Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
355786 - Telegram Web
Telegram Web
گفتم که کرایی تو بدین زیبایی

گفتا خود را که من خودم یکتایی

هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم

هم آینه جمال و هم بینایی

#ابوسعیدابوالخیر
تک تک انسان ها، به تو آرامش داده اند
یکی با آمدنش، یکی با رفتنش...

الیف شافاک
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خورشید از آن دور از آن قله‌ پر برف
آغوش کند باز، همه مهر همه ناز
سیمرغ طلایی پر و بالی‌ست که چون من
از لانه برون آمده دارد سر پرواز...

آواز: محمدرضا شجریان
پیانو: حریر شریعت زاده
شعر: فریدون مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قطعه زیبای راز دل
باصدای علیرضا قربانی
کارهایت حواله به امروز باد

قومی هستند که پیش ایشان همه دشنام ها و نفرین ها سهل باشد
دشنام و نفرینِ قوی پیشِ ایشان این باشد که
"همۀ کارهات حواله به فردا باد"
یعنی امروز را چه شد؟
امروز را برون کردند!
چه گناهی کرده بود امروز از حساب بماند؟

شمس_تبریزی


بیانی است روشن از وخامت حال کسی که لحظه حال را در نمی یابد.
می فرماید قوی ترین نفرینی که می توانی کسی را بکنی این است که بگویی "همه کارهات حواله به فردا باد"!
نکته این است: آن کس که همواره چشم به آینده دارد، هیچوقت به آن نمی رسد .

اگر همیشه کار امروز را به فردا حواله کنیم، فردایی که می آید، با آمدنش به امروز بدل می شود، پس "فردا" هیچوقت از راه نمی رسد؛ یعنی هیچ کاری انجام نمی شود. به بیان دیگر آن کس که در"حال" زندگی نمی کند، هیچگاه زندگی نمی کند. هموراه زندگی را به آینده موکول می کند و آینده همیشه نارسان است.
لا اله ، الّا اَنَا ، فاعبدون

نیست خدایی جز من  ، پس بپرستید مرا .



سبحانی ، ما اعظم شانی .

پاک و منزه‌ام من ( پاک و منزه منم ) ، چه بلندمرتبه جایگاهی است من دارم .


نیست اندر جبه‌ام الّا خدا ،

چند جویی در زمین و در سما؟


#مولانا



بایزید از خود بیخود شد و ادعا کرد که در میان لباسش ، چیزی جز خدا نیست .





در لباسِ من جز خدا چیزی نیست و می‌توانی خدا را در میانِ لباسم بیابی ،

کجا به دنبال خدا می‌گردی؟ چقدر در زمین و آسمان خدا را جستجو می‌کنی؟
سگ و مسجد!
.
مولانا شرف الدین دامغانی از کنار مسجدی می گذشت.
خادم مسجد سگی را کتک می زد و در را بسته بود که سگ فرار نکند.
مولانا در مسجد را باز کرد و سگ گریخت.
خادم مسجد با مولانا دعوا کرد.
مولانا گفت: ای یار! سگ را ببخش چون عقل ندارد. از بی عقلی است که به مسجد در آمده وگرنه ما که عقل داریم ، آیا هرگز ما را در مسجد دیده ای؟!

"عبید زاکانی"
خدایگان جمال و خلاصہ خوبی
بہ جان و عقل درآمد بہ رسم گل ڪوبی

بیا بیا ڪہ حیات و نجات خلق توی
بیا بیا ڪہ تو چشم و چراغ یعقوبی


#مولانای_جان
شهامت ...

"شهامت بزرگ ترین کیفیت دینی است ...
دیگر چیزها پیامدآن هستند" ...

تو اگر شهامت نداشته باشی نمی توانی راستگو باشی ، اگر شجاع نباشی نمیتوانی عاشق باشی ، نمیتوانی با ایمان باشی ، نمیتوانی در راه جست وجوی حقیقت گام بگذاری ...
شهامت مقدم برهمه چیز است ، "عشق از شهامت بر میخیزد" ...
از شهامت است که میتوانی به جستوجوی نهایت بروی ، سفر طولانی است ؛ سفری است به سوی ناشناخته ...
ترسوها نمی توانند ساحل را ترک گویند و دین واقعی یعنی : "شهامت رهسپارشدن به ساحل ناشناخته است ...
که ازاین ساحل نمی توان آن را دید" ...

اشو
من و یک لحظه جدایی ز تو آنگاه حیات ..؟!

اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کَسی ...


#صائب_تبریزی
گر جام غم فرستی، نوشم که غم نباشد
کانجا که عشق باشد، این مایه کم نباشد

سودای تست در جان، نقشت درون سینه
حرفی برون نیفتد تا سر قلم نباشد

من خود فتوح دانم مردن به تیغت، اما
بر تیغ تو چه گویی، یعنی ستم نباشد؟

خونم حلال بادش تا کس دیت نجوید
کاندر قصاص خوبان قاضی حکم نباشد

ای دوست، تا نخندی بر پای لغز عاشق
دانی که مست مسکین ثابت قدم نباشد

نزدیک اهل بینش کور است و کور بی شک
عاشق که پیش چشمش رنگین صنم نباشد

گفتی که عشق نفتد تا خوب نبود، آری
نارد شراب مستی تا جام جم نباشد

ای باد صبحگاهی، کافاق می نوردی
گر دیده ای، نشان ده، جایی که غم نباشد

خسرو، تو خودنشینی با عاشقان، و لیکن
در صیدگاه شیران سگ محترم نباشد

«امیرخسرو دهلوی»
صبح یعنی پُرِ پروانه شود کاشانه
دل ما پیله شود در بغلی جانانه

صبح یعنی تو صدایم بکنی مستانه
خانه از نغمه تو، باز شود میخانه


#محبوبه_حسن_نژاد
#سلام صـبح_بـخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
👍1
دلم گرفته از این روزها،‌ دلم تنگ است
میان ما و رسیدن، هزار فرسنگ است

مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزارعرصه برای پریدنم تنگ است

اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پریدن و درخاک بودنم ننگ است

هزار چشمه‌ی فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که رو‌به‌رو سنگ است

#سلمان_هراتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
🍃🤍🍃


عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست
هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست

شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد
این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست

عقل را معزول کردیم و هوا را حد زدیم
کاین جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست

تا تو مشتاقی بدان کاین اشتیاق تو بتی است
چون شدی معشوق از آن پس هستیی مشتاق نیست

مرد بحری دایما بر تخته خوف و رجا است
چونک تخته و مرد فانی شد جز استغراق نیست

شمس تبریزی توی دریا و هم گوهر توی
زانک بود تو سراسر جز سر خلاق نیست


#حضرت_مولانا
#دیوان_شمس

🍃🤍🍃


ســـــــــلام خوبان صبح بهاری تـــــــون بخیر وشادکامی روزتـــــون لبریز از ارامش وشادکامی


شاد باشی
🍃🌾


اگر صد همچو من گردد هلاک او را چه غم دارد
که نی عاشق نمی‌یابد که نی دلخسته کم دارد

مرا گوید چرا چشمت رقیب روی من باشد
بدان در پیش خورشیدش همی‌دارم که نم دارد

چو اسماعیل پیش او بنوشم زخم نیش او
خلیلم را خریدارم چه گر قصد ستم دارد

اگر مشهور شد شورم خدا داند که معذورم
کاسیر حکم آن عشقم که صد طبل و علم دارد

مرا یار شکرناکم اگر بنشاند بر خاکم
چرا غم دارد آن مفلس که یار محتشم دارد



#مولانا
🌿🍁

ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی

چوگان حکم در کف و گویی نمی‌زنی
باز ظفر به دست و شکاری نمی‌کنی

در آستین جان تو صد نافه مدرج است
وان را فدای طره یاری نمی‌کنی

این خون که موج می‌زند اندر جگر تو را
در کار رنگ و بوی نگاری نمی‌کنی

مُشکین از آن نشد دم خُلقت که چون صبا
بر خاک کوی دوست گذاری نمی‌کنی

ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمل خاری نمی‌کنی



🍁🌿
حافظ شیرازی
🌸🌿


سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند
همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند

دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس
گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند

پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند



#حافظ
سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت
تا کند کسب کمالی جانب کان آمدست

بی زبان مرغی که در کنج قفس دم بسته بود
صد زبان گردیده و سوی گلستان آمدست


#وحشی‌بافقی
2025/07/12 18:39:38
Back to Top
HTML Embed Code: