This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
رابطهٔ واقعیِ ماندگار، رابطهٔ بدون تَنِش نیست، بلکه رابطهایست که هر دو طرف تنشها و اختلافات را میبینند و بدون انکار و سرپوش، برای برطرف شدنش همپیمان میشوند. 👌👌
@harimezendgi👩❤️👨🦋
رابطهٔ واقعیِ ماندگار، رابطهٔ بدون تَنِش نیست، بلکه رابطهایست که هر دو طرف تنشها و اختلافات را میبینند و بدون انکار و سرپوش، برای برطرف شدنش همپیمان میشوند. 👌👌
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
اگر از #رابطه_دهانی احساس شرم دارید و نگران بو و طعم مایع سمینال (مایع حاوی #اسپرم) هستید:
- از مصرف ادویه های تند پرهیز کنید.
- شکر و دارچین مصرف کنید تا این مایع طعم بهتری یابد.
- نمک و فلفل را محدود کنید زیرا این مواد طعم مایع سمینال را بد می کنند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
اگر از #رابطه_دهانی احساس شرم دارید و نگران بو و طعم مایع سمینال (مایع حاوی #اسپرم) هستید:
- از مصرف ادویه های تند پرهیز کنید.
- شکر و دارچین مصرف کنید تا این مایع طعم بهتری یابد.
- نمک و فلفل را محدود کنید زیرا این مواد طعم مایع سمینال را بد می کنند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
#خانوما_بخونن
♦️هرگز به مادر شوهرتان نگویید :
چرا به پسرت یاد ندادی...!
بسیاری از خانم ها مادرشوهرهای خود را مسئول عیوب شوهرانشان می دانند.
این موضوع او را هم وارد مسائل شما می کند و همه چیز بدتر می شود و شوهرتان دیگر مسئولیت کارهایش را به عهده نمی گیرد.
با آنکه همیشه انداختن تقصیر گردن مادرش راحت تر است، ولی این شما و شوهرتان هستید که باید مسائلتان را حل کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
♦️هرگز به مادر شوهرتان نگویید :
چرا به پسرت یاد ندادی...!
بسیاری از خانم ها مادرشوهرهای خود را مسئول عیوب شوهرانشان می دانند.
این موضوع او را هم وارد مسائل شما می کند و همه چیز بدتر می شود و شوهرتان دیگر مسئولیت کارهایش را به عهده نمی گیرد.
با آنکه همیشه انداختن تقصیر گردن مادرش راحت تر است، ولی این شما و شوهرتان هستید که باید مسائلتان را حل کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_639
🦋🦋 شیطان مونث🦋🦋
صدای بوق ماشین که از بیرون اومد حدس زدم ارسلان باشه....ارسلان از اونا بیزار بود و حتی گاهی فروشنده های بی غیرت صداشون میزد!
حتی یادم میگفت گرچه بی غیرتی داییم به نفع اون شد و تونست با من ازدواج کنه اما با این حال از آدمای این مدلی که واسه پول غیرتشون رو هم به باد میدن بیزاره.
و من حالا شدیدا نگران بودم که اینجا بگو مگویی پیش بیاد واسه همین
دوباره به طلعت اخطار دادمو گفتم:
-من هیچکاری ازم برنمیاد...وقتی که داشتن اون پولو بالا میکشیدن باید فکر اینجاهاشو میکردن نه حالا...مال یتیم خوردن نداشت...
به خودم اشاره کردم:
-حتی تهمت زدن به یتیم هم ..
ابراهیم به سمت در دوید تا بازش کنه...طلعت و فائزه و دایی هم که اصلا قصد رفتن نداشتن...
نگران به سمت در نگاه کردم. حدسم درست بود...
ارسلان اومد داخل.ماشینش رو تو مسیری که ماشینها ازش رد میشدن و ختم میشد به پارکینگ، نگه داشت و بعد پیاده شد.
هیبتش حتی از اون فاصله هم مشخص بود.
دستاشو تو جیب شلوار مشکیش فرو برد و اومد سمت ما....تقریبا ازهممون یهدسرو گردن که نه...دوسر و دوگردن بلندتر و خوش هیکلتر بود...
و من نمیدونم چرا تو اون اوضاع نابسامون تازه متوجه هیکلش شده بودم.
لبخندی روی لبش بود که ترسناک جلوه اش میداد.اون معمولا فقط وقتی همچین لبخندهایی میزد که بخواد حال کسی رو بد بگیره!
دوباره رو به سوی هرسه نفرشون کردمو گفتم:
-از اینجا برید...خواهش و تمناهاتون هیچ فایده ای نداره...عین خواهش و تمناهای من یه تو دایی...عین من که بهت میگفتم به جون مادرم دزد نیستمو تو باور نمیکردی...چطور میتونستی اون لحظه تو چشمام نگاه کنی و قصاوت به خرج بدی....دایی من بچه خواهرت بودم!
چیزی نگفت و سکوتش همزمان شد با نزدیک شدن ارسلان...
با خوش روییه مورد داری گفت:
-به به جناب خان دایی جااان...راه گم کردین احیاناااا!؟؟؟
دایی اخم کرد و همچنان سر به زیر با دونه های تسبیحش ور رفت...
🦋🦋 شیطان مونث🦋🦋
صدای بوق ماشین که از بیرون اومد حدس زدم ارسلان باشه....ارسلان از اونا بیزار بود و حتی گاهی فروشنده های بی غیرت صداشون میزد!
حتی یادم میگفت گرچه بی غیرتی داییم به نفع اون شد و تونست با من ازدواج کنه اما با این حال از آدمای این مدلی که واسه پول غیرتشون رو هم به باد میدن بیزاره.
و من حالا شدیدا نگران بودم که اینجا بگو مگویی پیش بیاد واسه همین
دوباره به طلعت اخطار دادمو گفتم:
-من هیچکاری ازم برنمیاد...وقتی که داشتن اون پولو بالا میکشیدن باید فکر اینجاهاشو میکردن نه حالا...مال یتیم خوردن نداشت...
به خودم اشاره کردم:
-حتی تهمت زدن به یتیم هم ..
ابراهیم به سمت در دوید تا بازش کنه...طلعت و فائزه و دایی هم که اصلا قصد رفتن نداشتن...
نگران به سمت در نگاه کردم. حدسم درست بود...
ارسلان اومد داخل.ماشینش رو تو مسیری که ماشینها ازش رد میشدن و ختم میشد به پارکینگ، نگه داشت و بعد پیاده شد.
هیبتش حتی از اون فاصله هم مشخص بود.
دستاشو تو جیب شلوار مشکیش فرو برد و اومد سمت ما....تقریبا ازهممون یهدسرو گردن که نه...دوسر و دوگردن بلندتر و خوش هیکلتر بود...
و من نمیدونم چرا تو اون اوضاع نابسامون تازه متوجه هیکلش شده بودم.
لبخندی روی لبش بود که ترسناک جلوه اش میداد.اون معمولا فقط وقتی همچین لبخندهایی میزد که بخواد حال کسی رو بد بگیره!
دوباره رو به سوی هرسه نفرشون کردمو گفتم:
-از اینجا برید...خواهش و تمناهاتون هیچ فایده ای نداره...عین خواهش و تمناهای من یه تو دایی...عین من که بهت میگفتم به جون مادرم دزد نیستمو تو باور نمیکردی...چطور میتونستی اون لحظه تو چشمام نگاه کنی و قصاوت به خرج بدی....دایی من بچه خواهرت بودم!
چیزی نگفت و سکوتش همزمان شد با نزدیک شدن ارسلان...
با خوش روییه مورد داری گفت:
-به به جناب خان دایی جااان...راه گم کردین احیاناااا!؟؟؟
دایی اخم کرد و همچنان سر به زیر با دونه های تسبیحش ور رفت...
همسرانه حریم زندگی💑
#پارت_639 🦋🦋 شیطان مونث🦋🦋 صدای بوق ماشین که از بیرون اومد حدس زدم ارسلان باشه....ارسلان از اونا بیزار بود و حتی گاهی فروشنده های بی غیرت صداشون میزد! حتی یادم میگفت گرچه بی غیرتی داییم به نفع اون شد و تونست با من ازدواج کنه اما با این حال از آدمای این مدلی…
ارسلان رو به روش ایستاد.چشماشو باریک کرد و باز گفت:
-جنس خریده شده پس داده نمیشود!
دایی سری تکون داد و لب زد:
-الله اکبر....ببین جوون شانار از پوست و گوشت و استخون من و ...
قبل اینکه حرفش تموم بشه ارسلان طعنه زنان گفت:
-آدم که پوست و گوشت و خون و استخون خودشو نمیفروشه لوتی! میفروشه!؟ آره...امثال تو میفروشن....حالا امرتون !؟
طلعت اونقدر به دایی چشم و ابرو رفت تا بالاخره دایی سکوت چند دقیقه ایش رو که بخاطر طعنه های ارسلان به وجود اومد شکست و گفت:
-اومدم که بگم اون دوتا پدرسوخته جاهلی کردن....نادونی کردن...نفهمیدن و شکر زیادی خوردن.پاسگاه گفته شاکی اصلی شمایین اون آقا...جوادی رو میگم...اونم گفتم اگه شما اجازه دادین رضایت میده...سپهر دست و پاش شکسته و روزبه انگشتش قطع شده...هردوشون اوضاعشون نابسامون...اگه میشه رضایت بدین ...
اینبار طلعت بود که با خواهش و تمنا گفت:
-شما دیگه الان دوماد خانواده ما هستین...دخترمون زنتون....ما فامیلیم و فامیل باید به فامیل رحم کنه!
ارسلان پوزختد زنان از کنار اونا گذشت و اومد سمت منی که شالمو جوری گرفته بودم تا شکم نسبتا برآمدم رو نبینن..درست کنارم ایستادو گفت:
-نوووووچ...شرمنده اخلاق حاجی و عیالش....کلا دست به رضایتم خیلی ملس نیست....
فائزه که تلاش زیادی داشت تا خشم ونفرتش رو ازما موقع حرف زدن سانسور کنه گفت:
-دست و پای شوهرم شکسته....جالش خوب نیست...خواهش میکنم رضایت بدین....
ارسلان دستاشو زیر گوش خودش گرفت و باجلو بردن سرش خطاب به فائزه گفت:
-هااات!؟ چی!؟؟ تیکه آخر حرفتو نشنیدم....
فائزه فهمید داره تمسخر میشه اما بازم چون هیچ کاری ازش برنمیومد اهسته گفت:
-خواهش میکنم رضایت بدین...
ارسلان باز گفت:
-اههههه..لعنت....گوشهام امشب چقدر سنگین شدن...دوباره دختر جون...دوباره تکرار کن....
فائزه نامحسوس دندون قروچه ای کرد و یعد با مشت کردن دستهاش بلندتر از دفعات قبل گفت:
-خواهش میکنم ازتون....خواهش میکنم رضایت بدین شوهر و برادرم بیان بیرون...
ارسلان سرشو عقب برد و گفت:
-تو خواب ببینین یانکیاااا...اون موقع که پولو هاپولی کردین و چند نفرو نسبت بهم بدبین کردین باید فکر اینجاشو میکردین....این مدت خوردین خوابیدن کیفشو بردین همون چند مدت بستون بود...اون هدیه ی ما به شما اما....اما دیگه نه....آق داداش شما و شوهرجونتون خربزه خوردن و خربزه خوردن هم لرز داره....
با زدن حرفهاش دستشو به سمت در دراز کرد و گفت:
-در دقیقا اونجاست....نمیگم خوش اومدین چون اصلا از دیدنتون خوشحال نشدم....برید...بدید پی کارتون که عادت به خسته کردن فکم ندارم...
رسما بهشون ر.....ده بود! ولی خبر نداشت که خانوادهدی دایی من یه چیزی تو مایه های سنگ پای قزوینن.....
و حتی میتونم بگم بدتر!
طلعت با اخم و با اون زبون تند و تیزش نطق از روی عصبانیتشو شروع کرد و گفت:
-شوهر بدبخت من حق پدری به گردن زن دردونه ی تو داره....
ازش مراقبت کرد...بزرگش کرد....این دختره صدبار صدتا بی آبروئیی واسه ما به بار آورد اما نصرت باز نگهش داشت لقمه از دهن بچه خودش درمیاورد و میذاشت دهن دختر خواهرش....
همین دختر...همینی که اینجوری الان اهمیت سگ به داییش نمیده همین وقتی بچه بود حتی خواهر پدرشم نخواستش....ما بزرگش کردیم ما آب و دونش دادیم...ما رسوندیمش به اینجا....
جهت نگاهشو از ارسلان به سمت من سوق داد:
-باریک الله شانار خانم...باریک...آدمو سگ بگیره ولی جو نگیره تورو جو پولداری گرفته...دستت که به یه جایی رسید شوهر پولدار که گیرت اومد ما شدیم عخ پخ !؟؟ هیی...هی روزگار....
چیزی نتونستم بگم جز اینکه پوزخند تلخی بزنم....فقط همین!!!
چون که در حیرت بودم.درحیرت بودم از این جنس آدمها.آدمای دروغ گو وریا کار....آدمایی که هرچقدر ورقشون میزدی شخصیتهاشون تموم نمیشدن که نمیشدن....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
-جنس خریده شده پس داده نمیشود!
دایی سری تکون داد و لب زد:
-الله اکبر....ببین جوون شانار از پوست و گوشت و استخون من و ...
قبل اینکه حرفش تموم بشه ارسلان طعنه زنان گفت:
-آدم که پوست و گوشت و خون و استخون خودشو نمیفروشه لوتی! میفروشه!؟ آره...امثال تو میفروشن....حالا امرتون !؟
طلعت اونقدر به دایی چشم و ابرو رفت تا بالاخره دایی سکوت چند دقیقه ایش رو که بخاطر طعنه های ارسلان به وجود اومد شکست و گفت:
-اومدم که بگم اون دوتا پدرسوخته جاهلی کردن....نادونی کردن...نفهمیدن و شکر زیادی خوردن.پاسگاه گفته شاکی اصلی شمایین اون آقا...جوادی رو میگم...اونم گفتم اگه شما اجازه دادین رضایت میده...سپهر دست و پاش شکسته و روزبه انگشتش قطع شده...هردوشون اوضاعشون نابسامون...اگه میشه رضایت بدین ...
اینبار طلعت بود که با خواهش و تمنا گفت:
-شما دیگه الان دوماد خانواده ما هستین...دخترمون زنتون....ما فامیلیم و فامیل باید به فامیل رحم کنه!
ارسلان پوزختد زنان از کنار اونا گذشت و اومد سمت منی که شالمو جوری گرفته بودم تا شکم نسبتا برآمدم رو نبینن..درست کنارم ایستادو گفت:
-نوووووچ...شرمنده اخلاق حاجی و عیالش....کلا دست به رضایتم خیلی ملس نیست....
فائزه که تلاش زیادی داشت تا خشم ونفرتش رو ازما موقع حرف زدن سانسور کنه گفت:
-دست و پای شوهرم شکسته....جالش خوب نیست...خواهش میکنم رضایت بدین....
ارسلان دستاشو زیر گوش خودش گرفت و باجلو بردن سرش خطاب به فائزه گفت:
-هااات!؟ چی!؟؟ تیکه آخر حرفتو نشنیدم....
فائزه فهمید داره تمسخر میشه اما بازم چون هیچ کاری ازش برنمیومد اهسته گفت:
-خواهش میکنم رضایت بدین...
ارسلان باز گفت:
-اههههه..لعنت....گوشهام امشب چقدر سنگین شدن...دوباره دختر جون...دوباره تکرار کن....
فائزه نامحسوس دندون قروچه ای کرد و یعد با مشت کردن دستهاش بلندتر از دفعات قبل گفت:
-خواهش میکنم ازتون....خواهش میکنم رضایت بدین شوهر و برادرم بیان بیرون...
ارسلان سرشو عقب برد و گفت:
-تو خواب ببینین یانکیاااا...اون موقع که پولو هاپولی کردین و چند نفرو نسبت بهم بدبین کردین باید فکر اینجاشو میکردین....این مدت خوردین خوابیدن کیفشو بردین همون چند مدت بستون بود...اون هدیه ی ما به شما اما....اما دیگه نه....آق داداش شما و شوهرجونتون خربزه خوردن و خربزه خوردن هم لرز داره....
با زدن حرفهاش دستشو به سمت در دراز کرد و گفت:
-در دقیقا اونجاست....نمیگم خوش اومدین چون اصلا از دیدنتون خوشحال نشدم....برید...بدید پی کارتون که عادت به خسته کردن فکم ندارم...
رسما بهشون ر.....ده بود! ولی خبر نداشت که خانوادهدی دایی من یه چیزی تو مایه های سنگ پای قزوینن.....
و حتی میتونم بگم بدتر!
طلعت با اخم و با اون زبون تند و تیزش نطق از روی عصبانیتشو شروع کرد و گفت:
-شوهر بدبخت من حق پدری به گردن زن دردونه ی تو داره....
ازش مراقبت کرد...بزرگش کرد....این دختره صدبار صدتا بی آبروئیی واسه ما به بار آورد اما نصرت باز نگهش داشت لقمه از دهن بچه خودش درمیاورد و میذاشت دهن دختر خواهرش....
همین دختر...همینی که اینجوری الان اهمیت سگ به داییش نمیده همین وقتی بچه بود حتی خواهر پدرشم نخواستش....ما بزرگش کردیم ما آب و دونش دادیم...ما رسوندیمش به اینجا....
جهت نگاهشو از ارسلان به سمت من سوق داد:
-باریک الله شانار خانم...باریک...آدمو سگ بگیره ولی جو نگیره تورو جو پولداری گرفته...دستت که به یه جایی رسید شوهر پولدار که گیرت اومد ما شدیم عخ پخ !؟؟ هیی...هی روزگار....
چیزی نتونستم بگم جز اینکه پوزخند تلخی بزنم....فقط همین!!!
چون که در حیرت بودم.درحیرت بودم از این جنس آدمها.آدمای دروغ گو وریا کار....آدمایی که هرچقدر ورقشون میزدی شخصیتهاشون تموم نمیشدن که نمیشدن....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ سه شنبه 👈16 بهمن/ دلو 1403
👈5 شعبان 1446👈4 فوریه 2025
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌸🌺🥀🌹🍃🌷💐🌾🍀☘🌴🌺
میلاد با سعادت حضرت سید الساجدین تاج الباکیین زین الصالحین امام زین العابدین علیه السلام " 38 هجری قمری.
🌷💐🌺🥀🌹🌸🍃🌿☘🍀🌺🌼
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛صدقه صبحگاهی رفع اثر نحوست کند.
🚖سفر : مسافرت خوب و همراه صدقه باشد.
👶مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج ثور است و برای امور زیر خوب است:
✳️خرید طلا و جواهرات.
✳️ارسال جنس به مشتری.
✳️خرید ملک و خانه و زمین.
✳️نقل و انتقال و جابجایی.
✳️دیدار دوستان و مسولین.
✳️مشارکت و امور مشارکتی.
✳️و درختکاری نیک است.
🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب است.
👨👩👧👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : مباشرت برای سلامتی مفید است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث سرور و شادی می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، سبب زردی رنگ می شود.
✂️ ناخن گرفتن.
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 6 سوره مبارکه "انعام" است.
الم یروا کم اهلکنا من قبلهم...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده اندکی آزردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
👈5 شعبان 1446👈4 فوریه 2025
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌸🌺🥀🌹🍃🌷💐🌾🍀☘🌴🌺
میلاد با سعادت حضرت سید الساجدین تاج الباکیین زین الصالحین امام زین العابدین علیه السلام " 38 هجری قمری.
🌷💐🌺🥀🌹🌸🍃🌿☘🍀🌺🌼
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛صدقه صبحگاهی رفع اثر نحوست کند.
🚖سفر : مسافرت خوب و همراه صدقه باشد.
👶مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج ثور است و برای امور زیر خوب است:
✳️خرید طلا و جواهرات.
✳️ارسال جنس به مشتری.
✳️خرید ملک و خانه و زمین.
✳️نقل و انتقال و جابجایی.
✳️دیدار دوستان و مسولین.
✳️مشارکت و امور مشارکتی.
✳️و درختکاری نیک است.
🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب است.
👨👩👧👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : مباشرت برای سلامتی مفید است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث سرور و شادی می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، سبب زردی رنگ می شود.
✂️ ناخن گرفتن.
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 6 سوره مبارکه "انعام" است.
الم یروا کم اهلکنا من قبلهم...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده اندکی آزردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
#ایده_متن
ندایِ صُبح بِخیر از تو
نَوایِ مَستیاش با مَن
عَجب صُبحِ قَشنگی شُد
نگاهَت دَر نِگاهِ مَن...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
ندایِ صُبح بِخیر از تو
نَوایِ مَستیاش با مَن
عَجب صُبحِ قَشنگی شُد
نگاهَت دَر نِگاهِ مَن...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
اگر اهل قناعت نباشید و شوهرتان مجبور به اضافه ڪاري باشد،تاوان سنگیني مثل بهم خوردن آرامش زندگي خواهید پرداخت
@harimezendgi👩❤️👨🦋
اگر اهل قناعت نباشید و شوهرتان مجبور به اضافه ڪاري باشد،تاوان سنگیني مثل بهم خوردن آرامش زندگي خواهید پرداخت
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
ارگاسم مرد خارجی است و باعث خارج شدن انرژی میشود
در مقابل اوج لذت جنسی در زن درونی است و انرژی در بدن باقی میماند و
برای همین سرحال میماند
@harimezendgi👩❤️👨🦋
ارگاسم مرد خارجی است و باعث خارج شدن انرژی میشود
در مقابل اوج لذت جنسی در زن درونی است و انرژی در بدن باقی میماند و
برای همین سرحال میماند
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
از آقایون بالای ۴۰ سال خواستن به اقایونی که اوایل ۳۰ سالگی هستند درس زندگی بدن. اینا چندتاشن:
-یکی از مهم ترین تصمیماتی که تو زندگی میگیری اینه که با کی بچه دار بشی. اگه خونهات رو دوس نداشته باشی، میتونی بفروشیش. اگه همسرت رو دوس نداشتی میتونی ازش جدا شی، ولی بچه دار شدن
دکمه “پشیمون شدم” نداره و تا آخر عمر زندگی خودت، بچهات و مادر بچهات به هم گره خواهد خورد. پس سعی کن انتخابت درست باشه. (پ.ن.بله، این نصیحت رو به خانم ها هم میشه کرد و کاملا دو طرفهاس).
-اگه پارتنر دارید سعی کنید تا جایی که میتونید از زندگی کنارش لذت ببرید. سفر برید،کارای مختلف انجام بدین و… . سلامتی آدما ممکنه یهو و به طور ناگهانی تغییر کنه و اگه پارتنرتون درگیر بیماری بشه همه اش افسوس گذشته رو خواهید خورد.
-وقتی فرزندتون ۱۰ ساله شد، تقریبا نصف زمانی که قراره با هم و کنار هم باشید سپری شده. بچه ها که بزرگ میشن کمتر و کمتر به شما نیاز خواهند داشت و در نهایت گروههای دوستی خودشون رو پیدا میکنند. سعی کنید تا وقتی کنار شما هستند از حضورشون لذت ببرید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
از آقایون بالای ۴۰ سال خواستن به اقایونی که اوایل ۳۰ سالگی هستند درس زندگی بدن. اینا چندتاشن:
-یکی از مهم ترین تصمیماتی که تو زندگی میگیری اینه که با کی بچه دار بشی. اگه خونهات رو دوس نداشته باشی، میتونی بفروشیش. اگه همسرت رو دوس نداشتی میتونی ازش جدا شی، ولی بچه دار شدن
دکمه “پشیمون شدم” نداره و تا آخر عمر زندگی خودت، بچهات و مادر بچهات به هم گره خواهد خورد. پس سعی کن انتخابت درست باشه. (پ.ن.بله، این نصیحت رو به خانم ها هم میشه کرد و کاملا دو طرفهاس).
-اگه پارتنر دارید سعی کنید تا جایی که میتونید از زندگی کنارش لذت ببرید. سفر برید،کارای مختلف انجام بدین و… . سلامتی آدما ممکنه یهو و به طور ناگهانی تغییر کنه و اگه پارتنرتون درگیر بیماری بشه همه اش افسوس گذشته رو خواهید خورد.
-وقتی فرزندتون ۱۰ ساله شد، تقریبا نصف زمانی که قراره با هم و کنار هم باشید سپری شده. بچه ها که بزرگ میشن کمتر و کمتر به شما نیاز خواهند داشت و در نهایت گروههای دوستی خودشون رو پیدا میکنند. سعی کنید تا وقتی کنار شما هستند از حضورشون لذت ببرید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
لجبازی نه تنها به طرف مقابلت بلکه بیشتر به خودت لطمه خواهد زد. اگربه خاطر لجبازی هم آغوشی نداشته باشی به خودت ضرر زدی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
لجبازی نه تنها به طرف مقابلت بلکه بیشتر به خودت لطمه خواهد زد. اگربه خاطر لجبازی هم آغوشی نداشته باشی به خودت ضرر زدی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
میخوای مردی روبشناسی؟
به رفتارای پدرش نگاه کن.
مرد رابطه باهمسرش رواز پدرش یاد میگیره
میخوای بدونی چطور با شما رفتارمیکنه؟
ببین پدرش چه رفتاری با مادرش داره.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
میخوای مردی روبشناسی؟
به رفتارای پدرش نگاه کن.
مرد رابطه باهمسرش رواز پدرش یاد میگیره
میخوای بدونی چطور با شما رفتارمیکنه؟
ببین پدرش چه رفتاری با مادرش داره.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
💕حس شنوايی فعالترين حس در خانمهاست.
آنها دوست دارند علاقه شما را ضمن اينکه در اعمالتان میبينند مکررا از زبانتان هم بشنوند
در ابراز علاقه صرفهجویی نكنيد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💕حس شنوايی فعالترين حس در خانمهاست.
آنها دوست دارند علاقه شما را ضمن اينکه در اعمالتان میبينند مکررا از زبانتان هم بشنوند
در ابراز علاقه صرفهجویی نكنيد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زنان
#آموزشی
😈🙈 بهترین روش خوشبوکردن واژن
مناسب ترین راه های خانگی برای رفع بوی بد و خوشبو شدن دستگاه تناسلی در خانم ها این است که باید واژن خود را تمیز، خشک و عاری از بیماری نگاه دارید. همه زنان باید به بهداشت واژن خود توجه کنند. یک واژن سالم به طور عادی اسیدی و حاوی مقدار زیادی باکتری های مفید است، که به دفع عفونت و حفظ PH طبیعی کمک می کند.
👙خوشبو کردن واژن با گیاهان دارویی:
👙💦برگ لیمو و آب:
5 عدد برگ لیمو را یک لیوان آب بجوشانید. پس از چند دقیقه جوشیدن حرارت را خاموش کنید و اجازه دهید تا مایع خوب سرد شود. 30 دقیقه بعد برگهای لیمو را برداشته و واژن را با آن شستشو دهید.
👙💦 آلوئه ورا و ماست:
ژل آلوئه ورا را با یک قاشق چایخوری ماست به خوبی مخلوط کنید،خوشبوکننده شما آماده است. برای رفع بوی نامطبوع واژینال این ترکیب را به مدت 5 دقیقه روی آن قرار دهید سپس به خوبی آبکشی کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
😈🙈 بهترین روش خوشبوکردن واژن
مناسب ترین راه های خانگی برای رفع بوی بد و خوشبو شدن دستگاه تناسلی در خانم ها این است که باید واژن خود را تمیز، خشک و عاری از بیماری نگاه دارید. همه زنان باید به بهداشت واژن خود توجه کنند. یک واژن سالم به طور عادی اسیدی و حاوی مقدار زیادی باکتری های مفید است، که به دفع عفونت و حفظ PH طبیعی کمک می کند.
👙خوشبو کردن واژن با گیاهان دارویی:
👙💦برگ لیمو و آب:
5 عدد برگ لیمو را یک لیوان آب بجوشانید. پس از چند دقیقه جوشیدن حرارت را خاموش کنید و اجازه دهید تا مایع خوب سرد شود. 30 دقیقه بعد برگهای لیمو را برداشته و واژن را با آن شستشو دهید.
👙💦 آلوئه ورا و ماست:
ژل آلوئه ورا را با یک قاشق چایخوری ماست به خوبی مخلوط کنید،خوشبوکننده شما آماده است. برای رفع بوی نامطبوع واژینال این ترکیب را به مدت 5 دقیقه روی آن قرار دهید سپس به خوبی آبکشی کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
گل ریحون بوته ی یاسم عطر تو واسم بهترینه
مث پیچک میپیچه صدات زنگ خنده هات دلنشینه ♥️💍🌿
@harimezendgi👩❤️👨🦋
گل ریحون بوته ی یاسم عطر تو واسم بهترینه
مث پیچک میپیچه صدات زنگ خنده هات دلنشینه ♥️💍🌿
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_640
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
طلعت واسه خودش میبرید و میدوخت و چنان فلسفه میبافت که من بدهکار شدم و اون طلبکار.... راستش تو چشمم اونقدر وقیح بودن که حتی سعی نکردم جوابشونو بدم. اونا بی چشم و رو تر از این بودن که بخوان احساس پشیمونی و ندامت بکنن... با تاسف سرمو تکون دادم که ارسلان اینبار نه با شوخی بلکه جدی و حتی تاحدودی ترسناک گفت: -بببن دایی جان به اصطلاح محترم...واسه منی که ادمای هم جنس شماهارو میشناسم کم قپی بیاین....از چه حقی حرف میزنین خانواده تناردیه !؟ روزی که من اومدم خونتون شما همین دختری که اینجوری از حقعایی که به گردنش دارید حرف میزنید و ندیده و نشناختن به چند بسته اسکناس فروختین به من.... آدم مرغشو هم بخواد بفروشه اول ته و توی خریدارو درمیاره ولی شما حتی از من نپرسیدن چی ام کی ام چیکاره ام.... تا چشمتون به کت تنم و ماشین زیرپام افتاد خیالات برتون داشت...اگه من یه جانی زنجیره ای بودم...اگه اصلا این ماشین و کت اجاره بودن چی!؟؟ مکث کرد. دستشو دور گردنم انداخت و بعد گفت: -دلم نمیخواد آرامش زنم بهم بخوره...دفعه بعد اینوارا ببینمتون دیگه اینقدر محترمانه باهاتون رفتار نمیکنم.... حرفهاشو اونقدر با تحکم و جدیت زده بود که دیگه هیچکدوم جرات نکردن چیزی بگن.... همه داشتیم نگاهش می کردیم که رو به سوی ابراهیم کردو گفت: -نرفتن به زور بندازشون بیرون... ابراهیم پرسید: منو برگردوند و باهم شروع به راه رفتن کردیم.سرمو چرخوندم واز روی شانه نگاهی به عقب انداختم.ابراهیم داشت با اخم و تشر از اونجا بیرونشون میکرد. آه کشیدمو سرمو پایین انداختم ارسلان منو به خودش فشرد و گفت: -چیه!؟ چرا اینقدر پکر و ناراحتی!؟ سرمو بلند کردم و با تاسف گفتم: -نباید ناراحت باشم !؟؟ فکر میکنی دیدن خانواده ی داییم تو همچین حالتی خوشحالم میکنه!؟ -نمیکنه!؟؟ به نیمرخش نگاه کردو گفتم: -نه..معلوم که نمیکنه! من ناراحتم چون اونا سرافکندم کردن... با بیخیالی گفت: -اهمیت نده و بهشون فکر نکن...تو به تنها کسی که باید اهمیت بدی خودت و خانوادت و خانوادهی تو داییت یا زن داییت و اون ژیگلوها نیستن.... خانواده ی تو منم..و بچمون هوووم؟؟ درست نمیگم!؟ لبخند کمرنگی روی صورتم نشست.اون درست میگفت.از این به بعد خانواده ی منم اون بود و بچه ی توی راهمون...نه دایی...نه طلعت...نه فائزه و روزبه یا هرکس دیگه ای... -آره... -چی آره !؟ سوال و جواب میکرد که من از فاز غم بیرون بیام.منم جواب دادم: -که خانواده ی من تو و بچمین... دستشو آهسته رو شونه ام بالا و پایین کرد و گفت: -آره آفرین...جواب درست همین.... صورتمو ماچ کرد.محبتهاش دلممو گرم میکرد. دوباره پرسبد: -وسایلاتو جمع کردی!؟ -آره همین امروز میریم... اشاره ای به یوسف کرد و یوسف درو برامون باز کرد تا بریم داخل و همزمان گفت: -آره...کارارو سپردم دست بقیه...همیت امروز میبرمت که از این شهر کوفتی دور بشی.... چه خبر خوبی....دورشدن از تهرون تنها چیزی بود که توی اون شرایط لازم داشتم. اژدر خان اومد سمتمون.راضی و خوشحال نگاهمون کرد و پرسید: -پس موعود سفر رسیده.... ارسلان خوشحال جواب داد: -اهوم....وقتشه حالی به خودمون بدیم... -سپردم اونجارو براتون مرتب کنن....امیدوارم حسابی بهتون خوش بگذره! خوشحال بود.حتی لیشتر ازما و این از شدت عشق و علاقه اش به ارسلان نشات میگرفت...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
طلعت واسه خودش میبرید و میدوخت و چنان فلسفه میبافت که من بدهکار شدم و اون طلبکار.... راستش تو چشمم اونقدر وقیح بودن که حتی سعی نکردم جوابشونو بدم. اونا بی چشم و رو تر از این بودن که بخوان احساس پشیمونی و ندامت بکنن... با تاسف سرمو تکون دادم که ارسلان اینبار نه با شوخی بلکه جدی و حتی تاحدودی ترسناک گفت: -بببن دایی جان به اصطلاح محترم...واسه منی که ادمای هم جنس شماهارو میشناسم کم قپی بیاین....از چه حقی حرف میزنین خانواده تناردیه !؟ روزی که من اومدم خونتون شما همین دختری که اینجوری از حقعایی که به گردنش دارید حرف میزنید و ندیده و نشناختن به چند بسته اسکناس فروختین به من.... آدم مرغشو هم بخواد بفروشه اول ته و توی خریدارو درمیاره ولی شما حتی از من نپرسیدن چی ام کی ام چیکاره ام.... تا چشمتون به کت تنم و ماشین زیرپام افتاد خیالات برتون داشت...اگه من یه جانی زنجیره ای بودم...اگه اصلا این ماشین و کت اجاره بودن چی!؟؟ مکث کرد. دستشو دور گردنم انداخت و بعد گفت: -دلم نمیخواد آرامش زنم بهم بخوره...دفعه بعد اینوارا ببینمتون دیگه اینقدر محترمانه باهاتون رفتار نمیکنم.... حرفهاشو اونقدر با تحکم و جدیت زده بود که دیگه هیچکدوم جرات نکردن چیزی بگن.... همه داشتیم نگاهش می کردیم که رو به سوی ابراهیم کردو گفت: -نرفتن به زور بندازشون بیرون... ابراهیم پرسید: منو برگردوند و باهم شروع به راه رفتن کردیم.سرمو چرخوندم واز روی شانه نگاهی به عقب انداختم.ابراهیم داشت با اخم و تشر از اونجا بیرونشون میکرد. آه کشیدمو سرمو پایین انداختم ارسلان منو به خودش فشرد و گفت: -چیه!؟ چرا اینقدر پکر و ناراحتی!؟ سرمو بلند کردم و با تاسف گفتم: -نباید ناراحت باشم !؟؟ فکر میکنی دیدن خانواده ی داییم تو همچین حالتی خوشحالم میکنه!؟ -نمیکنه!؟؟ به نیمرخش نگاه کردو گفتم: -نه..معلوم که نمیکنه! من ناراحتم چون اونا سرافکندم کردن... با بیخیالی گفت: -اهمیت نده و بهشون فکر نکن...تو به تنها کسی که باید اهمیت بدی خودت و خانوادت و خانوادهی تو داییت یا زن داییت و اون ژیگلوها نیستن.... خانواده ی تو منم..و بچمون هوووم؟؟ درست نمیگم!؟ لبخند کمرنگی روی صورتم نشست.اون درست میگفت.از این به بعد خانواده ی منم اون بود و بچه ی توی راهمون...نه دایی...نه طلعت...نه فائزه و روزبه یا هرکس دیگه ای... -آره... -چی آره !؟ سوال و جواب میکرد که من از فاز غم بیرون بیام.منم جواب دادم: -که خانواده ی من تو و بچمین... دستشو آهسته رو شونه ام بالا و پایین کرد و گفت: -آره آفرین...جواب درست همین.... صورتمو ماچ کرد.محبتهاش دلممو گرم میکرد. دوباره پرسبد: -وسایلاتو جمع کردی!؟ -آره همین امروز میریم... اشاره ای به یوسف کرد و یوسف درو برامون باز کرد تا بریم داخل و همزمان گفت: -آره...کارارو سپردم دست بقیه...همیت امروز میبرمت که از این شهر کوفتی دور بشی.... چه خبر خوبی....دورشدن از تهرون تنها چیزی بود که توی اون شرایط لازم داشتم. اژدر خان اومد سمتمون.راضی و خوشحال نگاهمون کرد و پرسید: -پس موعود سفر رسیده.... ارسلان خوشحال جواب داد: -اهوم....وقتشه حالی به خودمون بدیم... -سپردم اونجارو براتون مرتب کنن....امیدوارم حسابی بهتون خوش بگذره! خوشحال بود.حتی لیشتر ازما و این از شدت عشق و علاقه اش به ارسلان نشات میگرفت...
@harimezendgi👩❤️👨🦋