی هم ندارند که تشخیصشان برای ما آسان باشد. انگار همه پذیرفتهایم که برای نمادارشدن فرهنگمان باید نخالههایی پشت صحنه باشند.
اما این نما دیر یا زود فرو خواهد ریخت.
@LyricsNotes
سخنرانیای که پس از این میآید از آنِ روانپزشکی است که در میان اهل فن از حسن شهرتی برخوردار است. من هم از آن بهره بردم. اما هر قدر محتوای سخنرانی فایدهرسان است، متاُسفانه زبان سخنران آزاردهنده است. دلیلش کاربرد مفرط و نابجای کلمات انگلیسی است. وقتی به فارسی سخن میگوییم یا مینویسیم، استفاده از کلمات خارجی تا حدی و در آنجا که جنبهُ فنی دارد شاید قابلتوجیه باشد، اما وقتی پای مفاهیم عمومیِ غیرفنی به میان میآید کاربرد الفاظ خارجی دیگر قابلدفاع نیست. مثلاً چرا باید به جای "محبوب" گفت favorite یا به جای "شرم" گفت shame؟ به هر حال، اگر بتوانید آزارِ ناشی از استفادهُ بیجا از کلمات فرنگی را تحمل کنید، این سخنرانی را مفید خواهید یافت.
✍هومن پناهنده
@gashthaa
✍هومن پناهنده
@gashthaa