دوستان شاد شوند از غمِ پنهانی ما
جمع گردد دلِ یاران ز پریشانی ما
ما که ویران شدگانیم بدین دلشادیم
که جهانی شده آباد ز ویرانی ما.
طالب آملی.
جمع گردد دلِ یاران ز پریشانی ما
ما که ویران شدگانیم بدین دلشادیم
که جهانی شده آباد ز ویرانی ما.
طالب آملی.
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی
از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی.
خواجه نصیرالدین طوسی.
چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی
از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی.
خواجه نصیرالدین طوسی.
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
ابتهاج.
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
ابتهاج.
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر آید گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتا که شبروست او از راه دیگر آید گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید گفتم خوشا هوائی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید گفتم که نوش لعلت ما را بآرزو کُشت گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد گفتا خموش حافظ کاین غصّه هم سر آید
حافظ.
حافظ.
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدفهای تهی بردار
همینجا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشمها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ میآید
به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسا کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی میکند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
فاضل نظری.
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدفهای تهی بردار
همینجا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشمها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ میآید
به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسا کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی میکند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
فاضل نظری.
کو نواسنجی که در مغز جهان شور افکند؟
پنبه مغز از سر مینای ما دور افکند
گردش پرگار گردون گردد از مرکز تمام
نیست نقصی گر سلیمان سایه بر مور افکند
خاطر معشوق شوراندن نه کار عاشق است
ورنه طوطی می تواند در شکر شور افکند
راهرو را لنگر آرام در منزل خوش است
خواب خود را دوربین با خلوت گور افکند
غافل از آه ضعیفان با زبردستی مشو
کاین نسیم سهل، تاج از فرق فغفور افکند
تیره بختی شعله ادراک را سازد خموش
از زبان این شمع را شبهای دیجور افکند
از کشاکش خانه اش هرگز نمی گردد تهی
چون کمان هر کس که کار خویش با زور افکند
دیدن سیمین بران سازد مرا بی اختیار
لرزه بر پروانه من شمع کافور افکند
با دل آزاران مدارا کن که هیچ از شان شهد
کم نگردد گر سپر در پیش زنبور افکند
از تأمل می توان دریافت صائب عیب خویش
وای بر آن کس که این آیینه را دور افکند
#صائب_تبریزی
پنبه مغز از سر مینای ما دور افکند
گردش پرگار گردون گردد از مرکز تمام
نیست نقصی گر سلیمان سایه بر مور افکند
خاطر معشوق شوراندن نه کار عاشق است
ورنه طوطی می تواند در شکر شور افکند
راهرو را لنگر آرام در منزل خوش است
خواب خود را دوربین با خلوت گور افکند
غافل از آه ضعیفان با زبردستی مشو
کاین نسیم سهل، تاج از فرق فغفور افکند
تیره بختی شعله ادراک را سازد خموش
از زبان این شمع را شبهای دیجور افکند
از کشاکش خانه اش هرگز نمی گردد تهی
چون کمان هر کس که کار خویش با زور افکند
دیدن سیمین بران سازد مرا بی اختیار
لرزه بر پروانه من شمع کافور افکند
با دل آزاران مدارا کن که هیچ از شان شهد
کم نگردد گر سپر در پیش زنبور افکند
از تأمل می توان دریافت صائب عیب خویش
وای بر آن کس که این آیینه را دور افکند
#صائب_تبریزی
کاری ز درونِ جان تو میباید
کز عاریه ها دَری تو را نگشاید
یک چشمۀ آب از درونِ خانه
به ز آن جویی که آن ز بیرون آید
#رباعی_مولانا
در این رباعی مولانا تاکید می کند که انسان باید به خود متکی باشد و گرنه با تکیه بر دیگران اگر توفیقی هم حاصل کند عاریتی است و دیر نمی پاید.درِخوشبختی و سعادت تنها زمانی گشوده می شود که جان به منشا و چشمه ی اصلی وصل گردد.این همه تعلقات عاریتی هستند و اگر روزی جامه های عاریتی را بر گیرند جان لخت و بی سامان می گردد.بهتر است علم و شخصیت و اندیشه اصیل باشد و اصالت از بین رفتنی نیست.به عنوان مثال چشمه ی آبی در چهار چوب ملک و خانه خود داشتن بر جویبارهایی که از بیرون بیایند ارجح است.
کز عاریه ها دَری تو را نگشاید
یک چشمۀ آب از درونِ خانه
به ز آن جویی که آن ز بیرون آید
#رباعی_مولانا
در این رباعی مولانا تاکید می کند که انسان باید به خود متکی باشد و گرنه با تکیه بر دیگران اگر توفیقی هم حاصل کند عاریتی است و دیر نمی پاید.درِخوشبختی و سعادت تنها زمانی گشوده می شود که جان به منشا و چشمه ی اصلی وصل گردد.این همه تعلقات عاریتی هستند و اگر روزی جامه های عاریتی را بر گیرند جان لخت و بی سامان می گردد.بهتر است علم و شخصیت و اندیشه اصیل باشد و اصالت از بین رفتنی نیست.به عنوان مثال چشمه ی آبی در چهار چوب ملک و خانه خود داشتن بر جویبارهایی که از بیرون بیایند ارجح است.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرکه حق را می بیند
به قدر حوصله خود می بیند
لیکن کو تجلی سلیمان
و کو تجلی مور؟
تجلی خداوند بر انسان ها
بر مراتب ایشان است
آنقدر برایشان فرود آید
که تحمل میکنند....
معارف
سلطان ولد
به قدر حوصله خود می بیند
لیکن کو تجلی سلیمان
و کو تجلی مور؟
تجلی خداوند بر انسان ها
بر مراتب ایشان است
آنقدر برایشان فرود آید
که تحمل میکنند....
معارف
سلطان ولد
همين كه متوجه شديد حضور نداريد،
حضور پيدا مى كنيد.
هر بار كه توانايى مشاهدهٔ ذهن خود را مى يابيد،
ديگر گرفتار آن نيستيد.
اکهارت_تله
حضور پيدا مى كنيد.
هر بار كه توانايى مشاهدهٔ ذهن خود را مى يابيد،
ديگر گرفتار آن نيستيد.
اکهارت_تله
👍2
قسم به موی تو، از غم، نشانه ای کوچک
حسادتی ست که دارم به شانه ای کوچک
تبسمی کن و بگذار باز شاد شود
جهان غم زده ام با بهانه ای کوچک
#سجاد_رشیدی_پور
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حسادتی ست که دارم به شانه ای کوچک
تبسمی کن و بگذار باز شاد شود
جهان غم زده ام با بهانه ای کوچک
#سجاد_رشیدی_پور
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نگه دگر بسوی من چه میکنی؟
چو در بر رقیب من نشستهای
به حیرتم که بعد از آن فریبها
تو هم پی فریب من نشستهای
به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو … برو … به سوی او، مرا چه غم
تو آفتابی … او زمين … من آسمان
بر او بتاب زآنکه من نشستهام
به ناز روی شانهٔ ستارگان
بر او بتاب زآنکه گریه میکند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشتها
دل تو مال من، تن تو مال او
تو که مرا به پردهها کشیدهای
چگونه ره نبردهای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر به سویت این چنین دویدهام
به عشق، عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق، خوشتر از خیال تو
#فروغ_فرخزاد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چو در بر رقیب من نشستهای
به حیرتم که بعد از آن فریبها
تو هم پی فریب من نشستهای
به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو … برو … به سوی او، مرا چه غم
تو آفتابی … او زمين … من آسمان
بر او بتاب زآنکه من نشستهام
به ناز روی شانهٔ ستارگان
بر او بتاب زآنکه گریه میکند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشتها
دل تو مال من، تن تو مال او
تو که مرا به پردهها کشیدهای
چگونه ره نبردهای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر به سویت این چنین دویدهام
به عشق، عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق، خوشتر از خیال تو
#فروغ_فرخزاد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به خواب می روم اما چه خواب دشواری
بخواب خواب قشنگم! هنوز بیداری؟
هنورز شعله وری؟ آآآه...! راحتم بگذار
صدای خواب درآمد : بخواب، تب داری
من از تب تو به هذیان رسیده ام، تو ولی
نخواستی که خودت را به خواب بسپاری
فقط خیال تو آمد، ولی نه، بختک بود!
کجاست عینک خوابم؟! عجب شب تاری!
به روی سینه ی خوابم نشست بختک و گفت:
به چنگ عکس پلنگ پتو گرفتاری!
شبیه اینکه شبح باشی و نباشی باز
به جز توئی که نبودی، نبود غمخواری
چه خنده دار برای تو گریه می کردم!
چه استغاثه ی خیسی، چه شوق دیداری
گذشته ی تب و آه و … گذشته های تباه
و روز و شب، دو سفید و سیاه تکراری!
خلاصه قصه ی خواب از سرم پرید و کلاغ
به خانه اش نرسید و …ــ بخواب تب داری!
#بکتاش_آبتین
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بخواب خواب قشنگم! هنوز بیداری؟
هنورز شعله وری؟ آآآه...! راحتم بگذار
صدای خواب درآمد : بخواب، تب داری
من از تب تو به هذیان رسیده ام، تو ولی
نخواستی که خودت را به خواب بسپاری
فقط خیال تو آمد، ولی نه، بختک بود!
کجاست عینک خوابم؟! عجب شب تاری!
به روی سینه ی خوابم نشست بختک و گفت:
به چنگ عکس پلنگ پتو گرفتاری!
شبیه اینکه شبح باشی و نباشی باز
به جز توئی که نبودی، نبود غمخواری
چه خنده دار برای تو گریه می کردم!
چه استغاثه ی خیسی، چه شوق دیداری
گذشته ی تب و آه و … گذشته های تباه
و روز و شب، دو سفید و سیاه تکراری!
خلاصه قصه ی خواب از سرم پرید و کلاغ
به خانه اش نرسید و …ــ بخواب تب داری!
#بکتاش_آبتین
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سرمازدهام، هوایی ِ آغوشت
پروانهی روشنایی ِ آغوشت
راهم بده، تابعیتم را بپذیر
در کشور استوایی ِ آغوشت
#مصطفی_حسنزاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پروانهی روشنایی ِ آغوشت
راهم بده، تابعیتم را بپذیر
در کشور استوایی ِ آغوشت
#مصطفی_حسنزاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀