HARIMEZENDGI Telegram 36823
#پارت_561


خبر ابراهیم ارسلان رو حسابی عصبی و ناراحت کرد.
دستاشو به کمرش تکیه داد و زل زد به ابراهیم....پوزخند زدم...گل بود به سبزه نیست آراسته شد...
ابراهیم با ترس گفت:
-چیکار کنم اقا..؟ درو باز کنم!؟
یه نفس عمیق کشید....مشخص بود چاره وراهی نداره جز اینکه این اجازه رو بده...
اول سر خمیده اش رو تکون داد و گفت:
-بزار بیاد داخل...
ابراهیم " چشم آقایی" گفت و دوید سمت در و بازش کرد تا نهال ماشینش رو بیاره داخل ...
نمیدونم چرا دست از سر ارسلان برنمیداشت...چرا نمیخواست قبول کنه ارتباطشون تموم شده....
شایدم نباید بهش خورده میگرفتم...مثل خودم که همچنان تو فکر بوراک بودم....
آره من واقعا گاهی به اون مرتیکه ی لعنتی عوضی فکر میکردمو درکمال ناباوری باید بگم متاسفانه متاسفانه همچنان همفکر میکنم پیش اون اگه بودم....اگه بودم....اگه بودم احتمالا حالم حال خوبی بود.....
آره....حال خوب از هرچیزی بهتره و متاسفانه ما گاهی فقط کنار یه عده ی خاصی حالجون خیلی خوب!!!
اما،انگار یه رفتار غلط و اشتباه بین همه ی ما دخترا وجود داشت...و اون این بود که وقتی یه نفرو دوست داریم این دوست داشتن حتی بعد از دیدن رفتارهای بد اون یه نفرهم ادامه پیدامیکنه و بعضی هامون حتی غرورمون رو بخاطرش میشکنیم.....
با حوصله و درآرامش قدم برمیداشت ...یه شلوار جین پوشیده بود که خیلی کوتاه بود و مچ پاهاش کاملا مشخص بودن....
و یه پیرهن کوتاه که تا بالای نافش بود و یه مانتوی جلو بهز و یه شال هم به ظاهرش اضافه کنید...
از پل اومد بالا ...دستشو رو نرده اش گذاشت و به ارسلان خیره شد....
قیافه اش با ظاهر دفعه قبلیش تفاوت فاحشی داشت....
رنگ موها و ابروهاش رو عوض کرده بود.....لباش کلفت تر شده بودن که این فکر کنم حاصل تزریق دوباره ی ژل باشه....
در کل و به دور از حسادت و هر نوع حس دیکه اعتراف میکنم اون خیلی خوشگل بود...خیلی زیاد....
آهسته گفت:
-سلام ارسلان.....میبینم که خلوت کردی با خانمت....
لحنش تلخ و سرد و پر نفرت و پر حسرا بود....
ارسلان پرسید:
-چرا دوباره اومدی اینجا!؟ فکر کنم بهت گفته بودم دیگه نمیخوام ببینمت.....
نیشخحدی زد و جواب داد:
-فکر کنم منم بهت گفتم زمان کوتاهی بهت میدم تا تصمیمتو بگیری....و حالا این حرفت فکر کنم یعنی...یعنی اینکه میخوای من همچیو به عدنان بگم که اونم به شیخ بگه.....
ارسلام آروم اما عصبی گفت:
-ببین....برو هر غلطی میخوای بکنی بکن...
نهال،لبهاشو که با رژ صورتی رنگی زیباتر از حالت عادیشون کرده بود ازهم باز کرد و گفت:
-ارسلان...
ارسلان که ذهشن بخاطر رفتارهای من حسابی بهم ریخته بود
دستشو جلو لبهاش گرفت:
-هیسسس! هیسس!!! فقط برو ...برو نهال....
انگار فهمید ارسلان راضی نمیشه حرفاشو بشنوه چون با تنفر گفت:
-ارسلان من همچیو میگم....
فریاد زد:
-بگووووووو...برو به هر احمق پدرسگ حرومزاده ای هرچی دلت میخواد بگو...فقط دیگه سمت من نیااااا...دیگه نیااااااا.....
بعدهم دست منو گرفت و دنبال خودش کشوند....
نهال مغلوب و ماتم زده گفت:
-باشه...همچیو میگم...همچیو به عدنان میگم....اونوقت که زندگی واسه عشق جانت جهنم میشه....
اینو که گفت تنم لرزید فورا ایستادم....
نفسم تو سینه حبس میشد...یعنی قراره از این به بعد همش تو خونه بمونم...!؟؟ شب و روزمو تو همین یه نقطه بگذرونم که مبادا کسی بهم آسیب برسونه؟؟ که مبادا بدزدنم؟؟ که مبادا هزار چیز کلفت رو تجربه کنم...تف به زنرگی ای که بخواد این مدلی جلو بره.........
وقتی دیدم ایستادمو راه نمیرم،
 چرخید سمتمو گفت :
-چرا واستادی!؟؟ بیا بریم....
زل زدم تو چشماش و گفتم:
-شرطشو بشنو....من نمیخوام تمام عمرم اینجا تو این خونه بگذرونمو همش از این بترسم که نکنه یکی بخواد بیاد سراغم....
عصبی گفت:
-سگمصب مگه من نگفتم نمیزارم کسی ..
حرفشو قطع کردمو گقتم:
-خیال ناراحت من با این حرفا آروم نمیشه....برو شرطش رو بشنو....
نهال لبخند پیروزمندانه ای زد و همونطور که میومد سمتمون گفت:
-اون پایین شهری انگار از تو عاقلتره...چون میدونه اگه عبدالصمد بدونه دختری که بابتش یه قیمت بالا و گزافی داده تو خونه ی توئہ چه کهرها که نمیکنه تا زهرشو بریزه‌.....و چه بسا به تو ضرر کاری هم برسونه.....مثلا دزدهایی سومالی رو بفرسته سراغ نفت عزیزت... یا هرجور دیگه....
مثلا....یه روز....زنتو یه گوشه خفت کنه....
ارسلان دندوناشو رو هم فشرد و گفت:
-اگه نمیخوای زنده زنده تو باغچه به جای گلها چالت کنم حرفتو بزن و شرطتتو برای بسته موندن زیپ دهنت بگو....
لبخند زد و گفت:
-شرطم !؟؟؟ باشه....شرطمو میگم‌.....
اومد جلوتر....رست به سینه مقابلمون ایستاد...صورتامونو از نظر گذروند و گفت:
-میخوام کنارت زندگی کنم....
راستش منم حسابی جا خوردم چه به برسه به ارسلان که به خنده هم افتاده بود‌....
-حرف مفت نزن نهال.....
-میخوای اسمشو بزار شرط‌میخوای هم‌بزار حرف مفت....



tgoop.com/harimezendgi/36823
Create:
Last Update:

#پارت_561


خبر ابراهیم ارسلان رو حسابی عصبی و ناراحت کرد.
دستاشو به کمرش تکیه داد و زل زد به ابراهیم....پوزخند زدم...گل بود به سبزه نیست آراسته شد...
ابراهیم با ترس گفت:
-چیکار کنم اقا..؟ درو باز کنم!؟
یه نفس عمیق کشید....مشخص بود چاره وراهی نداره جز اینکه این اجازه رو بده...
اول سر خمیده اش رو تکون داد و گفت:
-بزار بیاد داخل...
ابراهیم " چشم آقایی" گفت و دوید سمت در و بازش کرد تا نهال ماشینش رو بیاره داخل ...
نمیدونم چرا دست از سر ارسلان برنمیداشت...چرا نمیخواست قبول کنه ارتباطشون تموم شده....
شایدم نباید بهش خورده میگرفتم...مثل خودم که همچنان تو فکر بوراک بودم....
آره من واقعا گاهی به اون مرتیکه ی لعنتی عوضی فکر میکردمو درکمال ناباوری باید بگم متاسفانه متاسفانه همچنان همفکر میکنم پیش اون اگه بودم....اگه بودم....اگه بودم احتمالا حالم حال خوبی بود.....
آره....حال خوب از هرچیزی بهتره و متاسفانه ما گاهی فقط کنار یه عده ی خاصی حالجون خیلی خوب!!!
اما،انگار یه رفتار غلط و اشتباه بین همه ی ما دخترا وجود داشت...و اون این بود که وقتی یه نفرو دوست داریم این دوست داشتن حتی بعد از دیدن رفتارهای بد اون یه نفرهم ادامه پیدامیکنه و بعضی هامون حتی غرورمون رو بخاطرش میشکنیم.....
با حوصله و درآرامش قدم برمیداشت ...یه شلوار جین پوشیده بود که خیلی کوتاه بود و مچ پاهاش کاملا مشخص بودن....
و یه پیرهن کوتاه که تا بالای نافش بود و یه مانتوی جلو بهز و یه شال هم به ظاهرش اضافه کنید...
از پل اومد بالا ...دستشو رو نرده اش گذاشت و به ارسلان خیره شد....
قیافه اش با ظاهر دفعه قبلیش تفاوت فاحشی داشت....
رنگ موها و ابروهاش رو عوض کرده بود.....لباش کلفت تر شده بودن که این فکر کنم حاصل تزریق دوباره ی ژل باشه....
در کل و به دور از حسادت و هر نوع حس دیکه اعتراف میکنم اون خیلی خوشگل بود...خیلی زیاد....
آهسته گفت:
-سلام ارسلان.....میبینم که خلوت کردی با خانمت....
لحنش تلخ و سرد و پر نفرت و پر حسرا بود....
ارسلان پرسید:
-چرا دوباره اومدی اینجا!؟ فکر کنم بهت گفته بودم دیگه نمیخوام ببینمت.....
نیشخحدی زد و جواب داد:
-فکر کنم منم بهت گفتم زمان کوتاهی بهت میدم تا تصمیمتو بگیری....و حالا این حرفت فکر کنم یعنی...یعنی اینکه میخوای من همچیو به عدنان بگم که اونم به شیخ بگه.....
ارسلام آروم اما عصبی گفت:
-ببین....برو هر غلطی میخوای بکنی بکن...
نهال،لبهاشو که با رژ صورتی رنگی زیباتر از حالت عادیشون کرده بود ازهم باز کرد و گفت:
-ارسلان...
ارسلان که ذهشن بخاطر رفتارهای من حسابی بهم ریخته بود
دستشو جلو لبهاش گرفت:
-هیسسس! هیسس!!! فقط برو ...برو نهال....
انگار فهمید ارسلان راضی نمیشه حرفاشو بشنوه چون با تنفر گفت:
-ارسلان من همچیو میگم....
فریاد زد:
-بگووووووو...برو به هر احمق پدرسگ حرومزاده ای هرچی دلت میخواد بگو...فقط دیگه سمت من نیااااا...دیگه نیااااااا.....
بعدهم دست منو گرفت و دنبال خودش کشوند....
نهال مغلوب و ماتم زده گفت:
-باشه...همچیو میگم...همچیو به عدنان میگم....اونوقت که زندگی واسه عشق جانت جهنم میشه....
اینو که گفت تنم لرزید فورا ایستادم....
نفسم تو سینه حبس میشد...یعنی قراره از این به بعد همش تو خونه بمونم...!؟؟ شب و روزمو تو همین یه نقطه بگذرونم که مبادا کسی بهم آسیب برسونه؟؟ که مبادا بدزدنم؟؟ که مبادا هزار چیز کلفت رو تجربه کنم...تف به زنرگی ای که بخواد این مدلی جلو بره.........
وقتی دیدم ایستادمو راه نمیرم،
 چرخید سمتمو گفت :
-چرا واستادی!؟؟ بیا بریم....
زل زدم تو چشماش و گفتم:
-شرطشو بشنو....من نمیخوام تمام عمرم اینجا تو این خونه بگذرونمو همش از این بترسم که نکنه یکی بخواد بیاد سراغم....
عصبی گفت:
-سگمصب مگه من نگفتم نمیزارم کسی ..
حرفشو قطع کردمو گقتم:
-خیال ناراحت من با این حرفا آروم نمیشه....برو شرطش رو بشنو....
نهال لبخند پیروزمندانه ای زد و همونطور که میومد سمتمون گفت:
-اون پایین شهری انگار از تو عاقلتره...چون میدونه اگه عبدالصمد بدونه دختری که بابتش یه قیمت بالا و گزافی داده تو خونه ی توئہ چه کهرها که نمیکنه تا زهرشو بریزه‌.....و چه بسا به تو ضرر کاری هم برسونه.....مثلا دزدهایی سومالی رو بفرسته سراغ نفت عزیزت... یا هرجور دیگه....
مثلا....یه روز....زنتو یه گوشه خفت کنه....
ارسلان دندوناشو رو هم فشرد و گفت:
-اگه نمیخوای زنده زنده تو باغچه به جای گلها چالت کنم حرفتو بزن و شرطتتو برای بسته موندن زیپ دهنت بگو....
لبخند زد و گفت:
-شرطم !؟؟؟ باشه....شرطمو میگم‌.....
اومد جلوتر....رست به سینه مقابلمون ایستاد...صورتامونو از نظر گذروند و گفت:
-میخوام کنارت زندگی کنم....
راستش منم حسابی جا خوردم چه به برسه به ارسلان که به خنده هم افتاده بود‌....
-حرف مفت نزن نهال.....
-میخوای اسمشو بزار شرط‌میخوای هم‌بزار حرف مفت....

BY همسرانه حریم زندگی💑


Share with your friend now:
tgoop.com/harimezendgi/36823

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Unlimited number of subscribers per channel Telegram Android app: Open the chats list, click the menu icon and select “New Channel.” Choose quality over quantity. Remember that one high-quality post is better than five short publications of questionable value. To view your bio, click the Menu icon and select “View channel info.” Hui said the messages, which included urging the disruption of airport operations, were attempts to incite followers to make use of poisonous, corrosive or flammable substances to vandalize police vehicles, and also called on others to make weapons to harm police.
from us


Telegram همسرانه حریم زندگی💑
FROM American