#همسرانه
وقتی روابط شما خوب است از تمام صفات مثبتی که در ارتباط با همسر خود به فکرتان می رسد فهرستی تهیه کنید. هر زمان که روابط شما تیره شد این فهرست را بخوانید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
وقتی روابط شما خوب است از تمام صفات مثبتی که در ارتباط با همسر خود به فکرتان می رسد فهرستی تهیه کنید. هر زمان که روابط شما تیره شد این فهرست را بخوانید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
چگونه شوهرتان را مجذوبتر کنید؟
زن دلپذیری باشید. به این معنا که هنگامیکه شوهرتان در حال گفتن عقاید خود است با قطع کردن حرفهای او، او را دلآزرده نکنید. حتی ممکن است حق با شما باشد، اما اجازه دهید تا اتمام کلام ادامه دهد و بعد از اینکه حرفهایش تمام شد، مؤدبانه با او حرف بزنید.
به یاد داشته باشید که مرد شیفتهی زنی میشود که یا او را همراهی کند و یا اینکه مؤدبانه با او مخالفت کند و به آرامی و با روی خوش او را نقد کند نه با تمسخر و خنده.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
چگونه شوهرتان را مجذوبتر کنید؟
زن دلپذیری باشید. به این معنا که هنگامیکه شوهرتان در حال گفتن عقاید خود است با قطع کردن حرفهای او، او را دلآزرده نکنید. حتی ممکن است حق با شما باشد، اما اجازه دهید تا اتمام کلام ادامه دهد و بعد از اینکه حرفهایش تمام شد، مؤدبانه با او حرف بزنید.
به یاد داشته باشید که مرد شیفتهی زنی میشود که یا او را همراهی کند و یا اینکه مؤدبانه با او مخالفت کند و به آرامی و با روی خوش او را نقد کند نه با تمسخر و خنده.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🌿💞💞💞💞💞💞🌿
#زناشویی
💞👈برای یک زن " آغوش " بعد از یک رابطه جنسی عاشقانه مانند ضربه آخر در بازی گلف میمونه
💞تمام ضربات قبلی به توپ گلف... فقط در ضربه آخر به کمال میرسه.
👌خانم ها هم همینطورن...
حتی اگر ارضا هم شده باشن...تا هم اغوشی و ارامش بعدش رو دریافت نکنند..ب رضایت جنسی دست پیدا نمیکنند.💞
👌این رضایت و لذت رو از همسرتون دریغ نکنید..
عاشقانه و در جاده دوطرفه زندگی کنین..
🌿💞💞💞💞💞💞🌿
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
💞👈برای یک زن " آغوش " بعد از یک رابطه جنسی عاشقانه مانند ضربه آخر در بازی گلف میمونه
💞تمام ضربات قبلی به توپ گلف... فقط در ضربه آخر به کمال میرسه.
👌خانم ها هم همینطورن...
حتی اگر ارضا هم شده باشن...تا هم اغوشی و ارامش بعدش رو دریافت نکنند..ب رضایت جنسی دست پیدا نمیکنند.💞
👌این رضایت و لذت رو از همسرتون دریغ نکنید..
عاشقانه و در جاده دوطرفه زندگی کنین..
🌿💞💞💞💞💞💞🌿
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
#با_همسرتان_بیشتر_صحبت_کنید
مردهایی که تصمیم هایشان را برای همسرشان توضیح می دهند حدود ۱۰۰برابر بیشتر از مردهای دیگر در زندگی موفق هستند، این مردها حتی اگر با همسرشان مخالفت کنند چون برای او توضیح می دهند، تنش به وجود نمی آورند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#با_همسرتان_بیشتر_صحبت_کنید
مردهایی که تصمیم هایشان را برای همسرشان توضیح می دهند حدود ۱۰۰برابر بیشتر از مردهای دیگر در زندگی موفق هستند، این مردها حتی اگر با همسرشان مخالفت کنند چون برای او توضیح می دهند، تنش به وجود نمی آورند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_دلبری
صدای نفس زنانه در کنار گوش باعث تحریک و لذت مرد میشود، سیستم گردش خون را تندتر میکند و هیجان مرد را بالا میبرد و مردان را ترغیب به ادامه سکس با سرعت و عطش بیشتر می کند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
صدای نفس زنانه در کنار گوش باعث تحریک و لذت مرد میشود، سیستم گردش خون را تندتر میکند و هیجان مرد را بالا میبرد و مردان را ترغیب به ادامه سکس با سرعت و عطش بیشتر می کند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_619
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
خوردن غذا توی حیاط و اون هوای مطبوع حسابی به دلم نشست...
ارسلان سیگار می کشید و من میوه های درختهای همیشه بهار رو بو میکردم...
با اندوه به سگهاش که حالا وظیفه ی نگهداریشون به طور موقت افتاده بود گردن یوسف بخت برگشته، نگاه کرد و گفت:
-به اون شفیع پدرسوخته عادت کرده بودن...با یوسف اصلا نمیسازن...ببین توروخدا...عین بچه ها می مونه یوسف گیجشون کرد!
با لبخند سر برگردوندم و به یوسف نگاه کردم.خنده ام گرفت از حرکاتش....نه میتونست هرسه رو کنترل کنه، نه میتونست درست و حسابی بهشون غدا بده..حالاهم که هر سه تا سگ دوره اش کرده بودن..یکیش پیرهنشو میکشید یکیش پاچه شلوارشو...بدبخت فقط بلد بود هی چخه چخه بکنه!
ارسلان با عصبانیت صداشو برد بالا و گفت:
-اهوی یوسف...به سگهای من میگی چخه!؟؟ اونا اسم دارن لامصب....
یوسف با شرمندگی گفت:
-شرمنده آقا....آخهآقا با من نمیسازن...حرف گوش نمیگیرن...ولشون کنم تومبونمو از پام درمیارن...
خندیدم و رفتم کنارش نشستم و گفت:
-خب اون بنده خدا راست میگه...باید یکی رو بیاری عین شفیع...کسی که زبون این سگهارو بلد باشه...
ته مونده ی سیگارشو تو جاسیگاری فشار داد و بعد گفت:
-آره...تو فکرشم....ولی اون خیلی خوب باهاشون راه میومد...یه جورایی باهاشون رفیق شفسق شده بود....
کنجکاو گفتم:
-بقیه چیزی از اتفاقهای پیش اومده میدونن!؟
سری تکون داد و گفت:
-نه! و نباید هم بدونن....حتی بوراک همچیزی نمیدونه!
یکمرفتم تو فکر و بعد دوباره پرسیدم:
-در مورد نبود شفیع کنجکاو نشدن....!؟
فندکصو انداخت رو میز و جواب داد:
-اژدر بهشونگفته که پدرش مرده و برای همیشه رفته دهاتشون....
که اینطور! پس نبودش رو اینجوری توجیه کرده بودن!
دستمو روی پاش گذاشتم و حین مالوندنش گفتم:
-ارسلان
-جانم!؟
-من باید تحت نطر یه پزشک باشم...یه متخصص ...از این به بعد یه سری دردسر درست میکنه بچه جونت!
سرشو چرخوند سمتم.یه بوسه کوتاه رو لبهام نشوند و گفت:
-اتفاقا میخواستم راجبش باهاش صحبت کنم...از این بعد خودم در این مورد دربست دراختیارتم....دیروز از یکی از بچه ها خواستم بهترین زن متخصص رو برام پیدا کنه و برات نوبت بزنه..فردا تورو میبرم پیشش! استرس که نداری !؟
-نه...یعنی داشتم...ولی حالا حالم خوبه!
-خب خوبه!
اژدر از دور به سمتمون اومد.شک نداشتم خبری توی آستینش...نزدیک که شد با لبخند اول رو به من گفت:
-عصرت بخیر شانار...
دستمو از روی پای ارسلان برداشتم و مثل خودش خوش رو جواب دادم:
-عصر شما هم بخیر اژدرخان...
-خیلی خوشحالم که تو قراره مادر بشی...برازنده ی این اتفاق قشنگی!
تنها یه لبخند زدم.لبخندی که همراه با گلگون شدن گونه هام بود...
بعد از زدن حرفهاش آهسته به ارسلان چیزی گفت.همانطور که حدس میزدم یه خبر مهم براش داشت...نمیدونم چرا ناخواسته نگران شدم.آره...من حالا برعکس گذشته با کوچیکترین و ساده ترین اتفاقها دچار ترس و اضطراب میشم....
ارسلان قبل از اینکه بره رو کرد سمتم و گفت:
-من میرم بیرون...
نگران دستشو گرفتم:
-کجا میخواس بری!؟ من میترسم!؟
متعجب گفت:
-میترسی!؟؟ چراااا!؟ تو نباید بترسی...دلیلی نداره این احساس رو داشته باشی...منو ببین...من فقط با اژدر میرم بیرون و بعد سعی میکنم خیلی زود برگردم.قبول!؟
نه قبول نبود.ترس داشتم.ترس از اینکه مبادا اتفاقی براش بیفته...ترس از اینکه مبادا باز کسی باشه که بخواد اونو ازم من بگیره...
دستشو سفت گرفته بود خندید و گفت:
-شانار من که یزید نیستم که کلی بدخواه اون بیرون منتظر باشن تا خنجرم بزنن..قول میدم یه تارمو از سرم کم نشه..باشه دختر خوشگل !؟
لبخند و آرامشش یکم آرومترم کرد.آهسته گفتم:
-بوسم میکنی...!؟
باز تو گلو خندید.سرشو آور جلو و لبهامو یکم طولانی بوسید و بعد بلند شد و گفت:
-میبینمت عزیزم....
بعد با قدمهای سریع رفت سمت اژدر و سوار ماشینش شد.
تا وقتی از خونه زدن بیرون تماشاشون کردم و چشم ازش برنداشتم.
خودمم خیلی از این حس بد که جدیدا درگیرش شده بودم خوشم نمیومد.آزاردهنده بود احتمالا...هم برای من و هم برای ارسلان ولی خب...واقعا دست خودم نبود...
یه جورای داشتم تحملش میکردم چون کنترلش ممکن نبود....واقعا نبود....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
خوردن غذا توی حیاط و اون هوای مطبوع حسابی به دلم نشست...
ارسلان سیگار می کشید و من میوه های درختهای همیشه بهار رو بو میکردم...
با اندوه به سگهاش که حالا وظیفه ی نگهداریشون به طور موقت افتاده بود گردن یوسف بخت برگشته، نگاه کرد و گفت:
-به اون شفیع پدرسوخته عادت کرده بودن...با یوسف اصلا نمیسازن...ببین توروخدا...عین بچه ها می مونه یوسف گیجشون کرد!
با لبخند سر برگردوندم و به یوسف نگاه کردم.خنده ام گرفت از حرکاتش....نه میتونست هرسه رو کنترل کنه، نه میتونست درست و حسابی بهشون غدا بده..حالاهم که هر سه تا سگ دوره اش کرده بودن..یکیش پیرهنشو میکشید یکیش پاچه شلوارشو...بدبخت فقط بلد بود هی چخه چخه بکنه!
ارسلان با عصبانیت صداشو برد بالا و گفت:
-اهوی یوسف...به سگهای من میگی چخه!؟؟ اونا اسم دارن لامصب....
یوسف با شرمندگی گفت:
-شرمنده آقا....آخهآقا با من نمیسازن...حرف گوش نمیگیرن...ولشون کنم تومبونمو از پام درمیارن...
خندیدم و رفتم کنارش نشستم و گفت:
-خب اون بنده خدا راست میگه...باید یکی رو بیاری عین شفیع...کسی که زبون این سگهارو بلد باشه...
ته مونده ی سیگارشو تو جاسیگاری فشار داد و بعد گفت:
-آره...تو فکرشم....ولی اون خیلی خوب باهاشون راه میومد...یه جورایی باهاشون رفیق شفسق شده بود....
کنجکاو گفتم:
-بقیه چیزی از اتفاقهای پیش اومده میدونن!؟
سری تکون داد و گفت:
-نه! و نباید هم بدونن....حتی بوراک همچیزی نمیدونه!
یکمرفتم تو فکر و بعد دوباره پرسیدم:
-در مورد نبود شفیع کنجکاو نشدن....!؟
فندکصو انداخت رو میز و جواب داد:
-اژدر بهشونگفته که پدرش مرده و برای همیشه رفته دهاتشون....
که اینطور! پس نبودش رو اینجوری توجیه کرده بودن!
دستمو روی پاش گذاشتم و حین مالوندنش گفتم:
-ارسلان
-جانم!؟
-من باید تحت نطر یه پزشک باشم...یه متخصص ...از این به بعد یه سری دردسر درست میکنه بچه جونت!
سرشو چرخوند سمتم.یه بوسه کوتاه رو لبهام نشوند و گفت:
-اتفاقا میخواستم راجبش باهاش صحبت کنم...از این بعد خودم در این مورد دربست دراختیارتم....دیروز از یکی از بچه ها خواستم بهترین زن متخصص رو برام پیدا کنه و برات نوبت بزنه..فردا تورو میبرم پیشش! استرس که نداری !؟
-نه...یعنی داشتم...ولی حالا حالم خوبه!
-خب خوبه!
اژدر از دور به سمتمون اومد.شک نداشتم خبری توی آستینش...نزدیک که شد با لبخند اول رو به من گفت:
-عصرت بخیر شانار...
دستمو از روی پای ارسلان برداشتم و مثل خودش خوش رو جواب دادم:
-عصر شما هم بخیر اژدرخان...
-خیلی خوشحالم که تو قراره مادر بشی...برازنده ی این اتفاق قشنگی!
تنها یه لبخند زدم.لبخندی که همراه با گلگون شدن گونه هام بود...
بعد از زدن حرفهاش آهسته به ارسلان چیزی گفت.همانطور که حدس میزدم یه خبر مهم براش داشت...نمیدونم چرا ناخواسته نگران شدم.آره...من حالا برعکس گذشته با کوچیکترین و ساده ترین اتفاقها دچار ترس و اضطراب میشم....
ارسلان قبل از اینکه بره رو کرد سمتم و گفت:
-من میرم بیرون...
نگران دستشو گرفتم:
-کجا میخواس بری!؟ من میترسم!؟
متعجب گفت:
-میترسی!؟؟ چراااا!؟ تو نباید بترسی...دلیلی نداره این احساس رو داشته باشی...منو ببین...من فقط با اژدر میرم بیرون و بعد سعی میکنم خیلی زود برگردم.قبول!؟
نه قبول نبود.ترس داشتم.ترس از اینکه مبادا اتفاقی براش بیفته...ترس از اینکه مبادا باز کسی باشه که بخواد اونو ازم من بگیره...
دستشو سفت گرفته بود خندید و گفت:
-شانار من که یزید نیستم که کلی بدخواه اون بیرون منتظر باشن تا خنجرم بزنن..قول میدم یه تارمو از سرم کم نشه..باشه دختر خوشگل !؟
لبخند و آرامشش یکم آرومترم کرد.آهسته گفتم:
-بوسم میکنی...!؟
باز تو گلو خندید.سرشو آور جلو و لبهامو یکم طولانی بوسید و بعد بلند شد و گفت:
-میبینمت عزیزم....
بعد با قدمهای سریع رفت سمت اژدر و سوار ماشینش شد.
تا وقتی از خونه زدن بیرون تماشاشون کردم و چشم ازش برنداشتم.
خودمم خیلی از این حس بد که جدیدا درگیرش شده بودم خوشم نمیومد.آزاردهنده بود احتمالا...هم برای من و هم برای ارسلان ولی خب...واقعا دست خودم نبود...
یه جورای داشتم تحملش میکردم چون کنترلش ممکن نبود....واقعا نبود....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
✴️ چهارشنبه 👈 26 دی / جدی 1403
👈14 رجب 1446 👈15 ژانویه 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است.
✅طلب علم و دانش.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅خون دادن.
✅دیدار علماء و بزرگان.
✅و خرید و فروش خوب است.
👶 برای زایمان مناسب و نوزاد علاقمند به علم و دانش و پر روزی باشد.
🚖سفر: مسافرت شدیدا مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🌗 امروز قمر در برج اسد و از نظر نجومی مناسب است برای امور زیر است:
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️جهیزیه بردن.
✳️خرید خانه و ملک.
✳️امور دائمی و همیشگی.
✳️معالجه و درمان.
✳️ شروع به کسب و کار.
✳️خرید حیوان و چهارپایان.
✳️و پیمان گرفتن از رقیب نیک است.
💑مباشرت امشب:
مباشرت امشب و فردا :فرزند همیشه فقیر و حقیر و پیشرفت نمی کند.
💉💉 حجامت.
#حجامت خون دادن و فصد سلامتی در پی دارد.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث شادی می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه )دیده شود تعبیرش طبق آیه ی 15 سوره مبارکه"حجر" است.
لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده میشود که شخصی بی و حد حساب با خواب بیننده گفتگویی باطل کند ولی به جایی نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت استخاره.
در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
✴️ چهارشنبه 👈 26 دی / جدی 1403
👈14 رجب 1446 👈15 ژانویه 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است.
✅طلب علم و دانش.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅خون دادن.
✅دیدار علماء و بزرگان.
✅و خرید و فروش خوب است.
👶 برای زایمان مناسب و نوزاد علاقمند به علم و دانش و پر روزی باشد.
🚖سفر: مسافرت شدیدا مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🌗 امروز قمر در برج اسد و از نظر نجومی مناسب است برای امور زیر است:
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️جهیزیه بردن.
✳️خرید خانه و ملک.
✳️امور دائمی و همیشگی.
✳️معالجه و درمان.
✳️ شروع به کسب و کار.
✳️خرید حیوان و چهارپایان.
✳️و پیمان گرفتن از رقیب نیک است.
💑مباشرت امشب:
مباشرت امشب و فردا :فرزند همیشه فقیر و حقیر و پیشرفت نمی کند.
💉💉 حجامت.
#حجامت خون دادن و فصد سلامتی در پی دارد.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث شادی می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه )دیده شود تعبیرش طبق آیه ی 15 سوره مبارکه"حجر" است.
لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده میشود که شخصی بی و حد حساب با خواب بیننده گفتگویی باطل کند ولی به جایی نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت استخاره.
در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
من دلم روشن است
به تمام اتفاقات خوب در راه مانده
به تمام روزهای شیرین نیامده
به لبخندی که یک روز بر لبمان مینشیند.
صبح بخیر زندگی ❤️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
به تمام اتفاقات خوب در راه مانده
به تمام روزهای شیرین نیامده
به لبخندی که یک روز بر لبمان مینشیند.
صبح بخیر زندگی ❤️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
تمام صبح هایم
با تو بخیر می شود ..
تو آنی
که با هر تبسم ت
خورشید طلوع می کند ...
باران_قیصری
@harimezendgi👩❤️👨🦋
تمام صبح هایم
با تو بخیر می شود ..
تو آنی
که با هر تبسم ت
خورشید طلوع می کند ...
باران_قیصری
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
یه چیزی که نباید اصلا فراموش کنین اینه که :
لطف همیشگی وظیفه تون میشه
💙 توی زندگی تون کلا یه طوری رفتار کنین که اگر خارج از وظیفه شماست آنقدر اون کار رو انجام ندین که تبدیل به وظیفه تون شه.
❌ نه اینکه بخواین منت بذارین ، نه ولی یه طوری بقیه لطف کار شما رو متوجه بشن.
مثلا اگر جایی غیر از خونه خودتون دارین ظرف ها رو می شورین همسرتون بیاد و جلوی بقیه ازتون تشکر کنه !
مثلا بگه : مریم خانوم خسته شدی،بیا بشین دیگه. دستت درد نکنه "
✅اینطوری بقیه هم متوجه لطف شما میشن .
@harimezendgi👩❤️👨🦋
یه چیزی که نباید اصلا فراموش کنین اینه که :
لطف همیشگی وظیفه تون میشه
💙 توی زندگی تون کلا یه طوری رفتار کنین که اگر خارج از وظیفه شماست آنقدر اون کار رو انجام ندین که تبدیل به وظیفه تون شه.
❌ نه اینکه بخواین منت بذارین ، نه ولی یه طوری بقیه لطف کار شما رو متوجه بشن.
مثلا اگر جایی غیر از خونه خودتون دارین ظرف ها رو می شورین همسرتون بیاد و جلوی بقیه ازتون تشکر کنه !
مثلا بگه : مریم خانوم خسته شدی،بیا بشین دیگه. دستت درد نکنه "
✅اینطوری بقیه هم متوجه لطف شما میشن .
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زنان
لباس زیر متنوع بپوشید ،هم برای روحیه خودتون خوبه هم شریک جنسیتون ... اگر تعداد لباس های زیر شما کمتر از ۱۵ عدد است برای جلوگیری از قارچ تناسلی باید بعد از ۷ ماه دور انداخته شوند
هر لباسی که به شکل مستقیم با نواحی تناسلی تماس داشته باشد یعنی با سلامت هم در ارتباط است. لباس زیر هم جزو لباس های مهمی است که برای خرید، شستشو و نگهداری آن ها باید به برخی نکات مهم دقت کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
لباس زیر متنوع بپوشید ،هم برای روحیه خودتون خوبه هم شریک جنسیتون ... اگر تعداد لباس های زیر شما کمتر از ۱۵ عدد است برای جلوگیری از قارچ تناسلی باید بعد از ۷ ماه دور انداخته شوند
هر لباسی که به شکل مستقیم با نواحی تناسلی تماس داشته باشد یعنی با سلامت هم در ارتباط است. لباس زیر هم جزو لباس های مهمی است که برای خرید، شستشو و نگهداری آن ها باید به برخی نکات مهم دقت کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_دلبری
سینههای خود را قبل از معاشقه نمایان نکنید!
مردها عاشق طنازی همسرشان هستند. آنان عاشق نحوه نگاه و لمس سینه زنان هستند، لذا لباس زیر جذاب و فانتزی یا از سوتین اسفنجی استفاده کنید که سینههای شما را برجسته کند. مردها از این منظره لذت میبرند و باعث میشود احساس خوبی نیز داشته باشید و به سینه خوردن فکر کنند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
سینههای خود را قبل از معاشقه نمایان نکنید!
مردها عاشق طنازی همسرشان هستند. آنان عاشق نحوه نگاه و لمس سینه زنان هستند، لذا لباس زیر جذاب و فانتزی یا از سوتین اسفنجی استفاده کنید که سینههای شما را برجسته کند. مردها از این منظره لذت میبرند و باعث میشود احساس خوبی نیز داشته باشید و به سینه خوردن فکر کنند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
💚🦋 اگر قرار است با هم بمانید.
از هم اڪنون:
🦋اجازه بدهید همسرتان با خیال راحت حرفهایش را تا انتها بگوید.
🦋از او بخواهید گذشته را رها ڪند و فقط به آخرین موضوعی ڪه ناراحتش ڪرده بپردازد.
🦋برای هر مشڪلی همان روز تا "دیر و یا ڪهنه نشده" جلسهای تشڪیل دهید و موضوع را ناتمام باقی نگذارید.
🦋از معذرتخواهی نترسید.
🦋اگر با آرامش به تمام حرفهای او گوش ندهید نمی توانید خودتان یا او را متقاعد ڪنید.
🦋تاڪنون هیچ زندگی مشترڪی با توهین، فحاشی و متهم ڪردن یڪدیگر نجات نیافته است. پس به قصد گرفتن امتیاز و شڪست طرف مقابل، سر میز مداڪره ننشینید.
🦋سڪوت ڪردن و گوش دادن فعال و عدم قضاوت شما را به نتیجه بهتری خواهد رساند.
🦋لجبازی، ڪینه، غرور و دروغ گفتن، اسبهای وحشی و خطرناڪیاند ڪه مزرعه زیبای زندگی شما را با خاڪ یڪسان می ڪنند.
🦋برای نجات زندگی خود، عادتهای
مخرب را با همدلی و درڪ ڪردن
جایگزین ڪنید
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💚🦋 اگر قرار است با هم بمانید.
از هم اڪنون:
🦋اجازه بدهید همسرتان با خیال راحت حرفهایش را تا انتها بگوید.
🦋از او بخواهید گذشته را رها ڪند و فقط به آخرین موضوعی ڪه ناراحتش ڪرده بپردازد.
🦋برای هر مشڪلی همان روز تا "دیر و یا ڪهنه نشده" جلسهای تشڪیل دهید و موضوع را ناتمام باقی نگذارید.
🦋از معذرتخواهی نترسید.
🦋اگر با آرامش به تمام حرفهای او گوش ندهید نمی توانید خودتان یا او را متقاعد ڪنید.
🦋تاڪنون هیچ زندگی مشترڪی با توهین، فحاشی و متهم ڪردن یڪدیگر نجات نیافته است. پس به قصد گرفتن امتیاز و شڪست طرف مقابل، سر میز مداڪره ننشینید.
🦋سڪوت ڪردن و گوش دادن فعال و عدم قضاوت شما را به نتیجه بهتری خواهد رساند.
🦋لجبازی، ڪینه، غرور و دروغ گفتن، اسبهای وحشی و خطرناڪیاند ڪه مزرعه زیبای زندگی شما را با خاڪ یڪسان می ڪنند.
🦋برای نجات زندگی خود، عادتهای
مخرب را با همدلی و درڪ ڪردن
جایگزین ڪنید
@harimezendgi👩❤️👨🦋
70بازی روانی - بازی روابط جنسی:بازی سرسام
دکتر محسن محمدی نیا
#صوتی
🌷موضوع:
✨70بازی روانی - بازی روابط ...:بازی سرسام
♻️محسن محمدی نیا معین
مشاور خانواده و ☑️
✅روانشناس🥀
تحکیم روابط زوجین👩❤️💋👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🌷موضوع:
✨70بازی روانی - بازی روابط ...:بازی سرسام
♻️محسن محمدی نیا معین
مشاور خانواده و ☑️
✅روانشناس🥀
تحکیم روابط زوجین👩❤️💋👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
از تمام بودنے ها
تو همین از آن من باش♥️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
از تمام بودنے ها
تو همین از آن من باش♥️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_620
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
با رفتن ارسلان نارگل و شیرین که انگار منتظر همین بودن بدو بدو خودشونو بهم رسوندن
نیش هاشون تا بناگوش باز بود و گونه هاشون از شدت ذوق گلگون...!
بهم چسبیده بودن این به اون میگفت تو بگو ، اون به این میگفت نه تو بگو.
دستمو روی دسته صندلی گذاشتم و گفتم:
- بیاین بشینین دخترا..
هردو رو به رو نشستن.هی واسه پرسیدن سوال این پا و اون پا میکردن و معلوم نبود چی میخوان بگن..!
صورتاشونو از نظر گذروندم و گفتم:
-چیزی میخواین بگین!؟؟
شیرین اونقدر آرنجشو به پهلوی نارگل زد تا بالاخره دختر بیچاره به زبون اومد و پرسید:
-شانار خانم...شما...شما باردار شدین!؟
ظاهرا تو این خونه همه از این موضوع خبردار شده بودن و فقط خواجه حافظ درجریان نبود.لبخند زدمو پرسیدم:
-کی بهتون گفته!؟
شیرین انگار که تو مسابقه شرکت کرده باشه دستشو برد بالا و گفت:
-من بگم!؟؟ خودم شنیدم از فوزیه..داشت با اژدرخان صحبت میکرد...اتفاقی شنیدم.
لبخند زدمو گفتم:
-پس درست شنیدی!
ذوق زده و با محبتی کاملا شفاف و دوستانه گفت:
-وای خدااااجان....آقا داره بابا میشه....چقدر بهشون میاد بابا شدن..میگم خانمجان دختره یا پسره!؟
خندیدمو گفتم:
-نمیدونم شیرین...هنوز اونقدری بزرگ نشده که بشه فهمید جنسیتش چیه!
نارگل با عطوفت خاصی که تو صداش بود گفت:
-بنظر من هیچی بهتر از سلامتی نیست..سلامت باشه هرچی میخواد باشه!
دقیقا همون جمله ی ارسلان! گرچه تصور میکردم دلش پسر میخواد ولی اولا گفت سلامتی براش مهم ودوما بین پسر و دختر دومی رو انتخاب کرد که خیلی ازش بعید بود.شایدهم بخواد یه دختر داشته باشه که عین یه پسر جنگجو بارش بیاره ! ازش بعید نیست..
از فکر که بیرون اومدم دیدم لب و لوچه شیرین آویزون و نارگل هم داره بهش میخنده..
موهای ریخته روی چشمامو کنار زدمو پرسیدم:
-چیشده شیرین!؟ چرا لبات آویزون..
انگار که سر درد و دل باز شده باشه گفت:
-آااای خانمجان...چیبگم....هرچی خواستگار ماستگار واسه من میاد یا کچل یا کور...یا خاک تو سر یه بار نشده یه آدم درست و حسابی بیاد خواستگاری ما...
نارگل و من زدیم زیر خنده...لحن و حالت نگاهش موقع به زبون آوردن این حرفها واقعا بامزه بود.از خنده های ما دلخور شد و گفت:
-اییییی! به من میخندین!؟مارو باش داریم واسه کی درد وودل میکنیم...ای بابا!
نارگل با خنده دستشو رو شونه ی شیرین گذاشت و گفت:
-شیرین جونم ..غصه نخور بالاخره آن مرد می آید!
دستشو تو هوا تکون داد و گفت:
-آااا پس دیگه کی!؟ وقتی گیسم همرنگ دندونام شد!؟ آااا میخواااام صدسال سیاه نیاد..سرپیری موخوامش چیکار..
خیلی بانمک بود این شیرین...یه دنیای جالب و خاص داشت واسه خودش.ازش پرسیدم:
-حالا چجور مردی میخوای!؟
باز نیشش تا بناگوشش باز شد.این دختر همینطور بود.در ثانیه ای غمش از بین میرفت و جاشو به لبخند داد:
-میدونی چیه خانمجان ...من همیشه دلم میخواست شوهرم یه مرد قد بلند چهارشونه ی خوش اخلاق مهربون و خندون باشه ..هی برام گل بیاره...بعد جز من هیچ دختر دیگه ای به چشمش نیاد...منو زیاد دوست داشته باشه اونقدر که یه لحظه هم نتونه بدون من سر کنه و شیرین جان از دهنش نیافته...خوشتیپ باشه...خوشقیافه باشه...به من بگه دیگه شیرین جان حق نداری دست به سیاه و سفید بزنی...
همسرانه حریم زندگی💑
#پارت_620 🦋🦋شیطان مونث🦋🦋 با رفتن ارسلان نارگل و شیرین که انگار منتظر همین بودن بدو بدو خودشونو بهم رسوندن نیش هاشون تا بناگوش باز بود و گونه هاشون از شدت ذوق گلگون...! بهم چسبیده بودن این به اون میگفت تو بگو ، اون به این میگفت نه تو بگو. دستمو روی دسته…
هرچقدر منو نارگل خودمونو نگه داشتیم آخرش نتونستیم جلوی خنده هامونو بگیریم.آخه لامصب خیلی خنده داشت...و بالاخره هم زدیم زیر خنده....چپ چپ نگاهمون کرد و گفت:
-آااا...از اول هم میدونستم میخواین به من بخندین...آاااا رو آب بخندی تو ناری....خنده داره...!؟؟
نارگل به سختی خودشو کنترل کرد و بعد گفت؛
-عزیزم مشخصاتی که دادی واسه اون بازیگره معروف...چی بود اسمش...آهان برد پیت..
دستشو یه بازوی ظریف ناری زد و گفت:
-اتفاقااا طلاق گرفته نمیدونی بدون!
-لابد میاد تورو بگیره!
-دنیا اونقدر گرد و کوچیک که هیچ بعید نیست...شاید اومد منو گرفت...مثلا میاد ایران بگرده بعد منو ببینه یه دل نه صد دل عاشقم میشه بعد میگه از ایران نمیرم تا شیرین زنم نشه..یا شیرین یا مرگ!
نارگل بلند شد و گفت:
-بلند شو شیرین...بلندشو که بدجور توهم زدی!با اجازتون شانار خانم..
اونا رفتن و من هم بلند شدم و قدمی توی حیاط زدم...دلم نمیخواست برم داخل...دلم میخواست همونجا تو حیاط وقت رو کنار درختها و گل ها بگذرونم..
داشتم کف دستمو آهسته و نرم رو گلها میکشیدم که در باز شد و صدای چرخهای ماشین تو فضا پیچید..
فکر کردم ارسلان با لب خندون و باخوشحالی به عقب چرخیدم اما با بوراک چشم تو چشم شدم..
بوراکی که از همون فاصله ناباورانه زل زده بود تو چشمای من..
از دیدنم جاخورده بود.حق داشت...احتمالا دنبال من توی آسمونها میگشت اما حالا اینجا تو حیاط خونه ی ارسلان پیدام کرده بود.
در ماشین رو بست و آهسته به سمتم اومد.
آب دهنمو قورت دادمو دستمو از سمت گلها عقب کشیدم.
فکر کنم این رویارویی باید دیر یا زود اتفاق میفتاد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
-آااا...از اول هم میدونستم میخواین به من بخندین...آاااا رو آب بخندی تو ناری....خنده داره...!؟؟
نارگل به سختی خودشو کنترل کرد و بعد گفت؛
-عزیزم مشخصاتی که دادی واسه اون بازیگره معروف...چی بود اسمش...آهان برد پیت..
دستشو یه بازوی ظریف ناری زد و گفت:
-اتفاقااا طلاق گرفته نمیدونی بدون!
-لابد میاد تورو بگیره!
-دنیا اونقدر گرد و کوچیک که هیچ بعید نیست...شاید اومد منو گرفت...مثلا میاد ایران بگرده بعد منو ببینه یه دل نه صد دل عاشقم میشه بعد میگه از ایران نمیرم تا شیرین زنم نشه..یا شیرین یا مرگ!
نارگل بلند شد و گفت:
-بلند شو شیرین...بلندشو که بدجور توهم زدی!با اجازتون شانار خانم..
اونا رفتن و من هم بلند شدم و قدمی توی حیاط زدم...دلم نمیخواست برم داخل...دلم میخواست همونجا تو حیاط وقت رو کنار درختها و گل ها بگذرونم..
داشتم کف دستمو آهسته و نرم رو گلها میکشیدم که در باز شد و صدای چرخهای ماشین تو فضا پیچید..
فکر کردم ارسلان با لب خندون و باخوشحالی به عقب چرخیدم اما با بوراک چشم تو چشم شدم..
بوراکی که از همون فاصله ناباورانه زل زده بود تو چشمای من..
از دیدنم جاخورده بود.حق داشت...احتمالا دنبال من توی آسمونها میگشت اما حالا اینجا تو حیاط خونه ی ارسلان پیدام کرده بود.
در ماشین رو بست و آهسته به سمتم اومد.
آب دهنمو قورت دادمو دستمو از سمت گلها عقب کشیدم.
فکر کنم این رویارویی باید دیر یا زود اتفاق میفتاد
@harimezendgi👩❤️👨🦋