Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
از محبت جذبه ها گردد بلند
ارج می گیـــرد ازو ناارجمند

بی محبـت زنـدگی ماتم همه
کاروبارش زشت و نامحکم همه

عشق صیقل میزند فرهنگ را
جــــوهر آئینه بخشد سنگ را

اهل دل را سینهٔ سینا دهد
بـا هنـرمندان ید بیضا دهد

پیش او هر ممکن و موجود مات
جمله عالم تلخ و او شاخ نبات

گـــرمی افـکار مـا از نار اوست
آفریدن جان دمیدن کار اوست

عشق مور و مرغ و آدم را بس است
«عشق تنها هر دو عالم را بس است»

دلبری بی قاهری جادوگری است
دلبری با قاهری پیغمبری است

هر دو را در کار ها آمیخت عشق
عالمی در عالمی انگیخت عشق

#محمد_اقبال_لاهوری
داری سر جور و بیوفائی با ما
پیوسته ازآن کنی جدائی باما

یارب بود این که از سر مهر و وفا
رخسار چو خورشید نمائی با ما

#اسیری_لاهیجی
بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست

کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست

عشق را نازم که شاه حسن در بزم ازل

بهر دل تعظیم کرد، از بهر ایمان بر نخاست

#عرفی_شیرازی
ز فُرقتِ تو
ز دل امشب اضطراب نرفت
ستاره محو شد و چشم من به خواب نرفت

چگونه بی لب او
عیش من شود شیرین
که از جدایی گل، تلخی از گلاب نرفت .

#صائب_تبریزی
مهجور تو را شب خیالی که مپرس
رنجور تو را روز ملالی که مپرس

گفتی هاتف چه حال داری بی من
در گوشه‌ای افتاده به حالی که مپرس

هاتف اصفهانی
خالی که رخ تو آشکارش پرورد
لعل تو به نوش خوش گوارش پرورد

در خون لبت رفت و در آنست هنوز
با آنکه لب تو در کنارش پرورد

اوحدی ۶۸
ما پرتو جوهر روانیم و خرد
نی نی، که به ذات محض جانیم و خرد

چون مرگ آید فرشته گردیم و سروش
چون جسم برفت روح مانیم و خرد

اوحدی۶۳
دنیا که دلت ز حسرت او زار است
سرتاسر او تمام، محنت‌زار است

بالله که دولتش نیرزد به جوی
تالله که نام بردنش هم عار است

شیخ بهایی ۱۰
شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا
نگذاشت به درد دل افکار مرا

چون سوی چمن روم که از باد بهار
دل می‌ترقد چو غنچه، بی‌یار، مرا

#وحشی_بافقی
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست

سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست


#فروغی_بسطامی
🍁🌿



                                
گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد

به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم
شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد

رواست در بَر اگر می‌تَپَد کبوترِ دل
که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

به کویِ عشق مَنِه بی‌دلیلِ راه، قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد



🌿🍁
حافظ شیرازی
.


ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم
معلوم نشد صدق دل و سر محبت
تا این سر سودازده بر دار نبردیم
ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
سودای تو را برسر بازار نبردیم
با حسن فروشان بهل این گرمی بازار
ما یوسف خود را به خریدارنبردیم


#هوشنگ_ابتهاج

گذر کن ای صبا در کوی جانان
ببر از من پیامی سوی جانان

دلم را تازه کن یعنی بیاور
نسیمی جانفزا از کوی جانان


#فیض_کاشانی
گفت ;
ای مجنون شیدا ، چیست این؟
می نویسی نامه  ، بهر کیست این؟

گفت ;
مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی میکنم

چون
میسر نیست من را کام او
عشق بازی میكنم با نام او...

#جامـے




چون دلقکانِ شهر پیِ لوت و لقمه‌ای
روزی هزار بار در آن جامه‌ها شدن،

همراه دزد و جانی و جن‌گیر و‌ فال‌بین
رسوایِ خاص و عام به هنگامه‌ها شدن،

چون نقش‌های الفیه شَلفیّه در قرون
اسطورهٔ وقاحت، در چامه‌ها شدن،

در عرصهٔ قیامت و هنگامهٔ حساب
در زمرهٔ گروهِ سیه‌نامه‌ها شدن،

آسان‌تر است، این همه، ای دوست! نزدِ من
تا زینتُ المجالسِ خودکامه‌ها شدن.



محمدرضا شفیعی کدکنی


🌿


شب آمد و دلِ تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریهٔ بی‌طاقتم بهانه گرفت

شکیب درد خموشانه‌ام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت

نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت

زهی پسند کماندار فتنه کز بُنِ تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت

امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت

زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت

چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت

چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
از این سَمومِ نفس‌کُش که در جوانه گرفت

دل گرفتهٔ من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریهٔ شبانه گرفت


هوشنگ_ابتهاج


.


پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری
 
وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری
 
 
هر چه عاشق پیر تر عشقش جوانتر ای عجب
 
دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است ای پری
 
 
پیل مــاه و سال را پهلو نمی کردم تهی
 
با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است ای پری
 
 
هر کتاب تازه ای کز ناز داری خود بخوان
 
من حریفی کهنه ام درسم روان است ای پری
 
 
یاد ایامی که دل ها بود لبریز امید
 
آن اوان هم عمر بود این هم اوان است ای پری
 
 
روح سهراب جوان از آسمان ها هم گذشت
 
نوشدارویش، هنوز از پی دوان است ای پری
 
 
با نواهــای جـــرس گاهی به فریادم برس
 
کین ز راه افــتاده هم از کاروان است ای پری
 
 
کام درویشان نداده خـدمت پیران چه سود
 
پیر را گو شهریار از شبروان است ای پری


#شهریار
شبتون درپناه خدااا دوستان....
تبادل ۲۲ تا ۹ صبح لطفا همـراه باشید 🙏🌺
2025/07/14 04:46:17
Back to Top
HTML Embed Code: