🌿💕
گفتم اقرار به عشق تو نمی کردم کاش
گفت اقرار چو کردی دگر انکار مکن
گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم
از میان ، تیغ بر آورد که زنهار مکن
گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار
گفت خود را ز پی عزت او خوار مکن
#محتشم_کاشانی
گفتم اقرار به عشق تو نمی کردم کاش
گفت اقرار چو کردی دگر انکار مکن
گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم
از میان ، تیغ بر آورد که زنهار مکن
گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار
گفت خود را ز پی عزت او خوار مکن
#محتشم_کاشانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🤍🍃
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
در پارس که تا بودهست از ولوله آسودهست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
در پارس که تا بودهست از ولوله آسودهست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸🍂🌸
به حق آن که در این دل به جز ولای تو نیست
ولی او نشوم کو ز اولیای تو نیست
مباد جانم بیغم اگر فدای تو نیست
مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست
وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است
خراب باد وجودم اگر برای تو نیست
کدام حسن و جمالی که آن نه عکس تو است
کدام شاه و امیری که او گدای تو نیست
رضا مده که دلم کام دشمنان گردد
ببین که کام دل من به جز رضای تو نیست
قضا نتانم کردن دمی که بیتو گذشت
ولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیست
دلا بباز تو جان را بر او چه میلرزی
بر او ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیست
ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند
به جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیست
#مولانا
به حق آن که در این دل به جز ولای تو نیست
ولی او نشوم کو ز اولیای تو نیست
مباد جانم بیغم اگر فدای تو نیست
مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست
وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است
خراب باد وجودم اگر برای تو نیست
کدام حسن و جمالی که آن نه عکس تو است
کدام شاه و امیری که او گدای تو نیست
رضا مده که دلم کام دشمنان گردد
ببین که کام دل من به جز رضای تو نیست
قضا نتانم کردن دمی که بیتو گذشت
ولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیست
دلا بباز تو جان را بر او چه میلرزی
بر او ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیست
ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند
به جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیست
#مولانا
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستیام میخواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خونجگر رفتم
#هوشنگ_ابتهاج
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستیام میخواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خونجگر رفتم
#هوشنگ_ابتهاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♥️🍃
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
در پارس که تا بودهست از ولوله آسودهست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۱۱
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
در پارس که تا بودهست از ولوله آسودهست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۱۱
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💕🍂
به رویم باز کن میخانۀ چشمی که بستی را
ز رندی مثل من، پنهان نباید کرد مستی را
نمیآید به چشمم هیچکس غیر از تو این یعنی
به لطف عشق تمرین میکنم یکتاپرستی را
شُکوه آبشاران با غرور کوهساران گفت:
فروافتادن «ما» آبرو بخشید پستی را
در این بازار بیرونق، من آن ساعت شدم محتاج
که با «ثروت» عوض کردم غنای «تنگدستی» را
به تن تبعید شد روحِ عدمپیمای من ای عمر!
بگو بر شانه باید بُرد تا کی بار هستی را...؟
#فاضل_نظری
به رویم باز کن میخانۀ چشمی که بستی را
ز رندی مثل من، پنهان نباید کرد مستی را
نمیآید به چشمم هیچکس غیر از تو این یعنی
به لطف عشق تمرین میکنم یکتاپرستی را
شُکوه آبشاران با غرور کوهساران گفت:
فروافتادن «ما» آبرو بخشید پستی را
در این بازار بیرونق، من آن ساعت شدم محتاج
که با «ثروت» عوض کردم غنای «تنگدستی» را
به تن تبعید شد روحِ عدمپیمای من ای عمر!
بگو بر شانه باید بُرد تا کی بار هستی را...؟
#فاضل_نظری
مطرب و نوحه گر عاشق و شوریده خوش است
نبود بسته بود رسته و روییده خوش است
تف و بوی جگر سوخته و جوشش خون
گرد زیر و بم مطرب به چه پیچیده خوش است
#مولانای_جان
نبود بسته بود رسته و روییده خوش است
تف و بوی جگر سوخته و جوشش خون
گرد زیر و بم مطرب به چه پیچیده خوش است
#مولانای_جان
عشق بورز،
و در عین حال در آن گم شو
ارتباط داشته باش،
و در عین حال تنها باش، کاملاً تنها.....
خوب بدان که تمام روابط یک بازی است.
یک نقش است که به تو داده شده است.
بازی را بازی کن و تا حد ممکن آن را زیبا و با مهارت بازی کن.
یک بازی هرچه باشد یک بازی است،
و یک بازی نمیتواند بدون قوانین وجود داشته باشد
به آن وابسته نباش
در آن جدی نباش
همیشه اجازه بده که حس شوخ طبعی در تو زنده بماند.
صادق باش ولی غیر جدی،
نقشی که در زندگی به تو داده شده است را عالی ایفا کن،
اما فراموش نکن که تو نقشت نیستی.
با نقشت هویت نگیر
همسر بودن، مادر بودن، پدر بودن و فرزند بودن و.... همگی نقشی است که باید به زیبایی ایفا کنی. آنها را جدی نگیر.
اما آگاه باش که تو نقشت نیستی.
تو ورای همه نقشها و صورتها هستی...
#اشو
و در عین حال در آن گم شو
ارتباط داشته باش،
و در عین حال تنها باش، کاملاً تنها.....
خوب بدان که تمام روابط یک بازی است.
یک نقش است که به تو داده شده است.
بازی را بازی کن و تا حد ممکن آن را زیبا و با مهارت بازی کن.
یک بازی هرچه باشد یک بازی است،
و یک بازی نمیتواند بدون قوانین وجود داشته باشد
به آن وابسته نباش
در آن جدی نباش
همیشه اجازه بده که حس شوخ طبعی در تو زنده بماند.
صادق باش ولی غیر جدی،
نقشی که در زندگی به تو داده شده است را عالی ایفا کن،
اما فراموش نکن که تو نقشت نیستی.
با نقشت هویت نگیر
همسر بودن، مادر بودن، پدر بودن و فرزند بودن و.... همگی نقشی است که باید به زیبایی ایفا کنی. آنها را جدی نگیر.
اما آگاه باش که تو نقشت نیستی.
تو ورای همه نقشها و صورتها هستی...
#اشو
هرچند بشڪسٖتی دلــم
از حسرت پیمــــانهاے
امـــــــا دل بشڪستهام
نشڪست پیمان تــــــو را..!
فروغے_بسطامے
از حسرت پیمــــانهاے
امـــــــا دل بشڪستهام
نشڪست پیمان تــــــو را..!
فروغے_بسطامے
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن....!
میدانی
هر قلبی "دردی" دارد...
فقط
نحوه ی ابراز آن متفاوت است!
برخی
آن را در چشمانشان پنهان می کنند
و
برخی در لبخندشان....!
ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم...
شاید رنگ مورد علاقه یکدیگرنباشیم!!!
اما روزی ...
برای کامل کردن نقاشیمان؛
دنبال هم خواهیم گشت !...
به شرطی که اینقدر نتراشیم همدیگر را تا حد نابودی...!!!!
خسرو شکیبایی
میدانی
هر قلبی "دردی" دارد...
فقط
نحوه ی ابراز آن متفاوت است!
برخی
آن را در چشمانشان پنهان می کنند
و
برخی در لبخندشان....!
ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم...
شاید رنگ مورد علاقه یکدیگرنباشیم!!!
اما روزی ...
برای کامل کردن نقاشیمان؛
دنبال هم خواهیم گشت !...
به شرطی که اینقدر نتراشیم همدیگر را تا حد نابودی...!!!!
خسرو شکیبایی