🌸🍂🌸
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستیام میخواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خونجگر رفتم
#هوشنگ_ابتهاج
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستیام میخواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خونجگر رفتم
#هوشنگ_ابتهاج
💕🌿
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
با چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
کان جا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
سعدی
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
با چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
کان جا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
سعدی
♥️🌿
تا شدم صید تو آسوده ز هر صیّادم
وای بر من گر ازین قید کنی آزادم
نازها کردی و از عجز کشیدم نازت
عجزها کردم و از عُجب ندادی دادم
چون مرا میکشی از کشتنم انکار مکن
که من از بهر همین کار ز مادر زادم
تو قویپنجه شکارافکن و من، صید ضعیف
ترسم از ضعف به گوشت نرسد فریادم
آب چشمم مگر از خاک درت چاره شود
ورنه این سیل پیاپی بکند بنیادم
گاهی از جلوهٔ لیلیروشی مجنونم
گاهی از خندهٔ شیرین منشی فرهادم
جاودان نیست فروغی غم و شادی جهان
شُکر زان گویم اگر شاد و گر ناشادم
#فروغی_بسطامی🕯
تا شدم صید تو آسوده ز هر صیّادم
وای بر من گر ازین قید کنی آزادم
نازها کردی و از عجز کشیدم نازت
عجزها کردم و از عُجب ندادی دادم
چون مرا میکشی از کشتنم انکار مکن
که من از بهر همین کار ز مادر زادم
تو قویپنجه شکارافکن و من، صید ضعیف
ترسم از ضعف به گوشت نرسد فریادم
آب چشمم مگر از خاک درت چاره شود
ورنه این سیل پیاپی بکند بنیادم
گاهی از جلوهٔ لیلیروشی مجنونم
گاهی از خندهٔ شیرین منشی فرهادم
جاودان نیست فروغی غم و شادی جهان
شُکر زان گویم اگر شاد و گر ناشادم
#فروغی_بسطامی🕯
🌿🌹
زین همرهان همراز من تنها توئی تنها بیا
باشد که در کام صدف گوهر شوی یکتا بیا
یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی
ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس
ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا
ای ماه کنعانی ترا یاران به چاه افکنده اند
در رشته پیوند ما چنگی زن و بالا بیا
مفتون خویشم کردی از حالی که آن شب داشتی
بار دگر آن حال را کردی اگر پیدا بیا
شرط هواداری ما شیدائی و شوریدگیست
گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا
در کار ما پروائی از طعن بداندیشان مکن
پروانه گو در محفل این شمع بی پروا بیا
کنجی است ما را فارغ از شور و شر دنیای دون
اینجا چو فارغ گشتی از شور و شر دنیا بیا
گر شهریاری خواهی و اقلیم جان از خاکیان
چون قاف , دامن باز چین , زیر پر عنقا بیا
استاد شهریار
زین همرهان همراز من تنها توئی تنها بیا
باشد که در کام صدف گوهر شوی یکتا بیا
یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی
ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس
ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا
ای ماه کنعانی ترا یاران به چاه افکنده اند
در رشته پیوند ما چنگی زن و بالا بیا
مفتون خویشم کردی از حالی که آن شب داشتی
بار دگر آن حال را کردی اگر پیدا بیا
شرط هواداری ما شیدائی و شوریدگیست
گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا
در کار ما پروائی از طعن بداندیشان مکن
پروانه گو در محفل این شمع بی پروا بیا
کنجی است ما را فارغ از شور و شر دنیای دون
اینجا چو فارغ گشتی از شور و شر دنیا بیا
گر شهریاری خواهی و اقلیم جان از خاکیان
چون قاف , دامن باز چین , زیر پر عنقا بیا
استاد شهریار
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌿💕
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
#حافظ
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌿🌹
مطربِ عشق عجب ساز و نوايی دارد
نقشِ هر نغمه که زد، راه به جايی دارد
عالَم از نالۀ عشّاق مبادا خالی
که خوشآهنگ و فرحبخش هوايی دارد
پيرِ دُردیکشِ ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدايی دارد
محترم دار دلم، کاين مگسِ قندپرست
تا هواخواهِ تو شد فَرِّ همايی دارد
از عدالت نبُوَد دور گَرَش پرسد حال
پادشاهی که به همسايه گدايی دارد
اشکِ خونين بنمودم به طبيبان، گفتند:
دردِ عشق است و جگرسوز دوايی دارد
ستم از غمزه مياموز، که در مذهبِ عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزايی دارد
نغز گفت آن بتِ ترسابچۀ بادهپرست:
«شادیِ رویِ کسی خور که صفايی دارد»
خسروا حافِظِ درگاهنشين فاتحه خواند
و از زبانِ تو تمنّایِ دعايی دارد.
#حافظ
مطربِ عشق عجب ساز و نوايی دارد
نقشِ هر نغمه که زد، راه به جايی دارد
عالَم از نالۀ عشّاق مبادا خالی
که خوشآهنگ و فرحبخش هوايی دارد
پيرِ دُردیکشِ ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدايی دارد
محترم دار دلم، کاين مگسِ قندپرست
تا هواخواهِ تو شد فَرِّ همايی دارد
از عدالت نبُوَد دور گَرَش پرسد حال
پادشاهی که به همسايه گدايی دارد
اشکِ خونين بنمودم به طبيبان، گفتند:
دردِ عشق است و جگرسوز دوايی دارد
ستم از غمزه مياموز، که در مذهبِ عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزايی دارد
نغز گفت آن بتِ ترسابچۀ بادهپرست:
«شادیِ رویِ کسی خور که صفايی دارد»
خسروا حافِظِ درگاهنشين فاتحه خواند
و از زبانِ تو تمنّایِ دعايی دارد.
#حافظ
❤1
💕🌿
چون صبح دميد و دامن شب شد چاک
برخيز و صبوح کن، چرائی غمناک؟
می نوش دمی
که صبح بسيار دمد
او روی به ما کرده و ما، روی به خاک
#عطار_نیشابوری
چون صبح دميد و دامن شب شد چاک
برخيز و صبوح کن، چرائی غمناک؟
می نوش دمی
که صبح بسيار دمد
او روی به ما کرده و ما، روی به خاک
#عطار_نیشابوری
💕🌸
.
در نوازشهای باد
.
در گل لبخند دهقانان شاد
در سرود نرم رود
.
خون گرم زندگی جوشیده بود
نوشخند مهر آب
آبشار آفتاب
.
در صفای دشت من کوشیده بود
.
شبنم آن دشت از پاکیزگی
گوییا خورشید را نوشیده بود......
#فریدون_مشیری
.........صبح بخیر
.
در نوازشهای باد
.
در گل لبخند دهقانان شاد
در سرود نرم رود
.
خون گرم زندگی جوشیده بود
نوشخند مهر آب
آبشار آفتاب
.
در صفای دشت من کوشیده بود
.
شبنم آن دشت از پاکیزگی
گوییا خورشید را نوشیده بود......
#فریدون_مشیری
.........صبح بخیر