گفتمان
🎥 دل آگاهی و خود آگاهی نیاز امروز بشر 🔺دکتر بیژن #عبدالکریمی @goftman_ir
📜تکنولوژی و فرهنگ
"...اغلب انسانها به «تکنولوژی» به عنوان يک رفیق قابل اعتماد می نگرند؛ به دو دلیل، نخست اینکه: تکنیک و صنعت زندگی را آسان تر، تمیزتر و طولانی تر می سازد. مگر از يک دوست و رفیق چه توقعی غیر از اینها می توان داشت؟ دوم اینکه: تكنیک از مدتها قبل و از همان آغاز رابطه ای بسیار نزدیک و در عین حال انعطاف ناپذیر با فرهنگ داشته است. به دلیل همین نزدیکی و اثرگذاری، بررسی تأثیر تکنولوژی در فرهنگ چندان ضروری به نظر نمی رسیده است. تكنيک در زمره آن گروه از دوستان است که اعتماد و متابعت ما را طلب می کند؛ و از آنجا که این دوست نعمتهای بیشماری را به ما ارزانی می دارد، اغلب انسانها به خواسته او تن داده و اعتماد به او و متابعت از او را پذیرفته اند. اما چهره این دوست بخش تاریکی نیز دارد؛ هدایای او مستلزم هزینه های سرسام آوری است. اگر بخواهیم خطرات آن را گوشزد کنیم باید بگوییم که رشد افسار گسیخته و غیر قابل کنترل تکنولوژی، تمام چشمه ها و کانونهای لازم زندگی و حیات را نابود می سازد. تکنولوژی مبانی اخلاقی را از فرهنگ زدوده و روابط روحی و روانی انسانها را، که در حقیقت ارزشهای حیات انسانی است، به گور می سپارد. به طور خلاصه: تکنولوژی برای ما هم دوست است و هم دشمن. رسالت کتاب حاضر در این است که طی کوششی همه جانبه روشن کند که از چه موقع، چگونه و چرا تکنولوژی دشمن خطرناکی شده است..."
نیل پستمن- مقدمه کتاب تکنوپولی
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی می گردد:
📙کتاب "تکنوپولی" نوشته نیل پستمن ترجمه صادق طباطبایی- انتشارات اطلاعات
📘کتاب "جامعه مصرفی" نوشته ژان بودریار ترجمه پیروز ایزدی- نشر ثالث
📗کتاب "دیالکتیک روشنگری" نوشته آدورنو و هورکهایمر ترجمه مراد فرهادپور و امید مهرگان- نشر هرمس
📕کتاب "انسان تک ساحتی" نوشته هربرت مارکوزه ترجمه محسن مویدی- نشر امیرکبیر
@goftman_ir
"...اغلب انسانها به «تکنولوژی» به عنوان يک رفیق قابل اعتماد می نگرند؛ به دو دلیل، نخست اینکه: تکنیک و صنعت زندگی را آسان تر، تمیزتر و طولانی تر می سازد. مگر از يک دوست و رفیق چه توقعی غیر از اینها می توان داشت؟ دوم اینکه: تكنیک از مدتها قبل و از همان آغاز رابطه ای بسیار نزدیک و در عین حال انعطاف ناپذیر با فرهنگ داشته است. به دلیل همین نزدیکی و اثرگذاری، بررسی تأثیر تکنولوژی در فرهنگ چندان ضروری به نظر نمی رسیده است. تكنيک در زمره آن گروه از دوستان است که اعتماد و متابعت ما را طلب می کند؛ و از آنجا که این دوست نعمتهای بیشماری را به ما ارزانی می دارد، اغلب انسانها به خواسته او تن داده و اعتماد به او و متابعت از او را پذیرفته اند. اما چهره این دوست بخش تاریکی نیز دارد؛ هدایای او مستلزم هزینه های سرسام آوری است. اگر بخواهیم خطرات آن را گوشزد کنیم باید بگوییم که رشد افسار گسیخته و غیر قابل کنترل تکنولوژی، تمام چشمه ها و کانونهای لازم زندگی و حیات را نابود می سازد. تکنولوژی مبانی اخلاقی را از فرهنگ زدوده و روابط روحی و روانی انسانها را، که در حقیقت ارزشهای حیات انسانی است، به گور می سپارد. به طور خلاصه: تکنولوژی برای ما هم دوست است و هم دشمن. رسالت کتاب حاضر در این است که طی کوششی همه جانبه روشن کند که از چه موقع، چگونه و چرا تکنولوژی دشمن خطرناکی شده است..."
نیل پستمن- مقدمه کتاب تکنوپولی
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی می گردد:
📙کتاب "تکنوپولی" نوشته نیل پستمن ترجمه صادق طباطبایی- انتشارات اطلاعات
📘کتاب "جامعه مصرفی" نوشته ژان بودریار ترجمه پیروز ایزدی- نشر ثالث
📗کتاب "دیالکتیک روشنگری" نوشته آدورنو و هورکهایمر ترجمه مراد فرهادپور و امید مهرگان- نشر هرمس
📕کتاب "انسان تک ساحتی" نوشته هربرت مارکوزه ترجمه محسن مویدی- نشر امیرکبیر
@goftman_ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎧 #پادکست گفتمان
انسان، عهد و آزادی - قسمت اول
دکتر سید حمید #طالب _زاده
🔗 شنیدن نسخه کامل در کست باکس
@goftman_ir
انسان، عهد و آزادی - قسمت اول
دکتر سید حمید #طالب _زاده
🔗 شنیدن نسخه کامل در کست باکس
@goftman_ir
✅ " وی در بررسیهای تطبیقی خویش انگلستان و اسپانیا را در نظام برآمده از گذشته زمینداری (فئودالیسم) محسوب داشت. هر دو کشور از مرحله زمینداری بیرون آمده و راه رشد سرمایه داری را دنبال کردند. به نظر وی فرانسه نباید آن دو راه را دنبال کند، بلکه باید برحسب شرایط حاکم بر این جامعه خط مشی سیاسی مناسب را تنظیم کند. به گفته او پیدا کردن راه حل مناسب برای جامعه فرانسه کاری است بس دشوار. در قرن نوزدهم هگل با مطالعه اندیشه های سیاسی او سخت تحت تأثیرش قرار گرفت. در همین دوره بود که الکسی دوتوکویل روش تطبیقی وی را در مطالعه جامعه آمریکا به کار گرفت. پژوهندگان معاصر او را بزرگ ترین اندیشمند جنبش روشنگری شناخته اند."
گفتمان
✅ " وی در بررسیهای تطبیقی خویش انگلستان و اسپانیا را در نظام برآمده از گذشته زمینداری (فئودالیسم) محسوب داشت. هر دو کشور از مرحله زمینداری بیرون آمده و راه رشد سرمایه داری را دنبال کردند. به نظر وی فرانسه نباید آن دو راه را دنبال کند، بلکه باید برحسب شرایط…
این عبارت در توصیف کدام شخصیت می باشد؟
Anonymous Quiz
11%
دنیس دیدرو
25%
ولتر
21%
دیوید هیوم
43%
شارل دومونتسکیو
Forwarded from بسیج دانشگاه تهران
#خط_دانشگاه
🔹درسگفتارهایی پیرامون چالشهای فعلی دانشگاه ما
🔹حل مسائل کشور مستلزم بازگشت به خط دانشگاه است
▫️نقش دانشگاه در تولید دانشبنیان
▫️پیروزی یا شکست دانشگاه در ایران
▫️دانشگاه تهران نماد کدام آموزش عالی؟!
▫️ایده انقلاب اسلامی درمورد دانشگاه
▫️پشت سر در دانشگاه تهران چه میگذرد؟
🏷 جهت ثبتنام و کسب اطلاعات بیشتر به شناسه تلگرام خط دانشگاه پیام دهید.
@basijut_ir
🔹درسگفتارهایی پیرامون چالشهای فعلی دانشگاه ما
🔹حل مسائل کشور مستلزم بازگشت به خط دانشگاه است
▫️نقش دانشگاه در تولید دانشبنیان
▫️پیروزی یا شکست دانشگاه در ایران
▫️دانشگاه تهران نماد کدام آموزش عالی؟!
▫️ایده انقلاب اسلامی درمورد دانشگاه
▫️پشت سر در دانشگاه تهران چه میگذرد؟
🏷 جهت ثبتنام و کسب اطلاعات بیشتر به شناسه تلگرام خط دانشگاه پیام دهید.
@basijut_ir
گفتمان
🎥 وصف مدرن در "علوم انسانی مدرن" 🔺دکتر سید حمید #طالب_زاده @goftman_ir
📜علوم انسانی و جهان جدید
"وقتی فقه و فلسفه و جامعه شناسی را از یک جنس و سنخ می دانیم در مورد مقام آنها به اشتباه می افتیم و از یاد می بریم که جامعه شناسی و اقتصاد و دیگر علوم اجتماعی و انسانی علم های جامعه متجددند. جامعه های غیر متجدد اخلاق و عرفان و ادب و حکمت و فلسفه داشته اند و علاوه بر اینها، تدبیر منزل (اکونوميا) یونانی هم می توانسته اند داشته باشند، اما در عالم اسلامی، که فقه متضمن و متصدی همه مسائل معاش و خانواده بوده است، به آن نیازی پیدا نشده است. اگر جامعه قبل از تجدد و غیر متجدد علوم جامعه شناسی و اقتصاد و روان شناسی و حتی علم تاریخ نداشته است از آن روست که به این علوم نیاز نداشته است. آن جامعه با دین و سنت نظام یافته بود و به نیرویی که نظام درونی آن را حفظ کند نیازی نداشت. البته برای مقابله با سست اعتقادی و شبهات علم کلام پدید آمده بود. در ظاهر، علم کلام پشتوانه نظری اعتقاداتی بود که نظم و سامان را ضمانت می کرد.
اکنون، گر چه ایدئولوژی ها وجود دارند و در مواردی پاسداری از پیوستگی و نظم را به عهده می گیرند، اما روابط و مناسبات و قوام جامعه جدید چنان است که ایدئولوژی از عهده حفظ ثبات آن بر نمی آید زیرا اولا، جامعۀ جدید در قیاس با جامعه قدیم بیشتر قراردادی است و ثانيا، ایدئولوژی جای دین و ست را نمی گیرد و ضامن وفاق و هم بستگی نمی شود. جامعه جدید با سیاست آموزش و پرورش و علم و قدرت پنهان پیش می رود و توسعه می یابد. این پیشرفت باید با نظارت علوم انسانی صورت گیرد، به خصوص که در دهه های اخیر، برنامه ریزی ضرورت تام و تمام پیدا کرده است و پیداست که با درک درست مسائل زمان و آینده نگری می توان برنامه ریزی کرد..."
رضا داوری اردکانی
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی می گردد:
📘کتاب "علوم انسانی و برنامه ریزی توسعه" نوشته رضا داوری اردکانی
📙کتاب "فلسفه در دام ایدئولوژی" نوشته رضا داوری اردکانی
📕کتاب "دربارۀ غرب" نوشته رضا داوری اردکانی
📗کتاب "ما و راه دشوار تجدد" نوشته رضا داوری اردکانی
@goftman_ir
"وقتی فقه و فلسفه و جامعه شناسی را از یک جنس و سنخ می دانیم در مورد مقام آنها به اشتباه می افتیم و از یاد می بریم که جامعه شناسی و اقتصاد و دیگر علوم اجتماعی و انسانی علم های جامعه متجددند. جامعه های غیر متجدد اخلاق و عرفان و ادب و حکمت و فلسفه داشته اند و علاوه بر اینها، تدبیر منزل (اکونوميا) یونانی هم می توانسته اند داشته باشند، اما در عالم اسلامی، که فقه متضمن و متصدی همه مسائل معاش و خانواده بوده است، به آن نیازی پیدا نشده است. اگر جامعه قبل از تجدد و غیر متجدد علوم جامعه شناسی و اقتصاد و روان شناسی و حتی علم تاریخ نداشته است از آن روست که به این علوم نیاز نداشته است. آن جامعه با دین و سنت نظام یافته بود و به نیرویی که نظام درونی آن را حفظ کند نیازی نداشت. البته برای مقابله با سست اعتقادی و شبهات علم کلام پدید آمده بود. در ظاهر، علم کلام پشتوانه نظری اعتقاداتی بود که نظم و سامان را ضمانت می کرد.
اکنون، گر چه ایدئولوژی ها وجود دارند و در مواردی پاسداری از پیوستگی و نظم را به عهده می گیرند، اما روابط و مناسبات و قوام جامعه جدید چنان است که ایدئولوژی از عهده حفظ ثبات آن بر نمی آید زیرا اولا، جامعۀ جدید در قیاس با جامعه قدیم بیشتر قراردادی است و ثانيا، ایدئولوژی جای دین و ست را نمی گیرد و ضامن وفاق و هم بستگی نمی شود. جامعه جدید با سیاست آموزش و پرورش و علم و قدرت پنهان پیش می رود و توسعه می یابد. این پیشرفت باید با نظارت علوم انسانی صورت گیرد، به خصوص که در دهه های اخیر، برنامه ریزی ضرورت تام و تمام پیدا کرده است و پیداست که با درک درست مسائل زمان و آینده نگری می توان برنامه ریزی کرد..."
رضا داوری اردکانی
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی می گردد:
📘کتاب "علوم انسانی و برنامه ریزی توسعه" نوشته رضا داوری اردکانی
📙کتاب "فلسفه در دام ایدئولوژی" نوشته رضا داوری اردکانی
📕کتاب "دربارۀ غرب" نوشته رضا داوری اردکانی
📗کتاب "ما و راه دشوار تجدد" نوشته رضا داوری اردکانی
@goftman_ir
گفتمان
🎥 مفهوم قانون در نظریه های سنت 🔺دکتر داود فیرحی @goftman_ir
📜 معمای قانون در ایران
اگر بخواهیم تاریخ اندیشه سیاسی معاصر ایران را حول یک واژه محوری بفهمیم، آن مفهوم «قانون» است. با پایان یافتن دوره صفویه و نزدیک شدن به عصر مشروطه، نظم نظام سنتی دچار آشوب شد و رفتهرفته «جنبش قانونگرایی» تحتتأثیر جریان جهانی شکل گرفت و جامعه ایرانی احساس کرد که نظام سنتی چندان نمیتواند کمک حال او باشد. بنابراین بهتدریج از آن فاصله گرفت و به سراغ نظم جدیدی رفت که در مفهوم «قانون موضوعه» یافت. قانونی که برخلاف قانون طبیعی، فطری و دینی، قانونی انسانبنیاد است و از اساس، برگرفته از طبیعت یا دین آسمانی نیست.
تا پیش از این وضع جدید، در الگوهای سنتی دو مبنا برای «قانون» وجود داشت؛ یکی «سنتهای ایرانی» دوران پیش از اسلام و «شریعت» دوره اسلامی و دیگری فرمان شاه یا حکم حاکم. بین این دو، «شریعت» پایه و اصل و «فرمان شاه» استثنا بود؛ یعنی در جایی که شریعت نمیتوانست عمل کند، شاه ورود میکرد. اما چه در حکم یزدان و چه در فرمان شاه، قانون خاستگاهی «غیرپایه» و «بیرون از شهروند» داشت، یعنی از اراده خود شهروند ناشی نمیشد. درحالیکه در دولت مدرن، قانون در هر صورت، چه فرمان یزدان باشد چه فرمان حاکم، باید تابعی از قانون موضوعه باشد که «خودبنیاد» و براساس «اراده شهروند» است.
بهاینترتیب، معمای ایران، چگونگی انتقال از «قانونهای غیرپایه» به «قانونهای خودبنیاد» شد. البته انتقال از مفهوم سنتی قانون به مفهوم نوین آن بههیچوجه به آسانی صورت نگرفت و ذهن ایرانی، در مسیر دستیابی به نظم جدید و تکوین یافتن مفهوم «قانون موضوعه» در اندیشهاش، با تنشهای بسیار زیادی مواجه شد. جامعه ایران در جریان مشروطه درحال گذار از یک نظم سنتی به نظمی جدید با ابزارها، مکانیزمها، نهادها و انتظارات متفاوت بود. در این وضع، بحث اصلی دوره مشروطه این شد که چه بخشهایی از سنت را باید ترک کرد، چه بخشهایی از آن را باید به نظم جدید آورد و همچنین آن آوردهها را در کجا نشاند، لذاست که انقلاب مشروطه را نه یک انقلاب اجتماعی، بلکه یک «انقلاب فکری» است.
داود #فیرحی
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی میگردد:
📗 کتاب "مفهوم قانون در ایران معاصر" نوشته داود فیرحی
📘کتاب " آستانه تجدد (در شرح تنبیهالأمة و تنزیهالملّة) " نوشته داود فیرحی
📕کتاب " فقه و سیاست در ایران معاصر ( فقه سیاسی و فقه مشروطه) " نوشته داود فیرحی
@goftman_ir
اگر بخواهیم تاریخ اندیشه سیاسی معاصر ایران را حول یک واژه محوری بفهمیم، آن مفهوم «قانون» است. با پایان یافتن دوره صفویه و نزدیک شدن به عصر مشروطه، نظم نظام سنتی دچار آشوب شد و رفتهرفته «جنبش قانونگرایی» تحتتأثیر جریان جهانی شکل گرفت و جامعه ایرانی احساس کرد که نظام سنتی چندان نمیتواند کمک حال او باشد. بنابراین بهتدریج از آن فاصله گرفت و به سراغ نظم جدیدی رفت که در مفهوم «قانون موضوعه» یافت. قانونی که برخلاف قانون طبیعی، فطری و دینی، قانونی انسانبنیاد است و از اساس، برگرفته از طبیعت یا دین آسمانی نیست.
تا پیش از این وضع جدید، در الگوهای سنتی دو مبنا برای «قانون» وجود داشت؛ یکی «سنتهای ایرانی» دوران پیش از اسلام و «شریعت» دوره اسلامی و دیگری فرمان شاه یا حکم حاکم. بین این دو، «شریعت» پایه و اصل و «فرمان شاه» استثنا بود؛ یعنی در جایی که شریعت نمیتوانست عمل کند، شاه ورود میکرد. اما چه در حکم یزدان و چه در فرمان شاه، قانون خاستگاهی «غیرپایه» و «بیرون از شهروند» داشت، یعنی از اراده خود شهروند ناشی نمیشد. درحالیکه در دولت مدرن، قانون در هر صورت، چه فرمان یزدان باشد چه فرمان حاکم، باید تابعی از قانون موضوعه باشد که «خودبنیاد» و براساس «اراده شهروند» است.
بهاینترتیب، معمای ایران، چگونگی انتقال از «قانونهای غیرپایه» به «قانونهای خودبنیاد» شد. البته انتقال از مفهوم سنتی قانون به مفهوم نوین آن بههیچوجه به آسانی صورت نگرفت و ذهن ایرانی، در مسیر دستیابی به نظم جدید و تکوین یافتن مفهوم «قانون موضوعه» در اندیشهاش، با تنشهای بسیار زیادی مواجه شد. جامعه ایران در جریان مشروطه درحال گذار از یک نظم سنتی به نظمی جدید با ابزارها، مکانیزمها، نهادها و انتظارات متفاوت بود. در این وضع، بحث اصلی دوره مشروطه این شد که چه بخشهایی از سنت را باید ترک کرد، چه بخشهایی از آن را باید به نظم جدید آورد و همچنین آن آوردهها را در کجا نشاند، لذاست که انقلاب مشروطه را نه یک انقلاب اجتماعی، بلکه یک «انقلاب فکری» است.
داود #فیرحی
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی میگردد:
📗 کتاب "مفهوم قانون در ایران معاصر" نوشته داود فیرحی
📘کتاب " آستانه تجدد (در شرح تنبیهالأمة و تنزیهالملّة) " نوشته داود فیرحی
📕کتاب " فقه و سیاست در ایران معاصر ( فقه سیاسی و فقه مشروطه) " نوشته داود فیرحی
@goftman_ir
گفتمان
🎥 تفاوت تاریخ نگاری غیر مدرن و مدرن 🔺حجت الاسلام حمید #پارسانیا @goftman_ir
📜 انسان و هستی خودبنیاد
دنیای جدیدی که انسان پس از هبوط و سقوط در آن قرار میگیرد، جهانی است که در حجاب خود کاذب مدفون است. به بیان دیگر، این جهان، جهانی کاذب و دروغین است. نگاه استقلالی به خود، سبب نگاه استقلالی به دیگر اشیا نیز میشود؛ زیرا در حجاب این نگاه، حقیقت نامتناهی هستی، غایب میشود و پس از غيبت آن، همه مخلوقاتی که در پناه پیوند با این حقیقت به صورت شئون و تجلیات یک حقیقت واحد وحدت می یابند، به صورت اشیایی مستقل و متکثر در می آیند. انسانی که از وطن حقیقی خود که همان خانه خداوند است، خارج میشود، در جهانی قرار میگیرد که در آن حقیقت خود و هیچ یک از اشیای پیرامون خود را نمیشناسد. او در این جهان با خدا و با آنچه پیرامون اوست، ناآشنا و بیگانه است. با آنکه خودِ کاذب او در مرکز این عالم است، این خود در حاشیه اشیایی دیگر قرار میگیرد که به واسطه او در کثرت قرار گرفتهاند. وقوع در محیط ناآشنا و بیگانه، اضطراب، وحشت و ناآرامی را به دنبال می آورد. این صفات از متن هستی و واقعیتی برمیخیزند که انسان برای خود تصویر نموده و تا زمانی که این هستی و واقعیت کاذب و دروغین ادامه داشته باشد، آن صفات نیز باقی خواهد بود. انسان مادامی که هستی و وجود را به خود نسبت می دهد، با نیستی و عدم همخانه است؛ زیرا در هر موردی که هستی کاذب باشد، نیستی نیز صادق است. هویت و حقیقت انسان چیزی جز همان پیوند و ارتباط محض او با خداوند نیست و به بیان دیگر، چیزی جز آیت، نماد و نشانه هستی مطلق نمی باشد. انسان در متن این تعلق و در پناه پیوند با خداوند، با خود و جهان نیز آشنا می شود و در آرامش به سر میبرد، اما هرگاه نماد و نشانه و اسم بودن نسبت به خداوند را از دست بدهد و سهمی از هستی و واقعیت را برای خود تصویر کند و به آن قائل شود، در غیبت و غفلت از خود و جهان مستغرق میگردد. در این صورت، هستی خودبنیاد همچون سرابی او را میفریبد؛ بدینسان که او هرگاه فرصت تامل در این سراب را بیابد، و به آن نزدیک شود، چیزی جز نیستی نمیبیند؛ نیستیای که دست رد و آیت غضب و فرمان نهی خداوند بر نامحرمان است. بر این اساس، آیا برای مدعیانی از این قبیل، آنگاه که قصد ورود به عالم اسرار را دارند، پاسخ و جوابی جز نیستانگاری و شکاکیتی که ملازم با آن است، خواهد بود؟
حمید #پارسانیا
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی میگردد:
📙کتاب "هستی و هبوط" نوشته حمید پارسانیا
📗کتاب"نماد و اسطوره" نوشته حمید پارسانیا
📕کتاب "جهانهای اجتماعی" نوشته حمید پارسانیا
@goftman_ir
دنیای جدیدی که انسان پس از هبوط و سقوط در آن قرار میگیرد، جهانی است که در حجاب خود کاذب مدفون است. به بیان دیگر، این جهان، جهانی کاذب و دروغین است. نگاه استقلالی به خود، سبب نگاه استقلالی به دیگر اشیا نیز میشود؛ زیرا در حجاب این نگاه، حقیقت نامتناهی هستی، غایب میشود و پس از غيبت آن، همه مخلوقاتی که در پناه پیوند با این حقیقت به صورت شئون و تجلیات یک حقیقت واحد وحدت می یابند، به صورت اشیایی مستقل و متکثر در می آیند. انسانی که از وطن حقیقی خود که همان خانه خداوند است، خارج میشود، در جهانی قرار میگیرد که در آن حقیقت خود و هیچ یک از اشیای پیرامون خود را نمیشناسد. او در این جهان با خدا و با آنچه پیرامون اوست، ناآشنا و بیگانه است. با آنکه خودِ کاذب او در مرکز این عالم است، این خود در حاشیه اشیایی دیگر قرار میگیرد که به واسطه او در کثرت قرار گرفتهاند. وقوع در محیط ناآشنا و بیگانه، اضطراب، وحشت و ناآرامی را به دنبال می آورد. این صفات از متن هستی و واقعیتی برمیخیزند که انسان برای خود تصویر نموده و تا زمانی که این هستی و واقعیت کاذب و دروغین ادامه داشته باشد، آن صفات نیز باقی خواهد بود. انسان مادامی که هستی و وجود را به خود نسبت می دهد، با نیستی و عدم همخانه است؛ زیرا در هر موردی که هستی کاذب باشد، نیستی نیز صادق است. هویت و حقیقت انسان چیزی جز همان پیوند و ارتباط محض او با خداوند نیست و به بیان دیگر، چیزی جز آیت، نماد و نشانه هستی مطلق نمی باشد. انسان در متن این تعلق و در پناه پیوند با خداوند، با خود و جهان نیز آشنا می شود و در آرامش به سر میبرد، اما هرگاه نماد و نشانه و اسم بودن نسبت به خداوند را از دست بدهد و سهمی از هستی و واقعیت را برای خود تصویر کند و به آن قائل شود، در غیبت و غفلت از خود و جهان مستغرق میگردد. در این صورت، هستی خودبنیاد همچون سرابی او را میفریبد؛ بدینسان که او هرگاه فرصت تامل در این سراب را بیابد، و به آن نزدیک شود، چیزی جز نیستی نمیبیند؛ نیستیای که دست رد و آیت غضب و فرمان نهی خداوند بر نامحرمان است. بر این اساس، آیا برای مدعیانی از این قبیل، آنگاه که قصد ورود به عالم اسرار را دارند، پاسخ و جوابی جز نیستانگاری و شکاکیتی که ملازم با آن است، خواهد بود؟
حمید #پارسانیا
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی میگردد:
📙کتاب "هستی و هبوط" نوشته حمید پارسانیا
📗کتاب"نماد و اسطوره" نوشته حمید پارسانیا
📕کتاب "جهانهای اجتماعی" نوشته حمید پارسانیا
@goftman_ir
👍2
گفتمان
🎥 تکوین انسان طبیعی در هابز 🔺دکتر سید محمد تقی #طباطبایی @goftman_ir
📜 انقلاب هابز در قانون طبیعی
در حالی که پیش از هابز، قانون طبیعی در پرتو نظامِ مراتب غایات انسانی توضیح داده میشد که صیانت ذات در پائین ترین مرتبه آن قرار داشت، هابز قانون طبیعی را تنها به عنوان صرف صیانت ذات فهمید؛ بدینسان، قانون طبیعی، به طور اساسی، به عنوان حق صیانت ذات و در تمایز آن با هرگونه تکلیف یا وظیفه فهمیده شد. هابز در مخالفت با مبنای قدما در نظریه حقوق طبیعی، از این نظر دفاع کرد که اگر بتوان قانون طبیعی را از رفتار واقعی افراد انسانی و مهمترین انگیزه ای که آنان را به حرکت در میآورد، استنتاج کرد، قانون طبیعی میتواند مؤثر و اعتباری در عمل داشته باشد. بنیاد قانون طبیعی را نه در غایت انسان، بلکه باید در آغاز او جستجو کرد. آنچه برای بیشتر افراد انسانی از بیشترین تفود برخوردار است عقل نیست، بلکه هواهای نفسانی است. اگر اصول قانون طبیعی موافق طبع انفعالات نفس انسان نباشد، نمی تواند مؤثر باشد. از این رو، قانون طبیعی باید از قوی ترین انفعالات نفس استنتاج شوند. هابز نتایج مهمی از این مقدمات گرفت که مهم ترین آنها جانشین کردن حقیقت با قدرت بود، زیرا «نظم و اراده»، و نه «رایزنی و قوه تمیز»، حاکمیت را ایجاد می کند و اعتبار قانونها نیز از حقیقت و عدالت ناشی نمیشود، بلکه اقتدار قدرت حاکم «قانونها» را ایجاد میکند. بدینسان، هابز، انقلابی در نسبت حق و تکلیف ایجاد کرد. قدما بر آن بودند که قانون طبیعی قانون تکلیف افراد انسانی است و اندک توجهی نیز که به حقوق انسانی نشان میدهد، آن حقوق را از تکلیف انسان استنتاج میکند. موضوع بحث نظریه پردازان مکتب حقوق طبیعی جدید حقوق بشری بود و آنان توجه چندانی به تکالیف او نشان نمی دادند. به نظر اشتراوس، فلسفه هابز را می توان عالیترین بیان این تحول اساسی از تکالیف طبیعی به حقوق طبیعی دانست، که «حقوق طبیعی نامشروط را به بنیادی برای هر تکلیف طبیعی، که مشروط بود، تبدیل کرد». اشتراوس این تحول از تکلیف به حقوق را انقلابی می داند که راه نظریه لیبرالی در اندیشه سیاسی را هموار کرد، زیرا در چنین نظریه ای «وظیفه دولت دفاع و حمایت از همین حقوق است».
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی میگردد:
📕کتاب " لویاتان" اثر توماس هابز ترجمه حسین بشیریه
📗کتاب "نظام های نوآیین در اندیشه سیاسی" نوشته سید جواد طباطبایی
📙کتاب "هابز" مکدانلد راس ترجمه سید مسعود آذرفام
@goftman_ir
در حالی که پیش از هابز، قانون طبیعی در پرتو نظامِ مراتب غایات انسانی توضیح داده میشد که صیانت ذات در پائین ترین مرتبه آن قرار داشت، هابز قانون طبیعی را تنها به عنوان صرف صیانت ذات فهمید؛ بدینسان، قانون طبیعی، به طور اساسی، به عنوان حق صیانت ذات و در تمایز آن با هرگونه تکلیف یا وظیفه فهمیده شد. هابز در مخالفت با مبنای قدما در نظریه حقوق طبیعی، از این نظر دفاع کرد که اگر بتوان قانون طبیعی را از رفتار واقعی افراد انسانی و مهمترین انگیزه ای که آنان را به حرکت در میآورد، استنتاج کرد، قانون طبیعی میتواند مؤثر و اعتباری در عمل داشته باشد. بنیاد قانون طبیعی را نه در غایت انسان، بلکه باید در آغاز او جستجو کرد. آنچه برای بیشتر افراد انسانی از بیشترین تفود برخوردار است عقل نیست، بلکه هواهای نفسانی است. اگر اصول قانون طبیعی موافق طبع انفعالات نفس انسان نباشد، نمی تواند مؤثر باشد. از این رو، قانون طبیعی باید از قوی ترین انفعالات نفس استنتاج شوند. هابز نتایج مهمی از این مقدمات گرفت که مهم ترین آنها جانشین کردن حقیقت با قدرت بود، زیرا «نظم و اراده»، و نه «رایزنی و قوه تمیز»، حاکمیت را ایجاد می کند و اعتبار قانونها نیز از حقیقت و عدالت ناشی نمیشود، بلکه اقتدار قدرت حاکم «قانونها» را ایجاد میکند. بدینسان، هابز، انقلابی در نسبت حق و تکلیف ایجاد کرد. قدما بر آن بودند که قانون طبیعی قانون تکلیف افراد انسانی است و اندک توجهی نیز که به حقوق انسانی نشان میدهد، آن حقوق را از تکلیف انسان استنتاج میکند. موضوع بحث نظریه پردازان مکتب حقوق طبیعی جدید حقوق بشری بود و آنان توجه چندانی به تکالیف او نشان نمی دادند. به نظر اشتراوس، فلسفه هابز را می توان عالیترین بیان این تحول اساسی از تکالیف طبیعی به حقوق طبیعی دانست، که «حقوق طبیعی نامشروط را به بنیادی برای هر تکلیف طبیعی، که مشروط بود، تبدیل کرد». اشتراوس این تحول از تکلیف به حقوق را انقلابی می داند که راه نظریه لیبرالی در اندیشه سیاسی را هموار کرد، زیرا در چنین نظریه ای «وظیفه دولت دفاع و حمایت از همین حقوق است».
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی میگردد:
📕کتاب " لویاتان" اثر توماس هابز ترجمه حسین بشیریه
📗کتاب "نظام های نوآیین در اندیشه سیاسی" نوشته سید جواد طباطبایی
📙کتاب "هابز" مکدانلد راس ترجمه سید مسعود آذرفام
@goftman_ir
گفتمان
🎥 اصالت ماهیت و اعتباریت وجود در فلسفه اشراق 🔺حجت الاسلام سید یدالله یزدان پناه @goftman_ir
📜 معقولات ثانی و اعتباریت آن در فلسفه اشراق
شیخ اشراق، وجود را از سنخ معقولات ثانیه به معنای ذهنی و اعتباری برمیشمرد و از این رو، هیچگونه هویت خارجی برای آن قائل نمیشود و آن را امری صرفأ ذهنی و اعتباری میداند. او بر آن است که در خارج، تنها ماهیت اصیل است و این امر را بر معقول ثانی به معنای ذهنی و اعتباری بودن وجود مبتنی میداند. از دیدگاه وی، از آنجا که وجود، امری اعتباری و ذهنی است و هیچ تحققی در خارج ندارد، پس نمیتوان گفت افزون بر ماهیت، وجود نیز در خارج موجود است؛ چنان که به گمان وی، مشاء به زیادت وجود بر ماهیت و مغایرت آن با ماهیت قائل است. پس اینکه مشاء به این مغایرت خارجی باور دارد، در صورتی درست است که وجود در خارج تحقق داشته باشد، حال آنکه وجود، امری ذهنی و اعتباری است و هرگز به خارج راه پیدا نمی کند. شیخ اشراق از تحقق خارجی داشتن و اصیل بودن، گاه به «صورت خارجی» و زمانی به «هویت خارجی» تعبیر میکند. چنانکه به گمان وی، معقولات ثانی از جمله وجود، هرگز صورت و هویتی در خارج ندارند. پس وجود، امری اصیل نیست، بلکه اعتباری است. از این رو، نزد شیخ اشراق، اصالت و صورت داشتن، در برابر اعتباری قرار میگیرد و اعتباری به معنای هویتی صرفأ ذهنی داشتن است، نه به معنای انتزاعی در فضای صدرایی که تفسیر خاصی از آن ارائه میدهد. حکیم سهروردی در کتاب مطارحات پس از تبیین نگرش مشائیان مبنی بر زیادت خارجی وجود بر ماهیت برای اثبات واجب، به مبنای خود یعنی اعتباریت وجود اشاره می کند: این سخن (اثبات واجب الوجود از راه زیادت وجود بر ماهیت) هنگامی درست است که وجود زاید (و مغایر) با ماهیت، دارای صورت در خارج باشد (یعنی امر متحقق و اصیلی در خارج باشد)، ولی اگر وجود به عنوان امری اعتباری اخذ شود، هویتی در خارج ندارد و استدلال مشاء بی مبنا و عقیم میشود. شیخ اشراق همچنین استدلال میکند که اگر وجود بخواهد در خارج برای ماهیت ثابت باشد، پس این وجود نیز باید موجود باشد، موجودیت وجود، غیر از وجود است. در نتیجه وجود نخست در تحقق و موجودیتش، دارای وجود خواهد بود. باز این وجودِ وجود نیز، در تحقق و حصولش به وجود دیگری نیازمند است و این به تسلسل میانجامد که باطل است.
یدالله یزدانپناه
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی میگردد:
📙کتاب "حکمه الاشراق ج(2)" نوشته شیخ شهابالدین سهروردی
📕کتاب " حکمت اشراق" اثر سید یدالله یزدانپناه
📗کتاب"تاریخ فلسفه اسلامی" نوشته هانری کربن ترجمه سید جواد طباطبایی
@goftman_ir
شیخ اشراق، وجود را از سنخ معقولات ثانیه به معنای ذهنی و اعتباری برمیشمرد و از این رو، هیچگونه هویت خارجی برای آن قائل نمیشود و آن را امری صرفأ ذهنی و اعتباری میداند. او بر آن است که در خارج، تنها ماهیت اصیل است و این امر را بر معقول ثانی به معنای ذهنی و اعتباری بودن وجود مبتنی میداند. از دیدگاه وی، از آنجا که وجود، امری اعتباری و ذهنی است و هیچ تحققی در خارج ندارد، پس نمیتوان گفت افزون بر ماهیت، وجود نیز در خارج موجود است؛ چنان که به گمان وی، مشاء به زیادت وجود بر ماهیت و مغایرت آن با ماهیت قائل است. پس اینکه مشاء به این مغایرت خارجی باور دارد، در صورتی درست است که وجود در خارج تحقق داشته باشد، حال آنکه وجود، امری ذهنی و اعتباری است و هرگز به خارج راه پیدا نمی کند. شیخ اشراق از تحقق خارجی داشتن و اصیل بودن، گاه به «صورت خارجی» و زمانی به «هویت خارجی» تعبیر میکند. چنانکه به گمان وی، معقولات ثانی از جمله وجود، هرگز صورت و هویتی در خارج ندارند. پس وجود، امری اصیل نیست، بلکه اعتباری است. از این رو، نزد شیخ اشراق، اصالت و صورت داشتن، در برابر اعتباری قرار میگیرد و اعتباری به معنای هویتی صرفأ ذهنی داشتن است، نه به معنای انتزاعی در فضای صدرایی که تفسیر خاصی از آن ارائه میدهد. حکیم سهروردی در کتاب مطارحات پس از تبیین نگرش مشائیان مبنی بر زیادت خارجی وجود بر ماهیت برای اثبات واجب، به مبنای خود یعنی اعتباریت وجود اشاره می کند: این سخن (اثبات واجب الوجود از راه زیادت وجود بر ماهیت) هنگامی درست است که وجود زاید (و مغایر) با ماهیت، دارای صورت در خارج باشد (یعنی امر متحقق و اصیلی در خارج باشد)، ولی اگر وجود به عنوان امری اعتباری اخذ شود، هویتی در خارج ندارد و استدلال مشاء بی مبنا و عقیم میشود. شیخ اشراق همچنین استدلال میکند که اگر وجود بخواهد در خارج برای ماهیت ثابت باشد، پس این وجود نیز باید موجود باشد، موجودیت وجود، غیر از وجود است. در نتیجه وجود نخست در تحقق و موجودیتش، دارای وجود خواهد بود. باز این وجودِ وجود نیز، در تحقق و حصولش به وجود دیگری نیازمند است و این به تسلسل میانجامد که باطل است.
یدالله یزدانپناه
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی میگردد:
📙کتاب "حکمه الاشراق ج(2)" نوشته شیخ شهابالدین سهروردی
📕کتاب " حکمت اشراق" اثر سید یدالله یزدانپناه
📗کتاب"تاریخ فلسفه اسلامی" نوشته هانری کربن ترجمه سید جواد طباطبایی
@goftman_ir
👍1
گفتمان
🎥 پیدایش سوفسطائیان در گذر از آریستوکراسی به دموکراسی 🔺دکتر سید جمال الدین #میر_شرف_الدین @goftman_ir
📜 سوفسطاییان و واکنش به سوی انسانگرایی
مبنای علم طبیعی در یونان عبارت بود از جست وجوی دوام و ثبات، و جست وجوی وحدتی زیربنایی، در جهانی که ظاهرا متحرک و بیثبات است و فقط از کثرت کاملا آشفته تشکیل یافته است. در نظر انسان معمولی باید چنین میآمد که طبیعتشناسان آشکارا شکست خوردهاند. پیشنهاد آنها به چنین فردی این بود که باید بین پارمنيدس و اتمیستها یکی را برگزیند. او یا باید وحدت جهان را، به بهای از دست دادن عقیده به هر آنچه برایش واقعی به نظر میرسید، و با قبول این که تمام ادراکات حسی وی خطا هستند، میپذیرفت؛ یا از کسانی پیروی میکرد که از عقیده به وحدت ورای کثرت دست کشیده و جهان را چیزی غیر از کثرت نامتناهی ندانستهاند؛ و حتی آنها جایز نمیدانستند که او عنوان واقعیت را برای کیفیات ثانویه به کار ببرد، کیفیاتی که قسمت عمده عالم تجریه وی را شکل میداد؛ عالمی که دیدنی و شنیدنی و چشیدنی و بوییدنی بود. واکنش به سوی انسانگرایی، با پیدایش طبقه ای تازه، یعنی سوفسطاییان (the Sophists)، مرتبط است. سوفسطاییان معلمان دورهگردی بودند که با استفاده از اشتیاق نوپا برای راهنمایی در امور عملی امرار معاش میکردند. اشتیاقی که در فرصتهای فزاینده برای شرکت در سیاستِ عملی، بدبينیِ روبه رشد نسبت به فیلسوفان طبیعی، شکاکیت فزاینده در مورد اعتبار تعالیم سنتی دینی همراه با خدایانی که به طور خام به صورت انسان، ترسیم شده بودند. سوفسطاییان در چیزی سهیم بودند که بیشتر میتوان را گرایشی فلسفی دانست، یعنی نوعی شکاکیت عمومی و تردید در امکان شناخت مطلق. و این نتیجه طبیعی بنبستی بود که، ظاهرا فلسفه طبیعی به آن رسیده بود. شناخت به دو چیز بستگی دارد: داشتن قوایی که ما را به تماس با واقعیت توانا سازند، و وجود واقعیت ثابتی برای شناخته شدن. حواس، به عنوان ابزارهای شناخت، به شدت مورد انتقاد قرار گرفته بودند، و هنوز چیزی جایگزین آنها نشده بود؛ پایههای ایمان به وحدت و ثبات عالم نیز سخت متزلزل شده بود، و هنوز این عقیده که ممکن است واقعیت ثابت و قابل شناختی در بیرون و ورای عالم مادی وجود داشته باشد شکل نگرفته بود.
دبلیو.کی.سی. گاتری
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی میگردد:
📙کتاب "فیلسوفان یونان از طالس تا ارسطو" نوشته دبلیو.کی.سی. گاتری، ترجمه حسن فتحی
📕کتاب " نخستین فیلسوفان یونان" نوشته شرفالدین خراسانی (شرف)
📗کتاب"تاریخ خرد ایونی" نوشته شروین وکیلی
@goftman_ir
مبنای علم طبیعی در یونان عبارت بود از جست وجوی دوام و ثبات، و جست وجوی وحدتی زیربنایی، در جهانی که ظاهرا متحرک و بیثبات است و فقط از کثرت کاملا آشفته تشکیل یافته است. در نظر انسان معمولی باید چنین میآمد که طبیعتشناسان آشکارا شکست خوردهاند. پیشنهاد آنها به چنین فردی این بود که باید بین پارمنيدس و اتمیستها یکی را برگزیند. او یا باید وحدت جهان را، به بهای از دست دادن عقیده به هر آنچه برایش واقعی به نظر میرسید، و با قبول این که تمام ادراکات حسی وی خطا هستند، میپذیرفت؛ یا از کسانی پیروی میکرد که از عقیده به وحدت ورای کثرت دست کشیده و جهان را چیزی غیر از کثرت نامتناهی ندانستهاند؛ و حتی آنها جایز نمیدانستند که او عنوان واقعیت را برای کیفیات ثانویه به کار ببرد، کیفیاتی که قسمت عمده عالم تجریه وی را شکل میداد؛ عالمی که دیدنی و شنیدنی و چشیدنی و بوییدنی بود. واکنش به سوی انسانگرایی، با پیدایش طبقه ای تازه، یعنی سوفسطاییان (the Sophists)، مرتبط است. سوفسطاییان معلمان دورهگردی بودند که با استفاده از اشتیاق نوپا برای راهنمایی در امور عملی امرار معاش میکردند. اشتیاقی که در فرصتهای فزاینده برای شرکت در سیاستِ عملی، بدبينیِ روبه رشد نسبت به فیلسوفان طبیعی، شکاکیت فزاینده در مورد اعتبار تعالیم سنتی دینی همراه با خدایانی که به طور خام به صورت انسان، ترسیم شده بودند. سوفسطاییان در چیزی سهیم بودند که بیشتر میتوان را گرایشی فلسفی دانست، یعنی نوعی شکاکیت عمومی و تردید در امکان شناخت مطلق. و این نتیجه طبیعی بنبستی بود که، ظاهرا فلسفه طبیعی به آن رسیده بود. شناخت به دو چیز بستگی دارد: داشتن قوایی که ما را به تماس با واقعیت توانا سازند، و وجود واقعیت ثابتی برای شناخته شدن. حواس، به عنوان ابزارهای شناخت، به شدت مورد انتقاد قرار گرفته بودند، و هنوز چیزی جایگزین آنها نشده بود؛ پایههای ایمان به وحدت و ثبات عالم نیز سخت متزلزل شده بود، و هنوز این عقیده که ممکن است واقعیت ثابت و قابل شناختی در بیرون و ورای عالم مادی وجود داشته باشد شکل نگرفته بود.
دبلیو.کی.سی. گاتری
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی میگردد:
📙کتاب "فیلسوفان یونان از طالس تا ارسطو" نوشته دبلیو.کی.سی. گاتری، ترجمه حسن فتحی
📕کتاب " نخستین فیلسوفان یونان" نوشته شرفالدین خراسانی (شرف)
📗کتاب"تاریخ خرد ایونی" نوشته شروین وکیلی
@goftman_ir