آرام و روان و نرم و سنجیده رَوَد
ما ناله کنان و یار نشنیده رود،
یک عمر گذشت و عاقبت فهمیدیم
از دل نرود هر آنکه از دیده رود.
شهریار.
ما ناله کنان و یار نشنیده رود،
یک عمر گذشت و عاقبت فهمیدیم
از دل نرود هر آنکه از دیده رود.
شهریار.
از صفات خود اگر یابی فنا
حضرت باقی تو را بخشد بقا
جز صفات او نیابی در نظر
گر ببینی نور چشم ما به ما
#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۳
حضرت باقی تو را بخشد بقا
جز صفات او نیابی در نظر
گر ببینی نور چشم ما به ما
#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۳
🍃🌷شروع هفته ای پُر برکت
با صلوات بر حضرت محمد (ص )و
خاندان مطهرش براتـــــون آرزو میڪنم
(🌷)اللّهُمَّ
✨(💗)صَلِّ
✨✨(🌷)عَلَی
✨✨✨(💗)مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(🌷)وَ آلِ
✨✨✨✨✨(💗) مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(🌷)وَ عَجِّلْ
✨✨✨(💗)فَرَجَهُمْ
✨✨(🌷)وَ اَهْلِکْ
✨(💗)اَعْدَائَهُمْ
(🌷)اَجْمَعِین
✨
با صلوات بر حضرت محمد (ص )و
خاندان مطهرش براتـــــون آرزو میڪنم
(🌷)اللّهُمَّ
✨(💗)صَلِّ
✨✨(🌷)عَلَی
✨✨✨(💗)مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(🌷)وَ آلِ
✨✨✨✨✨(💗) مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(🌷)وَ عَجِّلْ
✨✨✨(💗)فَرَجَهُمْ
✨✨(🌷)وَ اَهْلِکْ
✨(💗)اَعْدَائَهُمْ
(🌷)اَجْمَعِین
✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍀🌾🌺
کمتر فکن به چاه زنخدان نگاه خویش
ترسم خدای ناکرده درافتی به چاه خویش
گر در محبت تو بریزند خون من
خود روز رستخیز شوم عذرخواه خویش
امروز اگر به جرم وفا میکشی مرا
فردای حشر معترفم بر گناه خویش
اکنون که خاک راه تو شد جان پاک من
زنهار پا مکش ز سر خاک راه خویش
برگشتهام ز کوی تو تا یک جهان امید
نومید کس مباد ز امیدگاه خویش
روزی اگر در آینه افتد نگاه تو
مفتون شوی ز فتنهٔ چشم سیاه خویش
از خاک غیر نرگس بیمار بر نخاست
تا چشم ما گریست به حال تباه خویش
درماندهام به عالم عشقش ز بی کسی
آه ار نگیردم غم او در تباه خویش
🍀🌾🌺
#فروغی_بسطامی
ســـــــــــــلااام ودرود فراوان خوبان نخستین روز هفته برشــــــــــماا همراهان ویاران دل به شادی نیکی
شاد باشی
کمتر فکن به چاه زنخدان نگاه خویش
ترسم خدای ناکرده درافتی به چاه خویش
گر در محبت تو بریزند خون من
خود روز رستخیز شوم عذرخواه خویش
امروز اگر به جرم وفا میکشی مرا
فردای حشر معترفم بر گناه خویش
اکنون که خاک راه تو شد جان پاک من
زنهار پا مکش ز سر خاک راه خویش
برگشتهام ز کوی تو تا یک جهان امید
نومید کس مباد ز امیدگاه خویش
روزی اگر در آینه افتد نگاه تو
مفتون شوی ز فتنهٔ چشم سیاه خویش
از خاک غیر نرگس بیمار بر نخاست
تا چشم ما گریست به حال تباه خویش
درماندهام به عالم عشقش ز بی کسی
آه ار نگیردم غم او در تباه خویش
🍀🌾🌺
#فروغی_بسطامی
ســـــــــــــلااام ودرود فراوان خوبان نخستین روز هفته برشــــــــــماا همراهان ویاران دل به شادی نیکی
شاد باشی
🌻🌿
من با تو نگویم ، كه تو پروانهٔ من باش
چون شمع بیا ، روشنیِ خانـهٔ من باش
در كلبهٔ ما رونق اگر نیست صفا هست
تـو رونقِ این كلبـه و كاشانـهٔ من باش
🌿🌻
#مهدی_اخوان_ثالث
من با تو نگویم ، كه تو پروانهٔ من باش
چون شمع بیا ، روشنیِ خانـهٔ من باش
در كلبهٔ ما رونق اگر نیست صفا هست
تـو رونقِ این كلبـه و كاشانـهٔ من باش
🌿🌻
#مهدی_اخوان_ثالث
ای یار مرا موافقی وقتت خوش
بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش
خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند
ور زانکه تو نیز عاشقی ، وقتت خوش
"حضرت_مولانا
بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش
خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند
ور زانکه تو نیز عاشقی ، وقتت خوش
"حضرت_مولانا
💕🍃
اونجا که وحسى بافقى میگه:
از برای خاطر اغیار خوارم میکنی
من چه کردم کاینچنین بیاعتبارم میکنی
روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو
گر بگویم گریهها بر روزگارم میکنی
گر نمیآیم به سوی بزمت از شرمندگیست
زانکه هر دم پیش جمعی شرمسارم میکنی
گر بدانی حال من گریان شوی بیاختیار
ای که منع گریه بیاختیارم میکنی
گفتهای تدبیر کارت میکنم وحشی منال
رفت کار از دست کی تدبیر کارم میکنی
اونجا که وحسى بافقى میگه:
از برای خاطر اغیار خوارم میکنی
من چه کردم کاینچنین بیاعتبارم میکنی
روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو
گر بگویم گریهها بر روزگارم میکنی
گر نمیآیم به سوی بزمت از شرمندگیست
زانکه هر دم پیش جمعی شرمسارم میکنی
گر بدانی حال من گریان شوی بیاختیار
ای که منع گریه بیاختیارم میکنی
گفتهای تدبیر کارت میکنم وحشی منال
رفت کار از دست کی تدبیر کارم میکنی
سلام! آینه ی آفتاب زاده ی من!
صبیح جبهه فروز جبین گشاده ی من!
اتاق را همه خورشید میکنی هر صبح
سلام آینه ی روی رف نهاده ی من!
همه کدورت پیچیده در تو نقش من است
مگر نه آینه ای تو؟ زلال ساده ی من!
#حسین_منزوی
صبیح جبهه فروز جبین گشاده ی من!
اتاق را همه خورشید میکنی هر صبح
سلام آینه ی روی رف نهاده ی من!
همه کدورت پیچیده در تو نقش من است
مگر نه آینه ای تو؟ زلال ساده ی من!
#حسین_منزوی
🌺🌿🌺
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
#شهریار
- گزیدهٔ غزلیات
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
#شهریار
- گزیدهٔ غزلیات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💕🌿
کمتر فکن به چاه زنخدان نگاه خویش
ترسم خدای ناکرده درافتی به چاه خویش
گر در محبت تو بریزند خون من
خود روز رستخیز شوم عذرخواه خویش
امروز اگر به جرم وفا میکشی مرا
فردای حشر معترفم بر گناه خویش
اکنون که خاک راه تو شد جان پاک من
زنهار پا مکش ز سر خاک راه خویش
برگشتهام ز کوی تو تا یک جهان امید
نومید کس مباد ز امیدگاه خویش
روزی اگر در آینه افتد نگاه تو
مفتون شوی ز فتنهٔ چشم سیاه خویش
از خاک غیر نرگس بیمار بر نخاست
تا چشم ما گریست به حال تباه خویش
درماندهام به عالم عشقش ز بی کسی
آه ار نگیردم غم او در تباه خویش
🌿💕
#فروغی_بسطامی
کمتر فکن به چاه زنخدان نگاه خویش
ترسم خدای ناکرده درافتی به چاه خویش
گر در محبت تو بریزند خون من
خود روز رستخیز شوم عذرخواه خویش
امروز اگر به جرم وفا میکشی مرا
فردای حشر معترفم بر گناه خویش
اکنون که خاک راه تو شد جان پاک من
زنهار پا مکش ز سر خاک راه خویش
برگشتهام ز کوی تو تا یک جهان امید
نومید کس مباد ز امیدگاه خویش
روزی اگر در آینه افتد نگاه تو
مفتون شوی ز فتنهٔ چشم سیاه خویش
از خاک غیر نرگس بیمار بر نخاست
تا چشم ما گریست به حال تباه خویش
درماندهام به عالم عشقش ز بی کسی
آه ار نگیردم غم او در تباه خویش
🌿💕
#فروغی_بسطامی
🌿💕🌿
نه امید وصل دارم که تو را به بر بگیرم
نه توان دلبریدن که سر سَفر بگیرم
اگرم چراغ جادو بدهد زمانه روزی
چه بهجز تو آرزوییست که در نظر بگیرم
شب قدر عاشقان است و به گریه باید امشب
ز کتاب گیسوانت ورقی به سر بگیرم
به هوای بوسه تا صبح در انتظارم امشب
که بگیرم از لبت جامی و وای اگر بگیرم
نگرفته می سرم را و دلم در این امید است
که اگر پیالهای هست یکی دگر بگیرم
چو خود آمدم به بامت که شوم اسیر دامت
پس از این تو را به نامت مگذار پر بگیرم
#فاضل_نظری
نه امید وصل دارم که تو را به بر بگیرم
نه توان دلبریدن که سر سَفر بگیرم
اگرم چراغ جادو بدهد زمانه روزی
چه بهجز تو آرزوییست که در نظر بگیرم
شب قدر عاشقان است و به گریه باید امشب
ز کتاب گیسوانت ورقی به سر بگیرم
به هوای بوسه تا صبح در انتظارم امشب
که بگیرم از لبت جامی و وای اگر بگیرم
نگرفته می سرم را و دلم در این امید است
که اگر پیالهای هست یکی دگر بگیرم
چو خود آمدم به بامت که شوم اسیر دامت
پس از این تو را به نامت مگذار پر بگیرم
#فاضل_نظری
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه پدیدم چه کنم کون و مکان را
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را
چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را
چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی
خنک آنجا که نشستی خنک آن دیدهی جان را
ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را
جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را
به سلاح احدی تو ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را
ز شعاع مه تابان ز خم طرهی پیچان
دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن
هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را
بطلب امن و امان را بگزین گوش گران را
بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را
#مولانای_جان
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه پدیدم چه کنم کون و مکان را
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را
چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را
چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی
خنک آنجا که نشستی خنک آن دیدهی جان را
ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را
جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را
به سلاح احدی تو ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را
ز شعاع مه تابان ز خم طرهی پیچان
دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن
هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را
بطلب امن و امان را بگزین گوش گران را
بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را
#مولانای_جان