tgoop.com/harimezendgi/36923
Last Update:
#پارت_568
یه ملحفه دور خودم پیچوندم و به سمت آینه ی شکسته رفتم...
هر قدم که برمیداشتم درد آثار اون رابطه ی خشن تو نوع راه رفتنم بیشتر مشخص میشد....
حتی خودم اینو فهمیده بودم که موقع راه رفتن لنگ میزنم....
یه درد بدی رو حس میکردم.چیزی شبیه به سوزش !
به تصوریر چهل تیکه ی خودم توی آینه شکسته خیره شدم...
سرمو جلوتر بردم...نه! حتی نیاز نبود اینکارو کنم....
کبودی های لبهام با یه دید و نظر مختصر هم مشخص بودن...
بدتر از این خونمردگی ها و رد رابطه خشن و درد جسمی درد حرفهاش بود...اینکه فکر میکرد من خیانتکارم......
تصور میکرد همه جوره خودمو واسه یکی دیگه نگه داشتم...حتی شاید به همین خاطر فکر میکرد من بچه نمیخوام درصورتی که من خیلی وقت قرصی استفاده نکردم.....
ملحفه از دستم رها شد...یعنی خودم رغبتی برای نگه داشتنش نداشتم....خیلی آروم و نرم افناد کنار پاهام...یک آن وحشت زده به خونمردگی هایی که همه جای بدنم دیده میشدن خیره شدم...
عین سربازی بودم که از جنگ برگشته...درب و داغون....
لعنت به تو ارسلان که وقتی عصبی میشه عین گاو هیچی نمیفهمی!
بدون اینکه خم بشم و ملحفه رو بردارم رفتم سمت اتاقک لباسها....
بدون وسواسیت یه بلوز و شلوار ساده پوشیدم و با برداشتن یه شال کرم از اون اتاق لعنتی که فضاش حسابی برام خفقان آور شده بود بیرون رفتم....
یوسف طبق معمول رو صندلی نشسته بود و با گوشیش بازی میکرد...فقط وقتی من از کنارش رد شدم چند ثانیه ای سرشو بالا گرفت و بعد باز سرگرم گوشیش شد....
رفتم تو حیاط ...به پول چوبی که رسیدم همونجا نشستم و خیره شدم به آب زلال و مرغابی هایی که آزاد و بی دغدغه واسه خودشون اونجا جولون میدادن.....
نمیدونم چه مدت از بودن اونجا میگذشت که سرو کله ی نارگل و شیرین پیدا شد...هرکدوم یه طرفم نشستن..
نارگل یه لیوان دستم داد و گفت:
-گل گاوزبون شانارخانم...
لبخندی مثارش کردمو لیوان رو ازش گرفتم من از یه گاو وحشی پناه میبرم به یه گل گاو زبون!!!
یه کمش رو که خوردم شیرین با اون لهجه غلیظ و باحال رشتیش گفت:
-آااا خانمجان چقد خوشحالم که اون نهال از اینجا رفت...فکر میکنه از دماغ فیل افتاده...آااا بوخدا منم اگه قد اون پول و پله دار بودم الان از اونم خوشگلتر بودن....
نارگل خندید...متکجه خمده های ناری که شد نطقش رو قطع کرد و بعد از یه نگاه معنی دار گفت:
-چیه خب مگه دروغ میگم! جدیدا یه ضرب المثل معروف رایج شده که میگه ما زشت نیستیم ما پولدار نیستم....
آاااا خانمجان بوخدا راس میگم...اون بازیگر معروفه که همیشه تلویزیون نشون میده من خودم عکس بدون آرایششو دیدم باور کن اگه پسر بودم اتفاقی هم نگاهم بهش نمیفتاد....
نارگل با لبخمد ملیحی گفت:
-آره اون دختر لیتقت اقا رو مداره...اون دختر خوبی نبود
رو کردم سمت نارگل که همیشه دید مثبتی به ارسلان داشت و پرسیدم:
-تو چرا فکر نیکنی نهال دختر بدی بود!؟
بی فوت وقت جواب داد:
-این سوال به فکر کردن هم نیاز نداره خانم... اصلا زنی که بخواد پا تو زندگی یه زن دیگه بزاره ارزشش از هر چیز مفتی هم کمتره....
همچنام خیره به صورت ملیح و مهربونش پرسیدم:
-و چرا فکر میکنی ارسلان آدم خوبیه !؟
یکم فکر کرد و گفت:
-آقا عاشق گل و گیاه....با حیوونها رفتار خوبی داره....به ما اضافه برحقوقمون میده....احساس کنه مشکل داشته باشیم دریغ نمیکنه...همچین آدمی نمیتونه بد باشه.....
جوابی نداشتم که بهش بدم..اونا دید خوبی نسبت به رئیسشون داشتن و حالا هرچقدر که من میگفتم خوب نیست باورشون نمیشد که نمیشد!
شیرین عین اینکه تو خیالات شیرینی سیر کنه گفت:
-ناری راست میگه خانمجان...خوشبحالتون که یکی مثل آقا پشتیبانتونه!
نارگل لبخندی زد و گفت:
-و صدالبته خوشبحال آقا که کسی مثل شمارو داره ...آخه شما خانم این خونه اید...ثروت آقا ثروت شما هم به حساب میاد دیگه...ولی نه فیس و افاده دارید...نه بداخلاقید...نه تکبر دارین...بخاطر اومدن نهال خانم هم آقارو اذیت نکردین وهر زن دیگه ای بود حتما شر به پا میکرد....تازه شما با ما که یه جورایی خدمتکارای خونه هم هستیم مثل دوست میشنید و گپ میزنید.... آقا خیلی مرد خوش شانسیه که شمارو داره....خیلی!
چقدر این دوتا دنیای ساده و بی غل و غشی داشتن....
یه دنیای ساکت و آروم و رنگی!!!
نه خاکستری یا تیره یا حتی ابری.....!
شیرین نیششو تا بناگوش وا کرد و گفت:
-ولی آقا بوراک خیلی مهربونتره
اسم بوراک که اومدوسط نگاه پر اخمم به سمت شیرین شوق پیدا کرد...با چنان مسرت و رضایتی ازبوراک حرف میزد که انگار جز اون هیچ آدم خوب دیگه ای روی زمین نیست....
نارگل گفت:
-من که تاحالا آقا بوراک رو ندیدم!
-ای وای ندیدی! آاااا خو بدشانسی دیگه....آقا بوراک خیلی جذاب و خوشقیافه اس...اگه بدونی چقذه مهربون...آخ اگه بدونی ..هروقت میاد اینجا به من میگه شیرین جان...وووووی...نمیدونی چقدر اسممو قشنگ صدا میزنه اصلا اونقدر قشنگ که خودم عاشق اسم خودم میشم
BY همسرانه حریم زندگی💑
Share with your friend now:
tgoop.com/harimezendgi/36923