Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
364167 - Telegram Web
Telegram Web
Peygham
Shohreh
ترانه بسیار زیبا و خاطره انگیز
پیغام (برات پیغوم گذاشتم)
با صدای : شهره
Bazare Makareh
Leila Forouhar
بازار مکاره

لیلا فروهر
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را
بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را

هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف
می‌نهد بر خاک پنهانی جبین تبریز را

پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بی‌درنگ
گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را

روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگر
با همین دیده دلا بینی همین تبریز را

تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین
از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را

نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری
چون شناسد دیده عجل سمین تبریز را

همچو دریاییست تبریز از جواهر و ز درر
چشم درناید دو صد در ثمین تبریز را

گر بدان افلاک کاین افلاک گردانست از آن
وافروشی هست بر جانت غبین تبریز را

گر نه جسمستی تو را من گفتمی بهر مثال
جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را

چون همه روحانیون روح قدسی عاجزند
چون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را

چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو
پس چه گویم با تو جان جان این تبریز را

#حضرت_مولانا
شب فراق نخواهم دواج دیبا را
که شب دراز بود خوابگاه تنها را
ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نماندست ناشکیبا را

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
چنین جوان که تویی برقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را

تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلند بالا را
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را

دو چشم باز نهاده نشسته‌ام همه شب
چو فرقدین و نگه می‌کنم ثریا را
شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز
نظر به روی تو کوری چشم اعدا را

من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق
معاف دوست بدارند قتل عمدا را
تو همچنان دل شهری به غمزه‌ای ببری
که بندگان بنی سعد خوان یغما را

در این روش که تویی بر هزار چون سعدی
جفا و جور توانی ولی مکن یارا

#حضرت_سعدی
خلیل‌الله خلیلی مشهور به استاد خلیلی (۱۲۸۶-۱۳۶۶ ه.ش) شاعر معاصر افغان است که به زبان فارسی شعر می‌سرود. وی فرزند یکی از بزرگان منطقهٔ کوهستان در شمال کابل بود و در کودکی پدرش را از دست داد. پیش از کوتای ۷ ثور وی صاحب مناصب دولتی متعدد در دولت وقت افغانستان بود و پس از آن، ترک وطن نمود و باقی عمر را اکثراً در پاکستان به سر برد. وی در مجموع ۶۲ اثر منظوم و منثور در عرصه‌های مختلف هنر، ادب، سیاست، فلسفه و عرفان دارد که بیشترشان در داخل و خارج از افغانستان به چاپ رسیده است
"کـــى باشـــــد و کـــى که باز آیم سویت
چون ســــرمه کشم به دیده خاک کویت
تو چون گل خندان شوى از شادى و من
پــــــــروانه صفت کنــــم دمـــــادم بویــت
خليل الله خليلی"
"گــر علت مرگ را دوا مــــی کردند
گــر چارهء این نوع دوپا میــــکردند
می دیدی کاین جماعت تیره نهاد
بر روی زمین چه فتنه ها میکردند
خليل الله خليلی"
"پیران که چنین مقــام و حرمــــت دارند
زان نیست که یـک دو دم قـدامت دارند
این حرمت از آن است که آنها دو نفس
در رفـــــتن از ین خرابه ســــبقت دارند
خليل الله خليلی"
"آتشــــي از جـــنگ افـــروزند هـــر دم در جهان
اين  سياست  پيشگان  شوم با افكار خويش
پيـــش مــا از آشـــتـــي لافنـــد اما در كميـــن
گرمتــــر ســـــازند هر دم عــرصه پيكار خويش
ظالـــمان راگــــــنج گوهركي كند قانع كه خوك 
گر به گلشن جا كند جويد همان  مردارخويش
خليل الله خليلی"
"قــلم در پنــجة من نخلِ ســـرما خـــرده را ماند
دوات از خشــــک مــغزي ها دهانِ مرده را ماند
نه پيـــوندي به ديــروزي نه امــيدي به فردائــي
دل بـــي حاصل من شـــهر طـوفان برده را ماند
تکانـــي هــــم نخورد از آهِ آتشـــبارِِ مظـــلومان
دلِ سختِ ستمگر سـنگِ پيکان خورده را مـاند
گـــل عشـــــقم که بود از نـــوبهار آرزو خنـــدان
کنــون در پــاي جـــانان غنچــــة پـژمرده را ماند
ســــر بيدرد کز شــتور تمــــنا نيســـتش بهــره
بشـــاخ زنـــدگــــانـي ميـتتوة افســـرده را ماند
ز بس در هر چه ديدم داشت رنگِ رنج و آزاري
جهان در چشــم من يکســــر دل آزرده را ماند
خليل الله خليلی"
"هر کس که چو مرد کار خود داد انجام
نـــامرد صفت نمی کشــــد ناز لئــــام
در سینه ی روزگار زن پنجه چو شــیر
تا پشـــت تو بر خــــاک نمــــالد ایـــام
خليل الله خليلی"
مـــقصد ز نماز مــــا صف آراســــتن اســـت
یــا دل زغــبـــار شـــرک پیــــراســـتن است
چون نیست حضور ، دل چوبوزینه چه سود
زین خفتن و خم گشتن و برخاستن است؟
خليل الله خليلی

 
دل عاشق نظر به جان نکند
خاطرش میل با جنان نکند

ای که گوئی که ترک رندی کن
رند سرمست آنچنان نکند

دنیی و آخرت مده که دلم
التفاتی به این و آن نکند

رند مستیم نام ما که برد
بینشان را کسی نشان نکند

جرعهٔ می به جان خرید دلم
کرد سودائی و زیان نکند

عاشق و رند مست او باشیم
عاشق انکار عاشقان نکند

نعمت الله حریف و می در جام
هیچکس توبه این زمان نکند

حضرت شاه نعمت‌الله ولی
"ســــرمایهء عیش،صــحبت یـاران است
دشـــواری مــــرگ،دوری ایشــان است
چـــون در دل خــــاک نیز یـــاران جمعند
پس زندگی و مرگ به ما یکسان است
خليل الله خليلی"
"هر صبح که کردیم به غم شام گذشت
هــــر جـــور که دیـــدیم ز ایــام گذشت
آلام  اگـــــر دســــت  زمــا  بـاز نداشت
مـا پیــر شــــدیم و درک آلام گــذشــت
خليل الله خليلی"
راه خــــود رو کــــه دیگــران رفتن
نه چنـــان رو که دیگــــران رفتنـد
بــه تــو دادنــــد چون نگــاه نوین
جســــتجو کـــن بجــو راه نویــن
آنچـــه رفتند رفتگـــان در ســـال 
شوند اکنون به یک سـحر پامال
گــر کمی سـر به خود فرود آریم
راه دشــوار پـیــش رود داریـــــم
طــی این راه مرد مــــی خواهد
عقل گردون نور د می خواهد...
راه دور اســت پیــش بایــد رفت
لیــک با پـای خویـــش باید رفت
گـر نه این ره به خــود بری پایان
می برندت کشان کشـان دگران
می برند آ نچـنان که خواهــانند
مـی کنند آنچـــــه در پی آنند...
رفت عصری که گفت شیخ اجل
رهبـــر رهروان به علــم و عمـل
ســـعدی افتـــاده اســت و آزاده
کــــس نیــایـد به جنگ افـتــاده
در جهانـــی کــه ما زنیــــم قدم
مـــرگ و افتادگــــــی بــود تــوام
کـــرکــــسـان زمــانــه بیــدارنــد
هـــر چـــه افــــتاده زود بــردارند
هــــرکه افتـــاده پایــــمال شـود
مـــعــرض ذلـــت و  زوال شــــود
خليل الله خليلی

 
اگــــــر دانـــــی زبــن اخـتــــران را
شـــبانه بشــنوی راز جهـــــان را
سکوت شب به صد آهنگ خواند
به گوشت قصه های آســـمان را
خليل الله خليلی

 
"نالــــه به دل شــــد گره، راه نیستان کجاست؟
سینه به‌ من شد قفس،طرف بیابان کجاست؟
در تــف ایــن بـادیــه، ســــوخـت ســـراپـا تـنـم
مــزرعم آتـش گرفت، نـم‌نـم باران کـــجاســت؟
خــــوب و بـــد زندگــــی، بر ســـر هــم ریخـتند
تا کنـــد از هـــم جدا، بازوی دهقان کجاسـت؟
در تـَف ایــــن بادیــه، ســـــوخت ســـراپا تنــم
مزرعــــم آتـــش گرفت، نم‌نم باران کـجاسـت؟
اشــــک در آبم نشــــانــد، آه به بـادم ســــپرد
عقل به بندم فكند، رخنه‌ی زندان کجاست؟...
خليل الله خليلی"
"با خلق نکو بزی که زیور این است
در آیینه جمال ، جوهـر این اســت
آن قطرهء اشـکی که بریزد بر خاک
بردار که گنج لعل و گوهر این است
خليل الله خليلی"
"ای غره به اینکه دهر فرمانبر توســت
وین ماه و ستاره و فلک چاکر توست
ترســــم کــــــه ترا چــاکـر خود پندارد
آن مورچگان که رزقشان پیکر توست
خليل الله خليلی"
2025/07/13 15:37:22
Back to Top
HTML Embed Code: