Telegram Web
قبل از «نه به جنگ»

نه به جنگ، شعاری مقبول، معقول، انسانی و آرزوی کهن بشر است. کدام انسان سالم از حیث سلامت و بهداشت روان، به جنگ روی خوش نشان می‌دهد؟ از خون‌ریزی دفاع می‌کند؟ جز دد و دیوانه و ناسالم به جنگ سلام نمی‌گوید و از این پدیدهٔ همیشه مخرب استقبال نمی‌کند.

اما و اما. این شعار می‌تواند دستمایهٔ شعبده‌بازی با کلمات و تردستی با مغالطه‌های منطقی شود. این شعار حرف حقی است که می‌تواند ایده‌ای ناحق و ناواقع را بر دوش خود سوار کند. همچنان‌که کم نیستند کسانی که در این وضعیت به درستی نفرت خود را از جنگ ابراز می‌کنند و می‌گویند: سلام به صلح، سلام به انسان. اما به چند پرسش مشخص پاسخی نمی‌دهند. نمونه‌ای از این رویه را در این بیانیه ببینید. بیایید چند نمونه از این پرسش و درنگ‌های بنیادین را، ناظر به این شعار و اتفاقات تلخ جاری، مرور کنیم.

فلسفه‌خوانده‌ها می‌دانند که توماس هابز مشهور است به اینکه وضع طبیعی انسان را «ستیز و جنگ» معرفی می‌کند و با این سنگ بنای انسان‌شناسانه، کل نظریهٔ قرارداد اجتماعی و نظریهٔ دولتش را تبیین می‌کند. یعنی وضع معمول و طبیعی ِانسانی جنگ است و ما باید برای ترک مخاصمه قرارداد اجتماعی وضع کنیم و قدرت را برای رسیدن به مسالمت، به دولت‌ها بسپاریم.

این قبیل بیانیه‌ها و افرادی که این «صدای سومِ» نه به دوطرف را دنبال می‌کنند، دست‌کم سه پیشفرض ناگفته دارند. اینکه: وضعیت بغرنج منطقه و خاصه مناطق اشغالی، مقصرانی هم‌وزن دارد. پیشفرض دوم که خود را در راه‌حل می‌نماید، عین این بیانیه، درخواست از مجامع بین‌المللی و کشورهای دیگر برای فشار به دو طرف در ترک جنگ است. پیشفرض آشکار سومِ این دست هم‌وطنان، مخالفت عمیق با نظام سیاسی در ایران و دخالت جدی این مولفه در تحلیل وضعیت است.

به نظرم به شرح چندانی نیاز ندارد که هر سهٔ این پیشفرص‌ها مخدوش است. وضعیت مناطق اشغالی عمری بلندتر از شروع جمهوری اسلامی و عزمی عمیق‌تر از ارادهٔ جمهوری اسلامی برای نرسیدن به صلح و پیگیری ایده‌های آخرالزمانی از سوی اسرائیل دارد. نمونه‌اش کرانهٔ باختری که دخالت ایران در آن کمترین است. وزنهٔ تقصیر هم اصلا و ابدا برابر نیست. نه در حجم کشتار، نه در سابقهٔ نسل‌کشی و نه در متوقف‌نکردن ماشین جنگ. این دست کنشگران سیاسی نمی‌توانند «بغض به‌حق یا ناحق» از جمهوری اسلامی (به‌ویژه از اوضاع داخلی) را در داوری علمی و دقیق قضایای خارجی دخالت ندهند. گذشته به کنار، رئیس‌جمهور ایران در حضور اخیر خود در سازمان ملل چه گفت و نتانیاهو در آنجا چه گفت؟!

درخواست از مجامع بین‌المللی هم متأسفانه و متأسفانه جز خاتمه‌ای روشنفکرانه و انتزاعی در چشم‌بستن بر واقعیت‌های سیاسی ندارد. کدام نهاد بین‌المللی ِ دیگر باید ضد اسرائیل بیانیه و حکم صادر کند و هیچ‌کاره نمانده باشد؟ سازمان ملل؟ عفو بین‌الملل؟ دیوان بین‌المللی دادگستری؟ حتی دولت فعلی آمریکا در مقاطعی. حال که متأسفانه نهادهای بین‌المللی که ماحصل خرد و تجربهٔ انسان مدرن در پرهیز از جنگ و کشتار است، در بستن دست اسرائیل متأسفانه هیچ‌کاره شده‌اند، جز این راه‌حل شکست‌خورده، پیشنهاد این دست افراد چیست؟ تماشا و مرگ بر نظام گفتن؟ آیا در اینجا می‌توانند با عقلی سرد و انصافی گرم، کینه از جمهوری اسلامی را لحظه‌ای تعلیق کنند و بیندیشند که متأسفانه در وضعیت هابزی، جز بازدارندگی نظامی نمی‌تواند در مقطع فعلی جلوی اسرائیل را بگیرد و مانع شود که عین همان بمب‌های غزه و این‌روزها در بیروت، وسط تهران نیفتد. تهران و ایرانی که سرزمینی مشابه با قلمرو سیاسی نظام دارند!

اینجاست که متأسفانه شاعری در پایان بیانیه‌ مثل «به جنون سوداگران مرگ پایان دهید»، هیچ مخاطبی در جهان ندارد، جز هم‌وطن مستأصل ایرانی. شاید هم این نویسندگان جز برای خوراک داخلی نمی‌نویسند و بیانیه نمی‌دهند. اگر نه، این دست شعارها و بیانیه‌ها با واقعیت سیاسی و عوامل موثر کمترین نسبتی ندارد.

#یادداشت
@Hamesh1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غبارهای امروز فروخواهد نشست؛ اختلاف‌ها و نقدهای ایرانی که بسیاری‌شان به‌حق است. اما از منظری فراتر، فرزندان (به‌ویژه در جهان غرب) فردا خواهند پرسید: وقتی نسل‌کشی را دیدید، چه کردید؟ چه گفتید؟ چه نوشتید؟

#کلیپ
@Hamesh1
محتواهای پربازدید و جیگر خنک‌شده!

ادای علاقهٔ یادگیری را خیلی‌ها دارند، اما واقعیتش را نه. علاقه به یادگیری و معرفت تازه اگر حقیقی باشد، نشانه‌ای مهم دارد. کدام؟ آمادگی برای تغییر و تحول. گشودگی برای بازاندیشی عمیق در بنیان رسوبیِ افکار. رازش را مولانا در یک بیت خلاصه کرده: از یک اندیشه که آید در دورن | صد جهان گردد به یک دم سرنگون.

این نشانه کمرشکن است، گاو نر می‌خواهد و مرد کهن. از هر کسی برنمی‌آید. دلیریِ شگرفی می‌خواهد که آدمی سینه‌اش را بگشاید که تندباد فکرهای مخالف به آن بوزند. گاهی این تندبادها آدمی را به سینه‌پهلو می‌اندازد؛ سینه‌پهلویی که بعدش سلامتی تازه سرمی‌رسد.

این‌ها را گفتم که بگویم ما در گریز از این دشواری، دوست داریم آنهایی را بشنویم، بخوانیم، ببینیم، که تأییدمان می‌کنند، که رسوبات فکری‌مان را نقض نمی‌کنند، که حب و بغض‌هایمان را تشدید می‌کنند، که جیگرمان را حال می‌آورند! آنهایی که ساز مخالف بزنند و خدای نکرده بخواهند معرفتی تازه و دریچه‌ای نو و نگاهی انتقادی به پاسخ‌های مکرر ما بیندازند، معمولاً مغضوب ما می‌شوند. معمولاً در بینمان منزوی می‌شوند.

جلوهٔ خیلی روزمره و مرسوم در زمانهٔ ما از این نکته، تقطیع‌ برنامه‌های مناظره‌ها و گفت‌وگوها در فضای اینترنت است. چه کسانی حرف‌هایشان بیشتر تقطیع می‌شود؟ چه گفته‌هایی با موسیقی‌های متناسب تدوین می‌شوند، تا ضربه‌ٔ سخنان را شدیدتر کنند؟ چه شخصیت‌هایی محبوب‌ترند و گفته‌هایشان روی سر و دست می‌رود؟ آنهایی که مؤید ما هستند و مخاطب را آزار نمی‌دهند.

بگویم اصلاً مدعی نیستم که میانمایگی و نداشتن معرفت تازه با مراجعهٔ فراوان به نکته و سخن و شخص، رابطهٔ مستقیم دارد، به هیچ وجه. اما بی‌آنکه بخواهم مثال‌ مشخص دربارهٔ شخصیتی بیاورم، برای من تقطیع نشست‌ها و برنامه‌ها و محتواها شاهدی بر این است که ما محتواها را می‌بینیم، برای اینکه ما را تأیید کنند، نه آنکه ما را به چالش بکشند، نه آنکه معرفتی تازه و بنیان‌برافکن بر ما عرضه کنند. اگر مثال برنامه بخواهم بزنم، تقطیع‌ مناظره‌های آموزنده و کم‌نظیر برنامه آزاد (مدرسهٔ آزاد فکری) است (برنامه‌ای که از قضا این‌ روزها مغضوب دشمنان آزادی شده است). تقطیع‌ها از تولیدات این رسانه بیشتر از مهمانانی است که جیگر جامعهٔ خسته و بستهٔ ایرانی را خنک می‌کند، نه آنانی که به مخاطبان معرفتی تازه و گزنده و متفاوت عرضه می‌کنند و در مفروضات آنان تردید می‌اندازند.

#یادداشت
@Hamesh1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) در ساحت حقوقی به معنایی خانه‌نشینیِ دین نیست. به معنای ممنوعیتِ سیاست‌ورزیِ دینداران هم نیست. سیاست‌ورزی دینداران با دین سیاسی متفاوت است. دینداران با دین خود صبح برمی‌خیزند، با آن به صحنهٔ اجتماع و سیاست می‌آیند و شب هم با همان در توییتر توییت می‌زنند. مثل زبان و قومیت و حزب و فرهنگ و ملیت و رنگ پوستشان. ممکن نیست که به این معنا دین در خانه بماند.

البته که جامعهٔ آمریکا در همچنان دینی‌بودن متفاوت از بخش‌هایی از اروپاست، اما مثالش در نوع خود مهم‌ترین است. در اینجا (دقیقهٔ ۱:۱۶ به بعد) باراک اوباما در تازه‌ترین سخنرانیِ خود به نفع کامالا هریس، در نقد طعنه‌آمیز ترامپ می‌گوید که او اخیرا در سخنرانی‌های خود «بایبل (کتاب مقدس) ترامپ» را در قالب «کلمه‌ی خدا به ویراست ترامپ» می‌فروشد! چیزی هم‌ردیف انجیل لوقا و متی! این اشاره به کارهای ترامپ است، در ارجاعات مکرر به کتاب مقدس و تجارت و از آنِ خودسازیِ این ظرفیت جاری در جامعهٔ آمریکا.

خرده‌یادداشتی دیگر در این زمینه.
اصل این نکته دربارهٔ تفاوت رابطه حقوقی و حقیقیِ دین و سیاست، را از عبدالکریم سروش وام گرفته‌ام.

#کلیپ
@Hamesh1
فهمیدنی است که آدمی دوست دارد، خدا آشکار و انسان‌وار وارد میدان شود و دستی برآرد و تغییری ایجاد کند. دست‌کم ستمگران و یاری‌گر ستمگران را از نعمت محروم کند. حق مظلوم را بستاند و صدای بی‌صدایان را به جایی برساند. خدایی که چنین نکند و در فراتر از زمین تاریخ، تماشاگر فاجعه‌ها باشد، چه خدایی است؟ می‌فهمم که آدمی اگر هزار استدلال کمرشکن فلسفی و الهیاتی را هم در گوشهٔ ذهن داشته باشد، در وقت فاجعه و هنگامهٔ جنون، دوست دارد دست فراتر خدا را ببیند. دستی که جلوی کشتارها را می‌گیرد و مانع جفاها می‌شود.

آدمی در آتش این خواهش می‌سوزد، اما طبیعت سرد است و تاریخ تکانی نمی‌خورد. خورشید مثل هر روز طلوع می‌کند، ابر همچون همیشه می‌بارد و میوه‌ها نه زودتر و نه دیرتر، روی شاخه‌ها آبدار می‌شوند. مهم‌تر و کم‌واسطه‌تر از همه، جان‌ها در وقت خود به لب می‌رسند و تاریخ مجال عرض‌اندام به جانیان و زیاده‌خواهان می‌دهد. چرا خدا اینجا دست‌کم کاری نمی‌کند، چرا جانی را از حلقوم بیرون نمی‌کشد و خلقی را آسوده نمی‌کند؟ چرا ابابیل‌ها مدام سر نمی‌رسند و کلوخ بر سر فیل‌بانان مهاجم و طغیان‌گر نمی‌اندازند؟ چرا عصاها عطا و نیل‌ها شکافته نمی‌شود؟

تکرار کنم. چنین خواهشی فهمیدنی است. عجز آدمی همیشه رو به سوی قدرت دارد و چه قدرتی برتر از خدا؟ اما اگر منتظر باشیم که این خواهش در برابر رازی بزرگ، با سرمای استدلالی کوچک آرام شود، انتظار ما نابجاست. نابجاییِ این انتظار از تاریخ بلند و پرسوز و سرگشتهٔ پرسش‌های الهیاتی و فلسفی این‌چنین پیداست. با رازها باید رازگونه مواجه شد، وگرنه سنگینی‌اش کمر استدلال‌ورزیِ خام را می‌شکند.

اگر بخواهم به این راز بزرگ فکر کنم، خواهم گفت که بنیاد این جهان با مستوری است. بر ابهام و ناروشنی است. یعنی گویی قرارست خورشیدِ حقیقتِ چنین رازهایی فاش در آسمان نتابد. که اگر قرار بود فاش بتابد، اگر قرار بود پاسخ این قبیل رازها خیلی دم‌دستی در دسترس بینایی همه قرار بگیرد، صبر، اراده، ایمان و اعتماد بی‌قدر می‌شد. این سخن من هم نیست. دارم از همان ضرورت «فاصلهٔ معرفتی» برای ایمان می‌گویم که برخی الهیدانان گفته‌اند.

با همهٔ این‌ها می‌گویم خدا در دو چیز فاصلهٔ معرفتی را می‌درد و خود و اراده‌اش را فاش‌تر نشان می‌‌دهد: یکی در تاریخ و دیگری در انسان. نه در تاریخی کوتاه، نه در تعجیل و رفتاری بلافاصله. در تاریخی بلندتر و در صحنه‌ای وسیع‌تر. به تاریخ نگاه کنید، مثلاً همین تاریخ معاصر، اکثریت آدم‌ها دربارهٔ بوش پسر و عملکردش در حمله به افغانستان و عراق چه می‌گویند؟ دیگری انسان. انسان صدای خداست و فریاد اعتراضش، فریاد اعتراض خدا؛ فریادی که بنابر رازهایی پنهان و طرح‌هایی ژرف، بلندشدنش در زمین به انسانِ بیدار اخلاقی سپرده شده است.

#تاملات
@Hamesh1
با ترجمهٔ قرآن مرحوم علی‌اکبر طاهری قزوینی سال‌ها قرآن را مطالعه کرده‌ام. آن را از کسی هدیه گرفتم که ارزشش را نمی‌دانست. خودِ ناآشنای من هم نمی‌دانستم. ولی از همان اول، جلد نامتعارف «قرآن مبین» و پانوشت‌های مفصلش در هر صفحه برایم کنجکاوی‌برانگیز بود. حتی روی جلد در پیشوند نام مترجم آمده بود: مهندس! ترجمه‌ٔ مترجمی که خود را شاگرد قرآن‌شناسیِ مرحومان مهدی بازرگان و محمود طالقانی معرفی می‌کرد و شاید دقیقاً به همین دلیل به اندازهٔ ارزش کارش قدر ندید. با پی‌نوشت‌های مکرر در هر صفحه و ارجاعات درونی‌ به آیات دیگر، که مبتنی بر روش فهم قرآن با قرآن است و قطعاً ثمرهٔ روزها زحمت؛ آن‌هم احتمالاً بدون ابزارهای رایانه‌ای امروز.

این ترجمه به‌رغم نقدهایی که به آن وارد است، به جهت این ارجاعات درونی به آیات مرتبط دیگر، کم‌مانند است؛ اگر نگویم بی‌مانند. و قرآن را برای منِ ملول از سرسری‌ و تندخوانی، گرم‌و‌گیرا‌ می‌کرد. به ارجاع درونی هم محدود نبود و ارجاعات و اطلاعات تفسیری بعضاً مفصلی از قول مفسران و قرآن‌پژوهان ضمیمه‌اش است.

امروز این شیوه را برای فهم قرآن و بافتارش به‌هیچ‌وجه بسنده نمی‌دانم، گرچه لازم می‌شمرم. گرچه قطعاً گامی بلند برای عبور از قرآن‌خوانیِ عامیانه می‌دانم که خواننده را از نگاه جزء‌نگر به یک آیه به نگاهی کل‌نگر می‌رساند. به همین دلیل، اگر دوری از کتابخانهٔ شخصی‌ام نبود، ترجمهٔ مرحوم علی‌اکبر طاهری قزوینی، همچنان یکی از ترجمه‌‌های بالینی‌ام بود. همچنان‌که از فرط مراجعه جلدش فرسوده و قابش جدا شد. افسوس می‌خورم که پس از مرگ، تازه عکسی از ایشان می‌بینم؛ چه رسد به آشنایی. کل من علیها فان... خدایش رحمت کند و غرق در معرفت‌هایی که سا‌ل‌ها در پی‌اش بود.

@Hamesh1
✍️جوانی‌ات در این امید پیر می‌شود!
چرا «امت اسلامی» در قبال فلسطین کاری نمی‌‌کند؟

از آغاز تهاجم گستردهٔ اسرائیل به غزه و این روزها به لبنان، برخی از ایرانیان و غیرایرانیانِ امت‌اندیش با طعن و تمسخر و حسرت، بارها می‌گویند و می‌نویسند که اگر «امت» یک‌ میلیاردی و خرده‌ای مسلمان، فقط از روی زمین بلند شوند، اسرائیل پس می‌کشد. اگر «امت» مسلمان هر کدام یک سطل آب بریزند، اسرائیل را سیل می‌برد. اگر فرماندهان پُرقبه و پرطنطراق عرب به جای رژه‌های پوک و ژشت‌های نمایشی، تکانی به خود می‌دادند، اسرائیل جرئت نمی‌کرد پاره‌ای از تن جهان اسلام را بدرد.

خب! پرسشی ساده: «امت» مسلمان چرا سطلی نمی‌ریزد و اسرائیل را در دریایش غرق نمی‌کند؟ همه خائن و کور و بی‌جربزه‌اند؟ پاسخ این پرسش کلان به هزار و یک علت برمی‌گردد. اما از دید من مهم‌ترینش، بی‌توجهی به چارچوبی نظری است که بسیاری از صاحب‌نظران درباره‌اش گفته و نوشته‌ا‌ند.

دوست سوپراصولگرایی دارم که امت‌اندیش است و گاهی با هم گفت‌وگوهایی می‌کنیم. یکبار در واکنش به او که از ایدهٔ ولایت بر «امت» و «امت» جهان اسلام دم می‌زد، گفتم که در دنیای معاصر از گفتمان «امت/امامت» عبور کردیم و به «دولت/ملت» وارد شدیم؛ خوب یا بد. ادعای این عبور فارغ از داوریِ ارزشی است. گفت خیر، بر همان عهد که بودیم، برآنیم هنوز! اضافه کردم خیال می‌کنی! حتی تو نیز «عملاً» این چارچوب را قبول کردی و در نظر اصرار و تعصبی بی‌وجه داری.

گفتم در نظر و عمل دچار ناسازگاری معرفتی هستید. با همین ناسازگاریِ خسارت‌بار هم ایرانِ متکثر را متلاطم کرده‌اید. شاهدش؟ اگر دوران امت اسلامی است، بخشی از سرزمین‌های این امت را به خودت ملحق کن. بدون روادید ملی به یکی از این کشورها وارد شو. خواهان برافتادن نظامی از نظام‌های سیاسی و ملیِ این امت شو و... .گفتم شمایان هم ایده‌ٔ «دولت/ملت» را با گوشت و پوست و استخوان پذیرفته‌اید؛ حالا چه از سر میل باشد، و چه به‌ناچار. و این یعنی بنیان زیر و رو شدهٔ جهان معاصر،‌ چترش بر سر شما هم است. پس چرا مدام منتظر خیزش «امت» اسلامید؛ امتی که از جنس مغالطه‌های «اقنوم‌سازی» تقریباً وجود خارجی ندارد.

در جهان پیشامدرن و در غیبت مفهوم «ملیت» به معنای مدرن، غالباً «عقیده» معیار تعلق به سرزمین و نظام‌های سیاسی بود. نظام ارزشی و خراج‌دادنِ «رعیت»ی که به نحوی به آن نظام وابسته بود، فرد را به سرزمین گره می‌زد. قاعدهٔ برپاییِ ایران باستان عقاید زرتشتی است. محور وحدت‌بخش روم باستان از دورانی به بعد مسیحیت می‌شود. شهادتین و بستن پیمان‌های بومی میان مسلمانان و اخذ جزیه از غیرمسلمانان، سازوکار وحدت‌بخشی جهان اسلام در سده‌‌هاست. اسلام و مسلمانی پیرنگ مشترک سرزمین‌های امپراتوری عثمانی است. دقیقاً پس از سقوط همین امپراتوری در سرزمین‌های اسلامی، در پی تحولات جهانی، کم‌کم گفتمان امت اسلامی افول می‌کند و سرزمین‌های ملیِ مسلمان با مرزهای معین جایگزین آن می‌شود. حتی قانون اساسیِ جمهوری اسلامی را هم می‌توان تلاشی پرتناقض برای همنشینیِ این دو گفتمان ناسازگار دانست. حال آیا وحدت‌بخشیِ نظام اعتقادی به‌کل حذف می‌شود؟ خیر. به‌هیچ‌وجه. اما «باور اعتقادی» از قاعده‌ای حقوقی به عنصری فرهنگی و اجتماعی در وحدت‌بخشی تبدیل می‌شود.

گمان کنم با نکات مطرح‌شده نیازی به شرح بیشتر نباشد که انتظارات امت‌اندیش در دنیای فعلی چقدر بهنگام یا نابهنگام است. یا چقدر انتظار واکنشی امت‌گرایانه در قبال اتفاقات سرزمین‌های اشغالی معقول است. در جهان «دولت/ملت»، مردمان در وهلهٔ نخست نه «امتِ» نظام اعتقادیِ واحد، بلکه «شهروندان» نظام ملی خود هستند و خوب یا بد «منافع ملی» تعیین‌کنندهٔ رفتارهای آنهاست. در جهانی هم که کشورهای غربیِ حامیِ اسرائیل، تسلط تکنولوژی و سرمایه دارند، باز خوب یا بد، بسیاری از این منافع با نظم و خط ‌همسوی آنان سامان یافته است. اگر هم قرارست «ملت»های اسلامی رفتاری مشترک و «امت»وار در قبال نسل‌کشیِ جاری داشته باشند، باز این ‌کار در شکل تعهدات و سازمان‌های مشترک بین‌ال«مللی» شدنی است. که آن‌هم به هزار و یک علت در میان دولت‌های مسلمان، زمین‌گیر است.

با این اوصاف، جوانی‌ای که در آرزوی واکنش مشترک «امت اسلامی» به فجایع غزه و لبنان و نظیرش به سر برده شود، پیر و دیر می‌شود و محبوبش سرنمی‌رسد!(۱) چون این انتظار نابهنگام است. چون در ستیز با مناسبات زمانه است. یا دست‌کم‌ مطلوبش را در زمین بایر و منسوخی دنبال می‌‌کند. واکنش مشترک نیازمند تعهدات و اتحادیه‌های «ملی» مشترک است که واقعی و نه فرمایشی باشد. این مقوله فعلاً در بین «دولت»‌های اسلامی یافت می‌نشود، گشته‌ایم ما. شاهدش آنکه کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس در این روزها، وسط اشغال و نسل‌کشی در غزه و لبنان‌، مدعیِ «اشغال» جزایر سه‌گانه از سوی ایران شده‌اند!

۱. جوانی‌ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد (ابتهاج)
فلانی خیلی کتاب خوانده. خب که چی؟ یعنی خیلی آدم اندیشمندی است. با اجازه نه! بین خواندن و اندیشمند بودن، بین شارح و ملا بودن، بین انبار یا تولیدگر بودن، فاصله فراوان است. تمثیل کارخانه در اینجا خیلی رساست. مهندس‌فهم هم است! کارخانه نیازمند مواد اولیه است؛ بی‌شک. بی‌مایه فتیر است. اما روی مواد اولیه اگر فرآوری‌ای صورت نگیرد، کارخانه با انبار یکی‌ست. شرط کافیِ کارخانه ورودی نیست، که فرآوری و مونتاژ است.

بی‌شک خواندن و خوب‌خواندن شرط اندیشمندی است. اما شرطی لازم و نه اصلاً کافی. اندیشمندان ماندگار گذشته هم‌اندازه و یا شاید بیشتر از خواندن، در دریای ژرف فکر غوطه‌ور می‌شدند. وگرنه تاریخ پُر بوده از کتاب‌خوانانِ انباریِ گم‌شده در تاریخ. امروز هم در جهانی که چندصد گیگ در چند سانتی‌متر جمع می‌شود و هوش مصنوعی به کمین نشسته که آش فکر را هم بهتر از انسان بپزد، امتیاز آدمی تنها و تنها به فکر است.

به همین دلیل اگر دل در گرو جوشش فکر و ایده داریم، همان سهمی که به خواندن اختصاص می‌دهیم، بیش‌ترش را باید به فکرکردن خالص اختصاص دهیم. کاری به مراتب و به مراتب دشوارتر از خواندن. اینجاست که نمایش علامگی با ردیف‌کردن کتاب‌های خریده یا ارتفاع بلند کتابخانه‌ یا شهوت خواندن و خواندن و خواندن (تازه اگر یافت شود)، پشیزی نمی‌ارزد؛ سرگرمی است تا کاری جدی. به جایش به خودمان بگوییم چند سیر فکر می‌کنیم؟!

#تاملات
@Hamesh1
علوم انسانی و شجاعت مشاهده

اگر کسی از من بپرسد که علوم انسانی (به‌ویژه مطالعات دینی و فلسفی) چه آورده‌ای برای تو داشت، توی سابقاً مهندس، خواهم گفت: «اخلاق مشاهده.» خواهم گفت: «تقوای روش.» حال این اخلاق مشاهده، مهمترین مؤلفه‌اش چه بوده؟ خواهم گفت: کنارگذاشتن تا حد ممکن پیشفرض‌ها. خواهم گفت: برخلاف ورزش، سردکردن بدن پیش از مشاهده. خواهم گفت: تسویه‌حساب‌نکردن دعواهای بیرونی در وقت مشاهده. خواهم گفت: تعلیق، تعلیق، تعلیق احساس‌ها و گرایش‌های قبلی! تذکروا بالتعلیق!

خب. این وسط هرچقدر از علوم انسانی پندهایی برای پیش و هنگام مشاهدهٔ دقیق می‌گیرم، تلاش می‌کنم که گوشم را برای ملامت‌های احتمالیِ بعدی کر کنم. نمی‌گویم کر مطلق، ولی به‌هیچ‌وجه اجازه نمی‌دهم که ترس پیامدهای احتمالی، مشاهدهٔ اکنون و نتیجه‌گیریِ روشمندم را مختل کند. به‌ويژه آنجا که گفتن از برخی حرف‌ها و نتیجه‌ها، برچسب‌خوردنش ملس است.

اگر دیندارم، تعلقات دینی را تا حد ممکن کنترل می‌کنم که در مشاهده باعث کوری‌‌ام در بررسی شواهد نشود، ولو آنکه برچسب‌های دینداران محافظه‌کار در راه باشد. اگر منتقد نظام سیاسی‌ام، به هیچ وجه اجازه نمی‌دهم بغض‌های تلمبارشدهٔ فردی یا جمعی، کینه‌های قدیمی، در مشاهدهٔ امور و داوریِ اخلاقی‌ام دخالت کند؛ ولو آنکه برچسب‌های اپوزیسیون آن حکومت آمادهٔ زدن باشند. بیان دینی این اخلاق مشاهده همان است که: {و از روی عدالت، گواهی دهید! دشمنی با جمعیّتی، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند! عدالت کنید، که به پرهیزگاری نزدیکتر است!} (مائده، ۸)

این درس علوم انسانی با نوعی پرورش شجاعت همراه است؛ شجاعت مواجهه با نتایجی خلاف پیشفرض‌های قبلی و قبول شجاعانه و غیرمتعصبانهٔ آنها. شجاعت مواجهه با دشواری‌هایی که نتیجهٔ شکستن کلیشه‌‌ها و دوقطبی‌هاست. شجاعت شنیدن ملامت‌ ‌هم‌قبیله‌ای‌های پیشین. شجاعت مواجهه با حمله‌ی قطب‌های دوگانه. مسلم است که وقتی تلاش می‌کنیم که خود را این‌گونه تربیت کنیم، در تغییر خواهیم بود. یک‌جا نخواهیم ماند. سال‌هایمان شبیه نخواهد بود. و این بی‌ثباتی آسان نیست. انجماد صفت کسانی است که اخلاق مشاهده و تقوای روش ندارند. وگرنه در این عالم پیچیده و رنگارنگ، مگر می‌شود عینک خود را باوسواس در هنگام مشاهده‌ها مدام تمیز ‌کنیم، اما منظره‌های جدید نبینیم و تکان نخوریم و عوض نشویم؟! وسواس اگر همه‌جا مردود باشد، در مشاهدهٔ علمی مقبول است و خواستنی و راهبر.

#تاملات
@Hamesh1
علوم انسانی و تشنگیِ تبیین بهتر

اگر کسی از من بپرسد علوم انسانی چه آورده‌ای برای تو داشت، توی سابقاً مهندس، خواهم گفت: عطش تبیین بهتر. خواهم گفت: کلیشه‌شکنی از پاسخ‌های مکرر. خواهم گفت: تخیل بیشتر برای به‌میان‌کشیدن فرض‌های بیشتر. خواهم گفت: افزایش طول و ارتفاع پاسخ‌ها! طول در جهت چکش‌کاریِ بیشتر تبیین فعلی و ارتفاع در تغییر تبیین به تبیینی متفاوت. خواهم گفت: کفایت‌نکردن به یک پاسخ و تلاش نظری برای تکمیل معرفت ناقص. خواهم گفت: وکیل مدافع شیطان ‌شدن در مته‌به‌خشخاش‌ گذاشتن و تفکر انتقادیِ خستگی‌ناپذیر. خواهم گفت: جستجوی حقیقت در خرابه‌ها، در منزل دشمنان، در گفتار مخالفان، در تلویزیون مغضوب، در نوشتهٔ مکروه، در حکمت‌های‌ به‌ظاهر کوچه‌‌بازاری.

خلاصهٔ این خدمت علوم انسانی، تیزتر کردن تفکر انتقادی و احتیاط فراوان در یقین‌ است. احتیاط فراوان در گفتنِ «این است و جز این نیست» است. نتیجهٔ عملیِ این سلوک، پرهیز از افراط‌گری است. افراطیون چپ و راست، دقیقاً مسیری خلاف این سلوک دارند. حقیقت را فاش و آسان می‌یابند. تببین را تک‌خطی و خلاصه می‌فهمند. پاسخ را یقینی می‌دانند و نسخه را ضربتی می‌نویسند. این رویکرد دقیقاً از نبود تفکر انتقادی رنج می‌برد. تفکر انتقادی در برابر این رویه، مثل راهنماهای گردشگری است. تو مجذوب مقصد فعلی شده‌ای، او می‌گوید صبر کن، این آخری نیست، هنوز از سفر مانده و ندیده‌ها بسیارست.

علوم انسانی از این منظر بهترین سلاح برای زندگی در جهان جدید است. جهانی که بنگاه‌های رسانه‌ای بزرگ، کارتل‌های عظیم اقتصادی، دولت‌های پُرپول، پروپاگانداهای سرسام‌آور، تمام تلاش خود را می‌کنند که ذهن ما را کُند کنند. با تبیین‌های ساده و مغالطه‌های دم‌دستی، بزرگترین جنایت‌ها را عادی بنمایند و جدی‌ترین تحریف‌ها را بپوشانند. با تکرار مکرر کلیشه‌ها، شهامت به‌چالش‌کشیدن را از ما بگیرند. در یک‌چنین جهانی، تنها سلاح مای یک‌لاقبا و موردحمله واقع‌‌شده، پُربودن مشتمان است؛ از چه؟ از تبیین‌های سخت‌گیرانه؛ از سنگ‌های تیزِ تفکر انتقادی برای شکستن کلیشه‌ها؛ از تیر برای از پاانداختن پروپاگانداها؛ از فن‌های بدل برای خاک‌نشدن‌ها.

آیا این آموزهٔ علوم انسانی به بی‌یقینی می‌رسد؟ آیا ما مدام دنبال تبیین بهتر می‌دویم و همیشه چون بید بر سر ایمان خود می‌لرزیم؟ آیا خودِ دویدن مقصود است؟ نه لزوماً. اینکه ما مدام معترف به نقص تبیین و فهم فعلی‌مان باشیم و همیشه تلاش کنیم که آن را با ابزارهای موجود ترمیم و تکمیل کنیم، ما را به شناختی جامع‌تر می‌رساند که قطعا از شناخت ناقص و کلیشه‌ای بهتر است. ما می‌توانیم با تکیه بر این شناخت کامل‌تر، استوارتر از شناختمان دفاع کنیم و آن را مبنای عمل قرار دهیم. ولو آنکه در همان لحظه هم برای شناخت کامل‌تر آماده‌ایم.

گفتم استواری. در اینجا نیز باز پای شهامت باز می‌شود. تبیین بهتر می‌تواند در خرابه‌ای باشد که همه آن را طعن می‌زنند. می‌تواند مُد زمانه نباشد. پسند همگان شمرده نشود. که متعلق به روسپی شهر باشد و اگر شما آنجا سر بزنید، کوس بدنامی‌تان در شهر بپیچد. همان‌جاهایی که شاید هدف بمباران پروپاگانداست. اما چه باک؟ حقیقت‌جویی هزینه‌بردار است. سقراط می‌خواهد و جام شوکران. حلاج می‌خواهد و سرِ بالای دار. سهروردی می‌خواهد و مباح‌شدن خون.

#تاملات
@Hamesh
داوری‌های همیشه‌ پیروز، شبهتحلیل‌های ابطال‌ناپذیر

گزاره A: ایران به اسرائیل حمله نمی‌‌کند، چون می‌ترسد. چون توانش را ندارد. چون فقط اهل شعار است.

واقعیت *: ایران حمله می‌کند. دو بار. نوبت دوم بزر‌گ‌تر و موفق‌تر. در نوبت دوم به گواه اخبار رسمی، بدون اطلاع قبلی به آمریکا و متحدانش.

داوری A پس از واقعیت *: حملهٔ مسخره‌ای کردند؛ حمله‌ای کنترل‌شده و نمایشی. قبلش گفته بودند. چون می‌ترسند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گزارهٔ A': غرب به مذاکره با ما نیازمند است. مذاکره در موضع قدرت، ننگ است. صبر می‌کنیم تا خودشان بیایند. زمستان سخت در راه است.

واقعیت **: فرصت مذاکره می‌گذرد. زمستان نرم هم به آسانی! نیاز به نفت و انرژی ایران در بازار جهانی گم می‌شود.

داوری A' بعد از واقعیت‌ **: غرب در ما سستی دید. میل به سازش دید. سیگنال‌های تسلیم فرستادیم، وگرنه عقب می‌نشستند و کوتاه می‌آمدند. زمستان را به فلاکت گذراندند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گزاره B: اسرائیل تا امروز حمله نکرده، چون نخواسته. نه اینکه نمی‌تواند. توان کمرشکن اسرائیل همانی است که سر غزه و لبنان آورده. حمله‌نکردنش محصول بازدارندگی نظامیِ ایران نیست.

واقعیت ***: اسرائیل با پشتیبانی هفت کشور صنعتی و بعد از لفاظی‌های بزرگ، با اعلام کلیِ قبلی درباره‌ی اهداف حمله به خود ایران، حملهٔ محدودی می‌کند و تمام. در رسانه هم برای مصرف داخلی آن را بزرگ می‌کند.

داوری B بعد از واقعیت ***: آمریکا جلوی اسرائیل را گرفت، وگرنه یک تیر چراغ برق در ایران سالم باقی نمی‌گذاشتند. و یا شاید هنوز وقتش نرسیده. چون غرب هنوز می‌خواهد کم‌هزنیه ایران را تضعیف کند. اینها هم به بازدارندگی نظامی ایران و توازن قوای ایجادشده مربوط نیست. شب دراز است و قلندر بیدار.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گزاره B': حجاب اجباری موجب کاهش تعرض جنسی و افزایش امنیت روانی جامعه و میل به دینداری می‌شود. در جوامع با آزادی پوشش فساد اخلاقی بیداد می‌کند. اگر بر این سیاست اصرار کنیم، جامعهٔ نمونه‌ای خواهیم داشت.

واقعیت ****: با تداوم سیاست حجاب اجباری میزان متلک و تعرض جنسی کاهش نمی‌یابد. زنان هرروزه شاهد مواجهه با آزارهای کلامی و رفتاری در خیابان و محیط کار هستند. ادامهٔ این سیاست دین‌گریزی را به دین‌ستیزی می‌کشاند.

گزاره B' پس از واقعیت ****: مخالفان و منتقدان حجاب اجباری مانع تحقق نسبی و مطلق این سیاست شده‌اند. اگر سخت‌گیری‌ها بیشتر و فراتر بود، فساد اخلاقی به کل برچیده می‌شد. دین‌گریزی و دین‌ستیزی محصول شبیخون فرهنگی دشمن است.

#یادداشت
@Hamesh1
آشنایی‌زدایی از «بگیر تخت بخواب، ما بیداریم»

تا از برخی موقعیت‌ها آشنایی‌زدایی صورت نگیرد، تا به موقعیت «نقص»* برده نشوند، هستی‌ و قدر و قیمتشان مشخص نمی‌شود. پردهٔ عادت از رویشان کنار نمی‌رود. شهید وطن پیش از مرگ نوشته است: «بگیر تخت بخواب، ما بیداریم.» در موقعیت آشنایی‌زدایی‌نشده: وظیفهٔ اوست، حقوق می‌گیرد که همین‌موقع‌ها بیدار باشد و ما بگیریم بخوابیم. یا طبیعی است، ارتش‌ها در همه‌جای دنیا در وضعیت‌های عادی حقوق می‌گیرند که در این موقعیت‌های غیرعادی بیدار باشند. یا ما از طرف فقط عکسی دیدیم، دستش درد نکند، خدا رحمتش کند. همین.

در موقعیت آشنایی‌زدایی‌شده، او در اوج جوانی است. در نهایت رعنایی و دلبری است. حقوق اندکی می‌گیرد و درآمدش آن‌قدرها کفاف زندگی‌ ِ آسوده را نمی‌دهد. پدر و مادرش وقتی قامت رعنایش را می‌بینند، به یاد غنچه‌ای می‌افتند که از آغوششان آرام و آرام راه‌رفتن و حرف‌زدن آموخت و نرم‌نرمک پشت لبش سبز شد و حال، گل کرده و آماده‌ی عطرافشانی است. در موقعیت آشنایی‌زدایی‌شده، او در این شب نحس می‌تواند گم‌وگور شود. می‌تواند جانش را بردارد و مثل بقیه برود تخت بخوابد. بگوید چرا من، چرا من هزینه بدهم؟ اصلاً همزمان نامهٔ استعفایش را هم بنویسد و برود پی زندگی و آرزوها و عمری که بسیاریش هنوز مانده. می‌تواند در وسط بیابان و در اوج تنهایی دلهره‌آمیزش نماند و بگوید به من چه، این جنگ جنگ با ایران نیست، جنگ نظام است! من را سَننه؟!

اما می‌ماند. شب‌های متوالی در آماده‌باش و دور از خانه، آسمان را می‌پاید. هر لحظه ممکن است نفیر نحس موشک سر برسد و بر سر شهر هوار شود. او آنجاست تا نگذارد. اوی بیست و خرده‌ای ساله. او آنجاست که یگانه دارایی بی‌برگشت و کوتاهش را خرج کند، تا بقیه آسوده بخوابند. بقیه‌ای که چه‌بسا بعضی‌ از آنها او را «مزدور» هم بنامند! اما او می‌ماند و در نیمه‌های شب به رفیقش می‌نویسد: «فدات» «خبری نیست» «بگیر تخت بخواب» «ما بیداریم.»

* ایدهٔ نقص هایدگر در کتاب هستی و زمان مطرح می‌شود. مثال مشهور «چکش» در نزد هایدگر به همین ایده مربوط است. هایدگر می‌گوید که در پدیده‌ها تا وقتی نقص حادث نشود، هستیِ آن پدیده آشکار نمی‌شود؛ شبیه چکش. چکش تا وقتی که سالم است، هستی‌اش پیدا نیست. به محض آنکه نقصی در چکش پیدا می‌شود، مثلاً دسته‌اش ترک برمی‌دارد، هستی‌اش پیدا می‌شود. چرا؟ چون دیگر کاربردی نیست و میخی را نمی‌شود با آن کوبید. تازه حالا هستی و وجودِ چکش درک می‌شود.

#یادداشت
@Hamesh1
پدری را می‌بینم

این روزها
هر بار در آغوشتان می‌گیرم
این روزها
هر بار روی ماهتان به قلبم می‌ساید
این روزهای نحس
هر بار به یاد می‌آرم پدرم
هر بار به یاد می‌آرم چه ناز پسرک‌های معصومی دارم
به عمود روز و شب سوگند
به رشتهٔ بلند عشق پدری قسم
تیر دردی بلند در سرسرای سینه‌ام می‌پیچد

هر بار پدری را می‌بینم
که قامت پاشیدهٔ پسرکش را
از سینه جدا نمی‌کند
که دست‌های سرد دخترکش را
ز صورت رها نمی‌کند

هر بار پدری را می‌بینم
کز سقوط سنگ‌های فاجعه
منگ است
زبانش بسته‌ست
و تکه‌ای از تکه‌های گرم خویش را
پیش دوربین‌های عبث
نزد زمین‌ و زمان قفس
به خاک سرد می‌سپرد

۷ آبان ۱۴۰۳

#شعر
@Hamesh1
بهره‌ات را از یاد مبر...

دیگر به این چارچوب که دینی بر دین دیگر برتریِ کلی دارد یا این دین تکامل‌یافته‌تر است، باور ندارم. البته نه دلبخواه، که پنبهٔ این ایده‌ها را مطالعات تاریخی و مطالعات تطبیقیِ دینی می‌زند! به همین دلیل اصولاً معنای این گزاره‌های برتری و کمال را امروز نمی‌فهمم. برتری یعنی چی؟ دقیقاً در چه؟ کمال یعنی چه؟ و... . اما پرهیزم از ورود به این میدان مجادله‌برانگیز و کم‌فایده، به‌ معنای آن نیست که ابعاد درخشان‌تر فرهنگ دینی‌ای که در آن بالیده‌ام را نبیینم. بگذارید مثالی بزنم. این آیهٔ درخشان را بخوانید:

وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ ۖ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا ۖ وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ ۖ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ ‎﴿٧٧﴾

و در آنچه خداوند بر تو بخشیده است، سرای آخرت را بجوی [و در عین حال‌] بهره‌ات را از دنیا هم فراموش مکن، و همچنانکه خداوند به تو نیکی کرده است، نیکی کن، و در این سرزمین فتنه و فساد مجوی که خداوند تبهکاران را دوست ندارد.

این آیات در ادامهٔ اشاره به قارون و نقد سرمستیِ حاصل از ثروت قارونی در سورهٔ قصص است. آیه در کوتاه‌ترین گزاره‌های ممکن، جهان‌بینی و موضع بسیار متعادل خود را در قبال دنیا و ثروت بیان می‌کند. اول آنکه «باد تند است و چراغم انبری/زو بگیرانم چراغ دیگری». از شمع لرزانِ و سست عطاهای دنیایی، چراغ مانای آخرت را روشن کن. نیکی کن، همچنان‌که خدا به تو نیکی کرده و مال به تو داده است. و اینکه «سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد». فاز طغیان برندار و مثل قارونِ سرمست، خیال نکن جاودانی و مبادا با تکیه بر این ثروث، در روزی زمین فساد برپا کنی.

خب، اینها یعنی ضدیت با دنیا؟ اینها یعنی افراط در زهد و ترک مطلق بهره‌ها و زیبایی‌ها و نعمت‌ها و ثروت‌ها؟ خیر. ترمز را بکش. زودتر از اشاره به احسان‌کردن به دیگران، مبادا نصیبت از دنیا را فراموش کنی. واژهٔ «نصیب» در این آیه بسیار ژرف است. این بهره آمده که نصیب تو باشد. عطا شده که مال تو باشد. مال به معنای دقیق کلمه! به قول مولانا: دنیا قماش (پارچه)و نقده (نوعی تزئیین‌های ابریشمیِ زرین روی پارچه) و میزان و زن (سمبل مردسالارانه از بهره‌های دنیایی) نیست. دنیا از یاد خدا غافل‌بودن است. که مال دنیا مثل آب است، داخل کشتی بیاید کشتی غرق می‌شود، اما در زیر کشتی، کشتی را پیش‌ می‌برد.

چیست دنیا از خدا غافل بدن
نه قماش و نقده و میزان و زن
مال را کز بهر دین باشی حمول
نِعم مال صالح خواندش رسول
آب در کشتی هلاک کشتی است
آب اندر زیر کشتی پُشتی است
باد درویشی چو در باطن بود
بر سر آب جهان ساکن بود

تحلیل‌های بینامتنی را دربارهٔ این آیه ندیده‌ام. اما به احتمال فراوان این بیان، پاسخی است به زهد رایج و مشهور میان رهبانان مسیحی که نماد فراموشیِ «نصیب دنیا»یند و در شبه‌جزیره برای معاصران قرآن آشنا هستند.* و آیه تلاشی است برای تعدیل و تصحیح این نکته که معنویت معادل رهبانی‌گری نیست. اینکه نه باید با تکیه بر مال طغیان کرد و نه بهره‌‌بردن مشروع و متعادل از آن را ترک کرد. راه میانه، تخلق به خداست. مثل او که داشته و عطا کرده، داشته باش، بهره ببر، و ضمنش ببخش.

* سورهٔ قصص در گاهشماری‌های مطالعات تاریخی‌انتقادیِ جدید و در همان الگوی نولدکه (مکیِ اولیه، مکیِ میانی، مکیِ پایانی)، در دستهٔ سوره‌های مکیِ پایانی جای می‌گیرد (اینجا ببینید). این دسته سوره‌ها در آغاز مسیر گفت‌وگوی جدی و عمیق و انتقادی با مضامین بیبلیکال (کتاب‌مقدس یهودیان و مسیحیان) است.

#یادداشت
@Hamesh1
من اما اشک...
روایت گرما تا سرمای حضور در تجمع حامیان فلسطین

...از پوسته بیرون می‌زنم. یخم آب می‌شود. کلاه از سر برمی‌دارم. ماسک را مچاله می‌کنم. در ضرباهنگ شورمند طبل، با دم جمعیت همراه می‌شوم‌ و داد می‌زنم: Free Free Palestine یا سه‌ضرب تندترش: Free Free Free Palestine. عقده‌های این یک‌سال می‌ترک‌اند. عقده‌های تماشای ویدیوهایی که از ثانیه‌ی ده پانزده به بعدش را نمی‌شد دید. عقده‌های سال‌ها محرومیت از شرکت در تجمعی بی‌برچسب برای فلسطین. عقدهٔ استانداردهای دوگانهٔ وقیح دولت‌های غربی. عقدهٔ بازکردنِ مشتِ مغالطه‌های بزرگ و فریبا، که رسانه‌های غربی درش می‌دمند و قصهٔ کهنه و خونین اشغال و آوارگی هفتاد ساله را در هفت اکتبر خلاصه می‌کنند.

گریه‌ام می‌گیرد. در میانه‌ی اشک‌ها فریاد می‌زنم:Viva Viva Palestina. خیلی‌ها در شور و ذوق یا حتی خنده‌اند، من اما گریه. این‌ها چه می‌دانند یک ایرانی در این جمع چرا باید بگرید؟ ایرانی‌ای که بسیار بیش از بسیاری از اینها، خواسته یا ناخواسته، راضی یا ناراضی، سرنوشت کشورش در این دهه‌ها با مصائب بیت‌المقدس گره خورده است و برایش هزینه داده. آنها فریاد می‌زنند، می‌خندند، من اما گریه.

من اما گریه؛ گریه برای خودم و مردمم در اندیشه به این پرسش بزرگ، که چرا نباید در کشورم بتوان برای تجمع، این‌چنین مجوز گرفت و در امنیت فریاد زد و آزادانه مخالفت کرد. چرا نباید ایرانیان مستقل بتوانند برای فلسطین تجمع خود را داشته باشند و کلیشه‌ها را بشکنند؟ هزارها نقد به رفتار دولت آلمان و همراهی‌هایش با اسرائیل داشته و دارم، اما نمی‌توانم نبینم که این تجمع ضد موضع صریح و تصمیمات دولتشان است و چه‌بسا برخی‌شعارهایش را بتوان با برچسب کشدار antiseminticism (ضدیهودِ) آنان در نطفه خفه کرد. همچنان‌که بارها کردند و می‌کنند. اما مشاهدهٔ فعلی‌ام را که نمی‌توانم منکر شوم.

من اما گریه؛ گریه برای اینکه چرا ایرانی که یک‌تنه پشت فلسطین ایستاده و مایهٔ حسرت و تحسین عرب و غیرعرب در بسیاری از کشورهای مسلمان و غیرمسلمان است، چرا ایرانی که وسط این تجمع نامش به تحسین برده می‌شود، نباید در داخل به‌گونه‌ای آشتی‌جویانه‌تر سیاست بورزد، چرا نباید نماد دموکراسی و انتخابات آزاد باشد، چرا نباید حق تجمع آزاد و حق تحزب و آزادی آکادمیک را پاس بدارد، چرا نباید اینترنتش بی‌فیلترترین اینترنت دنیا باشد، چرا نباید تنوع را بیشتر به رسمیت بشناسد و با قرائتی نونوارتر از اسلام، دین را با آزادی همراه کند. چرا نباید در تصمیم‌های شکست‌خورده بازاندیشی کند و چرا نباید مرز مدارا را چنان تعریف کند که هر ایرانی به شرط وطن‌دوستی و خیرخواهی برای ایران، اجازهٔ حضور و زندگی و رفت‌وآمد آزادانه به آن را داشته باشد. چرا نباید در همین قصهٔ فلسطین آزادیِ اظهارنظر را چنان فراهم کند که منتقدان هم حرف بزنند و این‌گونه نباشد که حتی جمعی از روحانیون در مجمع مدرسین اجازه نداشته باشند، سخنی اندک متفاوت از قرائت رسمی بگویند...

متن کامل را در اینجا بخوانید

#یادداشت
@Hamesh1
یادی از منطق بد و بدتر

در ایام انتخابات ایران در توجیه منطق همیشگیِ انتخاب سیاسی، در بین دفع بیشترِ شر و جذب بیشترِ خیرِ (همان بد و بدتر خودمان) مثال انتخابات آمریکا را آوردم و نوشتم: «ایده را انتزاعی و غیرتاریخی و غیرجغرافیایی مطرح نکنم. در همین آمریکای دو سه انتخابات اخیر، بنیاد تبلیغ دموکرات‌ها در انتخابات آمریکا، بعد از چند سده تجربه‌ی دموکراسی، بیش از تکیه بر امتیازات خود، بر خطرِ به‌قدرت‌رسیدن ترامپ استوار است. به ما، ولو به [در آن زمان] بایدن پیر و تیمش، رأی دهید، تا ترامپ رأی نیاورد. رأی‌آوردن ترامپ یعنی تخریب بنیادهای پیر لیبرال‌دموکراسی. از ترامپ باید ترسید.

آیا دموکرات‌ها با سیاست ترساندن از دیگری رأی می‌آورند؟ بله. آیا کارشان موجه است؟ بله، چرا که نه. سیاست یعنی همین. سیاست عرصهٔ رهاکردن شرور نزدیک و واقعی و قطعی، به قصد آرمان‌های احتمالی و رؤیاهای سانتی‌مانتال ‌در دوردست نیست.»

کسانی که این روزها اندکی اخبار انتخابات آمریکا و رقابت‌هایشان را مرور می‌کنند، به سادگی متوجه وضعیتی آشنا می‌شوند. بخش عظیمی از رأی‌دهندگان دموکرات، که از میان آنها مردم عرب و مسلمان هم فراوان است، قصد دارند در اعتراض رأی ندهند. اعتراض به چه؟ به انفعال (‌ّ‌همدستی)‌ تیم بایدن در برابر نسل‌کشی اسرائیل و ممانعت‌‌نکردن از آن. این از دید من ناکارشناس، مهم‌ترین عامل برد احتمالیِ ترامپ است.

برای نمونه کلیپ حمایت برنی سندرز را ببینید که خطاب به مردم ناراضی و تحریمی می‌گوید که اگر هم در اعتراض به وقایع غزه و لبنان رأی ندهید، نتیجه‌اش برد کسی است که با آمر کشتار رفیق قافله است و قصهٔ کشتار با او آسان‌تر پیش خواهد رفت. و یا سخنرانی [مفتضح از حیث اخلاقی] بیل کلینتون، و یا تحلیل‌های کسانی چون مهدی حسن را ببینید که خطاب به کارزار هریس می‌گویند که فردا اگر باختید، مبادا مسلمانان را و اعراب را مقصر بدانید.

بله، سیاست گرچه نباید آلوده به روزمرگی و بی‌اصولی شود، ولی هیچ‌گاه هم نباید میدان بازیِ سیاست را در آرمان‌های دوردست و انتظارات دفعی و حداکثری زندانی کرد.

#یادداشت
@Hamesh1
بوی قرمه‌سبزی و بحران اجارهٔ خانه در آلمان

سال‌ها پیش در مجتمع مسکونی‌مان در قم، یکی از همسایه‌ها با تصمیم خود از جیبش قانونی درآورد و روی در ورودی ساختمان نصب کرد. یکی از بندهایش این بود: اجارهٔ خانه به «اتباع بیگانه» ممنوع. من و فاطمه شاکی شدیم که یعنی چی؟ کلی اعتراض کردیم و مانع تداومش شدیم. قم از حیث زندگی خارجی‌ها بی‌شک متنوع‌ترین شهر ایران است، اما مقصود همسایهٔ مدعی بیش از همه باز افغانستانی‌ها بودند. آن‌‌هم در روزهایی که جو جامعهٔ ایران در قبال آنان چنین مسموم نبود. روزی به او گفتم: عزیز دل، مشکل این است که شما تخیل اخلاقی ندارید و حتی نمیتوانید درباره اقلیت‌بودن خیال‌پردازی کنید. مشکل این است که مهاجربودن را مستقیم زندگی نکرده‌اید و از این رو عاجزید از قبح مفاد این اطلاعیهٔ ضداخلاقی و ضدقانون مالکیتتان. در جوابم یکی از توجیهاتش این بود که: فرهنگ غذایی ما متفاوت است و بوی غذاهای تند برای ما ناخوشایند است!

دولت آلمان بحرانی عمیق در زمینهٔ کم‌بودن مسکن دارد. از جمله بحران‌هایی که اگر دولت ایران با آن دست به گریبان بود و بدین حد ناتوان و بی‌اعتنا در حلش، مردم بر سر حکومت هوار می‌شدند. از آن دست مشکلاتی که من‌وتو و ایران‌اینتری را برایشان رایگان عَلَم نکرده‌اند که اپوزیسیون آلمان ازش ویدیو بگیرد و برای این شبکه‌ها بفرستد.(البته می‌دانم که به سخیف‌ترین وجه در برنامه‌های صداوسیمایی‌ای مثل پاورقی این قبیل مشکلات پخش می‌شود!) بحرانی که علل مختلفی دارد و افزایش مهاجران و تقاضای بیشتر مسکن هم بر عمقش افزوده است. دقت کنید، سخنم بر سر قیمت خرید نیست، که آن هم مثل ایران گران و رؤیایی است، سخن بر سر «نبود» و «کم‌بودن» ملک استیجاری است. چیزی که برای ما غریب است. یک قلمش را بگویم که صاحب‌خانه از بین داوطلبان متعدد اجارهٔ خانه انتخاب می‌کند و شمای مستأجر گاهی برای بردن خانهٔ مقصود، عین استخدام مصاحبه می‌دهید، شاید که دل موجر را ببرید!

این ماجرا یافتن خانه را برای مهاجران چندبرابر بغرنج می‌کند. برای تقریب به ذهن می‌گویم، در ایران اگر کسی در قرعه‌کشی بانک مثلا برندهٔ ماشینی یکی دو میلیاردی شود، چقدر خوشحال می‌شود؟ همین‌قدر در آلمان اگر کسی خانه‌ای را برای اجاره قراداد ببندد، خوشحال می‌شود! ولو آنکه خانه کوچک باشد یا چندان هم باب میلش نباشد. چون خانه کم است و بیشتر صاحبان خانه‌های موجود هم ترجیح می‌دهند خانه را به خانواده‌های بی‌فرزند اجاره دهند. یا به غیرآلمانی اجاره ندهند. یکبار جوانی با تبار ایرانی که در آلمان دنیا آمده و نمی‌توانست فارسی را جز چند کلمه صحبت کند، می‌گفت که من به صرف نام ایرانی‌ (غیرآلمانی‌ام) در پیداکردن خانه با مشکل جدی مواجهم! خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.

این دو گزاره را که کنار هم می‌گذارم، یاد آن همسایهٔ بیگانه‌ستیز می‌افتم. اینکه لابد الان با این جو مسموم افغان‌ستیزتر هم شده. اینکه لابد به بویی جز قرمه‌سبزی و قیمه و چلومرغ بیشتر هم حساس شده. هم‌زمان فکر می‌‌کنم که کاش آن همسایه یکی دو روز حالِ خارجی‌بودن و مصائبی نظیر ناتوانی از اجارهٔ ملک را می‌چشید، بی‌شک نمی‌نشست و آن اطلاعیهٔ تبعیض‌آمیز و ظالمانه را سرخود نمی‌نوشت. به این فکر می‌کنم که اگر سفر خارجی و مشاهدهٔ نزدیک خارجه برای بسیاری از ایرانیان به ر‌‌‌ؤیا تبدیل نشده بود، چقدر جامعهٔ ما بهداشت روانِ بیشتر و رویهٔ اخلاقیِ بهتری داشت؛ بهداشت روانی از اینکه می‌دید آسمان در خیلی جاها‌ و زمینه‌ها یک‌رنگ است و اخلاقی‌تر‌بودن از این حیث که با تخیل اخلاقی، با «اتباع بیگانه» بهتر رفتار می‌‌کرد.

#یادداشت
@Hamesh1
اگر گمان می‌کنیم که ترامپ می‌آید و دست‌وبال رفیقش را می‌بندد و بدون تاوان، دیگر مخروبه‌های غزه مخروبه‌تر نمی‌شوند و کودکان فلسطینی و بیروتی سر آسوده بر بالین می‌گذارند و درختان زیتون دوباره در روستاهای جنوب لبنان کاشته خواهد شد، سخت در اشتباهیم. اگر گمان می‌کنیم تاریخ بدون تاوان و تغییر، به عقب برخواهد گشت، سخت در اشتباهیم. البته که زندگی در همهٔ ابعاد با سخت‌جانی از سر گرفته خواهد شد، ولو بر روی خرابه و ولو بر زمین سوخته، اما دنیای پیش از هفت اکتبر دنیای پس از آن نخواهد شد. می‌گویم دنیا و نه چند کیلومتر مربع در آن منطقه.
البته نه همهٔ دنیا و در همهٔ درون‌ها، نه، اما وجدان‌هایی تکان خورده و بغض‌هایی شکسته و عقل‌هایی زیر و رو شده و پل‌هایی ویران‌شده، که قطره‌قطره در پوست تاریخ نفوذ خواهد کرد. باید صبر کنیم و به تماشا بنشینیم. اگر خوب ببینیم، همین امروز هم نشانه‌هایش پیداست. ممکن است تمامش به عمر ما هم قد ندهد، اما این داستان هولناک در این نقطه پایان نخواهد پذیرفت.

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1
صورت‌های نشسته، قلم‌های خسته

نشانهٔ ایرانی‌بودن گاهی داشتنِ دغدغه‌های عمومی و غیرتخصصی است. چون جامعه بسامان نشده و به حدی از بلوغ و تکامل و رفع اشکالات اساسی نرسیده، جلوی چشم همه انواعی از مسئله و پرسش و بحران و معما رژه می‌رود. بسته به میزان تعهد اجتماعیِ افراد هم، آنان به نحوی با این مسئله‌ها درگیر می‌شود؛ درگیری‌ای که لزوماً هم هم‌جنس تخصص فرد نیست. نتیجه چه می‌شود؟ ما خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته، لای چرخ‌دنده‌های خیلی از مسائل مبتلابه می‌رویم و دربارهٔ خیلی از موضوعات سخن می‌گوییم و می‌نویسیم. این ويژگیِ ناآگاهانهٔ بسیاری از ماست و نمونهٔ دم‌دستی‌اش غلظت درگیریِ ایرانیان با سیاست و حرف‌های سیاسی است، که نمونه‌های شبیهِ فراوانی در دنیا ندارد.

اگر با مقدمه همراه باشید، این را هم تأیید می‌‌کنید که این وضعیت به عبور ما از تخصص خود می‌انجامد. یعنی ما دربارهٔ اموری می‌نویسیم و می‌گوییم که دست‌کم به تخصص درجهٔ اولمان مرتبط نیست. فقط احساس تعهد یا مشاهدهٔ نارسایی‌ای عملی ما را به این سمت کشانده که سکوت نکنیم. یا لمس بحرانی نظری ما را به این سمت برده که با اتکا به دانسته‌های اندکمان در حوزهٔ غیرتخصصی، دربارهٔ آن بحران بی‌پروا بنویسیم و بگوییم و تحلیل ارائه دهیم. همهٔ اینها تازه وقتی است که به وراجی و زیاده‌گویی نیفتیم.

اگر با این نکتهٔ اخیر هم موافق باشید، شاید به این جنس درنگ و تلنگر هم رسیده باشید؛ تلنگر سکوت، درنگ سخن‌نگفتن، مبادای دم‌دستی‌بودن تحلیل‌ها. اجازه بدهید مثالی این‌وری بزنم و ازش تلنگر اصلی را استخراج کنم.

من وقتی برخی نوشته‌ها در موضوعات قرآن‌پژوهی و دین‌شناسی را می‌خوانم (تخصص اندک خودم)، که از سوی شبه‌متخصصان یا روشنفکران عمومی گفته و نوشته می‌شود، بر خودم نهیب می‌زنم که: مبادا این حس تو دربارهٔ میانمایگی یا دم‌دستی‌بودن یا به‌روزنبودن برخی از این مطالب، به بقیه هم دست دهد. کِی؟ وقتی آن جامعه‌شناس یا زبان‌شناس یا روانشناس یا سیاست‌شناس، نوشته‌های عمومی‌تر تو را می‌خواند که جنبه‌هاییش به تخصص‌های آنها برمی‌گردد. آنها هم چه‌بسا بگویند که این اگر می‌دانست حرفش در این زمینه چقدر ابتدایی است، چقدر خام است، سکوت می‌کرد و نمی‌نوشت. این حس که طرف ابعاد قصه را نمی‌داند و مشرف‌ به ژرفای پرسش و پاسخ‌های به‌روز نیست، که اگر بود جسارت پیدا نمی‌کرد که صورت‌نشسته وارد شود و بنویسد و بگوید؛ که معمولاً داناییِ عمیق‌تر ما را محافظه‌کارتر و ساکت‌تر می‌کند. که دورهٔ علامگی و بحرالعلومی به سرآمده است و با وسعت روزافزون دانش‌ها و تخصص‌ها، فصل فروتنی و سکوت بیشترِ عالمان سر رسیده.

#یادداشت
@Hamesh1
2024/12/26 19:09:21
Back to Top
HTML Embed Code: