ترسم که اشک در غم ما
پرده در شود
وين راز سر به مهر
به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود
در مقام صبر
آري شود وليک
به خون جگر شود
خواهم شدن به ميکده
گريان و دادخواه
کز دست غم خلاص من
آن جا مگر شود
از هر کرانه تير دعا
کرده ام روان
باشد کز آن ميانه
يکي کارگر شود
اي جان حديث ما
بر دلدار بازگو
ليکن چنان مگو که
صبا را خبر شود
از کيمياي مهر تو
زر گشت روي من
آري به يمن لطف شما
خاک زر شود
در تنگناي حيرتم
از نخوت رقيب
يا رب مباد آن که
گدا معتبر شود
بس نکته غير حسن
ببايد که تا کسي
مقبول طبع مردم
صاحب نظر شود
اين سرکشي که کنگره
کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او
خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش
به دست توست
دم درکش ار نه
باد صبا را خبر شود
#حافظ
پرده در شود
وين راز سر به مهر
به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود
در مقام صبر
آري شود وليک
به خون جگر شود
خواهم شدن به ميکده
گريان و دادخواه
کز دست غم خلاص من
آن جا مگر شود
از هر کرانه تير دعا
کرده ام روان
باشد کز آن ميانه
يکي کارگر شود
اي جان حديث ما
بر دلدار بازگو
ليکن چنان مگو که
صبا را خبر شود
از کيمياي مهر تو
زر گشت روي من
آري به يمن لطف شما
خاک زر شود
در تنگناي حيرتم
از نخوت رقيب
يا رب مباد آن که
گدا معتبر شود
بس نکته غير حسن
ببايد که تا کسي
مقبول طبع مردم
صاحب نظر شود
اين سرکشي که کنگره
کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او
خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش
به دست توست
دم درکش ار نه
باد صبا را خبر شود
#حافظ
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود، هم در غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
مولانا
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود، هم در غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💕🌿
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
#سعدی
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
#سعدی
💕🌿
بَر نگینِ تاجِ این فیروزه بامْ ای صبح!
بر تو ای بیدارْدل،ای شاد، ای روشن
زین دلِ تاریکِ غمگینْ صد سلام ای صبح!
غم مبادت گر نداری بَهرِ من جز حسرت و حسرت
زندهدل مستانِ سرخوش را بِبَر هر روز
شادتر، فرخندهتر، خوشتر پیام ای صبح!
#مهدی_اخوان_ثالث
بَر نگینِ تاجِ این فیروزه بامْ ای صبح!
بر تو ای بیدارْدل،ای شاد، ای روشن
زین دلِ تاریکِ غمگینْ صد سلام ای صبح!
غم مبادت گر نداری بَهرِ من جز حسرت و حسرت
زندهدل مستانِ سرخوش را بِبَر هر روز
شادتر، فرخندهتر، خوشتر پیام ای صبح!
#مهدی_اخوان_ثالث
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌿❣️
تا بوسه ای به من ز لب دلستان رســید
جانم به لب رسید ولب من به جان رسید
دست نـــوازش دل ازجای رفته شــد
هر نامه ای که از تو به این ناتوان رسید
🌿💕
#صائب_تبریزی
تا بوسه ای به من ز لب دلستان رســید
جانم به لب رسید ولب من به جان رسید
دست نـــوازش دل ازجای رفته شــد
هر نامه ای که از تو به این ناتوان رسید
🌿💕
#صائب_تبریزی
خم ابرویتوسرمشق کداماستاداست
که خرابات دلم در پی او آباد است
خم ابروی تو رادیدم ورفتم به سجود
صید را زنده گرفتن هنر صیاد است
✍شهریار
که خرابات دلم در پی او آباد است
خم ابروی تو رادیدم ورفتم به سجود
صید را زنده گرفتن هنر صیاد است
✍شهریار
خردادِ عزیز
خوش آمدی ...
با این که می دانم در کوله ات ، چیزی جز خاطره ی امتحانات و بویِ تندِ بیقراری نداری ...
با این که می دانم ، هرگز شبیهِ اردیبهشت ، صورتی و دلبرانه نخواهی بود ،
با این که با هوایت غریبه ام ...
ولی من آن قدر در خیالم ، حال و هوایِ نابِ اردیبهشت را کِش می دهم ؛
تا حواسم از تو و تکرارِ روزهایت پرت شود ...
مشکل از تو نیست ...
ما از هوایِ تکراریِ این روزها خسته ایم ...
دنبالِ معجزه می گردیم ،
و تو اصلا شبیهِ معجزه نیستی ...
در نگاهِ من ؛
تو با تابستان ،
هیچ فرقی نداری ...
لطفا میانِ صفحاتِ معمولی ات ؛
دو سه خط ، بارانِ غیرِ معمولی مهمانمان کن ...
شاید از حضورت کمی ذوق کردیم ...
✍نرگس_صرافیان_طوفان
🍃🍃🌸🍃🍃
خوش آمدی ...
با این که می دانم در کوله ات ، چیزی جز خاطره ی امتحانات و بویِ تندِ بیقراری نداری ...
با این که می دانم ، هرگز شبیهِ اردیبهشت ، صورتی و دلبرانه نخواهی بود ،
با این که با هوایت غریبه ام ...
ولی من آن قدر در خیالم ، حال و هوایِ نابِ اردیبهشت را کِش می دهم ؛
تا حواسم از تو و تکرارِ روزهایت پرت شود ...
مشکل از تو نیست ...
ما از هوایِ تکراریِ این روزها خسته ایم ...
دنبالِ معجزه می گردیم ،
و تو اصلا شبیهِ معجزه نیستی ...
در نگاهِ من ؛
تو با تابستان ،
هیچ فرقی نداری ...
لطفا میانِ صفحاتِ معمولی ات ؛
دو سه خط ، بارانِ غیرِ معمولی مهمانمان کن ...
شاید از حضورت کمی ذوق کردیم ...
✍نرگس_صرافیان_طوفان
🍃🍃🌸🍃🍃
یاری که چو ما لطف الهی دارد
در هر دو جهان هرچه تو خواهی دارد
هر چند گدای حضرت سلطان است
از دولت عشق پادشاهی دارد
#شاه_نعمت_الله_ولی
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۱۴۳
در هر دو جهان هرچه تو خواهی دارد
هر چند گدای حضرت سلطان است
از دولت عشق پادشاهی دارد
#شاه_نعمت_الله_ولی
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۱۴۳
دریغا کز میان ای یار رفتی
به درد و حسرت بسیار رفتی
بسی زنهار گفتی لابه کردی
چه سود از حکم بیزنهار رفتی
به هر سو چاره جستی حیله کردی
ندیده چاره و ناچار رفتی
کنار پرگل و روی چو ماهت
چه شد چون در زمین خوار رفتی
ز حلقه دوستان و همنشینان
میان خاک و مور و مار رفتی
چه شد آن نکتهها و آن سخنها
چه شد عقلی که در اسرار رفتی
چه شد دستی که دست ما گرفتی
چه شد پایی که در گلزار رفتی
لطیف و خوب و مردم دار بودی
درون خاک مردم خوار رفتی
چه اندیشه که میکردی و ناگاه
به راه دور و ناهموار رفتی
فلک بگریست و مه را رو خراشید
در آن ساعت که زار زار رفتی
دلم خون شد چه پرسم من چه دانم
بگو باری عجب بیدار رفتی
چو رفتی صحبت پاکان گزیدی
و یا محروم و باانکار رفتی
جوابکهای شیرینت کجا شد
خمش کردی و از گفتار رفتی
زهی داغ و زهی حسرت که ناگه
سفر کردی مسافروار رفتی
کجا رفتی که پیدا نیست گردت
زهی پرخون رهی کاین بار رفتی
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۴۸
به درد و حسرت بسیار رفتی
بسی زنهار گفتی لابه کردی
چه سود از حکم بیزنهار رفتی
به هر سو چاره جستی حیله کردی
ندیده چاره و ناچار رفتی
کنار پرگل و روی چو ماهت
چه شد چون در زمین خوار رفتی
ز حلقه دوستان و همنشینان
میان خاک و مور و مار رفتی
چه شد آن نکتهها و آن سخنها
چه شد عقلی که در اسرار رفتی
چه شد دستی که دست ما گرفتی
چه شد پایی که در گلزار رفتی
لطیف و خوب و مردم دار بودی
درون خاک مردم خوار رفتی
چه اندیشه که میکردی و ناگاه
به راه دور و ناهموار رفتی
فلک بگریست و مه را رو خراشید
در آن ساعت که زار زار رفتی
دلم خون شد چه پرسم من چه دانم
بگو باری عجب بیدار رفتی
چو رفتی صحبت پاکان گزیدی
و یا محروم و باانکار رفتی
جوابکهای شیرینت کجا شد
خمش کردی و از گفتار رفتی
زهی داغ و زهی حسرت که ناگه
سفر کردی مسافروار رفتی
کجا رفتی که پیدا نیست گردت
زهی پرخون رهی کاین بار رفتی
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۴۸
خوش آن شوریدهٔ شیدای بیدل
که مدهوش تماشای تو باشد
دلم با غیر تو کی گیرد آرام
مگر مستی که شیدای تو باشد
#فیض_کاشانی
که مدهوش تماشای تو باشد
دلم با غیر تو کی گیرد آرام
مگر مستی که شیدای تو باشد
#فیض_کاشانی
Mahve Tamasha (Ft Ali Ghamsari)
Homayoun Shajarian
همایون شجریان
محو تماشا
آهنگساز : علی قمصری
شعر : فریدون مشیری
گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟!
آن چنان مات، که یک دم مژه برهم نزنی!
مژه برهم نزنم؛ تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو، به قدر مژه برهم زدنی
فریدون_مشیری
محو تماشا
آهنگساز : علی قمصری
شعر : فریدون مشیری
گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟!
آن چنان مات، که یک دم مژه برهم نزنی!
مژه برهم نزنم؛ تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو، به قدر مژه برهم زدنی
فریدون_مشیری
روبگردان ای صبا بر من ببخشای و بیا
کز تو بوی آن نگار آشنا آید همی
بوی گل گه گه که می آید زمن جان میرود
زانکه من میدانم و من کز کجا آید همی،،،🍃💞
#امیرخسرودهلوی
کز تو بوی آن نگار آشنا آید همی
بوی گل گه گه که می آید زمن جان میرود
زانکه من میدانم و من کز کجا آید همی،،،🍃💞
#امیرخسرودهلوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💕🌿
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تَبِش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
حضرت_مولانا
👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌿🌿
منم که گوشهٔ میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانهٔ چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من
است،،،🍃💞
#حافظ
غزل شماره ۵۱
منم که گوشهٔ میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانهٔ چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من
است،،،🍃💞
#حافظ
غزل شماره ۵۱
♥️🌿
و عشق بود،
آن حسِ مغشوشی
که در تاریکی
ناگاه
محصورمان می کرد
و جذبمان می کرد
در انبوه سوزانِ
نفس ها و تپش ها
و تبسم های دزدانه...
#فروغ_فرخزاد💌
و عشق بود،
آن حسِ مغشوشی
که در تاریکی
ناگاه
محصورمان می کرد
و جذبمان می کرد
در انبوه سوزانِ
نفس ها و تپش ها
و تبسم های دزدانه...
#فروغ_فرخزاد💌