Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
364187 - Telegram Web
Telegram Web
"بداغ نامــرادی ســـوختــم ای اشـــک طوفانــــی
به تنگ آمد دلــــــم زين زندگی ای مرگ جولانی
در اين مکـــتب نميـــدانم چــه رمز مهملم يــارب
که نی معنی شدم، نی نامه و نی زيب عنوانی
از اين آزادگـــــی بهتر بود صد ره به چشــــم من
صــــدای شـــــيون زنجـــير و قــــيد کنج زندانــی
به هر وضعيکه گردون گشت کام من نشد حاصل
مگر اين شــــام غم را مرگ ســــازد صبح پايانی
جوانی سلب گشــت و حيف کآمال جوانی هــم
يکــــايک محو شــــد مانـــند اعـــلام پريشــــانی
زيک جو مــنت ايـــن ناکســـــان بردن بود بهــــتر
که بشکافم بمشکل صخره ســـنگی را بمژگانی
گناهــــم چيسـت، گردونم چــــــرا آزرده مـــيدارد
ازين کاســه گدا ديگر چه جســتم جز لب نانــی
خليل الله خليلی"
1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺🍂🌺🍂


تا میرود آن نگار ما میرانیم
پیمانه چو پر شود فرو گردانیم

چون بگذرد این سر که درین آب و گلست
در صبح وصال دولتش خندانیم



مولانا
📙دیوان شمس
📖رباعیات
📜رباعی شمارهٔ   ۱۲۰۳



درودها ،
بامداد‌  ،  یکشنبه  تون  فرخ
روزگارِبلندِ تان بر مدارِ سلامتی ، شادمانی ، سرافرازی و برکت ، استوار باد



‌شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.


سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چه‌ها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد
و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد
نقاب گل کشید و زلف سنبل
گره بند قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبل عاشق در افغان
تنعم از میان باد صبا کرد
بشارت بر به کوی می فروشان
که حافظ توبه از زهد ریا کرد
وفا از خواجگان شهر با من
کمال دولت و دین بوالوفا کرد


حافظ
🌿🌻


چون صبح ولای حق دمیـدن گیرد
جان در تـن زنــدگان پریـدن گیرد

جایی برســد مـرد که در هر نفسی
بی‌زحمت چشم دوست دیدن گیرد




🌿🌻
#مولانا
صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاستہ گفت
ناز ڪم ڪن ڪہ در این باغ، بسے چون تو شڪفت

گل بخندید ڪہ از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخنِ سخت بہ معشوق نگفت

گر طمع دارے از آن جامِ مُرَصَّع مے لعل
اے بسا دُر ڪہ بہ نوڪِ مژه‌ات باید سُفت

تا ابد بوے محبت بہ مشامش نرسد
هر ڪہ خاڪِ درِ میخانہ بہ رخسارہ نَرُفت

در گلستانِ ارم دوش چو از لطف هوا
زلفِ سنبل بہ نسیمِ سحرے می‌آشفت

گفتم اے مَسنَدِ جم، جامِ جهان بینت ڪو
گفت افسوس ڪہ آن دولتِ بیدار بِخُفت

سخنِ عشق نہ آن است ڪہ آید بہ زبان
ساقیا مے دہ و ڪوتاہ ڪن این گفت و شِنُفت

اشڪِ حافظ خرد و صبر بہ دریا انداخت
چہ ڪند سوزِ غمِ عشق نیارَست نهفت...

#حضرت_حافظ✍🏻
🌿🌿


چہ فتنہ بود ڪہ حسن تو در جهان انداخت
ڪہ یڪ دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

بلاے غمزہ نامهربان خون‌خوارت
چہ خون ڪہ در دل یاران مهربان انداخت

ز عقل و عافیت آن روز بر ڪران ماندم
ڪہ روزگار حدیث تو در میان انداخت

نہ باغ ماند و نہ بستان ڪہ سرو قامت تو
برست و ولولہ در باغ و بوستان انداخت

تو دوستے ڪن و از دیدہ مفڪنم زنهار
ڪہ دشمنم ز براے تو در زبان انداخت

بہ چشم‌هاے تو ڪان چشم ڪز تو برگیرند
دریغ باشد بر ماہ آسمان انداخت

همین حڪایت روزے بہ دوستان برسد
ڪہ سعدے از پے جانان برفت و جان انداخت...

#نغمه_های_سعدی_جان✍🏻
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌿💕


خیال‌انگیز و جان‌پرور چو بوے گل سراپایی
ندارے غیر از این عیبے ڪہ می‌دانے ڪہ زیبایی

من از دلبستگی‌هاے تو با آیینہ دانستم
ڪہ بر دیدار طاقت‌سوز خود عاشق‌تر از مایی

بہ شمع و ماہ حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس‌افروزے تو ماہ مجلس‌آرایی

منم ابر و تویے گلبن ڪہ می‌خندے چو می‌گریم
تویے مهر و منم اختر ڪہ می‌میرم چو می‌آیی

مراد ما نجویے ورنہ رندان هوس‌جو را
بهار شادی‌انگیزے حریف باده‌پیمایی

مہ روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند
میان شاخه‌هاے گل مشو پنهان ڪہ پیدایی

ڪسے از داغ و درد من نپرسد تا نپرسے تو
دلے بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی

مرا گفتے ڪہ از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چہ فرمایی

من آزرده‌دل را ڪس گرہ از ڪار نگشاید
مگر اے اشڪ غم امشب تو از دل عقدہ بگشایی

رهے تا وارهے از رنج هستے ترڪ هستے ڪن
ڪہ با این ناتوانی‌ها بہ ترڪ جان توانایی...

#رهی_معیری✍🏻
..

مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز
که سلیمان گل از باد هوا بازآمد
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا بازآمد

#حافظ
🌿💕


عشقت آتش بہ دل ڪس نزند تا دل ماست
ڪِے به‌مسجد سزد آن‌ شمع ڪہ ‌در خانہ رواست؟

بہ وفایے ڪہ ندارے قسم اے ماہ جبین
هر جفایے ڪہ ڪنے بر دل ما عینِ وفاست

اگر از ربختن خون منت خرسندے است
این‌ نه‌ خون‌ است‌ بیا دست‌ در او زن ڪہ حناست

سر زلف تو ز چین مشڪ تر آوردہ بہ شهر
از ختن مشڪ مخواهید حریفان ڪہ خطاست

من گرفتار سیه‌چردهٔ شوخے شده‌ام
ڪہ بہ من دشمن و با مردم بیگانہ صفاست

یوسف از مصر سفر ڪرد و بدینجا آمد
گو بہ یعقوب ڪہ فرزند تو در خانهٔ ماست

روزے آیم بہ سرڪوے تو و جان بدهم
تا بگویند ڪہ این‌، ڪشتهٔ آن ماه‌لقاست

زود باشدڪہ سراغِ منِ تهمت‌زدہ را
از همہ ے شهر بگیرے و ندانندڪجاست

اگرت یار جفا ڪرد و ملامت «‌راهب‌»
غم مخور دادرس عاشق مظلوم‌ خداست...
 
#ملڪ_الشعرای_بهار✍🏻
دل آخر ز دست غمش می‌گریزد
مرا در میان بلا می‌گذارد!

ز کویش به جای دگر می‌رود دل
ولی هر چه دارد به جا می‌گذارد..

غزل ۱۷۸
#فروغی_بسطامی
از چرخ بار منت تا کی توان کشیدن
باید به‌پای مردی دست از جهان کشیدن

توفان‌ کن و برانگیز گرد از بنای هستی
دامان مقصد آخر خواهی چنان کشیدن

یک نالهٔ سپندت از وهم می‌رهاند
تا کی به رنگ مجمر دود از دهان‌ کشیدن

اسباب می‌فزاید بر تشنه‌کامی حرص
گل را ز جوش آب‌ست چندین زبان ‌کشیدن

ای حرص‌! وهم بنما، قطع نظرکن از خویش‌
کاین راه طی نگردد غیر از عنان ‌کشیدن

صید ضعیف ما را از انقلاب پرواز
باید به حلقهٔ دام خط امان ‌کشیدن

آه از هجوم پیری‌، داد از غم ضعیفی
همچون ‌کمان خویشم باید کمان کشیدن

گردی شکسته بالم پرو‌راز من محالست
دارم سری که نتوان زین آستان کشیدن

محو سجود شوقم در یاد چشم مستی
از جبههٔ خیالم می می‌توان کشیدن

زان‌جلوه هیچ ننمود آیینه جز مثالی
نقاش را محال است تصویر جان کشیدن

گو یأس تا نماید آزادم از دو عالم
تا چند ناز یوسف ازکاروان کشیدن

خاکسترم همان به‌کز شعله پیش تازد
مرگ است داغ خجلت از همرهان‌کشیدن

صد رنگ شور هستی آیینه دار مستی است
نتوان چوگل درین باغ ساغر توان‌کشیدن

بیدل دلی ز آهن باید در این بیابان
تا یک جرس توانم بار فغان کشیدن



بیدل_دهلوی
@Talanmish_sevgilar
گون آیدین
دوسلارا گون آیدین

داغا داشا قوردا
قوشا گون آیدین
سئونلرہ سئویلن لره
ترڪ ائدیلن لرہ گون آیدین
سئوگییہ گون آیدین....🌺
 
" مادر آن حس زیبائیست ...😍
تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت

بـــه شرطی کـــــــه مرا در آرزوی خویش نگذاری

#محمد_علی_بهمنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.


چشم من روشن به نور روی اوست
این چنین چشمی خوشی بینا نکوست

غیر او دیگر ندیده دیده ام
هرچه آید در نظر چشمم بر اوست

دیدهٔ بینا به من بخشید او
لاجرم من دوست می بینم به دوست

من چنین سرمست و با ساقی حریف
زاهد مخمور اگر در گفتگوست

صورتی بیند نبیند معنیش
عاقل بیچاره در ماند به پوست

غرق دریا آب می جوید مدام
بی خبر از عین ماء در جستجوست

نعمت الله خرقه می شوید به می
پاکبازی دائما در شست و شوست



شاه_نعمت_الله_ولی
.


هر ڪہ مجنون نیست از احوال لیلے غافلست
وانڪ مجنون را بچشم عقل بیند عاقلست

قرب صورے در طریق عشق بعد معنویست
عاشق ار معشوق را بے وصل بیند واصلست

اهل معنے را از او صورت نمے بندد فراق
وانڪ این صورت نمے بندد ز معنے غافلست

ڪے بمنزل رہ برے تا نگذرے از خویش از آنڪ
ترڪ هستے در رہ مستے نخستین منزلست

گرچہ من بدنامے از میخانہ حاصل ڪردہ ام
هر ڪہ از میخانہ منعم میڪند بیحاصلست

ایڪہ دل با خویش دارے رو بدلدارے سپار
ڪانڪ دلدارے ندارد نزد ما دور از دلست

یاد ساحل ڪے ڪند مستغرق دریاے عشق
زانڪ این معنے نداند هرڪہ او بر ساحلست

عاشقانرا وعظ دانا عین نادانے بود
ڪانڪ سرّ عشق را عالم نباشد جاهلست

ترڪ جانان گیر خواجو یا برو جان برفشان
ترڪ جان سهلست از جان صبورے مشڪلست...

#خواجوی_ڪرمانی✍🏻
🌿💕


مرو به خواب که خوابت ز چشم برباید
گرت مشاهده خویش در خیال آید

مجال صبر همین بود و منتهای شکیب
دگر مپای که عمر این همه نمی‌پاید

چه ارمغانی از آن به که دوستان بینی
تو خود بیا که دگر هیچ در نمی‌باید

اگر چه صاحب حسنند در جهان بسیار
چو آفتاب برآید ستاره ننماید

ز نقش روی تو مشاطه دست بازکشید
که شرم داشت که خورشید را بیاراید

به لطف دلبر من در جهان نبینی دوست
که دشمنی کند و دوستی بیفزاید

نه زنده را به تو میلست و مهربانی و بس
که مرده را به نسیمت روان بیاساید

دریغ نیست مرا هر چه هست در طلبت
دلی چه باشد و جانی چه در حساب آید

چرا و چون نرسد دردمند عاشق را
مگر مطاوعت دوست تا چه فرماید

گر آه سینه سعدی رسد به حضرت دوست
چه جای دوست که دشمن بر او ببخشاید

#سعدی
RABĀBI
Alim Qasimov & Alireza Ghorbani
"مستان سلامت می‌کنند ، مستان سلام ایلر سنه"

اجرای مشترک و زیبای مشترک
#عالیم_قاسیمُو
#علیرضا_قربانی..🌺🌺
روزی که در فراق جمال تو بوده‌ام
گریان در اشتیاق وصال تو بوده‌ام

هر سو که رفته‌ام به هوای تو رفته‌ام
هرجا که بوده‌ام به خیال تو بوده‌ام

هرگه شکرلبی به کسی کرد گفت‌وگو
در حسرت جواب و سؤال تو بوده‌ام

جایی که داغ بر ورق لاله دیده‌ام
آنجا به یاد عارض و خال تو بوده‌ام

چون کرده‌ام نظارهٔ قد بلند سرو
در آرزوی تازه‌نهال تو بوده‌ام

القصه رخ نما که هلالی‌صفت بسی
مشتاق آفتاب جمال تو بوده‌ام

#هلالی_جغتایی
2025/07/13 22:54:53
Back to Top
HTML Embed Code: