Telegram Web
وقتی شب می‌شود و چراغ‌ها را روشن می‌کنی، می‌بینی با آنکه روز نیست باز هم شب خوبی است. چیزی که واقعا سخت است، گذر از روز به شب است، اما وارد شب که می‌شوی می‌بینی شب نقاط مثبت خودش را دارد و حتی ممکن است کمی زیباتر هم باشد.

عباس کیارستمی، در گفت‌وگو با گادفری چشایر، گفت‌وگوهایی با عباس کیارستمی، ص ۱۷۸

به دلیلی که بعدتر خواهم گفت، مدت زیادی بر آثار و گفت‌وگوهای عباس کیارستمی توقف کرده‌ام. این روزها هم به توقف‌های پیشین برگشته‌ام. باصراحت می‌توانم بگویم چیزی که در او مغفول مانده، فراتربودنش از سینماست. همیشه در سخنانش بارقه‌های نابی از اندیشه‌ وجود دارد. در کنار آن، او اوجی در زیبایی‌شناسی و هنرمندی است. آن‌قدر که هم‌ردیف زیبایی‌شناسی او کسی را نمی‌شناسم. در جزءجزء گفته‌هایی که ازو مانده، دریچه‌ای اصیل و نبوغی از زیبایی و ظرافت و باریک‌بینی و اندیشمندی حاضر است. و اینها دقیقا در آثار سینمایی‌اش منعکس شده است. و اصلا اتفاقی نیست که کیارستمی کیارستمی شد. او فراتر از سینماست، در عین اینکه سینمایش هم بی‌تکرار خواهد ماند.

#خرده‌نوشت‌‌ها

@Hamesh1
Forwarded from Inekas | انعکاس

🔵 چهارمین مدرسهٔ تابستانی انعکاس | شهریور ۱۴۰۳
🔵«قرآن و عهدین: سنت‌ها، بافتار‌ها و بینامتن‌ها»

👥 با مشارکت دانشگاه اکستر


۳۸ ساعت ارائۀ علمی با پرسش و پاسخ در ۶ روز
پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها، ۸، ۹، ۱۵، ۱۶، ۲۲ و ۲۳ شهریور ۱۴۰۳ | از ساعت ۱۴:۰۰ تا ۲۰:۱۵ به وقت تهران
با حضور ۱۹ پژوهشگر از دانشگاه‌های ۶ کشور: ۵ ارائه به زبان فارسی و ۱۴ ارائه به زبان انگلیسی (با ترجمهٔ همزمان فارسی)


📄 محورهای اصلی برنامه:
◀️تأملات روش‌شناختی
◀️بینامتنیت قرآن و عهدین
◀️قرآن و متون پساعهدینی
◀️زمینه‌های الهیاتی و تاریخی قرآن و عهدین
◀️ارتباط مسلمانان با مسیحیان و یهودیان


⭐️ فهرست ارائه‌کنندگان و عناوین ارائه‌ها را در اینجا ببینید.
📄 برای مطالعۀ چکیدۀ ارائه‌ها و معرفی ارائه‌کنندگان به کتابچۀ مدرسه رجوع کنید.

🗓 مهلت ثبت‌نام: تا ۵ شهریور ۱۴۰۳
مهلت ثبت‌نام زودهنگام با تخفیف: ۲۶ مرداد

🎓 تخفیف ویژۀ دانشجویی
📄 اعطای گواهی
🌐 برگزاری جلسات در Zoom
💬 با ترجمهٔ همزمان فارسی
🎁دسترسی به محتوا و ویدئوهای دورۀ «آشنایی با عهدین»

🌐 برای ثبت‌نام و کسب اطلاعات بیشتر به وبسایت مدرسه مراجعه کنید
🔵 inekas.org/2024
یا به @Inekas_admin پیام بدهید.

#رویداد_انعکاس
@Inekas
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
هامِش (علی سلطانی)
🔵 چهارمین مدرسهٔ تابستانی انعکاس | شهریور ۱۴۰۳ 🔵«قرآن و عهدین: سنت‌ها، بافتار‌ها و بینامتن‌ها» 👥 با مشارکت دانشگاه اکستر ۳۸ ساعت ارائۀ علمی با پرسش و پاسخ در ۶ روز پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها، ۸، ۹، ۱۵، ۱۶، ۲۲ و ۲۳ شهریور ۱۴۰۳ | از ساعت ۱۴:۰۰ تا ۲۰:۱۵…
دوستان کوشا و کاردرستم در مجموعهٔ انعکاس، در برگزاری «مطالعات قرآن و عهدین»، ضمن ابراز لطف، به پنج نفر با معرفی بنده با درصد خوب تحفیف هزینه‌ی ثبت‌نام اهدا می‌کنند.

عزیزان پژوهشگری که مایل به شرکت در این مدرسه‌اند و مایل به استفاده از این تخفیف، به اکانت شخصی من یا در بخش نظرات این پست پیام دهند. در جایگاه محقق خُرد این حوزه‌ بگویم که بدون هیچ غلو و اغراقی، مدرسه‌ای در مرز‌های علم به این کیفیت و با حضور چنین محققان شاخص بین‌المللی‌ای، در ایران و دانشگاه‌های کم‌فروغش که هیچ، در بسیاری از دانشگاه‌های دنیا هم به سختی یافت می‌شود. بگذریم که هیچ کدام ترجمه‌ی همزمان فارسی ندارند!

@Hamesh1
در مقام دین‌پژوه و فیلسوف دین، حتی در مقام الهیدان و متکلم، حتی حتی در مقام مبلغ و روحانیِ دینی‌ای که نمی‌خواهد در حصار پنداشت‌های شخصیِ خود از فضای غیردینی و غیردینداران بماند، شرط است که اتمسفر غیردینی (عرفی) و انسان‌های بی‌دین یا دین‌پرهیز یا حتی دین‌ستیز را شناخت. نه شناختی از دور و با اکراه و تأسف، بلکه شناختی همدلانه و نزدیک و بی‌ارزش‌داوری.

پس از این شناخت فضای غیردینی و غیردیندارانه است که داوریِ درستی درباره‌‌ی مواضع دگراندیشانِ غیردیندار خواهیم داشت. مشکل‌ بسیاری از دینداران آن است که اوصاف کافر و منافق و لجوج و عنود و جحود و ملحد را در قرآن بدون اشراف بر بافتار متن می‌خوانند و بلافاصله آن را در فرآیندی مکانیکی و تاریخ‌پریش برای شناخت غیردینداران مخاطب خود در هر موقعیتی کافی می‌دانند. بدیهی است که از دل این روند مدارا و کثرت‌گرایی و فروتنیِ اعتقادی و معرفتی بیرون نمی‌آید.

همچنین فضای دینی و جهان دینی پس از شناخت فضا و جهان مقابل بهتر و انتقادی‌تر شناخته و از دگم و تعصب و خودشیفتگی و خودبرتربینی خارج می‌شود. البته با قید اینکه دگم و تعصیب و خودشیفتگی و خودبرتربینی اصلاً و ابدا منحصر در دینداران نیست. و چه بسیار غیردیندارانی که از این حیث دیندارتر و بنیادگراتر و بی‌مداراتر و خشکه‌مقد‌س‌ترند!

#تأملات
@Hamesh1
زندگیِ عاریتی و اطاعت معکوس
تأملی بر رفتن یا نرفتن به پیاده‌روی اربعین

یکی از دوستان چند سال پیش مشورت خواست برای رفتن یا نرفتن به پیاده‌روی اربعین. دودل بود و مردد. نگاه انتقادی به مداخله‌های حکومتی در این آیین عراقی داشت و در عین حال مایل بود از نزدیک در آن مشارکت کند. گفتم حتما برو، وجهی مهمی از تجربه‌ی دینی مناسک جمعی است. ضمن آنکه این آیین فراتر از مداخله‌های جزئی سیاسی از جانب حکومت‌هاست. برو، چون میل و تصمیم خودت است. از طعن طاعنان نترس و آن نقد مصادره و مداخله را دخیل در تصمیم نکن.

او رفت. و بعدش چندین‌بار از مشورتم سپاسگزاری کر‌د. گفت چقدر خوب شد که رفتم و دیدم که این آیین از درون چقدر متفاوت از بازنماییِ رسمی و سیاست‌زده در رسانه‌های داخل و افکار عمومی ایرانیان است. غافل از اینکه این نگاه نزدیک و دست‌اولش مانع از این نشد که تصمیمش بیرون از دوقطبی‌های داخل ایران ترجمه شود. با آنکه او هیچ نسبتی با حکومت نداشت و برای دوستانش محرز بود که او حتی منتقد و آزاردیده هم است، اما از جانب آن دوستان رادیکال‌شده و رمیده از دینش، گناهی نابخشوده مرتکب شده بود. چرا؟ چون رفته بود پیاده‌روی اربعین! چون لابد آب به فلان آسیاب ریخته بود.

یکی دیگر از دوستان فاضل هم اخیر در یادداشتی نوشته بود که مایل است در این آیین شرکت کند، اما ملاحظات سیاسی و نقدش به بودجه‌های کلان و لجستیک سنگین جمهوری اسلامی، جلوی عمل و تصمیمش را می‌گیرد. برای این دوست بزرگوار نوشتم که آن نقدت محفوظ، ولی این نقد چرا باید مانع از مشارکتی که دوست داری، بشود؟

از دید من منطق قصه از قضا پیروی از منویات حکومتی و سپس فشار اجتماعی است؛ پیروی‌ای از نوع اطاعت معکوس. یعنی با قبول قاعده و تعریف‌های حکومتی و اجتماع مخالفان، زندگی خود را فقط با بالعکس آن تنظیم کنیم. یعنی هرچه حکومت «قاعده‌گذار» تعیین کرد، هم‌نوا با جامعه‌ی مخالفان، من عکسش را انجام می‌دهم.‌ فرق چنین مواجهه‌ای با قطب مقابل، فقط پیروی‌نکردن از قاعده‌ها و اوامر است. اما در قبول ضمنی چارچوب و چینش زندگی برپایه‌ی معکوسش تفاوت چندانی بین دو قطب نیست.

زندگیِ اصیل بازی‌کردن بیرون از این قواعد بیرونی (موافق و مخالف) و پیگیری سلوک شخصی بر اساس صلاحدید‌های شخصی و شهامت اتخاذ و شجاعتِ بودن آنهاست. این سلوک می‌تواند در وجه ظاهری شبیه هر کدام از قطب‌ها باشد، ولی از درون با محتوایی اصیل پر شده است. اگر تشخیص شخصی این است که به پیاده‌‌روی اربعین برویم، یا نرویم، به حکم زندگی اصیل و خودبنیاد باید از اجتهاد حداکثریِ خودمان پیروی کنیم و از شماتت قطب‌ها نهراسیم. باید قاعده‌ها و چارچوب‌های پیشینی را بشکنیم و نگذاریم زندگی عاریتی در فشارهای بیرونی رویه‌‌ی هر روز‌ه‌ی ما شود.

#یادداشت
@Hamesh1
مرگ امید از غیر برگرفتن است و تکیه بر تجرد و فردیت خود. دورشدن دست‌های دیگران است و مشت‌کردن دست‌های خود. از محبوب‌ها گسستن است و پیوستن به خود. با جمعیت‌ها وداع‌کردن است و جمعیت‌شدن در خود؛ انقطاع محض و تجرد مطلق.

از این زاویه، مهاجرت به مرگ بسیار نزدیک می‌شود. و اصلاً بی‌مناسبت نیست که تجربه‌ی آن را با مرگ یکی گرفته‌اند. در مهاجرت نیز محبوب‌ها و تعلق‌ها آن‌قدر دور می‌شوند که امید وصال،‌ خودش سربه‌زیر راه کج می‌کند و می‌رود؛ می‌داند که به هیچ دستاویزی نمی‌تواند قبای ژنده‌ی خود را بیاویزد و شخص را در غلبه بر انقطاع امیدوار کند. در این وضعیت انسان است و اتکا بر خودِ محض و بی‌تعلق؛ بی‌هیچ پیرایه و پیرامون و پژواکی.

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1
بنیان این عالم نوک‌زدن بر آشنایی‌هاست. دستچین‌کردن میوه‌ها به اندازه‌ی یک مشت از باغی پهناورست. در این بین، چشیدن محضر آدم‌های محبوب هم کامل نیست. ما از همدیگر شمه‌ای می‌چشیم و سهم بیشترش می‌ماند. نه آنکه نخواهیم، نه آنکه پرهیز کنیم، نمی‌شود! ما هر یک به جزیره‌ای شبیهیم که دیگران در ساحلمان یا نهایت تا لبه‌های خشکی‌مان می‌توانند قدمی بزنند و سکونتی بگزینند. جبرهای زندگی و محدودیت‌های سرشته‌شده به زودی سرمی‌رسند و ما را از هم جدا می‌کنند.

ما هنوز بوسه‌ای نچیده، گپی نزده، آغوشی نچسبیده، محضری نچشیده، مهری نورزیده، گوشی نشنیده، رازی نگفته، هدیه‌ای نگرفته، متنی ننوشته، تماشایی نکرده، لذتی نبرده، زلفی نگشوده، از هم باید فاصله بگیریم. ما فراموش کرده‌ایم که برای انفراد آمدیم؛ وقتی که دست خواهش آشنایی‌مان همیشه به سوی هم دراز بود.

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1
پس و پیش و هم‌زمانی در رنج و لذت

به جرأت می‌توان گفت که لذت بی‌الم نااندیشیدنی یا ناموجود است. به بیان دیگر ما چیزی به نام لذت ناب یا لذت مطلق نداریم. هر چه هست، نسبتی از ارتباط بین لذت و رنج است. از این روی، نسبت لذت با رنج دست‌کم در سه نسبتِ زمانی متصور‌ است: پیش و هم‌زمان و پس. به بیان دیگر: رنج پیش از لذت، رنج هم‌زمان با لذت، و رنج پس از لذت.

نخست رنج پیش از لذت.‌ برخی لذت‌ها از رنج زاییده می‌شوند؛ یعنی رنجی هست تا اینکه لذت از خاکسترش بر‌خیزد. تمرین‌ها و سختی‌ها و مراقبت‌ها در اینجا بروز می‌کنند. مثلاً مرارت پژوهش یا درس‌خواندن را در نظر آورید. لذت خلق کتاب یا مقاله یا قبولی در آزمون از بطن این رنج‌ زاییده می‌شود.

دوم رنج پس از لذت. رنج فقط مادر لذت نیست. رنجِ فرزند لذت هم داریم؛ چه رنج‌‌های مثبت از لذت‌های منفیِ اخلاقی و چه رنج‌های منفی از لذت‌های مثبت اخلاقی. رنج مثبتی که از لذت منفی زاییده می‌شود، رنج حاصل از برخی لذت‌های ناصواب و گناهان غیراخلاقی‌ست. البته که لازمه‌ی این رنج بیداربودن حدی از وجدان اخلاقی و حداقلی از پاکیِ نفس است. برای رنج منفی حاصل از لذت مثبت نیز می‌توان رنج دلتنگیِ حاصل از لذت دیدار و معاشرت را مثال زد.

در این گونه نوعی از رنج پس از لذت داریم که لزوماً از سنخ منفی و مثبت نیست. یا برچسب شناسایی‌‌اش وجه مثبت یا منفی‌بودنِ اخلاقیِ افعال نیست. این نوع یکی از فلسفی‌ترین و تراژیک‌ترین رنج‌های پس از لذت است. کدام؟ همانی که شوپنهاور از آن سخن می‌گفت: آونگ لذت و ملال. لذت در اوج خود، لاجرم در جایی و در نقطه‌ای می‌ایستد و یکهو ملال سرمی‌رسد، رنج مهیب و تجربه‌ی تراژیک ملال در این وضعیت، هم می‌تواند مثبت و زاینده باشد و هم منفی و مخرب و یأس‌زا. لذتش هم می‌تواند مثبت یا منفی بوده باشد. همان‌طور که گفتم وجه ممیز، منفی یا مثبت‌بودن نیست. مهم نقطه‌ی تراژیک ملال است، که رازش عطش نامتناهی ما در جهانی متناهی است.

گونه‌ی سوم، رنج و لذت هم‌زمان است. در اینجا چون شیر و شکر، این دو پدیده در هم آمیخته‌اند و بسته به وضعیت روحیِ افراد، رنگ یکی‌شان بر دیگری غالب می‌شود و در خودآگاهی، رنجدیده یا لذت‌مند‌ خواهیم بود. البته طولی نمی‌کشد که وضعیت برمی‌گردد و روی دیگر سکه غالب می‌شود. بهترین مثال برای این نکته، فرزندآوری و فرزندپروری است. اگر نظر بسیاری از پدر و مادرها را درباره‌ی فرزندپروری بپرسید، پاسخشان سرراست و قاطع نیست. فرزندپروری از آن دسته لذت‌های بی‌مثال و ژرفی است که از فرط رنجِ تنیده‌شده در آن، فرصت لذت‌بردن آن‌چنان که باید برای والدین حاصل نمی‌شود. لذت در اینجا همچون بازی قایم‌باشک، مدام در پشت دیوار رنج قایم می‌شود و پدر و مادرها گهگاه چشمک آن را می‌بینند.

#تاملات

@Hamesh1
به‌ نام زندگی

مبارزه همیشگی نیست. آنچه همیشگی است، زندگی است. مبارزه است، تا زندگی آبرومند و عزت‌مند باشد و به زیستنش بیرزد. اگر این معادله بالعکس شود و مبارزه اصالت بیابد، زندگی فدای مبارزه‌ای منفی خواهد شد. مبارزه‌ی منفی یعنی مبارزه‌ای که به تحولات بیرونی و گشایش‌های احتمالی به سوی هدفِ اصیل زندگی، کر و کور است؛ تا آنجا که ترجیح می‌دهد گاهی خود را به ندیدن و نشنیدن بزند، چون در اصالت مبارزه، هویت به مبارزه گره خورده و در نبودش احساس بی‌معنایی و بی‌هویتی سرمی‌رسد.

مبارزه مقدمه است برای هدف؛ آن‌هم نه رسیدن کامل و حداکثری به هدف، بلکه راه‌افتادن تدریجی در مسیری که احتمالاً به هدف ختم می‌شود هم، برای پایین‌کشیدن فتلیه‌ی مبارزه کفایت می‌کند. اگر علائم جاده جهت مسیر را تا حدودی درست نشان دادند، مبارزه به حکم اصالت زندگی، باید تعدیل ‌شود و حرکت به سوی زندگی اصالت ‌یابد‍. سخن جعلیِ «إن الحیاة عقيدة و الجهاد» (منسوب به امام حسین) فقط در بین مبارزه‌جویانِ افراطیِ دیندار هوادار ندارد. گاهی بسیاری از بی‌خداترین بی‌خدایان و دین‌ستیزترین دین‌ستیزان هم دربست پیرو این قاعده‌ی غلط و جعلی‌اند. قصه به ناخدا و باخدا هم ختم نمی‌شود. بلکه شگفت آنکه اصالت مبارزه چپ‌گرا و راست‌گرا هم نمی‌شناسد؛ یعنی نه فقط در بین چپ‌گرایان، بلکه بسیاری از راست‌ترین نیروهای سیاسی هم به‌رغم دشمنی با چپ‌‌ها، در اصالت‌دادن به مبارزه گاهی از آنها هم جلو می‌زنند. تفاوت فقط در پیش و پس از پیروزی است.

باز شگفت آنکه مبارزه‌جوییِ همیشگی فقط در بین هواداران نظام‌های برآمده از انقلاب‌های مبارزاتی هم پیرو ندارد، بلکه در بین هجوکنندگان و دشمنان آن نظام‌ها هم معتقدانی متعصب دارد. تنها مصداق‌ها متفاوت است، یکی مذاکره در موضوعات تنش‌زا را «عقب‌نشستن در برابر استکبار جهانی» می‌نامد و دیگری مصالحه و معامله با حاکمان را خیانت «فراموشیِ ستم‌های دیکتاتور».

این سخنان یعنی اینکه مبارزه‌گراییِ اقلی و زندگی‌گرایی حداکثری؟ یعنی تضعیف مبارزه و تقویت نهادهای درخور مبارزه؟ خیر. این نوع تقسیم و نگاه از اساس باطل است. زاویه‌ی فهم را باید عوض کرد. مبارزه شریف است، عزیز است، خواستنی است. مبارزان فضیلتِ اخلاقیِ ایستادگی دارند و ممتازند به امتیاز شجاعت و دلیری و بیداری. اما پرسش مهم این است: مبارزه چه اندازه و تا کجا؟ می‌توان به نام مبارزه به بی‌عدالتی و حق‌کشی و بی‌انصافی دست زد؟ می‌توان به‌رغم برخی بهبودها و امکان مصالحه‌ها و آشتی‌ها به تداوم مبارزه رأی داد و چشم‌ها را به ندیدن و گوش‌ها را به نشنیدن زد؟

جوان‌تر که بودم، در دوران دانشجویی، از جمله اصالت‌دهندگان به مبارزه بودم. چیزی و کسی در نزدمان ارجمند می‌شد، که مبارزتر بود. به گمانم پدران انقلابیِ ما هم که جوان بودند، همین‌گونه بودند. برخی از جوانان امروز هم به‌رغم شهرت اعتنا به زندگی، این شکلی‌اند. شاید خاصیت جوانی است! اما منِ همچنان جوان هنوز هم بر شکلی از آن عهد هستم. از مبارزه دفاع می‌کنم و خودم اهلش هستم، مبارزان را ستایش می‌کنم، با این تفاوت که مبارزه برایم دیگر اصیل نیست. با این تفاوت که کنشگری تخصصی و جزئی را نوع مشروع مبارزه‌ی همیشگی می‌دانم. با جوانان امروز هم تجربه‌ام را به اشتراک می‌‌گذارم که اگر اندکی گشایش معنادار سیاسی برای زندگی بهترِ فردی و اجتماعی فراهم شد، دودستی آن را بچسبید. باد تند است و چراغ ما انبری! امکان‌های بهبودِ فراهمِ زندگیِ امروز را نباید به حکم ایده‌آل‌های دوردستِ مبارزاتی رها کرد. باید پیش رفت و بر اصول ایستاد و بهبود را توسعه داد.

وصف بیرونی این تغییر را برخی از دوستان هرچه بنامند، از جمله از دست‌دادن شور و شرر جوانی، برایم به اندازه‌ی پایبندی به اخلاق باور مهم نیست. چون تلاش می‌کنم ملتزم باشم به اخلاق باور و تن دهم به تحولات فکری‌. یعنی نام این تحول را در کنار آموخته‌ها از مطالعات جدید و اندوخته‌ها از تجربه‌های این چند سال و تفسیر [به ظن خودم] درست‌تر از اسطور‌ه‌های دینی و فرهنگی، پختگی و پایبندی بیشتر به پرسشگری و اخلاق باور می‌دانم. حال «زندگی» برایم اصل است و «مبارزه» مشروط است به دوریِ فراوان از امکان زندگی. به صرف سوسویی از حرکت به سوی شهر زندگی، موسیقیِ مبارزه را کم می‌کنم. صدای زندگیِ جاریِ در طبیعت شنیدنی‌ترست و عمر من برای شنیدنش بسیاربسیار کوتاه.

#یادداشت
@Hamesh1
ویدیوی نشست نقد و بررسی کتاب روش‌های مدرن تفسیر متون مقدس

برگزارشده در تاریخ پنج مرداد ۱۴۰۳ در شهر کتاب مرکزی

با حضور فاطمه توفیقی (نویسنده)، محمدعلی طباطبایی و علی سلطانی

برخی از دوستان پیگر صوت نشست شده بودند. ویدیوی کامل نشست در لینک موجود است.

https://youtu.be/E78We-7CDrU?si=_DD0MF0jjKiV4Oer


@Hamesh1
گفت‌گو دربارهٔ کتاب روش‌های تفسیر متون مقدس علی سلطانی فاطمه توفیقی…
@Vortrags
گفت‌وگو دربارهٔ کتاب روش‌های مدرن تفسیر متون مقدس

با حضور :

محمدعلی طباطبایی
علی سلطانی
فاطمه توفیقی (نویسنده)


https://youtu.be/QYub7BhIyCc?si=adxxWNB4S71qwVYg


جمعه 5 مرداد 1403

شهر کتاب مرکزی

https://youtu.be/E78We-7CDrU?si=y7NjHkTVVVI5jxcH

@ftofighi


انتشار با ذکر منبع بلامانع است .

کانال سخنرانی ها ، درس گفتارها و گفت و گوها :

https://www.tgoop.com/Vortrags
پبامبر و مواجههٔ زنانه و پرسشگرانه با خداوند

زنِ پخته، صاحب‌نظر و با ذکاوتِ پیامبر بود. پیش می‌آمد که نزد پیامبر برود و از او سوالات ظریف و دقیق بپرسد. پیامبر هم با گوش همیشه شنوا و پذیرای خود که به گزارش قرآن تا حد طعن آزارگرانه به «أُذُن» (توبه 61) وصف شده است، عادت و آزادی این پرسشگری را در میان همه از جمله همسرانش فراهم کرده بود.

به گزارش تاریخ طبری روزی نزد پیامبر پرسید: چرا در قرآن فقط از مردان یاد شده و از زنان ذکری به میان نیامده؟ پیامبر شبیه چنین موقعیت‌هایی ساکت ماند و چیزی نگفت و منتظر پاسخ وحیانی شد.
ادامه را تاریخ، از قول خود امّ‌سلمه روایت کرده است:
از پیامبر پرسیدم چرا قرآن با ما سخن نمی‌گوید و خطابش همیشه مردان است؟ یک روز بعدازظهر وقتی مشغول شانه‌کردن موهایم بودم، صدای او را از منبر شنیدم، به سرعت به شانه‌کردن موهایم خاتمه دادم و به یکی از اتاق‌ها، جایی که بهتر بتوانم بشنوم، دویدم. گوشم را به دیوار چسباندم و شنیدم که پیامبر گفت: ای مردم، خداوند می‌گوید [آیه 35 سوره احزاب]: مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان با ايمان، و مردان و زنان عبادت‌‏پيشه، و مردان و زنان راستگو، و مردان و زنان شكيبا، و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقه‌‏دهنده، و مردان و زنان روزه‏دار، و مردان و زنان پاكدامن، و مردان و زنانى كه خدا را فراوان ياد مى‏كنند. او ادامه داد و گفت: خداوند برای همگی‌شان آمرزش و پاداشی بزرگ آماده ساخته است.

در فرهنگ زن‌ستیز رایج میان اغلب مردان آن دوران این آیه به توصیف برخی اندیشمندان برای خودش انقلابی بود. برای بسیاری از آن مردان سخت بود که این ارزش ایمانی و انسانیِ برابر را بپذیرند. برای زنانی که به ارث می‌رسیدند و حالا حق سهم‌الارث پیدا کرده بودند، در روابط خانوادگی ستم می‌دیدند و دم بر نمی‌آوردند و حالا تا حدی آزادی و حق شکایت از رسوم ظالمانه را برای خود مفروض می‌دانستند و از همه بالاتر، در وقت احساسِ مستقیم خطاب‌نشدن در وحی، جسارت پرسش از چراییِ آن را یافته بودند.

این آیۀ خاص و سبب نزول جالب توجه آن در گفتمان سنتی رایج جهان اسلام کمتر مبنای تفسیر قرار گرفته است. اما گاهی هم از سوی برخی همچون اسما بارلاس و هم‌قطاران او در جریان‌های نوگرا و فمنیستییِ مسلمان، محل توجه و مبنای نظر شده. اسما بارلاس اندیشمند پاکستانی-آمریکایی، مدیر مرکز مطالعات فرهنگی، نژادی و قومی دانشکده علوم سیاسی کالج اِتاکای نیویورک است که حوزه تألیفی و پژوهشی او علوم سیاسی، مطالعات قرآنی و هرمنوتیک و زنان است.

بارلاس در کتاب زنان مومن در اسلام: بازخوانی تفاسیر مردسالارانۀ قرآن "Believing Women" in Islam: Unreading Patriarchal Interpretations of the Qur'an مشخصاً به این آیه می‌پردازد و آن را از جمله شاخص‌ترین مواردی می‌داند که با استناد به آن می‌توان اهتمام قرآن و پیامبر به مطالبات زنان را نتیجه‌گیری کرد. بارلاس معتقد است که مطالبه‌گری ام‌سلمه و اعتنای وحیانیِ قرآن برای مومنان درس‌های بسیار بی‌پایان و قانع‌کننده دارد. از نظر بارلاس نکتهٔ درس‌آموز پرسش ام‌سلمه و برخی از دیگر زنان معاصر پیامبر این است: پرسشگری آنان که البته حاصل گشودگی و شنوایی پیامبر است، ظاهراً پاسخگویی تاییدآمیز الاهی را‌ دربرداشته است و این واقعیت نشان می‌دهد که گاهی برای یک مواجههٔ معنادار با خداوند، روح پرسشگریِ انتقادی ضرورت دارد.

پیامد تفسیری و قرآن‌شناسانهٔ پرسش ام‌سلمه و پاسخگوییِ وحیانی هم به نظر اسما بارلاس این است که کشف برخی از آیات و نشانه‌های خداوند مستلزم مواجههٔ انتقادی و عقلانیِ بندگان است و اگر چنین مواجهۀ به رسمیت شناخته‌شده‌ای وجود نداشته باشد، برخی از آیات و پیام‌های الاهی پنهان می‌ماند. بارلاس تاکید می‌کند که قرآن در حقیقت خواهان پرورش چنین روحیهٔ انتقادی و عقلانی از سوی همهٔ مسلمانان در نسبت با آیات الاهی است. همچنین داستان ام‌سلمه و پرسش‌های مشابه مطرح‌شده از سوی برخی از زنان مسلمان و سرکوب و طردنشدن آنها تا حد انعکاس در آیات قرآن، نشان می‌دهد عقل و ایمان ضرورتاً با همدیگر ناسازگار نیستند.

#یادداشت
@Hamesh1
تصاویر محمد پس از جنگ جهانی

سال‌های پس از پایان جنگ جهانی دوم و همزمان با رشد دولت‌های نظامی در سرزمین‌های اسلامی و تفرقه و رکود مسلمانان، دورانی بود که بیش از همهٔ قرن‌های گذشته نوشتن زندگی‌نامه دربارهٔ پیامبر اسلام رونق گرفت. این جریان شبیه حرکتی بود که در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم در الهیات مسیحیتِ پروتستان در شرح زندگی‌ غیراسطوره‌ای و تاریخی از عیسی مسیح شکل گرفته بود.

سیره‌های متعدد که بیشتر با رویکردهای عموماً عقلی و تاریخی نوشته می‌شد و در آنها پیامبر بیشتر از همه قهرمانی نستوه و مبارزی اصلاحگر بود و به جای تمرکز بر معجزات آسمانی نقل‌شده از ایشان، بر موفقیت‌های مادی و زمینی و سیاسی‌اش تأکید می‌شد. چنین تصویری به کار احساس غرور و برانگیختگیِ مسلمانان در الگوگرفتن از پیامبر می‌آمد تا شکوه از دست‌رفتهٔ خود را بازیابند و خود را از رخوت و رکود و درجازدگی رهایی دهند. سویۀ دیگر این سیره‌ها واکنشی دفاعی به برخی انتقادات غربیان از پیامبر در برخی کتاب‌های آن دوران بود. از این روی پیامبر در این دفاعیه‌ها با تکیه بر مفهوم قرآنی «اسوهٔ حسنه» و در خلاف آن انتقاد‌ها، جامع فضایل اخلاقی و وارستگاری‌های انسانی بود.

این جریان سیره‌نویسی آن‌قدر گسترده و رایج بود که به تعبیر آنه‌ماری شیمل می‌توان از آن با عنوان «جنبش سیرت» نام بُرد و نتیجه‌اش زندگی‌نامه‌‌های جدید و کمابیش عالمانه و مورخانه‌ای از زندگی پیامبر بود. از نمونه‌های این جریان نوگرا می‌توان به خلاصهٔ السیرة المحمدیه رشید رضا، حیات محمد محمدحسنین هیکل، عبقریة محمد محمود العقاد، سه‌گانهٔ طه حسین همگی در مصر و اسلام‌شناسی علی شریعتی و کتاب محمد خاتم پیامبران از انتشارات حسینیه ارشاد در ایران را می‌توان اشاره کرد.

در این میان نکتهٔ درخور توجه در زندگی‌نامۀ مدرن از حیات رسول‌الله آن است که در این متون کمتر به ابعاد زندگیِ شخصی و فردی پیامبر عنایت می‌شد و بیش از آن ابعاد اجتماعی و سیاسی و رهبریِ قهرمانانۀ پیامبر محل توجه بود. علت این نکته همان نیاز به ارائهٔ قهرمانی وحدت‌بخش و رهبری عزت‌آفرین بود که واجد عالی‌ترین کمالات اخلاقی است. در این گفتمان تازه برخی از ابعاد زندگی فردی و شخصی پیامبر هم حتی تفسیر اجتماعی و سیاسی می‌شد. از جملۀ مثال‌های آشنای این موضوع، موضوع همسران پیامبر و تبیین و توجیه آنها بر مبنای ضرورت‌های و اهداف اجتماعی و سیاسی و دینی است.

طریف خالدی در کتاب تصاویر محمد و در فصل سیر‌ه‌های معاصر اشاره می‌کند که بعد از روی کار آمدن دولت‌های نظامی و ملی‌گرا در کشورهای اسلامی و خصوصاً عربی پس از جنگ جهانی دوم، در رسانه‌ها و جراید مدام از جریان روشنفکری انتقاد و در نقطهٔ مقابل پبامبر را الگوی راهگشا معرفی می‌کردند. به نظر خالدی در بیوگرافی‌های نوشته‌شده از پیامبر در این دوران، توصیف‌ها هر چه بیشتر از وجههٔ انسانی گوشت و پوست‌ و استخوان‌دارِ سیره‌های اولیه فاصله گرفت و قهرمانی فرازمینی جایگزین آن شد. خالدی از قول نویسنده‌ای دیگر ذکر می‌کند که نقطهٔ اوج این چرخش‌ها با نگارش زندگی‌نامه‌های سید امیر علی (1928-1849م) سیاست‌مدار هندی و محقق مدرن تاریخ اسلام رخ داد. کسی که چه‌بسا ناخواسته در دام پاسخ به زندگی‌نامه‌های انتقادیِ اروپاییان دربارهٔ پیامبر افتاد و با گرایشی آشفته سبک زندگی‌نامه‌نویسی جدلی و دفاعیه‌ای درباره زندگی‌ پیامبر را بنیان نهاد. رویکرد جدلی و دفاعیه‌ای او در مواردی مثل تبیین ازدواج‌های پیامبر یا پیشگویی‌های علمی قرآن دربارهٔ برخی مدعاهای علم مدرن همراه بود.

علاوه بر این به نظر خالدی در این سیره‌های مدرن از هرگز و هیچ‌گاه زیاد استفاده می‌شد. به این معنا که تا پیش از پیامبر فلان کار انجام نشده بود. از دیگر خصوصیات زندگی‌نامه‌های مدرن در جنبش سیرت به نظر خالدی این بود که بر یک موضوع نظیر «عدالت اجتماعی» تمرکز می‌شد و سیر تاریخی حیات پیامبر بر حول آن روایت می‌گردید و بقیهٔ جزییات حذف می‌شد. خالدی در فصل مزبور کتاب خود همچنین در تبیین و توجیه معجزات در این دست زندگی‌نامه‌ها اشاره می‌کند که در این سیره‌ها تلاش می‌شد که معجزات با زبان علم تبیین شوند. مثلاً در تبیین معراج گفته می‌شد که هم‌چنانکه هیپنوتیزم تبیین علمی تجربی ندارد، معراج هم این‌گونه است. یا اینکه کسی همچون حسنین هیکل در کتاب مشهور حیات محمد معراج را با واژگان و تبیین‌های روان‌شناسی به ذهن انسان امروزین نزدیک می‌کرد.

Tarif Khalidi. Images of Muhammad: Narratives of the Prophet across the Centuries. New York: Doubleday, 2009

#یادداشت
@Hamesh1
انفراد مرز ندارد. نهایت ندارد. نامتناهی است. عامدانه‌ می‌گویم انفراد و نه تنهایی. که انفراد با خود بودن و با دیگران نبودن است و تنهایی نه با خود و نه با دیگران بودن. از این روی تجربه‌های انفراد گواهی می‌دهند که در کاوش خود، در هم‌نشینی با خود، در هم‌کلامی با خود، به شرط ژرف‌اندیشی و درنگ و سکوت، مرزها برداشته می‌شوند. می‌توانی سال‌های سال با خود باشی و از خود و با خود سخن بگویی و دریایش تمام نشود.

البته که هر چه تجربه‌های غیبت دیگران، اختیاری یا غیراختیاری، خوشایند یا ناخوشایند، بیشتر شود و امید دیدار دیگری به کلی قطع و امکان شکستن شیشهٔ انفراد ناممکن، انفراد ژرف‌تر می‌شود. این ژرفا همیشه شیرین هم نیست، گاهی به تلخیِ زهر است. گاهی هم فراتر از شیرینی و تلخی، بهت‌انگیز و مهیب است. مهابتی از جنس حقیقتی ساده و مغفول. مهابتی از جنس آنکه ما با انفراد آمده‌ایم و با انفراد خواهیم رفت. با خودمان بوده‌ایم و با خودمان خواهیم رفت. هیچ کس حقیقتاً با ما و در ما نبوده و هیچ‌کس حقیقتاً با ما و در ما نخواهد آمد.

#خرده‌نوشت‌ها

@Hamesh1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گزیده‌ای از مناظرهٔ گرم مهدی حسن و ایلون لوی (سخنگوی سابق دولت اسرائیل)، با عنوان اینکه «آیا اقدامات اسرائیل در غزه موجه بود؟» در برنامهٔ Open to Debate

نسخهٔ کامل را در اینجا ببینید:
https://www.youtube.com/watch?v=DQzKw30LeTA

@Hamesh1
تلوین یا تأویل؟ هنوز مسئله همان است!

با روی کار آمدن دولت جدید در ایران، انتظار می‌رفت که آرام‌آرام گروه‌های شکست‌خورده و مجبور به حفظ ظاهر در همراهی، سربرآوردند و تنظیم آرایش و تجدید قوا و اظهار وجود کنند. با توجه به پس‌زمینه‌ی ادعاییِ این‌ جریان‌ها باز انتظار می‌رفت که بهره‌بردن از واژگان و مفاهیم دینی برای اظهار مخالفت با دولت مستقر، در رأس انتخاب‌ها و ابرازها باشد؛ چیزی که کاندیداهای آنان در جریان رقابت‌های انتخاباتی به‌کل و ریاکارانه از آن پرهیز می‌کنند و خود را برای جذب رأی بیشتر، دین‌زدوده و سکولار می‌نمایند. بگذریم. حال شاهد جان‌گرفتن این مخالفت‌های سیاسیِ دین‌مآب و قرآن‌مآب هستیم . شاهد نمی‌آورم، که مخاطبان اندکی دم‌خور با فضای رسانه‌ای، از شواهدش مطلع‌اند.

در این یادداشت کوتاه کاری به وجههٔ سیاسی موضوع ندارم که کار من نیست. با مخالفت‌های سیاسی در بیان تفسیری و دینی کار دارم. اول بگویم که اصولاً برخلاف جو زمانه، هیچ مشکلی با ورود و ظهور مفاهیم دینی در سیاست‌ورزی ندارم. اخلاق مقدم بر دین است اما دین از اخلاق جدا نیست. دین در فاعلیت ما ریزش می‌کند. دین جزئی از وجود فرد دیندار است، همچنان‌ که ملیت، فرهنگ بومی، تربیت خانوادگی، تحصیلات دانشگاهی و... . و چه بسا از این اجزاٰ‌ء در ساخت بنیان ارزشی انسان استوارتر هم باشد.

اما این واقعیت بدیهی یک نکته است و تفسیر دینی به سود مطامع و علایق سیاسی چیز دیگر. باز بیفزایم که نمی‌خواهم مدعی شوم که تفسیر در انحصار گروه یا صنفی خاص است. به هیچ وجه. همه محق‌اند در تفسیر و تأویل. اما «همه» و نه «گروهی خاص». اما «علمی و روشمند» و نه «ایدئولوژیک و گزینشی و بافتارزدایی‌شده». چون اگر قرارست متن مقدس خرج بازی‌های سیاسی تکراری و تهوع‌برانگیز شود، اول از همه این دینداران‌اند که باید متذکر کسانی شوند که با عینک مخالفت سیاسی بر چشم، سطور متن مقدس را می‌خوانند و شاهد و آیه و بیانیه برای نقد رقیب می‌یابند؛ چه اپوزیسیون ضد حکومت، چه حکومت ضد مخالفان، چه فلان دسته ضد فلان دسته.

نصرحامد ابوزید در کتاب متن قدرت حقیقت، دوگانه‌ای در وصف این وضعیت دارد که بارها از آن بهره جسته‌ام: تأویل یا تلوین؟ تلوین در برابر تأویل روشمند و علمی، یعنی دقیقا همین رنگ‌آمیزی واژگان‌ متن مقدس برای اهداف بیرونی و خاصه سیاسی. شاهد زنده و امروزین تلوین‌های دینی در مقام سیاست‌ورزی دقیقا همین جریان دوباره جان‌گرفتهٔ محافظه‌کاران‌ ضد دولت جدید ایران است. این قبیل تلوین‌های شتاب‌زده، ایدئولوژیک، بافتارزدایی‌شده، غیرروشمند و گزینشی، فاقد کمترین قدر و قیمت علمی است. کاش که چنین شبه‌مفسرانی رخت کنش سیاسی خود را از ورطهٔ تلوین‌های قرآنی و دینی بیرون می‌کشیدند. و کاش آن نیروهای امنیتی‌ای که این‌‌قدر نگران تفسیرهای خطا و پریشان از متن دینی از سوی منتقدان هستند و در عین حال کمترین تخصصی هم در این حوزه‌‌ها ندارند، همین نگرانی را دربارهٔ این تلوین‌ها هم داشتند؛ اگر درد دین است، اینها بیشتر آتش بر خرمن ایمان دینی و دلبریِ متن مقدس می‌اندازد.

پ.نوشت یک: معرفی‌ام بر کتاب متن قدرت حقیقت:
تأویل یا تلوین؟ مسئله این است! جالب آنکه قسمت دوم این معرفی نقدی است بر انحصاری‌کردن تفسیر: امکان و حقّ فهم متن مقدس، برای همه

پ.نوشت دو: دوست و قرآن‌پژوه ارجمند، جناب فرهاد شفتی نیز، کوتاه با چنین دغدغه‌ای مطلبی را نوشته‌اند. توصیه به خواندنش می‌کنم.

#یادداشت
@Hamesh1
واژه‌ها حریم دارند. مفاهیم وزنهٔ تاثیر دارند. این حریم و اثر با استفاده یا بهتر گویم سوءاستفاده از آنان نوسان می‌یابد. به‌ویژه وقتی این استفاده از سوی قدرت‌های سیاسی باشد. مفاهیم در دست منافع قدرت‌های سیاسی مثل موم، می‌تواند کژوکوله شود و اثرش را از دست بدهد.

وقتی عامل صدور فرمان مرگ نزدیک به پنجاه‌هزار انسان در یک‌سال گذشته، که بسیاری‌شان مرد و زن غیرنظامی و کودک و سالمند بوده‌اند، پشت تریبون از مبارزه با ترور و حذف تروریست‌ها می‌گوید، مفاهیم جان می‌دهند؛ وقتی همچون اویی در جایی که قرار بوده محل حل‌وفصل مسالمت‌آمیز تنش‌ها باشد، فرمان حمله می‌دهد و دشمنان را «تروریست» و حذف آنان را رهایی از «تروریسم» می‌نامد، از شدت طنز سیاه ماجرا، مفهوم مشمئزکنندهٔ «ترور» تخفیف می‌یابد. وقتی پیادگان رسانه‌ای این افراد و دولت‌ها در جهان از کیسهٔ واژگان، بدون وسواس و دلبخواه واژهٔ «تروریست» را بیرون می‌آورند و می‌نشانند جلوی نام‌هایی که ازشان متنفرند، ترور محبوب و تطهیر می‌شود.

ثمرهٔ این ماجراها از بین‌رفتن بازدارندگیِ اشاره به تروریسم و ترور است. همه می‌گویند وقتی شاه‌ِ ترور خودش مدعی مبارزه با تروریسم است، مبارزه با ترور ابزار است. زین‌پس کسی از آن دم زد، همراهش نشوید؛ شیادی است که پشت واژه‌‌ها و مفاهیم زیبا قایم می‌شود. اینجاست که دامنهٔ خیانت به واژگان در جهانِ زبانی باقی نمی‌ماند، جهان عینی نیز در دنبالهٔ زبان ناامن می‌شود و خسارت می‌بیند.

#تأملات

@Hamesh1
شالوده‌شکنی از قصهٔ اسرائیل و سرگیجه‌های اخلاقی برخی از ما

اگر کسی از من بپرسد که کارويژه علوم انسانیِ امروز در حوزه‌ی عمومی ایران و خاصه در قبال مسئلهٔ اسرائیل چیست، می‌گویم شکستن دوگانه‌ها (دایکوتومی). می‌گویم دادن چارچوب‌های نظریِ تبیینی در جهانی که رسانه‌ها آن را بنابر بر اهدافشان، ساده و خلاصه و ساندویچی می‌‌کنند. می‌گویم: شالوده‌شکنی (deconstruction) دریدایی در قبال پرسش از بحران منطقه و مسئلهٔ فلسطین. به زبان ساده‌تر، خروج از دوگانه‌های عرفی و بناهای سخت که در برخی ذهن‌های ما یخ زده. کدام دوگانه؟ هواداری جمهوری اسلامی/هواداری از اسرائیل؛ غمناکی بر کشته‌شدگان هم‌وطن/خوشحالی بر کشته‌شدن رهبران مقاومت لبنان یا فلسطین؛ درد کارگر مدفون در معدن/شادی کشته‌شدن فلسطینی‌های [تروریست]؛ اعتراض به نیروهای امنیتی و انتظامی ایرانی/استقبال از نیروهای نظامیِ رهایی‌بخش اسرائيل؛ انزجار از جریان چپ مخالف نسل‌کشی اسرائیلی/در آغوش‌کشیدن جریان‌های راست ‌همدست‌ اسرائیل و... . از آن طرف هم است. نوعی استاندارد دوگانه و توجیه روان‌شناختی از جواز خشونت نابحق در یک‌جا و انزجار از خشونت نابحق در جایی دیگر. رنج‌بردن از غم فلسطینی و لبنانیِ رنجدیده و غیریت‌سازی از انسانِ هم‌وطنِ متفاوت و آسودگی محض در برابر رنج و خسارت و صدمهٔ او.

این دوگانه‌ها در عالم واقعیت به این تندی نیستند. اینها طیفی است که بخش بزرگی از ایرانیان معاصر به نحوی نزدیک به سر طیف‌هایش می‌شوند. روی سخن اصلی من در یادداشت حاضر، بنابر اتفاق‌های جاری، دوگانه‌های گروه اول است. کسانی که به شکل‌های مختلف از پیشروی جنون‌آمیز ارتش اسرائیل و ترور مخالفانی که محبوب آنها نیستند، خشنودند. آن شالوده‌شکنی به کار داوری اخلاقیِ بجا در این موقعیت می‌آید. چه کاری؟ جهان اخلاقی محصور در آن دوگانه نیست. عملکرد اسرائیل برای ارزیابیِ اخلاقیِ موجه، صرفاً در آیینهٔ مخالفت با جمهوری اسلامی نقش نمی‌بندد که سقوط اخلاقی مای مخالف نظام هم در دفاع از ترور و آدم‌کشیِ بی‌مرز توجیه شود.

آزمون شالوده‌شکنی برای ارزیابی اخلاقیِ درست‌ترِ موقعیت تاریخی‌مان ساده است. کافی‌ست دست‌کم در نظر، نقش حجیم ایران را در تاریخ اتفاقات منطقه حذف کنیم. در فکر محال که محال نیست؟ ها؟! آن‌وقت ماجرای اسرائیل و مصائب تاریخی ماحصل آن در منطقه یکباره پاک می‌شود؟ یعنی سابقهٔ تاریخیِ دیرین پیش از انقلاب ۵۷، ارادهٔ کشورهای قدرتمند غربی برای جانشینیِ یهودیان آسیب‌دیده و آواره در این منطقه و دفاع تمام‌قد و تاریخی از دولت اسرائيل، ارادهٔ نظام‌های سیاسیِ قدرتمند غربی برای چیرگی بر منطقه و جهان در تجسم دفاع از اسرائیل، استانداردهای دوگانه و ملتزم‌نبودن اسرائیل به احکام سازمان‌های بین‌المللی و فراجمهوری‌اسلامی نظیر دیوان بین‌المللی لاهه و عفو بین‌الملل، خروج اسرائیل از مصوبه‌های سازمان ملل و اشغال مناطقی خلاف آن و سرکشی از راه‌حل دوکشوری، محاصرهٔ غزه و و زندگی رقت‌بار و مهیا برای رشد رادیکالیسمی که اتفاقا اسرائیل از آن استقبال می‌‌کند و... .

همهٔ این نمونه‌های گفته و ناگفتهٔ بسیار، در این آزمون جلوی چشم‌های ما می‌آید و شالودهٔ دوگانه‌ها را می‌شکند و داوری ضداخلاقیِ کنارآمدن با ترور و خشونت و آدم‌کشی به صرف کینه و بغض به نظام سیاسی در ایران را، به چالش جدی می‌کشد. من می‌فهم و با گوشت و پوست و استخوان درک کرده‌ام که هم‌وطنان به‌ستوه‌آمده از دشواری‌های معیشتی و فرهنگی و سیاسیِ داخلی، این سختی را در چنین واکنش‌های ضداخلاقی‌ای نشان می‌‌دهند. این‌ها را می‌فهمم، اما بی‌لکنت، موجه نمی‌‌دانم. ایرانیان اخلاقی و منتقد و آزاده، می‌توانند به سیاست‌های نظام سیاسی در قبال مسئلهٔ فلسطین معترض باشند، به جریان‌های مقاومت نقد داشته باشند، از چرایی نپرسیدن رأی و نظر آنان در میزان و شکل هزینه در این قصه فریاد بزنند، بخشی از مشکلات معیشنی خود را به درست یا نادرست نتیجهٔ این وضعیت بدانند، اما در مقام داوری اخلاقی کنار شیطان نایستند. هیچ اعتراض و فریاد نیست که بیرزد آدمی، در دوبینی ِاخلاقی، کنار کاسبان خون بایستد. هیچ کینه و بغضی نباید ما را به چنان سرگیجهٔ اخلاقی‌ و نقص شناختی‌ای برساند که مسئلهٔ پیچیده و گستردهٔ فلسطین را در قفس دوگانه‌های کاذب کنیم و با آسودگی و خشنودی از کردار جنایتکار خشنود شویم و از آن بدتر، با او عکس یادگاری بگیریم. نمی‌ارزد. نمی‌باید.

پ.نوشت: یادداشت کوتاه دیگری دربارهٔ کارویژهٔ علوم انسانی

#یادداشت

@Hamesh1
✍️ارسطو، نتانیاهو و سراب تفکیک ایرانی از نظام سیاسی‌اش
(قسمت اول)

ارسطو در کتاب سیاست جمله‌ای دربارهٔ نسبت انسان با شهر و سیاست دارد که به وحی می‌ماند! هیچ غلو نیست که کل اندیشه‌ورزی فیلسوفان سیاسیِ تاریخ را ذیل همین جمله می‌توانیم تعریف کنیم: «انسان بالطبع حیوان سیاسی است. و کسی که از روی طبع و نه صرفاً به سبب تصادف بی‌شهر است، یا برتر از بشریت است یا فروتر از آن.» از نظر ارسطو جامعه قائم به خود است و مقدم بر فرد؛ از این رو در تقریر مشهور دیگری از نکتهٔ پیشین می‌گوید: «کسی که نمی‌تواند در جامعه زندگی کند، یا کسی که به دیگران نیازی ندارد، چون قائم به خود و بی‌نیاز از غیر است، باید یا یک دد (جانور درنده) باشد یا یک خدا.»

قرائت مهم از بیان ارسطو این خواهد بود که هیچ‌گاه انسان از امر سیاسی و نسبت سیاسی رها نمی‌شود. به بیان دیگر انسان نمی‌تواند نسبت سیاسی نداشته باشد و نمی‌تواند از چتر فراگیر سیاست رها شود (ولو آنکه متوهمانه فکر کند از سیاست پاک و بری است). مثل اینکه نمی‌تواند نام و نام خانوادگی نداشته باشد.

با این بیان برویم به سراغ جداکردن ایرانی و جمهوری اسلامی. در شعار چکش‌کاری‌شدهٔ نتانیاهو که در بیان اپوزیسیون وابسته به او و برخی مخالفان مستقل و به ستوه‌آمدهٔ جمهوری‌اسلامی هم بازتاب دارد، در تمامی قضایا میان ایرانی‌بودن و جمهوری ‌اسلامی تفکیک می‌کنند: فلانی مهمان ایران نبود، بَمانی برای ایران کار نمی‌کرد، من شهروند ایرانم و نه جمهوری اسلامی، منِ نتانیاهو حمله می‌کنم و با ایران و ایرانیان کاری ندارم، با جمهوری اسلامی طرفم.

اگر فرد ایرانی از سر اعلام هیجان‌آمیزِ مخالفت سیاسی چنین بگوید، اگر در اثر تلمبار نارضایتی و کینه و برای ابراز احساسش چنین بگوید، اگر از سوی مردم عادی بیان شود، جای بحث ندارد. نوعی از مخالفت و حق ابراز مخالفت تند است و چندان خطرناک نیست. )کاش جمهوری اسلامی ظرفیتش را در شنیدن تندتر از اینها بالا می‌برد یا بالاتر ببرد). اما وقتی این حرف از سوی شخصیت سیاسیِ غیرایرانی و سرشار از دشمنی با نظام سیاسی و با کارنامه‌ای مشعشع از نداشتن مرزهای حقوقی و اخلاقی در جنگ بیان شود، بسیار معنادار می‌شود. از آن طرف وقتی این حرف در میان بخشی از اپوزیسیون وابسته و نافع از این روند، هم به تبع او تکرار شود، و از آن بدتر و تباه‌تر برایش انتظار بکشند و ذوقش را بکنند، سخن‌گفتن از آن ضروری می‌شود.

به ارسطو برگردیم و از ایدهٔ جاودان او کمک بگیریم. ایرانی‌بودن بدون نظام سیاسی، هم در نظر (مطابق درس‌های ارسطو و تاریخ بلند اندیشهٔ سیاسی) و هم در عمل (مطابق حقوق بین‌الملل و مصادیقی چون ضرورت داشتن گذرنامه) تفکیکی مغالطه‌آمیز و غیرواقعی است. این نکته هیچ ربطی به موافقت یا مخالفت با نظام سیاسیِ مدنظر ندارد. مخالف‌‌ترین مخالف هم بدون انتساب نظام سیاسی، بدون گذرنامه، «نیست»، «حضور ندارد». چطور؟ در عمل و وضعیت عادی که معلوم است. در مصداق مدرنش، پای گذاشتن بیرون از کشور بدون گذرنامه و اعلام هویت سیاسی بی‌معناست. در وضعیت غیرعادی و تهدید بیگانه هم اهمیت تبیین دوچندان می‌شود.

ادامه👇

#یادداشت
@Hamesh1
✍️ارسطو، نتانیاهو و سراب تفکیک ایرانی از نظام سیاسی‌اش
(ادامه از بالا)

به‌فرض خیالیِ نتانیاهویی، وقتی جامعه‌ای با حضور نیروی بیگانه و چمدان‌های پر از دموکراسی «آزاد» می‌شود و میان او و نظام سیاسی تفکیک قائل می‌شوند و نظام سیاسی‌اش به دست آن مهاجم بیگانه و نه خودش اصلاح یا ویران می‌شود، خود جامعه غیب می‌شود! یعنی چه؟ به جملهٔ ارسطو برگردیم. کسی که بی‌شهر است، یا برتر از بشر است یا فروتر از آن، یا دد است یا خدا. ما که انسانیم، نه حیوانیم و نه خدا؛ پس در غیبت نظام سیاسی به دست بیگانه ما هم محو می‌شویم. هوای نامرئی‌ای می‌شویم که برای جولان و تنفس آماده است. بگذارید عینی‌تر در فضای اشغال‌های جنگی بگویم.

وقتی کشوری به دست نیروی مهاجم فتح می‌شود، به‌ویژه وقتی آن جامعه اتمیزه است و سازماندهی ندارد و چشم‌دوختن برخی از آنها به دستان بیگانه خودش شاهد این پراکندگی و انفعال است، ایرانی‌بودن هیچ معنای حقوقی‌ و محصَلی ندارد که بخواهد از سوی بیگانه اعتنایی برانگیزد. در غیبت ارسطوییِ اکثریتِ «ایرانیان سابق»، نیروی بیگانه میدان‌دار اصلی تعریف شهر و سیاست است. او در قله ٔ فتح می‌ایستد، به حکم پیروزی بر اکثریتی بی‌شهر و سابقاً ایرانی فرمان می‌راند و هر شکلی از نظم سیاسی که مایل باشد را بر آنها تحمیل می‌کند. آنها شاید قبول نکنند؟ این‌همه گفتیم که بگوییم طرف مقابل با این چارچوب ارسطویی، مگر «هست» که بخواهد قبول نکند؟! او غایب شده و در صحنهٔ عمل به آسانی آب‌خوردن می‌توان او را کنار گذاشت. به‌ویژه وقتی خسته و رمیده و بی‌اعتنا هم بوده و منتظر ناجی است.

آنچه از آن سخن گفتیم، موبه‌مو در اکثریت تاخت‌وتازهای بیگانه در این کشور در همهٔ دوران‌ها رقم خورده. مردم که هیچ، نیروی بیگانه شاهان ما را با احترام یا بی‌احترام به استراحت و تبعید فراخوانده و آب از آب تکان نخورده است. اگر کسی دلسوز ایران و امر ملی است، پاک جدا از آنکه دشمن قسم‌خوردهٔ جمهوری اسلای است یا شیفته و پاک‌باخته‌اش، نباید به تفکیک غیرواقعی و خطرناک ایرانی از نظام سیاسی‌اش تن دهد. می‌گویم نظام سیاسی و این به معنای آن است که در هر دوره‌ای از تاریخ، کسی به این تفکیک تن داده است، به ایران خیانت کرده و خسارت‌هایش را هم دیده‌ایم. فاعلیتِ کار برای ایران با ایرانی است. در آن صورت است که او ایرانی می‌ماند و ایرانی‌بودنش محو نمی‌شود. آن وقت است که او در «هست»ی داشتن می‌تواند فاعلیت سیاسی داشته باشد؛ چه می‌خواهد نظامش را حفظ کند، اصلا‌ح کند یا بربیندازد.

#یادداشت
@Hamesh1
2024/12/27 10:02:00
Back to Top
HTML Embed Code: