Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
359797 - Telegram Web
Telegram Web
┅═ঈ🍀🍀ঈ═



دام دگر نهــاده‌ام تا که مگر بگیرمش
آنک بجست از کفم بار دگر بگیرمش

آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش

دل بگداخت چون شکر بازفسرد چون جگر
باز روان شد از بصر تا به نظر بگیرمش

راه برم به سوی او شب به چراغ روی او
چون برسم به کوی او حلقه در بگیرمش

درد دلم بتر شده چهره من چو زر شده
تا ز رخم چو زر برد بر سر زر بگیرمش

گر چه کمر شدم چه شد هر چه بتر شدم چه شد
زیر و زبر شدم چه شد زیر و زبر بگیرمش

تا به سحر بپایمش همچو شکر بخایمش
بند قبا گشایمش بند کمر بگیرمش

خواب شدست نرگسش زود درآیم از پسش
کرد سفر به خواب خوش راه سفر بگیرمش

#مولانا
فتنه ي چشم تو چندان ره بيداد گرفت
كه شكيب دل من دامن فرياد گرفت 

آن كه آيينه ی صبح و قدح لاله شكست 
خاك شب در دهن سوسن آزاد گرفت

 آه از شوخي چشم تو ، كه خونريز فلك 
ديد اين شيوه ی مردم كشي و ياد گرفت 

منم و شمع دل سوخته ، يارب مددی
كه دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت 

شعرم از ناله ی عشاق غم انگيزتر است 
داد از آن زخمه كه ديگر ره بيداد گرفت 

سايه ! ماكشته ي عشقيم ، كه اين شيرين كار 
مصلحت را ، مدد از تيشه ي فرهاد گرفت

👤هوشنگ ابتهاج
💕🍃


گوش من منتظر پیام تو را
جان به جان جسته یک سلام تو را

در دلم خون شوق می‌جوشد
منتظر بوی جوش جام تو را

ای ز شیرینی و دلاویزی
دانه حاجت نبوده دام تو را

کرده شاهان نثار تاج و کمر
مر قبای کمین غلام تو را

ز اول عشق من گمان بردم
که تصور کنم ختام تو را

سلسله‌ام کن به پای اشتر بند
من طمع کی کنم سنام تو را

آنک شیری ز لطف تو خوردست
مرگ بیند یقین فطام تو را

به حق آن زبان کاشف غیب
که به گوشم رسان پیام تو را

به حق آن سرای دولت بخش
بنمایم ز دور بام تو را

گر سر از سجده تو سود کند
چه زیانست لطف عام تو را

شمس تبریز این دل آشفته
بر جگر بسته است نام تو را




مولانا
🌸🍂


دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندر این کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

مایهٔ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
می‌کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم

بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه
تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم

خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست
عقده در بند کمرترکش جوزا فکنم

جرعهٔ جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم


حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.


چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار
بر آب دیده و خون جگر گرفت قرار

هزار آتش و دود و غمست و نامش عشق
هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار

هر آنک دشمن جان خودست بسم الله
صلای دادن جان و صلای کشتن زار

به من نگر که مرا او به صد چنین ارزد
نترسم و نگریزم ز کشتن دلدار

چو آب نیل دو رو دارد این شکنجه عشق
به اهل خویش چو آب و به غیر او خون خوار

چو عود و شمع نسوزد چه قیمتش باشد
که هیچ فرق نماند ز عود و کنده خار

چو زخم تیغ نباشد به جنگ و نیزه و تیر
چه فرق حیز و مخنث ز رستم و جاندار

به پیش رستم آن تیغ خوشتر از شکرست
نثار تیر بر او لذیذتر ز نثار

شکار را به دو صد ناز می‌برد این شیر
شکار در هوس او دوان قطار قطار

شکار کشته به خون اندرون همی‌زارد
که از برای خدایم بکش تو دیگربار

دو چشم کشته به زنده بدان همی‌نگرد
که ای فسرده غافل بیا و گوش مخار

خَمُش خَمُش که اشارات عشق معکوس‌ست
نهان شوند معانی ز گفتن بسیار


#مولانا
 

🌸
🍂🌸🍃
🍃🍂
.


خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن

غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گو نه دل باش و نه ایام، چه خواهد بودن

مرغِ کم‌حوصله را گو غم خود خور که بر او
رحمِ آن کس که نِهد دام، چه خواهد بودن

باده خور غم مخور و پند مُقلّد منیوش
اعتبارِ سخنِ عام چه خواهد بودن

دسترنج تو همان به که شود صرف به کام
دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن

پیر میخانه همی‌خواند معمایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن

بردم از رَه دلِ حافظ به دَف و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن

#حافظ


🌸
🍂🌸🍃
🍃🍂
عشق، هر جا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است
گر بسوزاند در آتش، دلکش است
ای خوشا آن دل، که در این آتش است...

#فریدون_مشیری

           
💕🌿


ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گِله زلفش با باد همی‌کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی


#حافظ

           
🔥1
.

گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن

بِفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را
چون شیشه‌های دیده ما پرگلاب کن

ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
ساقی به دور باده‌ی گلگون شتاب کن

بگشا به شیوه‌ی نرگس پرخواب مست را
و از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن

بوی بنفشه بشنو و زلف نگار گیر
بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن

زانجا که رسم و عادت عاشق‌کشی توست
با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن

همچون حباب دیده به روی قدح گشای
وین خانه را قیاس اساس از حباب کن

حافظ وصال می‌طلبد از ره دعا
یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن



#حافظ

           

🌸
🍂🌸🍃
🍃🍂🌸
♤خبرت هست که در بادیه‌ی هجر تو نیست
تکیه‌گاهم به جز از خار مغیلان همه شب؟

#خواجوی‌_کرمانی
به ساغر نگهی مست کن مرا ساقی
که اشک شور نمک ریخت در شراب مرا

#حزین_لاهیجی
شرح غزل ۴۷۰ حافظ


سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو؟
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم: «این احوال بین»، خندید و گفت:
«صعب‌روزی، بوالعجب‌کاری، پریشان‌عالمی»

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی؟

در طریق عشق‌بازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

خیز تا خاطر بدان تُرک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

گریهٔ حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی


حافظ
💕🍂


در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
.

📝 #فاضل_نظری
@turk1517💯
Siyam_Nasil Gittin
ســــــــلام
گون آیدین دوسلار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💕🌿



در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
.


💕🌿
📝 #فاضل_نظری
امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم
مستیم بدان حد که ره خانه ندانیم

در عشق تو از عاقله عقل برستیم
جز حالت شوریده دیوانه ندانیم

در باغ به جز عکس رخ دوست نبینیم
وز شاخ به جز حالت مستانه ندانیم

گفتند در این دام یکی دانه نهاده‌ست
در دام چنانیم که ما دانه ندانیم

امروز از این نکته و افسانه مخوانید
کافسون نپذیرد دل و افسانه ندانیم

چون شانه در آن زلف چنان رفت دل ما
کز بیخودی از زلف تو تا شانه ندانیم

باده ده و کم پرس که چندم قدح است این
کز یاد تو ما باده ز پیمانه ندانیم



مولانا


🌸🍂

عرق‌فشانیِ آن گلعذار را دریاب
ستاره‌ریزیِ صبحِ بهار را دریاب

غبارِ خط به زبانِ شکسته می‌گوید
که فیضِ صبحِ بناگوشِ یار را دریاب

درون خانه خزان و بهار یکرنگ است
ز خویش خیمه برون زن، بهار را دریاب

تو کز شرابِ حقیقت هزار خُم داری
به یک پیاله منِ خاکسار را دریاب

همیشه دور به کام کسی نمی‌گردد
به یک دو جرعه منِ بی‌قرار را دریاب

ز فیض صبح مشو غافل ای سیاه‌درون
صفای این نفس بی‌غبار را دریاب

همیشه رویْ به دیوارِ جسم نتوان داشت
صفای طلعتِ جانِ فگار را دریاب

غبارِ قافله‌ی عمر چون نمایان نیست
دو اسبه رفتنِ لیل و نهار را دریاب

مشو به برگْ تسلّی ز نخلِ هستیِ خویش
بکوش، میوه‌ی این شاخسار را دریاب...

#صائب_تبریزی
.
از دلتنگیت کجا فرار کنم معمار هیجان...
کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم؟کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم؟کجا بخوابم که صدای نفس‌هات بیاید؟کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم؟کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟
کجایی؟کجایی که هیچ چیزی قشنگ‌تر از تماشای تو نیست؟کجا بمیرم که با بوسه‌های تو چشم باز کنم؟کجایی...؟!

#عباس_معروفی


عباس معروفی، رمان‌نویس ایرانی مقیم آلمان و خالق آثاری چون «سمفونی مردگان» و «سال بلوا» به دلیل ابتلا به سرطان در 65 سالگی درگذشت.

◾️روحش شاد یاد و نامش جاودان◾️
2025/07/13 18:39:06
Back to Top
HTML Embed Code: