tgoop.com/harimezendgi/38360
Last Update:
_امیرسام
لبخندی از سر رضایت زدمو گفتم:
خوبه فکر کنم بهش بیاد
با افتخار :گفت
اسم پدربزرگم مرد بزرگی بود قدرتمند و سرزنده و البته بخشنده.... خیلی چیزا ازش یاد گرفتم.
بهش نگاه کردم و گفتم:
هر اسمی تو بزاری خوبه
گرچه تو بغلم بود اما هنوزم حس میکرد وابم يا مثلا تو رویام... من و حس مادری!؟؟ ولی پسر عجولی بود. اخه چند روز زودتر از موعود به دنیا اومد بقول ارسلان ظاهرا واسه دیدن این دنیا یکم بگی نگی
عجله داشت
انگشتمو خیلی آروم لای انگشتای کوچولوش گذاشتم و گفتم
خیلی خوشگل نه !؟ دلم میخواد درسته قورتش بدم
ابروش رو بالا انداخت و گفت:
ناسلامتی بچه ی من بایدم خوشگل باشه....
انگشتمو رو لبهاش کشیدم خیلی دوستش داشتم و این علاقه لحظه به لحظه داشت بیشتر و بیشتر و بیشتر
میشد.
انگار دیگه الان خودم مهم نبودم اون مهم بود... اون جان من بود میتونستم از همین حالا خودمو و جونمو
فداش بکنم.......
انگشتمو رو لبهاش که کشیدم لبهاشو باز و بسته کرد و دست و پای کوچولوش رو تکون داد.
ولی آروم بود.آروم و تپل و معصوم.....
چند دقیقه بعد به پرستار اومد داخل و از ارسلان
خواهش کرد بیرون بره تا من هم بتونم استراحت کنم هم به بچه شیر بدم.
خوشبختانه بی بحث و بگو مگو مجاب شد.
پاکت سیگار و فندکشو بیرون آورد و گفت
نمیرم تو حیاط میمونم گوشیت کنارت چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن...
لبخند
گفتم
چشمکی زد و رفت بیرون
پرستار تخت چهار چرخ بلند نوزاد رو کنار تخت گذاشت و بعد با چک کردن سرمم گفت:
شوهرت خیلی آدم خوبیه خوب هم نباشه پاقدم پسرت واسه بعضیها خیلی خوب بود و شوهرتم بانی کار خیر کرد.
محو تماشای پس کوچولوی خوشگلم گفتم :
چطور ؟
خبر نداری ؟!
متعجب گفتم ؛
از چی ؟؟
لبخند زدو گفت :
شوهرت بخاطر سلامتی خودت و بچه ات پول خیلی هنگفت به بخش بیماران سرطانی بخشید ...برای بیماران نیازمند . خدا خیرش بده
حرف گوش نکن هست اما ... اما خوبه دستش درد نکنه
شوق شنیدن این حرف بخدا که بیشتر از دیدن بچه ام بود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
BY همسرانه حریم زندگی💑
Share with your friend now:
tgoop.com/harimezendgi/38360