#همسرانه
بال پرواز همسرتان باشید. لازم نیست جور او را بکشید اما می توانید در فعالیت هایی که دارد طوری عمل کنید که حس کند به پیشرفتش علاقه مندید و اگر لازم باشد سکوی پرتاب او می شوید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
بال پرواز همسرتان باشید. لازم نیست جور او را بکشید اما می توانید در فعالیت هایی که دارد طوری عمل کنید که حس کند به پیشرفتش علاقه مندید و اگر لازم باشد سکوی پرتاب او می شوید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_546
یه حالتی شبیه خودخوری داشتم...از یه طرف هی وسوسه میشدم برم سمتش و بگم به چه حقی با اون دختر گرم گرفتی
و از طرف دیگه غرورم نمیذاشت واسه همین فقط هی خودخوری میکردمو به نگاه کی پر حرص و لبخندهای زورکی بسنده
میکردم....
ولی نه...ارسلان قصد کوتاه اومد نداشت و ظاهرا چون بعد مدتها می رو که دوست دوران بچگیش بودو دیده بود حسابی
داست باهاش گپ میزد و از فرصت بدست اومده استفاده میکرد....
داشتن از چیزی حرف میزدن که بشدت بخاطرش خندشون گرفته بود...اونقدر که منم کنجکاو شدم...می دست ارسلان رو
گرفت و تو گوشش چیزی گفت و باز خندیدن....
نگاه تاسف باری به ارسلان انداختمو طعنه زنان گفتم:
-بدم نمیاد تو خنده هات شریک بشم!
خواست جواب بده که آرزو گفت:
-می داره یکی از باحالترین خاطره هامونو تعریف میکنه...
-خاطره !؟
باستین یه چیز تیز گذاشته بود زیر باسن خواهر یکی از قلچماقهای کلاس و خلاصه حسابی به فناش داد...بعدش اون پسرهآره....من خودمم دقیق یادم....ما توی یه مدرسه بودیم....
به تلافی من و می رو تو راه مدرسه دنبال کرد...داد میزد و میگفت هردوتاتون رو میندازم تو رودخونه تا خوراک جونورا
بشین..
نیشخندی زدم و گفتم:
-این خنده داره واقعا آرزو..؟ این بیشتر شبیه یه قصه ی ترسناک....
قه قهه زد و گفت:
- خب اره خنده دار نیست...اون موقع واقعا همه چی ترسناک بود اما حالا که بزرگ شدیمو مرورش میکنیم واسه هممون
خنده داره...
من تونستم فرار کنم اما قلچماق کلاس می رو گیر انداخت و کشون کشون بردش تا سمت رودخونه ی کوچیکی که تو همونباستین از اونا بود که همیشه خرابکاری میکرد و درمیرفت و جورشو ارسلان میکشید...اون روزهم همینکارو کرد...خلاصه خب بعدش چیشد....؟
مسیر بود...باورت نمیشه شانار... واقعا میخواست پرتش کن...می هم مدام جیغ میکشید و فحش میداد...خود باستین
لعنتی هم معلوم نبود کدوم گوری رفته....
لبخندی تصنعی زدم و بعد از یه نگاه به می که با محبت ارسلان رو نگاه میکرد گفتم:
-لابد بعدش ارسلان سر رسیدو شاهزده خانمو نجات داد..؟!
آرزو باز زد زیر خنده...اونفدر خندید که دلش درد گرفت و اشک تو چشمهاش جمع شد و گفت:
خیلی گنده بود و واقعا نمیشد باهاش گلاویز شد...اونم هی با اون شیکم گنده اش بالا و پایین میپرید زار میزد و ماتحتشو خدایااا...هیچوقت اون روزو یادم نمیره....ارسلان یه چوب تیز برداشت و زد تو کون پسره....آخه هیکلش نسبت به ماها می مالید....
نگاهی به ارسلان انداختم...می بهش چسبیده بود و با لحن آرومی گذشته رو مرور میکرد....نه...نتونستم تحمل کنم....بعد
از یه نگاه پر نفرت به ارسلان بلند شدمو گفتم:
-خاطره ی خیلی باحالی بود...من برم یه چرخی توی حیاط بزنم...
-حتما عزیزم....برو....
بلند شدمو ازشون فاصله گرفتم که اگه اینکارو نمیکردم فشارخونم میرد بالا....شاید رو هزار و در حد انفجار زمین!
دستامو دور بدنم حلقه کردمو رفتم سمت درختها تا یکم بوی گل و گیاه استشمام کنم بلکه حالم جا بیاد...مبخواستم اونقدر
دور بشم که چشمم بهشون نیفته...
چند دقیقه ای از خلوت باخودم نگذشته بود که حضور یه نفرو کنار خودم حس کردم ..تا فهمیدم ارسلان با اخم ازش رو
برگردوندمو گفتم:
-نیا پیش من...برو پیش دوست جونت ...
متعجب گفت:
-شانار.. ..
با لحن تندی گفتم:
-اسم منو به زبون نیار...برو .نمیخوام ببینمت....برو..
انگار که دلیل رفتارامو درک نکرده باشه اخم کرد و گفت:
-چته....چرا اینجوری میکنی!گ
چرخیدم سمتش...زدم رو سینه اشو گفتم:
-برو ...نمیخوام ببینمت...برو پیش می جووونت..برو بهش بچسب...بغلش کن شوالیه جان...زورو جان....هه...والا ما
رابینهود شنیده بودیم اما ارسلان هود نه.....
آخ که داشتم میترکیدم...برخلاف تصورم خندیدو اومد سمتم...بعدبا گرفتن بازوهام گفت:
-ای حسود خواستنی ...
فورا منکر این حالت شدمو گفتم:
-هاهاها..خیال خام....هه....حسادت!؟اونم من..چرند...
اغواگرانه نگاهم کرد وبدون در نظر گرفتن اداعاهام گفت:
-حسود میشی من هوس میکنم یه دور دیگه بکشونمت رو تخت و دمار از روزگارت دربیارم سگمصب!
خودمو به زور ازش جدا کردم و پشت کردم بهش:
-هه! اونوقت به من میگه شیطان مونث! اگه من شیطان مونثم تو هم ابلیس نری! سردسته ابلیسای نری اصلا.
از پست بهم چسبید و گفت:
-جوون..بابا حسود شکاک..
گردنمو گاز گرفت....آخ بلندی گفتمو آرنجمو زدم به شکمش و بعد چرخیدم سمتش:
-داشتی چی در گوشش وز وز میکردی هاااا....!؟ حرف عاشقونه....گوش کن ارسلان... بخوای زیرآبی بری گوشنو میپیچونما
..حالا واسه من لاس میرنی..باشه...باشه ...برو...برو لاستو بزن لاسو..
بازم خندید...دستاشو به کمرش تکیه داد و با پایین انداختن سرس خندید..عصبی ترشدمو گفتم:
ادامه 👇👇👇
یه حالتی شبیه خودخوری داشتم...از یه طرف هی وسوسه میشدم برم سمتش و بگم به چه حقی با اون دختر گرم گرفتی
و از طرف دیگه غرورم نمیذاشت واسه همین فقط هی خودخوری میکردمو به نگاه کی پر حرص و لبخندهای زورکی بسنده
میکردم....
ولی نه...ارسلان قصد کوتاه اومد نداشت و ظاهرا چون بعد مدتها می رو که دوست دوران بچگیش بودو دیده بود حسابی
داست باهاش گپ میزد و از فرصت بدست اومده استفاده میکرد....
داشتن از چیزی حرف میزدن که بشدت بخاطرش خندشون گرفته بود...اونقدر که منم کنجکاو شدم...می دست ارسلان رو
گرفت و تو گوشش چیزی گفت و باز خندیدن....
نگاه تاسف باری به ارسلان انداختمو طعنه زنان گفتم:
-بدم نمیاد تو خنده هات شریک بشم!
خواست جواب بده که آرزو گفت:
-می داره یکی از باحالترین خاطره هامونو تعریف میکنه...
-خاطره !؟
باستین یه چیز تیز گذاشته بود زیر باسن خواهر یکی از قلچماقهای کلاس و خلاصه حسابی به فناش داد...بعدش اون پسرهآره....من خودمم دقیق یادم....ما توی یه مدرسه بودیم....
به تلافی من و می رو تو راه مدرسه دنبال کرد...داد میزد و میگفت هردوتاتون رو میندازم تو رودخونه تا خوراک جونورا
بشین..
نیشخندی زدم و گفتم:
-این خنده داره واقعا آرزو..؟ این بیشتر شبیه یه قصه ی ترسناک....
قه قهه زد و گفت:
- خب اره خنده دار نیست...اون موقع واقعا همه چی ترسناک بود اما حالا که بزرگ شدیمو مرورش میکنیم واسه هممون
خنده داره...
من تونستم فرار کنم اما قلچماق کلاس می رو گیر انداخت و کشون کشون بردش تا سمت رودخونه ی کوچیکی که تو همونباستین از اونا بود که همیشه خرابکاری میکرد و درمیرفت و جورشو ارسلان میکشید...اون روزهم همینکارو کرد...خلاصه خب بعدش چیشد....؟
مسیر بود...باورت نمیشه شانار... واقعا میخواست پرتش کن...می هم مدام جیغ میکشید و فحش میداد...خود باستین
لعنتی هم معلوم نبود کدوم گوری رفته....
لبخندی تصنعی زدم و بعد از یه نگاه به می که با محبت ارسلان رو نگاه میکرد گفتم:
-لابد بعدش ارسلان سر رسیدو شاهزده خانمو نجات داد..؟!
آرزو باز زد زیر خنده...اونفدر خندید که دلش درد گرفت و اشک تو چشمهاش جمع شد و گفت:
خیلی گنده بود و واقعا نمیشد باهاش گلاویز شد...اونم هی با اون شیکم گنده اش بالا و پایین میپرید زار میزد و ماتحتشو خدایااا...هیچوقت اون روزو یادم نمیره....ارسلان یه چوب تیز برداشت و زد تو کون پسره....آخه هیکلش نسبت به ماها می مالید....
نگاهی به ارسلان انداختم...می بهش چسبیده بود و با لحن آرومی گذشته رو مرور میکرد....نه...نتونستم تحمل کنم....بعد
از یه نگاه پر نفرت به ارسلان بلند شدمو گفتم:
-خاطره ی خیلی باحالی بود...من برم یه چرخی توی حیاط بزنم...
-حتما عزیزم....برو....
بلند شدمو ازشون فاصله گرفتم که اگه اینکارو نمیکردم فشارخونم میرد بالا....شاید رو هزار و در حد انفجار زمین!
دستامو دور بدنم حلقه کردمو رفتم سمت درختها تا یکم بوی گل و گیاه استشمام کنم بلکه حالم جا بیاد...مبخواستم اونقدر
دور بشم که چشمم بهشون نیفته...
چند دقیقه ای از خلوت باخودم نگذشته بود که حضور یه نفرو کنار خودم حس کردم ..تا فهمیدم ارسلان با اخم ازش رو
برگردوندمو گفتم:
-نیا پیش من...برو پیش دوست جونت ...
متعجب گفت:
-شانار.. ..
با لحن تندی گفتم:
-اسم منو به زبون نیار...برو .نمیخوام ببینمت....برو..
انگار که دلیل رفتارامو درک نکرده باشه اخم کرد و گفت:
-چته....چرا اینجوری میکنی!گ
چرخیدم سمتش...زدم رو سینه اشو گفتم:
-برو ...نمیخوام ببینمت...برو پیش می جووونت..برو بهش بچسب...بغلش کن شوالیه جان...زورو جان....هه...والا ما
رابینهود شنیده بودیم اما ارسلان هود نه.....
آخ که داشتم میترکیدم...برخلاف تصورم خندیدو اومد سمتم...بعدبا گرفتن بازوهام گفت:
-ای حسود خواستنی ...
فورا منکر این حالت شدمو گفتم:
-هاهاها..خیال خام....هه....حسادت!؟اونم من..چرند...
اغواگرانه نگاهم کرد وبدون در نظر گرفتن اداعاهام گفت:
-حسود میشی من هوس میکنم یه دور دیگه بکشونمت رو تخت و دمار از روزگارت دربیارم سگمصب!
خودمو به زور ازش جدا کردم و پشت کردم بهش:
-هه! اونوقت به من میگه شیطان مونث! اگه من شیطان مونثم تو هم ابلیس نری! سردسته ابلیسای نری اصلا.
از پست بهم چسبید و گفت:
-جوون..بابا حسود شکاک..
گردنمو گاز گرفت....آخ بلندی گفتمو آرنجمو زدم به شکمش و بعد چرخیدم سمتش:
-داشتی چی در گوشش وز وز میکردی هاااا....!؟ حرف عاشقونه....گوش کن ارسلان... بخوای زیرآبی بری گوشنو میپیچونما
..حالا واسه من لاس میرنی..باشه...باشه ...برو...برو لاستو بزن لاسو..
بازم خندید...دستاشو به کمرش تکیه داد و با پایین انداختن سرس خندید..عصبی ترشدمو گفتم:
ادامه 👇👇👇
نخند!
سرشو بالا گرفت:
-نه حرف بزنم...نه لاس بزنم...نه بخندم....لااقل بزار گازت بگیرم !؟
اینو گفت و خواست بیاد سمتم،
پوزخند زدم و بعد دستمو مابینمون نگه داشتمو گفتم:
-به من نزدیک شدی نشدیا...جیغ میکشم....
لباشو لول کرد و گفت:
-اووووف جوووووون....وحشی کی بودی تو....دلم میخواد یه دل سیر الان بخورمت ....
-هه..منو یا می رو !؟
اخم کرد:
-حسودی نکن...می یه دوست...تو عشقی...خانممی...زنمی....رفیقمی........زندگیمی....
نفسمی....عمرمی ....تو...تو جونمی....تو اولین و آخرین عشق منی...
قلبم داشت هی عین طبل صدا میداد تو سینه ام...لعنتی عوضی.....این حرفهارو ازکی یاد گرفته بود...نکنه خود ارسلان
نباشه....نکنه جن باشه....یه جن تو قالب ارسلان... آخه اون بلد نبود اینقدر عاشقانه حرف بزنه..
نتونستم حتی پلک بزنم...بهم که نزدیک شد عین اینکه یه خرگوش شکار کرده باشه محکم دستامو گرفت و هلم داد سمت
درخت...اول زانوش رو گذاشت وسط پاهامو بعد افتاد به جون لبهام....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
سرشو بالا گرفت:
-نه حرف بزنم...نه لاس بزنم...نه بخندم....لااقل بزار گازت بگیرم !؟
اینو گفت و خواست بیاد سمتم،
پوزخند زدم و بعد دستمو مابینمون نگه داشتمو گفتم:
-به من نزدیک شدی نشدیا...جیغ میکشم....
لباشو لول کرد و گفت:
-اووووف جوووووون....وحشی کی بودی تو....دلم میخواد یه دل سیر الان بخورمت ....
-هه..منو یا می رو !؟
اخم کرد:
-حسودی نکن...می یه دوست...تو عشقی...خانممی...زنمی....رفیقمی........زندگیمی....
نفسمی....عمرمی ....تو...تو جونمی....تو اولین و آخرین عشق منی...
قلبم داشت هی عین طبل صدا میداد تو سینه ام...لعنتی عوضی.....این حرفهارو ازکی یاد گرفته بود...نکنه خود ارسلان
نباشه....نکنه جن باشه....یه جن تو قالب ارسلان... آخه اون بلد نبود اینقدر عاشقانه حرف بزنه..
نتونستم حتی پلک بزنم...بهم که نزدیک شد عین اینکه یه خرگوش شکار کرده باشه محکم دستامو گرفت و هلم داد سمت
درخت...اول زانوش رو گذاشت وسط پاهامو بعد افتاد به جون لبهام....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ دوشنبه 👈14 آبان / عقرب 1403
👈2 جمادی الاول 1446👈4 نوامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است:
✅انجام امور مقدماتی ازدواج مثل خواستگاری.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅خرید و فروش.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅خرید سلف.
✅انواع معاملات و تجارت.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅بردن جهاز عروس.
✅و عقد قرارداد و قولنامه خوب است.
🚘مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد مبارک و خوش یمن است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️امور آموزشی و تعلیمی.
✳️شروع کسب و کار.
✳️شراکت و امور مشارکتی.
✳️و نقل و انتقال نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب :فرزند چنین شبی راستگو و پاک است.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز باعث حاجت روایی می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، خوب نیست.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 3 سوره مبارکه "آل عمران " است.
نزل علیک بالحق مصدقا لما بین یدیه...
و از معنای آن استفاده می شود که سه چیز خوب و پی در پی به خواب بیننده برسد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
👈2 جمادی الاول 1446👈4 نوامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است:
✅انجام امور مقدماتی ازدواج مثل خواستگاری.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅خرید و فروش.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅خرید سلف.
✅انواع معاملات و تجارت.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅بردن جهاز عروس.
✅و عقد قرارداد و قولنامه خوب است.
🚘مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد مبارک و خوش یمن است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️امور آموزشی و تعلیمی.
✳️شروع کسب و کار.
✳️شراکت و امور مشارکتی.
✳️و نقل و انتقال نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب :فرزند چنین شبی راستگو و پاک است.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز باعث حاجت روایی می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، خوب نیست.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 3 سوره مبارکه "آل عمران " است.
نزل علیک بالحق مصدقا لما بین یدیه...
و از معنای آن استفاده می شود که سه چیز خوب و پی در پی به خواب بیننده برسد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
#همسرانه
در رفتارهای همسرتان دقیق شوید تا بتوانید در مدت کوتاهی فهرستی از علایق و تمایلات او را به دست آورید. با این کار هم می توانید به همسرتان نزدیک تر شوید و هم موضوعات بیشتری برای ابراز علاقه به او پیدا کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
در رفتارهای همسرتان دقیق شوید تا بتوانید در مدت کوتاهی فهرستی از علایق و تمایلات او را به دست آورید. با این کار هم می توانید به همسرتان نزدیک تر شوید و هم موضوعات بیشتری برای ابراز علاقه به او پیدا کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
❤️
🔰#خانوما_بخونن
جملات يك مرد كوتاه و صريحتر از جملات زن است.
ابتدای جملهاش ساده بـا محتـوای واضـح و در انتهای آن نتيجهگيری وجود دارد، لذا اوّلين قاعده در گفت و گو با يك مرد چنين است تـا حـدّ امكـان حرف خود را ساده بيان كنيد و همزمان از چند_موضوع صحبت نكنيد.
وقتی زنان بخواهند كه، مردان به حرفهايشان گوش كنند، بايد به موقع او را از آن موضوع با خبر سازند و در ابتدا مواردی را كه میخواهند با او در ميان بگذارند مطرح كنند و بگويند كه چه وقت میخواهند در مورد چه موضوعی با او صحبت كنند.
مثلاً «در مورد مشـكلی كـه در محـيط كـار بـرايم پـيش آمـده میخواهم با تو صحبت كنم. بعد از شام وقت داری؟》
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🔰#خانوما_بخونن
جملات يك مرد كوتاه و صريحتر از جملات زن است.
ابتدای جملهاش ساده بـا محتـوای واضـح و در انتهای آن نتيجهگيری وجود دارد، لذا اوّلين قاعده در گفت و گو با يك مرد چنين است تـا حـدّ امكـان حرف خود را ساده بيان كنيد و همزمان از چند_موضوع صحبت نكنيد.
وقتی زنان بخواهند كه، مردان به حرفهايشان گوش كنند، بايد به موقع او را از آن موضوع با خبر سازند و در ابتدا مواردی را كه میخواهند با او در ميان بگذارند مطرح كنند و بگويند كه چه وقت میخواهند در مورد چه موضوعی با او صحبت كنند.
مثلاً «در مورد مشـكلی كـه در محـيط كـار بـرايم پـيش آمـده میخواهم با تو صحبت كنم. بعد از شام وقت داری؟》
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
هنگام رابطه جنسی، گوشیتان را از خود دور کنید
مطمئنا نیازی به توضیح نیست که زنگ و نوتیفیکیشن گوشی همراهتان چگونه میتواند حواستان را پرت کند. ضمنا در دسترس بودن گوشی همراهتان هنگام خصوصیترین رابطهی دونفرهتان این پیام را به همسرتان میرساند که حتی حین عشقبازی نیز الویتهای دیگری دارید و مستقما به او اعلام میکنید که:
چیزهای دیگری هم هستند که برای من از تو جذابتر و مهمترند!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
هنگام رابطه جنسی، گوشیتان را از خود دور کنید
مطمئنا نیازی به توضیح نیست که زنگ و نوتیفیکیشن گوشی همراهتان چگونه میتواند حواستان را پرت کند. ضمنا در دسترس بودن گوشی همراهتان هنگام خصوصیترین رابطهی دونفرهتان این پیام را به همسرتان میرساند که حتی حین عشقبازی نیز الویتهای دیگری دارید و مستقما به او اعلام میکنید که:
چیزهای دیگری هم هستند که برای من از تو جذابتر و مهمترند!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
احترام
در حضور خانواده ی همسر ،احترامی اغراق شده و بيش از حد برای مرد خود قائل شويد
وقتي در جمعی نشسته ايد و همسرتان وارد ميشود تمام قد بايستيد و تا زماني كه همسرتان ننشسته سرپا باشيد
با اين كار پیش همسر و خانواده همسر عزیز و محترم شمرده میشید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
احترام
در حضور خانواده ی همسر ،احترامی اغراق شده و بيش از حد برای مرد خود قائل شويد
وقتي در جمعی نشسته ايد و همسرتان وارد ميشود تمام قد بايستيد و تا زماني كه همسرتان ننشسته سرپا باشيد
با اين كار پیش همسر و خانواده همسر عزیز و محترم شمرده میشید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#زناشویی
#ایده_دلبری
به چیزهای مورد علاقهتان پیچ و تاب جنسی بدهید
مثلا قایم موشک آنچنانی بازی کنید. شیئی را جایی در خانه پنهان کنید و روی آن جزئیات عملی روابط جنسی را بنویسید که اگر همسرتان آن شیء را یافت برای او انجام خواهید داد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_دلبری
به چیزهای مورد علاقهتان پیچ و تاب جنسی بدهید
مثلا قایم موشک آنچنانی بازی کنید. شیئی را جایی در خانه پنهان کنید و روی آن جزئیات عملی روابط جنسی را بنویسید که اگر همسرتان آن شیء را یافت برای او انجام خواهید داد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
پشت همسرتان را خالی نکنید و با تقسیم بندی کارها به زنانه و مردانه سعی نکنید که او را در انجام کارها تنها رها کنید. حداقل می توانید یک گوشه کوچک از کار را بگیرید تا احساس کند همیشه در کنارش هستید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
پشت همسرتان را خالی نکنید و با تقسیم بندی کارها به زنانه و مردانه سعی نکنید که او را در انجام کارها تنها رها کنید. حداقل می توانید یک گوشه کوچک از کار را بگیرید تا احساس کند همیشه در کنارش هستید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_547
انباری چوبی رو باز کرد.باهم رفتیم داخل...تاریک بود.....
گشت و گشت تا چراغ رو پیدا کرد و بعد تکیه داد به میز قدیمی ای که همونجا بود و کمربندشو باز کرد..
رفتم سمشت و جلوی پاهاش زانو زدم....خودم شلوارشو کشیدم پایین.....
خیره شدم به آلت مردونه ی کلفت و از خواب بیدار شدش...دستامو دورش حلقه کردم....کلفت بود و داغ...
نبض زدن رگهاشو زیر دستم حس میکردم....
سرمو بالا گرفتمو ارسلانو نگاه کردم....
چشماش خمار بود....
چونه امو گرفت و گفت:
-دلش دهن داغو خوشگلتو میخواد....
لبخند لوندی زدم و زلونجو رو دور لبهام کشیدم...
چونه امو ول کرد
و شالمو از رو سرم کنار زد و موهامو تو چنگش گرفت....
کلاهک خیسشو زیون زدم....
آه تو گلو و مردونه ای کشید....
لذت بخش بود.....اول سرش رو خوب خوردم و بعد زبون ترمو از پایین تا بالا کشیدم....
تا موهامو کشید فهمیدم که دوست داره زودتر براش ساک بزنم...واسه همین یهویی گذاشتم دهنم و شروع به خوردنش
کردم ...
آه های آروم و مردونه میکشید...مشخص بود خیلی داره لذت میبره.. .
همینطور که داشتم واسش تند تند میخوردم حشری تر شد و داغتر....
دستشو دراز کرد و با باز کردن دو سه تا دکمه ی پیرهنم سینه هامو از توی سوتین بیرون درآورد و شروع کرد ور رفتن با
نوکشون و گاهی هم با خشم فشارشون میداد..
خودمم داشتم خیس میکردم...و یه جورای لزج شدن شورتم رو کاملا احساس میکردم....واسه همین یکس از دستهامو بروم
بین پام و شروع کردم مالیدن وسط پاهام....
ارسلان از کند شدن یهویی حرکاتم عصبی شد....
واسه همین سینه امو ول کرد و دودستی موهامو گرفت و خودش شروع کرد به عقب و جلو کردن آلتش توی دهنم ....
اونقدر اینکارو تند تند و خشن انجام میداد که برخورد کلاهک مردونگیشو با ته گلوم حس میکردم...
گوشه چشمهام اشک جمع شده بود....یه درد همراه با لذت تو سرتاسر وجودم پیچید...
چون ریتمشو سریع تر کرده بود سینه هام شدیدا بالا و پایین میشدن.....
آه غلیظی کشید و گفت:
-تو دهنت خالی کنم....؟؟
سر تکون دادمو فورا مردونگیشو از تو دهنم بیرون آوردموو به اشاره به وسط پام گفتم نه اینجا خالی کن....
لبخندی رضایت بخش زد و گفت:
کشید و هرچی روش بود رو ریخت کف زمین و بعد تو هوا بلند کردم و گذاشم روی میز...خندیدموحتمااااا.....
انگشتمو تو دهنم فرو بردم و مکیدمش....
شلوارمو دودستی کشید پایین و بعد خودشم اومد بالا و بی مقدمه مردونگیشو وارد واژنم کرد....دل دل میزد و بازو بسته
میشد واسه آلت ارسلان.....
چشمامو بستمو اجازه دادم ارسلان کاری رو بکن که آتیشم فروکش بشه.....
چند تلنبه محکم تو واژنم زد و بعد آبشو خالی کرد همونجا و بدون اینکه درش بیاره تنشو رو تنم دراز کرد و سرشو گذاشته
رو سینه هام....
اون ارضا شده بود اما من هنوز نه....دلم میخواست وحشیانه جررررم بده....
سرشو برداشت و شروع کرد مکیدن سینه ام....لب گزیدمو اه کشیدم....
همزمان دستشو برد وسط پام و شروع کرد مالیدنش ...بعد پرسید :
-دوست داری بخورمش....؟؟هوم!؟
تو حس و حال خوبی بودمو گفتم:
-اوووم...آره ...خیلی.....
یه لب ازم گرفت و بعد رفت پایین و سرش رو برد بین تو لنگم....
یه لیس آبدار به واژن خیس و لزجم زد....
لرزیدمو بدنمو جمع کردم و از شهوت زیاد خندیدم...
نفسش که به واژنم میخورد میرفتم تو هپروت....
لباشو گذاشت روش و شروع کرد خوردنش....چقدر خوب و حرفه ای میخورد....
بدجور تو فضا بودم....
خصوصا که همزمان سینه هامو می مالوند.....
اونقدر اینکارو کرد تا بالاخره لرزیدم و ارضا شدم...اومد بالا و گفت:
-دلت میخواد بدونی طعم چی میده !؟؟
میدونستم منظورش واژنم بود...سر تکون داومو گفتم :
-آره...
لبخند زد و لبهاشو گذاشت رو لبهام....یکم شور بود...اما خوشمزه....پس همچین طعمی داره.....
دستامو دورش حلقه کردمو با آرامش مشغول بوسیدنش شدم...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
انباری چوبی رو باز کرد.باهم رفتیم داخل...تاریک بود.....
گشت و گشت تا چراغ رو پیدا کرد و بعد تکیه داد به میز قدیمی ای که همونجا بود و کمربندشو باز کرد..
رفتم سمشت و جلوی پاهاش زانو زدم....خودم شلوارشو کشیدم پایین.....
خیره شدم به آلت مردونه ی کلفت و از خواب بیدار شدش...دستامو دورش حلقه کردم....کلفت بود و داغ...
نبض زدن رگهاشو زیر دستم حس میکردم....
سرمو بالا گرفتمو ارسلانو نگاه کردم....
چشماش خمار بود....
چونه امو گرفت و گفت:
-دلش دهن داغو خوشگلتو میخواد....
لبخند لوندی زدم و زلونجو رو دور لبهام کشیدم...
چونه امو ول کرد
و شالمو از رو سرم کنار زد و موهامو تو چنگش گرفت....
کلاهک خیسشو زیون زدم....
آه تو گلو و مردونه ای کشید....
لذت بخش بود.....اول سرش رو خوب خوردم و بعد زبون ترمو از پایین تا بالا کشیدم....
تا موهامو کشید فهمیدم که دوست داره زودتر براش ساک بزنم...واسه همین یهویی گذاشتم دهنم و شروع به خوردنش
کردم ...
آه های آروم و مردونه میکشید...مشخص بود خیلی داره لذت میبره.. .
همینطور که داشتم واسش تند تند میخوردم حشری تر شد و داغتر....
دستشو دراز کرد و با باز کردن دو سه تا دکمه ی پیرهنم سینه هامو از توی سوتین بیرون درآورد و شروع کرد ور رفتن با
نوکشون و گاهی هم با خشم فشارشون میداد..
خودمم داشتم خیس میکردم...و یه جورای لزج شدن شورتم رو کاملا احساس میکردم....واسه همین یکس از دستهامو بروم
بین پام و شروع کردم مالیدن وسط پاهام....
ارسلان از کند شدن یهویی حرکاتم عصبی شد....
واسه همین سینه امو ول کرد و دودستی موهامو گرفت و خودش شروع کرد به عقب و جلو کردن آلتش توی دهنم ....
اونقدر اینکارو تند تند و خشن انجام میداد که برخورد کلاهک مردونگیشو با ته گلوم حس میکردم...
گوشه چشمهام اشک جمع شده بود....یه درد همراه با لذت تو سرتاسر وجودم پیچید...
چون ریتمشو سریع تر کرده بود سینه هام شدیدا بالا و پایین میشدن.....
آه غلیظی کشید و گفت:
-تو دهنت خالی کنم....؟؟
سر تکون دادمو فورا مردونگیشو از تو دهنم بیرون آوردموو به اشاره به وسط پام گفتم نه اینجا خالی کن....
لبخندی رضایت بخش زد و گفت:
کشید و هرچی روش بود رو ریخت کف زمین و بعد تو هوا بلند کردم و گذاشم روی میز...خندیدموحتمااااا.....
انگشتمو تو دهنم فرو بردم و مکیدمش....
شلوارمو دودستی کشید پایین و بعد خودشم اومد بالا و بی مقدمه مردونگیشو وارد واژنم کرد....دل دل میزد و بازو بسته
میشد واسه آلت ارسلان.....
چشمامو بستمو اجازه دادم ارسلان کاری رو بکن که آتیشم فروکش بشه.....
چند تلنبه محکم تو واژنم زد و بعد آبشو خالی کرد همونجا و بدون اینکه درش بیاره تنشو رو تنم دراز کرد و سرشو گذاشته
رو سینه هام....
اون ارضا شده بود اما من هنوز نه....دلم میخواست وحشیانه جررررم بده....
سرشو برداشت و شروع کرد مکیدن سینه ام....لب گزیدمو اه کشیدم....
همزمان دستشو برد وسط پام و شروع کرد مالیدنش ...بعد پرسید :
-دوست داری بخورمش....؟؟هوم!؟
تو حس و حال خوبی بودمو گفتم:
-اوووم...آره ...خیلی.....
یه لب ازم گرفت و بعد رفت پایین و سرش رو برد بین تو لنگم....
یه لیس آبدار به واژن خیس و لزجم زد....
لرزیدمو بدنمو جمع کردم و از شهوت زیاد خندیدم...
نفسش که به واژنم میخورد میرفتم تو هپروت....
لباشو گذاشت روش و شروع کرد خوردنش....چقدر خوب و حرفه ای میخورد....
بدجور تو فضا بودم....
خصوصا که همزمان سینه هامو می مالوند.....
اونقدر اینکارو کرد تا بالاخره لرزیدم و ارضا شدم...اومد بالا و گفت:
-دلت میخواد بدونی طعم چی میده !؟؟
میدونستم منظورش واژنم بود...سر تکون داومو گفتم :
-آره...
لبخند زد و لبهاشو گذاشت رو لبهام....یکم شور بود...اما خوشمزه....پس همچین طعمی داره.....
دستامو دورش حلقه کردمو با آرامش مشغول بوسیدنش شدم...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ سه شنبه 👈15 آبان/ عقرب 1403
👈3 جمادی الاول 1446👈5 نوامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛امروز سه شنبه برای امور زیر مناسب نیست:
📛امور ازدواجی.
📛و امور مشارکتی خوب نیست.
🚘مسافرت خوب است و صدقه هم داده شود.
👶مناسب زایمان و نوزاد روزی دار و عمرش طولانی است.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج قوس است و برای امور زیر خوب است:
✳️امور آموزشی و تعلیمی.
✳️شروع به کسب و کار.
✳️شراکت و امور مشارکتی.
✳️و نقل و انتقال نیک است.
🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب نیست.
👨👩👧👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : از مباشرت و عروسی اجتناب گردد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث طول عمر می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث ضعف مغز می شود.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 4 سوره مبارکه "نساء" است.
و اتوا النساء صدقاتهن نحله...
و از معنای آن استفاده میشود که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیادی و یا هدیه ای به او برسد ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
👈3 جمادی الاول 1446👈5 نوامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛امروز سه شنبه برای امور زیر مناسب نیست:
📛امور ازدواجی.
📛و امور مشارکتی خوب نیست.
🚘مسافرت خوب است و صدقه هم داده شود.
👶مناسب زایمان و نوزاد روزی دار و عمرش طولانی است.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج قوس است و برای امور زیر خوب است:
✳️امور آموزشی و تعلیمی.
✳️شروع به کسب و کار.
✳️شراکت و امور مشارکتی.
✳️و نقل و انتقال نیک است.
🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب نیست.
👨👩👧👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : از مباشرت و عروسی اجتناب گردد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث طول عمر می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث ضعف مغز می شود.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 4 سوره مبارکه "نساء" است.
و اتوا النساء صدقاتهن نحله...
و از معنای آن استفاده میشود که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیادی و یا هدیه ای به او برسد ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
#ایده_متن
.
من ، سحر ، باد صبا ،
صبح ، نسیم و خورشید.
همگے منتظر هستیم،،
ڪہ بیدار شوے ..
#حامد_فلاحی_راد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
.
من ، سحر ، باد صبا ،
صبح ، نسیم و خورشید.
همگے منتظر هستیم،،
ڪہ بیدار شوے ..
#حامد_فلاحی_راد
@harimezendgi👩❤️👨🦋