#تلنگر
بعضی ها مانند ویترین مغازه های بی شمار پاساژ هستند، از دور که میبینی هول برت میدارد و قدم هایت را تندتر میکنی و نفس نفس میزنی و چشمانت برق میزند، با خودت میگویی که باید برای رسیدن به آن ویترین هرکاری بکنی!
اما نزدیک که میشوی میبینی نه، فقط خودت را خسته کردی و اصلا از آن خبرها نیست.
کیف چرمی که از دور دلبری میکرد، از جنس پلاستیکی نامرغوب است و پیرهن آبی زیبایی که هوش از سرت پرانده بود، فقط به تن مانکن درون ویترین زیباست.
اتفاقا تعداد اینجور آدمها هم به مرور درحال زیاد شدن است و به شدت ویترین هایشان را خوب میچینند!
ظاهری آراسته دارند، شیرین حرف میزنند و "از دور" فوق العاده جذاب هستند!
اما کافیست کمی از اینها گذر کنی تا واقعیت امر شگفت زده ات کند!
اسمشان را گذاشته ام "آدم های ویترینی"! آدم هایی که زیبایی باطنی را به زیبایی ظاهری فروخته اند و نقاب میزنند و حرفهایشان باد هواست!
از آدم های ویترینی دوری کنید، ویترینی بودن بیماری خطرناکی است و اتفاقا واگیر دار!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
بعضی ها مانند ویترین مغازه های بی شمار پاساژ هستند، از دور که میبینی هول برت میدارد و قدم هایت را تندتر میکنی و نفس نفس میزنی و چشمانت برق میزند، با خودت میگویی که باید برای رسیدن به آن ویترین هرکاری بکنی!
اما نزدیک که میشوی میبینی نه، فقط خودت را خسته کردی و اصلا از آن خبرها نیست.
کیف چرمی که از دور دلبری میکرد، از جنس پلاستیکی نامرغوب است و پیرهن آبی زیبایی که هوش از سرت پرانده بود، فقط به تن مانکن درون ویترین زیباست.
اتفاقا تعداد اینجور آدمها هم به مرور درحال زیاد شدن است و به شدت ویترین هایشان را خوب میچینند!
ظاهری آراسته دارند، شیرین حرف میزنند و "از دور" فوق العاده جذاب هستند!
اما کافیست کمی از اینها گذر کنی تا واقعیت امر شگفت زده ات کند!
اسمشان را گذاشته ام "آدم های ویترینی"! آدم هایی که زیبایی باطنی را به زیبایی ظاهری فروخته اند و نقاب میزنند و حرفهایشان باد هواست!
از آدم های ویترینی دوری کنید، ویترینی بودن بیماری خطرناکی است و اتفاقا واگیر دار!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_565
با حالتی خنثی بهش نگاه کردم.نمیدونم نهال چرا اینقدر خودشو اذیت میکرد.مثلا میخواست چی رو به من ثابت کنه!؟اصلا داشت چه کسی رو از چی میترسوند!؟؟
منو از موضوعی که برام اهمیت نداره..؟
خب من که از خدام از این زندگی پرت بشم بیرون.
من همینم که هستم. قدرنشناس..عوضی..مزخرف....بدرد نخور..بی لیاقت..ولی دست کم خودمم..و خود واقعیم دلش هنوز تو دل این زندگی جا نگرفته..
با این حال صرفا برای قهوای کردن این دختر پولدار پررو گفتم:
-میدونی چیه! خیلی دلم برات میسوزه که داری خودتو با بعضی حرفها گول میزنی....مثلا فکر میکنی اگه بیای اینجا میتونی مردی رو به خودت علاقمند کنی که بعد از هزاران بار خواهش حاضر شدم باهاش ازدواج کنم..اینو بادت باشه...من الان زنشم نه دوست دخترش.
تو الان چی هستی!؟بزار خودم بهت بگم....یه موجود آویزون بدبخت که عین اسپند رو آتیش قرار دود بشه و بره هوا..
عصبی شد اما سعی میکرد به روی خودش نیاره..میخواست ادای آدمای خونسرد رو دربیاره ولی قطعا موفق نبود.و نمیتونست هم باشه چون حقیقتی که شنیده بود تلخ بود..
اما بازم کم نیاورد و گفت:
-خوش خیالی..تو هنوز ارسلانو نشناختی ولی من خوب میشناسمش..اون هر زمانی که حس کنه دیگه واسش ارزش و اهمیت نداری پرتت میکنه بیرون...حالا میخواد دوست دخترش باشی..میخواد زنش..
نگاه تحقیر آمیز و مذمت باری بهم انداخت و بعدهم رفت..
آه عمیقی کشیدم..
سرمو رو میز گذاشتم..
بعضی وقتها از خودم میپرسم چته دختر لعنتی!؟ چرا سعی نمیکنی از زندگی جدیدت لذت ببری...چرا یه جوری رفتار میکنی انگار قبلا تو کاخ باکینگهام زندگی میکردی و ارسلان از اونجا دزدیت!؟ مگه نه اینکه تو خونه معمولی داییت توی یه زیرزمین نمور وقت میگذروندی ؟؟ مگه نه اینکه روزبه و طلعت و دایی و دخترای افریطه اش گاهی خون به جگرت میکردن پس چه مرگت!؟ چرا با این زندگی نمیسازی !؟ چیشده که نه میتونی باخودت کنار بیای...نه با ارسلان..
فکر کردی بوراک هنوز دوست داره!؟ اون لعنتی تو بدترین شرایط ترکت کرد.
یا مثلا فکر میکنی میتونستی زن آرمان بشی!؟؟ فکر کردی خانواده لاکچری اون حاضر میشدن بیان خواستگاری دختری که بچه جنوب شهر و ننه بابا هم نداره..!؟
حالا که یه مرد پیداشده که بیشتر از خودت دوست داره جفتک میندازی و سربالا میری ؟؟
تو از خودت چی میخوای!؟؟ از ارسلان چی میخوای..
از این زندگی چی میخوای...؟؟
سوالای لعنتی..اینا درون منو به آشوب انداخته بودن....آشوب و آتیشی که هیچ آب سردی خنکش نمیکرد...
در باز شد و ارسلان اومد داخل...تمام فکر هام عین دسته گنجشکهایی که صدای غریبه فراریشون داده باشه از مغزم پراکنده شدن...فورا سرمو بالا گرفتمو شونه رو برداشتمو نگاهمو دوختم به تصویر خودم توی آینه..درو محکم بست و اومد سمتم..
شونه رو تو موهام کشیدم و سعی کردم نگاهش نکنم..
کنارم ایستاد و گفت:
-میترسی اون عوضی بفهمه تو اینجایی!؟
هیچی نگفتم....
دوباره پرسید:
-میترسی بهت آسیب برسونن یا بدزدنت !؟
از همین چیزها میترسی آره !؟
جوابشو ندادم و همچنان داشتم موهامو شونه میزدم که دستشو آورد جلو شونه رو ازم گرفت و محکم زد به شیشه و فریاد زد:
-دارم باتو حرف میزنم سگمصب..
صدای خورد شدن شیشه تو گوشم پیچید..سرمو آهسته به سمتش چرخوندم و نگاهش کردم.مثل کوره ی آجر پزی شده بود.شایدم یه آتشفشان....یعنی تنها چیزایی که میتونستم بهش تشبیهش کنم همین بود.
دست مشت شده اش رو باز کرد و گفت:
-دیگه برام اهمیتی نداره...
نمیدونستم میخواد چیکار کنه...از اتاق بیرون رفت...با ترس بلند شدمو دنبالش رفتم....تند و با عجله اما مصمم و جدی قدم برمیداشت رفت سمت اتاقی که نهال این یکی دو روز و اونجا بود ...
هیجان زده و با ترس نگاهش کردم..
درو باز کرد و رفت داخل و با صدای بلندی گفت:
-بلند شو...بلند شو باید از اینجا بری..
-چیمیگی ارسلان؟ دیوونه شدی؟
-آره دیوونه شدم....باید از اینجا بری.
-ارسلان..
-وسایلتو جمع کن...م
-تو دیوونه شدی
-آره دیوونه شدم...وسایلتو بردارو از اینجا برو...برو به عدنان بگو شانار اینجاست...برو و به هررررپدرسگی میخوای بگی بگو....فقط برو..
وای نه! نه...من نمیخواستم اون لعنتیای بی رحم بفهمن من اینجام...هراسون از پله ها بالا رفتم..تا چشممبه نارگل افتاد گفتم:
-ناری اژدرخان کجاست!؟
نگاهی به صورت پر ترسم انداخت و گفت:
-داره گلدونهارو آب میده.گلدونهای جلوی در...
بدوبدو خودمو بهش رسوندم..
خونسرد و آسوده داشت گلهارو آب میداد...نفس زنون کنارش ایستادمو گفتم:
-زده به سرش..میخواد نهال رو بندازه بیرون...اگه اینکارو کنه من بدبخت میشم..اژدر خان..یه کاری بکن.
چیزی نگفت..
با حالتی خنثی بهش نگاه کردم.نمیدونم نهال چرا اینقدر خودشو اذیت میکرد.مثلا میخواست چی رو به من ثابت کنه!؟اصلا داشت چه کسی رو از چی میترسوند!؟؟
منو از موضوعی که برام اهمیت نداره..؟
خب من که از خدام از این زندگی پرت بشم بیرون.
من همینم که هستم. قدرنشناس..عوضی..مزخرف....بدرد نخور..بی لیاقت..ولی دست کم خودمم..و خود واقعیم دلش هنوز تو دل این زندگی جا نگرفته..
با این حال صرفا برای قهوای کردن این دختر پولدار پررو گفتم:
-میدونی چیه! خیلی دلم برات میسوزه که داری خودتو با بعضی حرفها گول میزنی....مثلا فکر میکنی اگه بیای اینجا میتونی مردی رو به خودت علاقمند کنی که بعد از هزاران بار خواهش حاضر شدم باهاش ازدواج کنم..اینو بادت باشه...من الان زنشم نه دوست دخترش.
تو الان چی هستی!؟بزار خودم بهت بگم....یه موجود آویزون بدبخت که عین اسپند رو آتیش قرار دود بشه و بره هوا..
عصبی شد اما سعی میکرد به روی خودش نیاره..میخواست ادای آدمای خونسرد رو دربیاره ولی قطعا موفق نبود.و نمیتونست هم باشه چون حقیقتی که شنیده بود تلخ بود..
اما بازم کم نیاورد و گفت:
-خوش خیالی..تو هنوز ارسلانو نشناختی ولی من خوب میشناسمش..اون هر زمانی که حس کنه دیگه واسش ارزش و اهمیت نداری پرتت میکنه بیرون...حالا میخواد دوست دخترش باشی..میخواد زنش..
نگاه تحقیر آمیز و مذمت باری بهم انداخت و بعدهم رفت..
آه عمیقی کشیدم..
سرمو رو میز گذاشتم..
بعضی وقتها از خودم میپرسم چته دختر لعنتی!؟ چرا سعی نمیکنی از زندگی جدیدت لذت ببری...چرا یه جوری رفتار میکنی انگار قبلا تو کاخ باکینگهام زندگی میکردی و ارسلان از اونجا دزدیت!؟ مگه نه اینکه تو خونه معمولی داییت توی یه زیرزمین نمور وقت میگذروندی ؟؟ مگه نه اینکه روزبه و طلعت و دایی و دخترای افریطه اش گاهی خون به جگرت میکردن پس چه مرگت!؟ چرا با این زندگی نمیسازی !؟ چیشده که نه میتونی باخودت کنار بیای...نه با ارسلان..
فکر کردی بوراک هنوز دوست داره!؟ اون لعنتی تو بدترین شرایط ترکت کرد.
یا مثلا فکر میکنی میتونستی زن آرمان بشی!؟؟ فکر کردی خانواده لاکچری اون حاضر میشدن بیان خواستگاری دختری که بچه جنوب شهر و ننه بابا هم نداره..!؟
حالا که یه مرد پیداشده که بیشتر از خودت دوست داره جفتک میندازی و سربالا میری ؟؟
تو از خودت چی میخوای!؟؟ از ارسلان چی میخوای..
از این زندگی چی میخوای...؟؟
سوالای لعنتی..اینا درون منو به آشوب انداخته بودن....آشوب و آتیشی که هیچ آب سردی خنکش نمیکرد...
در باز شد و ارسلان اومد داخل...تمام فکر هام عین دسته گنجشکهایی که صدای غریبه فراریشون داده باشه از مغزم پراکنده شدن...فورا سرمو بالا گرفتمو شونه رو برداشتمو نگاهمو دوختم به تصویر خودم توی آینه..درو محکم بست و اومد سمتم..
شونه رو تو موهام کشیدم و سعی کردم نگاهش نکنم..
کنارم ایستاد و گفت:
-میترسی اون عوضی بفهمه تو اینجایی!؟
هیچی نگفتم....
دوباره پرسید:
-میترسی بهت آسیب برسونن یا بدزدنت !؟
از همین چیزها میترسی آره !؟
جوابشو ندادم و همچنان داشتم موهامو شونه میزدم که دستشو آورد جلو شونه رو ازم گرفت و محکم زد به شیشه و فریاد زد:
-دارم باتو حرف میزنم سگمصب..
صدای خورد شدن شیشه تو گوشم پیچید..سرمو آهسته به سمتش چرخوندم و نگاهش کردم.مثل کوره ی آجر پزی شده بود.شایدم یه آتشفشان....یعنی تنها چیزایی که میتونستم بهش تشبیهش کنم همین بود.
دست مشت شده اش رو باز کرد و گفت:
-دیگه برام اهمیتی نداره...
نمیدونستم میخواد چیکار کنه...از اتاق بیرون رفت...با ترس بلند شدمو دنبالش رفتم....تند و با عجله اما مصمم و جدی قدم برمیداشت رفت سمت اتاقی که نهال این یکی دو روز و اونجا بود ...
هیجان زده و با ترس نگاهش کردم..
درو باز کرد و رفت داخل و با صدای بلندی گفت:
-بلند شو...بلند شو باید از اینجا بری..
-چیمیگی ارسلان؟ دیوونه شدی؟
-آره دیوونه شدم....باید از اینجا بری.
-ارسلان..
-وسایلتو جمع کن...م
-تو دیوونه شدی
-آره دیوونه شدم...وسایلتو بردارو از اینجا برو...برو به عدنان بگو شانار اینجاست...برو و به هررررپدرسگی میخوای بگی بگو....فقط برو..
وای نه! نه...من نمیخواستم اون لعنتیای بی رحم بفهمن من اینجام...هراسون از پله ها بالا رفتم..تا چشممبه نارگل افتاد گفتم:
-ناری اژدرخان کجاست!؟
نگاهی به صورت پر ترسم انداخت و گفت:
-داره گلدونهارو آب میده.گلدونهای جلوی در...
بدوبدو خودمو بهش رسوندم..
خونسرد و آسوده داشت گلهارو آب میداد...نفس زنون کنارش ایستادمو گفتم:
-زده به سرش..میخواد نهال رو بندازه بیرون...اگه اینکارو کنه من بدبخت میشم..اژدر خان..یه کاری بکن.
چیزی نگفت..
ادامه پارت بالا 👌👌❌❌
..
چطور میتونست اینقدر خیالش آسوده و راحت باشه....!؟؟؟
دوباره صداش زدم:
-اژدر خان....تورو خدا یه کاری بکن....جلوشو بگیر...اگه نهال از اینجا بره همچیو به اونا میگه....میگه که من اینجام....
خونسرد سرشو بالا آورد...تو چشمام نگاه کرد....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
..
چطور میتونست اینقدر خیالش آسوده و راحت باشه....!؟؟؟
دوباره صداش زدم:
-اژدر خان....تورو خدا یه کاری بکن....جلوشو بگیر...اگه نهال از اینجا بره همچیو به اونا میگه....میگه که من اینجام....
خونسرد سرشو بالا آورد...تو چشمام نگاه کرد....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ شنبه 👈 3 آذر / قوس 1403
👈21 جمادی الاول 1446👈23 نوامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛صبح روز اول هفته را با صدقه آغاز کنید.
🚘مسافرت: مسافرت خوف حادثه دارد.
👶 مناسب زایمان هم نیست.
💑مباشرت امشب شب یکشنبه : سندی مبنی بر تاثیر مباشرت بر فرزند وارد نشده است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️تعلیم و تعلم.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️اشتغال به تجارت.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️و ارسال جنس به مشتری نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث دولت می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث روشنی دل می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 22 سوره مبارکه "حج" است.
کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش امدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
👈21 جمادی الاول 1446👈23 نوامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛صبح روز اول هفته را با صدقه آغاز کنید.
🚘مسافرت: مسافرت خوف حادثه دارد.
👶 مناسب زایمان هم نیست.
💑مباشرت امشب شب یکشنبه : سندی مبنی بر تاثیر مباشرت بر فرزند وارد نشده است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️تعلیم و تعلم.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️اشتغال به تجارت.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️و ارسال جنس به مشتری نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث دولت می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث روشنی دل می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 22 سوره مبارکه "حج" است.
کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش امدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
#مجردا_بخونن
اول سالم باشید بعد ازدواج کنید.
چه فیزیکی، چه روانی و چه جنسی...
این حداقل آمادگی برای ازدواج است.
به علاوه اگر به مرحله آزادی و استقلال و همبستگی نرسیده باشید، نمی توانید در
دنیای امروز وارد یک رابطه و زندگی سالم
شوید.
ازدواج چیزی بیشتر از با هم کنار آمدن و
داشتن رابطه ای خوب است اما رسیدن به
سطوح بالاتر صمیمیت به تلاش بیشتری
نیاز دارد.
روابط صمیمی ما باید ما را تغییر دهد.
این روابط باید باعث رشد دادنمان شود
و اگر اینچنین نباشد پس خلایی در رابطه
ما وجود دارد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
اول سالم باشید بعد ازدواج کنید.
چه فیزیکی، چه روانی و چه جنسی...
این حداقل آمادگی برای ازدواج است.
به علاوه اگر به مرحله آزادی و استقلال و همبستگی نرسیده باشید، نمی توانید در
دنیای امروز وارد یک رابطه و زندگی سالم
شوید.
ازدواج چیزی بیشتر از با هم کنار آمدن و
داشتن رابطه ای خوب است اما رسیدن به
سطوح بالاتر صمیمیت به تلاش بیشتری
نیاز دارد.
روابط صمیمی ما باید ما را تغییر دهد.
این روابط باید باعث رشد دادنمان شود
و اگر اینچنین نباشد پس خلایی در رابطه
ما وجود دارد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#احکام_اسلامی
♦️رابطه مقعدی از نظر شرعی کراهت شدید دارد، در صورت رضایت زن مکروه و در صورتی که زن راضی به انجام این رابطه نباشد انجام آن حرام است تا جایی که زن میتواند از همسر خود شکایت کند و همچنین تقاضای مرد مبنی بر انجام رابطه جنسی از راه مقعد و قبول نکردن زن مشمول قانون "عدم تمکین" نمی باشد.
رضایتش را جلب کنید!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
♦️رابطه مقعدی از نظر شرعی کراهت شدید دارد، در صورت رضایت زن مکروه و در صورتی که زن راضی به انجام این رابطه نباشد انجام آن حرام است تا جایی که زن میتواند از همسر خود شکایت کند و همچنین تقاضای مرد مبنی بر انجام رابطه جنسی از راه مقعد و قبول نکردن زن مشمول قانون "عدم تمکین" نمی باشد.
رضایتش را جلب کنید!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
🌺لطفا فانتزیهای غیرعملی را کنار بگذارید‼️
🔹💠یکی از آسیبهای جنسی که همسران را دچار مشکل میکند، وجود فیلمهای پورن در بازار است که این روزها به مدد اینترنت و شبکههای مجازی خیلی راحت در دسترس قرار میگیرد
💠🔹اما واقعیت این است که رابطه زناشویی را بهگونهای نشان میدهند که در واقعیت اتفاق نمیافتد و حتی گاه باعث میشود زن و مرد نسبت به #رابطه_جنسی خودشان سرد شوند و احساس کنند در اندازههای جسمی و فرمهای مختلف رابطه، شریکشان مشکل دارد در حالی که چنین نیست.
💠🔹آسیبی که بسیاری از مردان با دیدن این فیلمها و تقلید از حرکات آنها به رابطه زناشوییشان میزنند، علاقه نشان دادن به #رابطه_خشن است که حتی ممکن است به بدن همسرشان لطمه وارد و بار عاطفی رابطه را کم کند.
👈🏻لازم به ذکر است برخی زنها از خشونت در رابطه لذت میبرند، اما مهم این است که شما از فیلم یا شنیدهها تقلید نکنید. بهترین فردی که میتواند در نحوه رفتار صحیح جنسی بدنی به شما مشاوره بدهد، همسر خودتان است. سعی کنید از او بپرسید که دوست دارد با چه روشی با او رفتار شود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🌺لطفا فانتزیهای غیرعملی را کنار بگذارید‼️
🔹💠یکی از آسیبهای جنسی که همسران را دچار مشکل میکند، وجود فیلمهای پورن در بازار است که این روزها به مدد اینترنت و شبکههای مجازی خیلی راحت در دسترس قرار میگیرد
💠🔹اما واقعیت این است که رابطه زناشویی را بهگونهای نشان میدهند که در واقعیت اتفاق نمیافتد و حتی گاه باعث میشود زن و مرد نسبت به #رابطه_جنسی خودشان سرد شوند و احساس کنند در اندازههای جسمی و فرمهای مختلف رابطه، شریکشان مشکل دارد در حالی که چنین نیست.
💠🔹آسیبی که بسیاری از مردان با دیدن این فیلمها و تقلید از حرکات آنها به رابطه زناشوییشان میزنند، علاقه نشان دادن به #رابطه_خشن است که حتی ممکن است به بدن همسرشان لطمه وارد و بار عاطفی رابطه را کم کند.
👈🏻لازم به ذکر است برخی زنها از خشونت در رابطه لذت میبرند، اما مهم این است که شما از فیلم یا شنیدهها تقلید نکنید. بهترین فردی که میتواند در نحوه رفتار صحیح جنسی بدنی به شما مشاوره بدهد، همسر خودتان است. سعی کنید از او بپرسید که دوست دارد با چه روشی با او رفتار شود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
🍃 اگر همسرمان را برای مدت طولانی تحت فشار و زور قرار دهیم؛ به جایی خواهیم رسید که ممکن است هرگز دوباره صمیمیتی بین ما ایجاد نشود و بازگشتی وجود نداشته باشد!
❎ برای ایجاد و نگهداری رابطه با همسرمان، باید از رفتارهای مخرب و قطع کننده ارتباط دست برداریم.
👈 رفتارهایی از قبیل زور، اجبار، تحمیل، تنبیه، شکایت، سرزنش، کنترل، ریاست، غرغر، مقایسه، قهر و کنارهگیری و...
✅ به جای این رفتارهای تخریبگر، رفتارهای مهرورزی و پیوند دهنده را جایگزین کنیم.
👈 این رفتار عبارتند از گوش کردن، حمایت کردن، مذاکره، تشویق و دلگرمی، عشق و دوستی، اعتماد، پذیرش، گشادهرویی، احترام گذاردن و..
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🍃 اگر همسرمان را برای مدت طولانی تحت فشار و زور قرار دهیم؛ به جایی خواهیم رسید که ممکن است هرگز دوباره صمیمیتی بین ما ایجاد نشود و بازگشتی وجود نداشته باشد!
❎ برای ایجاد و نگهداری رابطه با همسرمان، باید از رفتارهای مخرب و قطع کننده ارتباط دست برداریم.
👈 رفتارهایی از قبیل زور، اجبار، تحمیل، تنبیه، شکایت، سرزنش، کنترل، ریاست، غرغر، مقایسه، قهر و کنارهگیری و...
✅ به جای این رفتارهای تخریبگر، رفتارهای مهرورزی و پیوند دهنده را جایگزین کنیم.
👈 این رفتار عبارتند از گوش کردن، حمایت کردن، مذاکره، تشویق و دلگرمی، عشق و دوستی، اعتماد، پذیرش، گشادهرویی، احترام گذاردن و..
@harimezendgi👩❤️👨🦋
180505_0534_01
My Recording
#صوتی
🌹اعتماد به همسرم بعد از خیانت و فراموشی مسئله.
بشنوید از؛
❇️ دکتر محسن محمدی نیا معین.✨
⚜ روانشناس و
⚜مشاور خانواده
تحکیم روابط زوجین👩❤️💋👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🌹اعتماد به همسرم بعد از خیانت و فراموشی مسئله.
بشنوید از؛
❇️ دکتر محسن محمدی نیا معین.✨
⚜ روانشناس و
⚜مشاور خانواده
تحکیم روابط زوجین👩❤️💋👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_566
زل زدم تو چشمای مرموزش...من اون نگاه هاشو دوست نداشتم...نگاه هایی که با لبخندش در تضاد آشکاری بودن...
عاجزانه و حتی ملتمس گونه لب زدم:
-اژدر خان....اگه نهال همه چی رو لو بده....اگه بفهمن من اینجام....اگه بدزدنم....
اگه منو شکنجه بدن...من نمیخوام آسیب ببینم...نمیخوام...
لبخند زد..قیافه مرموزش همیشه جوری بود که انگار همه چی رو میدونه و به همه چیز آگاه...به همه چیز...حتی عالم غیب!
اما من حتی این لبخندش رو هم دوست نداشتم....
خیلی آروم گفت:
-شانار...اینو یادت باشه...ازدواج یعنی ما...نه من....
منم منم هات داره "ما"بودن تو و ارسلان رو ویران میکنه.....
هضم حرفش ساده نبود....
آبپاش توی دستش رو کنار گذاشت و با قدمهایی آروم رفت داخل....
چتد ثانیه بیشتر نگذشت که نهال درحالی که کیفش توی دستش بود از در رد شد و اومد بیرون...
منو که دید توقف کرد...
نگاهی پر نفرت به صورتم انداخت و بعد گفت:
-آرامش و جونت رو ازت میگیرم...از امروز باید از همچی بترسی حتی سایه خودت.....
اون دختر لعنتی....اون عوضی خودخواه....آتیش و آشوب رو به جونم انداخت و رفت.....
با قدمهایی سریع به سمت ماشینش رفت سوار شد و بعد هم عقب عقب ماشین رو از دری که ابراهیم باز کرده بود بیرون برد و از نظر پنهون شد....
هااااه !!! شد اون چیزی که نباید میشد...اتفاق افتاد اون چیزی که نباید میفتاد.....
آه از نهادم بلند شد...چرا اینکارو کرد !؟ چرا ارسلان نهال رو انداخت بیرون....به چه قیمت ...میخواست منو آزار بده!؟؟ به این خاطر....؟
آره...آره حتما میخواست منو آزار بده...میخواست رفتارمو تلافی بکنه....
اشک تو چشمهام جمع شد...بغض راه گلوم رو بست....
از ارسلان عصبانی شدم...اونقدر زیاد که دلم میخواست سرش داد بزنم ..اونقدرداد بزنم که حنجره ام پاره بشه....
تا به خودم اومدم دیدم جلوی در اتاقم...با دست کنارش زدمو زفتم داخل....
وسط اتاق ایستاده بود و دکمه های پیرهنشو دونه دونه باز میکرد....
نارگل هم کنار میز نشسته بود و داشت خورده شیشه ها رو جمع میکرد ...
رفتم سمت ارسلان و گفتم:
-آخرش کار خودتو کردی هان؟؟؟ انداختیش بیرون که منو بهم بریزی اره...
جوابمو نداد.... حرص و جوش زیادی رو داشتممتحمل میشرم......
رحدونامو روهم فشردمو با مشت کردن دستم خسته از این بی توجهی ها و بی توجه به حضور حارگل گفتم:
-هوووو عوضی با توام.....
صدای دادم تو کل اتاق پیچید.....
آهسته به سمتم چرخید ...یه نگاه به منو یه نگاه به ناری انداخت و گفت:
- برو بیرون.....
نارگل بلندشد و با گفتن جمله ی کوتاه"چشم آقا" از اتاق بیرون رفت و درو هم پشت سرش بست.....
اشکهام سرازیر شدن....
اول به دقت نگاهم کرد ...
دستشو سمت صورتم دراز کرد و بعد اشک زیر چشمم رو کنار زد و خیره شد تو چشمهای سرخ شده ام و گفت:
-من هستم...همین کافیه... نیازی نمیبینم از چیزی بترسی.....
دوباره داد زدم:
-اون میره همچیو میگه....
-خب بگه.....نه نهال نه هیکس دیگه....دلیلی برای ترسیدن وجود نداره...
پشت به من رفت سمت تخت....پیرهنشو انداخت یه گوشه و بعد دراز کشید...
چطور میتونست همینقدر آسوده و بیخیال باشه...اینقدر راحت....
ماتم زده جلو رفتمو روی لبه ی تخت نشستم و خیره شدم به آینه ی چهل تیکه شده ...
این چه بخت و اقبالی بود که من داشتم آخه... عین شب تار و سیاه....از شب هم سیاهتر..
حالا اون آدمخوار میفهمه من کجام...میفهمه و یه روز میاد سراغم....مبفهمه و دنیارو جهنم میکنه برم....
آهی کشیدم که دستم از پشت کشیده شد و افتادم تو بغل ارسلان.....
وادارم کرد بچرخم و بعد سرمو گذاشت رو سینه اشو حین اینکه نوازش وار دستشو رو سرم میکشید گفت:
-من حواسم بهت هست....حتی بیشتر از خودم.....خیالت پیش من تخت تخت باشه....
نامهربونی باش...کم لطفی..باش...هرچی میخوای باش ولی باش....
پلکهامو روهم گذاشتم...من خسته بودم.....
از این شرهیط....از این دلواپسی ها....من واقعا خسته بودم.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
زل زدم تو چشمای مرموزش...من اون نگاه هاشو دوست نداشتم...نگاه هایی که با لبخندش در تضاد آشکاری بودن...
عاجزانه و حتی ملتمس گونه لب زدم:
-اژدر خان....اگه نهال همه چی رو لو بده....اگه بفهمن من اینجام....اگه بدزدنم....
اگه منو شکنجه بدن...من نمیخوام آسیب ببینم...نمیخوام...
لبخند زد..قیافه مرموزش همیشه جوری بود که انگار همه چی رو میدونه و به همه چیز آگاه...به همه چیز...حتی عالم غیب!
اما من حتی این لبخندش رو هم دوست نداشتم....
خیلی آروم گفت:
-شانار...اینو یادت باشه...ازدواج یعنی ما...نه من....
منم منم هات داره "ما"بودن تو و ارسلان رو ویران میکنه.....
هضم حرفش ساده نبود....
آبپاش توی دستش رو کنار گذاشت و با قدمهایی آروم رفت داخل....
چتد ثانیه بیشتر نگذشت که نهال درحالی که کیفش توی دستش بود از در رد شد و اومد بیرون...
منو که دید توقف کرد...
نگاهی پر نفرت به صورتم انداخت و بعد گفت:
-آرامش و جونت رو ازت میگیرم...از امروز باید از همچی بترسی حتی سایه خودت.....
اون دختر لعنتی....اون عوضی خودخواه....آتیش و آشوب رو به جونم انداخت و رفت.....
با قدمهایی سریع به سمت ماشینش رفت سوار شد و بعد هم عقب عقب ماشین رو از دری که ابراهیم باز کرده بود بیرون برد و از نظر پنهون شد....
هااااه !!! شد اون چیزی که نباید میشد...اتفاق افتاد اون چیزی که نباید میفتاد.....
آه از نهادم بلند شد...چرا اینکارو کرد !؟ چرا ارسلان نهال رو انداخت بیرون....به چه قیمت ...میخواست منو آزار بده!؟؟ به این خاطر....؟
آره...آره حتما میخواست منو آزار بده...میخواست رفتارمو تلافی بکنه....
اشک تو چشمهام جمع شد...بغض راه گلوم رو بست....
از ارسلان عصبانی شدم...اونقدر زیاد که دلم میخواست سرش داد بزنم ..اونقدرداد بزنم که حنجره ام پاره بشه....
تا به خودم اومدم دیدم جلوی در اتاقم...با دست کنارش زدمو زفتم داخل....
وسط اتاق ایستاده بود و دکمه های پیرهنشو دونه دونه باز میکرد....
نارگل هم کنار میز نشسته بود و داشت خورده شیشه ها رو جمع میکرد ...
رفتم سمت ارسلان و گفتم:
-آخرش کار خودتو کردی هان؟؟؟ انداختیش بیرون که منو بهم بریزی اره...
جوابمو نداد.... حرص و جوش زیادی رو داشتممتحمل میشرم......
رحدونامو روهم فشردمو با مشت کردن دستم خسته از این بی توجهی ها و بی توجه به حضور حارگل گفتم:
-هوووو عوضی با توام.....
صدای دادم تو کل اتاق پیچید.....
آهسته به سمتم چرخید ...یه نگاه به منو یه نگاه به ناری انداخت و گفت:
- برو بیرون.....
نارگل بلندشد و با گفتن جمله ی کوتاه"چشم آقا" از اتاق بیرون رفت و درو هم پشت سرش بست.....
اشکهام سرازیر شدن....
اول به دقت نگاهم کرد ...
دستشو سمت صورتم دراز کرد و بعد اشک زیر چشمم رو کنار زد و خیره شد تو چشمهای سرخ شده ام و گفت:
-من هستم...همین کافیه... نیازی نمیبینم از چیزی بترسی.....
دوباره داد زدم:
-اون میره همچیو میگه....
-خب بگه.....نه نهال نه هیکس دیگه....دلیلی برای ترسیدن وجود نداره...
پشت به من رفت سمت تخت....پیرهنشو انداخت یه گوشه و بعد دراز کشید...
چطور میتونست همینقدر آسوده و بیخیال باشه...اینقدر راحت....
ماتم زده جلو رفتمو روی لبه ی تخت نشستم و خیره شدم به آینه ی چهل تیکه شده ...
این چه بخت و اقبالی بود که من داشتم آخه... عین شب تار و سیاه....از شب هم سیاهتر..
حالا اون آدمخوار میفهمه من کجام...میفهمه و یه روز میاد سراغم....مبفهمه و دنیارو جهنم میکنه برم....
آهی کشیدم که دستم از پشت کشیده شد و افتادم تو بغل ارسلان.....
وادارم کرد بچرخم و بعد سرمو گذاشت رو سینه اشو حین اینکه نوازش وار دستشو رو سرم میکشید گفت:
-من حواسم بهت هست....حتی بیشتر از خودم.....خیالت پیش من تخت تخت باشه....
نامهربونی باش...کم لطفی..باش...هرچی میخوای باش ولی باش....
پلکهامو روهم گذاشتم...من خسته بودم.....
از این شرهیط....از این دلواپسی ها....من واقعا خسته بودم.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
Forwarded from تبادلات فولدری♡
جهت ثبت کانالتون
انواع محصولات داروخونه ای بدون خجالت کشیدن و تنوع فراوان ارسال فوری
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from تبادلات فولدری♡
اینکانال ها سرشار از محتوای VIPپولی هستن که برای شما عزیزان رایگان شده پس فرصت رو از دست ندین و عضو شین
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#بهترین_کانالهای_تلگرام_رابه_شمامعرفی_میکنیم
#تیم_مدیریت_تبالات_سلوک 👇🏽👇🏽👇🏽
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
➣◍⃟ملت عشق
؛@GhalamdanEshgh
➣◍⃟لذت آشپزی ایرونی همراه با فیلم
؛@ashpazieirani
➣◍⃟حرف های دلنشین باخدا
؛@khuda_aa
➣◍⃟یه دنیا عکس پروفایل
؛@cafeaks1
➣◍⃟دهکده تلگرامی
؛@pace2pace
➣◍⃟ترانه های ماندگار و خاطره انگیز
؛@mosighiasilvaclasiic
➣◍⃟پزشک خود باشیم
؛@Doctor_self
➣◍⃟جملات سنگین و حرف حساب
؛@ZiBaTaRiN_JoMaLaT
➣◍⃟ذکرها و دعاهای گرهگشا سرکتاب قرآنی دقیق
؛@quran_karim786
➣◍⃟استوری فیک پاییزی
؛@sttory_fake
➣◍⃟غذاهای نونی ۵دقیقه ای
؛@kkadbanooo
➣◍⃟آرامبخش ترین متنهاکلیپ واستوری
؛@mahfeldostaneh
➣◍⃟مجله تلگرامی
؛@post2post
➣◍⃟برگ ریزان
؛@bargrizan_mm
➣◍⃟پست های ناب، قشنگ و خاص
؛@Zendegijarist2
➣◍⃟تکست تلخ تلخ
؛@textttalkh
➣◍⃟متنها و استوری های بسیار زیبا
؛@Mehrabani_Ha
➣◍⃟جذابترین کلیپهای بروز و کلیپ تولد ابان ماهی
؛@tavalodmibarak2
➣◍⃟معدن عکس پروفایل
؛@shahreeaks
➣◍⃟انواع کیک قابلمهای بدون فر
؛@deserkade
➣◍⃟پروفایل تابستونی
؛@prof_cuet
➣◍⃟دنیای قشنگ من
؛@Donyay_gh_man
➣◍⃟شعر خوب ، حال خوب
؛@kolbehmatn
➣◍⃟بهار سبز سبز من باش
؛@Baharsabzam
➣◍⃟عاشقانه های از جنس دلتنگی
؛@Shabaahengam
➣◍⃟به رنگ دریا
؛@berang_darya
➣◍⃟تکست سنگین سنگین
؛@text_sanginh
➣◍⃟کلیپ اینستا
؛@cilp_insta
➣◍⃟ذکرهای حاجت سریع الاجابه
؛@jomalate10rishteri
➣◍⃟متافیزیک ، انرژی درمانی ، شفای روح
؛@Shafayezendegiii1
➣◍⃟عاشق خودت باش
؛@BehtareenBash
➣◍⃟شعر ودلتنگی
؛@sher_O_deltangee
➣◍⃟انواع خورشت وشیرینی
؛@Reyhanekittchen
➣◍⃟بیو شیک و مفهومی
؛@bio0shik
➣◍⃟کانال متفاوت برای خوش سلیقه ها
؛@nh3413
➣◍⃟استوری دلتنگ کربلا
؛@karbalaye_moala
➣◍⃟دپ دپ موزیک
؛@Dep_musich
➣◍⃟عاشقانه های زن وزندگی
؛@zendegiasheghaneh2
➣◍⃟اذکار روزانه وتعقیبات نماز
؛@azkarrozaneh
➣◍⃟بهبود روابط زناشویی وعاشقی کردن
؛@zendegiasheghaneh1
➣◍⃟عجایب ودانستنیهای باورنکردنی جهان
؛@ajayeb_chargosheh_jahan
➣◍⃟تقویم همسران واذکار روزانه
؛@deltang_karbala_tabadol
➣◍⃟متنهایی که حالتونو خوب میکنه
؛@Shernabbbb
➣◍⃟گیف کده
؛@Gif_kkade_love
➣◍⃟یک شعر و هزاران حکایت خواندنی
؛@kafeh_sher
➣◍⃟دنیایی از شگفتی های جهان
؛@shogo_jaleb
➣◍⃟کلی پروفایل خاص و قشنگ
؛@ZZhianaa
➣◍⃟سرزمین آریایی
؛@royayemehr
➣◍⃟دلبری های حضرت مولانا
؛@molavi_molavi
➣◍⃟جملات انگیزشی مفهومی
؛@Taranom_eshghh
➣◍⃟نگاهی سبز به زندگی
؛@majallezendegii
➣◍⃟پروفایل هایی که هیچ جا ندیدی
؛@photoniceee
➣◍⃟قلم عشق
؛@Galameeshgh
➣◍⃟آهنگ جدید هوش مصنوعی زنگ موبایل
؛@l0vely_musiic
➣◍⃟متناش حرف دل خیلیاست
؛@deeeltangam
➣◍⃟کلیپهای ناب اینستا
؛@to_eshghami
➣◍⃟تکنیک سلامتی وزیبایی پوست ومو
؛@salembem
➣◍⃟باز شدن چشم سوم با سابلیمینال
؛@subliminal_mind
➣◍⃟عکسنوشتهپروفایلباکلاس وزیبا
؛@ax_profile_shik
➣◍⃟کلیپ و متن تولد مبارک
؛@tavalodtavalod99
➣◍⃟جملات جادویی که روحتو جلا میده
؛@kolbebaroni
➣◍⃟کليپ تکست عاشقانه
؛@Txext_love
➣◍⃟قشنگ ترین دلنوشته ها
؛@delnvesa
➣◍⃟سابلیمینال های قدرتمند فارسی
؛@message_star
➣◍⃟حس تازه ، آرامش ناب
؛@abnabatti
➣◍⃟آموزش غذا دسر و شیرینی خوشمزه
؛@FOOToFAN_ASHPAZI
➣◍⃟۷۰۰۰۰ عکسنوشته کمیاب پروفایل
؛@ziba_profill
➣◍⃟آهنگ شاد شاد شاد جدید ۲۰۲۴
؛@music_remixshad
➣◍⃟فیلترشکن رایگان
؛@proxyporsoat
➣◍⃟شکر گزار خدا باش
؛@khodaya_asheghtam
➣◍⃟گالری عکس پروفایل
؛@aks_profilestar
➣◍⃟زندگی همسرانه و زناشویی من
؛@harimezendgi
➣◍⃟آهنگهای جدید اینستا با هوش مصنوعی۱۴۰۳
؛@Pezhvak6
➣◍⃟این کانال پر از حال خوبه
؛@afarinesh8
➣◍⃟؛ شعرهای زیر خاکی ؛
؛@kalameJan
➣◍⃟#ویژه: عاشقانه یواشکی
؛@yavashaki_dosttdarm
🍎 @sulooktab
#تیم_مدیریت_تبالات_سلوک 👇🏽👇🏽👇🏽
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
➣◍⃟ملت عشق
؛@GhalamdanEshgh
➣◍⃟لذت آشپزی ایرونی همراه با فیلم
؛@ashpazieirani
➣◍⃟حرف های دلنشین باخدا
؛@khuda_aa
➣◍⃟یه دنیا عکس پروفایل
؛@cafeaks1
➣◍⃟دهکده تلگرامی
؛@pace2pace
➣◍⃟ترانه های ماندگار و خاطره انگیز
؛@mosighiasilvaclasiic
➣◍⃟پزشک خود باشیم
؛@Doctor_self
➣◍⃟جملات سنگین و حرف حساب
؛@ZiBaTaRiN_JoMaLaT
➣◍⃟ذکرها و دعاهای گرهگشا سرکتاب قرآنی دقیق
؛@quran_karim786
➣◍⃟استوری فیک پاییزی
؛@sttory_fake
➣◍⃟غذاهای نونی ۵دقیقه ای
؛@kkadbanooo
➣◍⃟آرامبخش ترین متنهاکلیپ واستوری
؛@mahfeldostaneh
➣◍⃟مجله تلگرامی
؛@post2post
➣◍⃟برگ ریزان
؛@bargrizan_mm
➣◍⃟پست های ناب، قشنگ و خاص
؛@Zendegijarist2
➣◍⃟تکست تلخ تلخ
؛@textttalkh
➣◍⃟متنها و استوری های بسیار زیبا
؛@Mehrabani_Ha
➣◍⃟جذابترین کلیپهای بروز و کلیپ تولد ابان ماهی
؛@tavalodmibarak2
➣◍⃟معدن عکس پروفایل
؛@shahreeaks
➣◍⃟انواع کیک قابلمهای بدون فر
؛@deserkade
➣◍⃟پروفایل تابستونی
؛@prof_cuet
➣◍⃟دنیای قشنگ من
؛@Donyay_gh_man
➣◍⃟شعر خوب ، حال خوب
؛@kolbehmatn
➣◍⃟بهار سبز سبز من باش
؛@Baharsabzam
➣◍⃟عاشقانه های از جنس دلتنگی
؛@Shabaahengam
➣◍⃟به رنگ دریا
؛@berang_darya
➣◍⃟تکست سنگین سنگین
؛@text_sanginh
➣◍⃟کلیپ اینستا
؛@cilp_insta
➣◍⃟ذکرهای حاجت سریع الاجابه
؛@jomalate10rishteri
➣◍⃟متافیزیک ، انرژی درمانی ، شفای روح
؛@Shafayezendegiii1
➣◍⃟عاشق خودت باش
؛@BehtareenBash
➣◍⃟شعر ودلتنگی
؛@sher_O_deltangee
➣◍⃟انواع خورشت وشیرینی
؛@Reyhanekittchen
➣◍⃟بیو شیک و مفهومی
؛@bio0shik
➣◍⃟کانال متفاوت برای خوش سلیقه ها
؛@nh3413
➣◍⃟استوری دلتنگ کربلا
؛@karbalaye_moala
➣◍⃟دپ دپ موزیک
؛@Dep_musich
➣◍⃟عاشقانه های زن وزندگی
؛@zendegiasheghaneh2
➣◍⃟اذکار روزانه وتعقیبات نماز
؛@azkarrozaneh
➣◍⃟بهبود روابط زناشویی وعاشقی کردن
؛@zendegiasheghaneh1
➣◍⃟عجایب ودانستنیهای باورنکردنی جهان
؛@ajayeb_chargosheh_jahan
➣◍⃟تقویم همسران واذکار روزانه
؛@deltang_karbala_tabadol
➣◍⃟متنهایی که حالتونو خوب میکنه
؛@Shernabbbb
➣◍⃟گیف کده
؛@Gif_kkade_love
➣◍⃟یک شعر و هزاران حکایت خواندنی
؛@kafeh_sher
➣◍⃟دنیایی از شگفتی های جهان
؛@shogo_jaleb
➣◍⃟کلی پروفایل خاص و قشنگ
؛@ZZhianaa
➣◍⃟سرزمین آریایی
؛@royayemehr
➣◍⃟دلبری های حضرت مولانا
؛@molavi_molavi
➣◍⃟جملات انگیزشی مفهومی
؛@Taranom_eshghh
➣◍⃟نگاهی سبز به زندگی
؛@majallezendegii
➣◍⃟پروفایل هایی که هیچ جا ندیدی
؛@photoniceee
➣◍⃟قلم عشق
؛@Galameeshgh
➣◍⃟آهنگ جدید هوش مصنوعی زنگ موبایل
؛@l0vely_musiic
➣◍⃟متناش حرف دل خیلیاست
؛@deeeltangam
➣◍⃟کلیپهای ناب اینستا
؛@to_eshghami
➣◍⃟تکنیک سلامتی وزیبایی پوست ومو
؛@salembem
➣◍⃟باز شدن چشم سوم با سابلیمینال
؛@subliminal_mind
➣◍⃟عکسنوشتهپروفایلباکلاس وزیبا
؛@ax_profile_shik
➣◍⃟کلیپ و متن تولد مبارک
؛@tavalodtavalod99
➣◍⃟جملات جادویی که روحتو جلا میده
؛@kolbebaroni
➣◍⃟کليپ تکست عاشقانه
؛@Txext_love
➣◍⃟قشنگ ترین دلنوشته ها
؛@delnvesa
➣◍⃟سابلیمینال های قدرتمند فارسی
؛@message_star
➣◍⃟حس تازه ، آرامش ناب
؛@abnabatti
➣◍⃟آموزش غذا دسر و شیرینی خوشمزه
؛@FOOToFAN_ASHPAZI
➣◍⃟۷۰۰۰۰ عکسنوشته کمیاب پروفایل
؛@ziba_profill
➣◍⃟آهنگ شاد شاد شاد جدید ۲۰۲۴
؛@music_remixshad
➣◍⃟فیلترشکن رایگان
؛@proxyporsoat
➣◍⃟شکر گزار خدا باش
؛@khodaya_asheghtam
➣◍⃟گالری عکس پروفایل
؛@aks_profilestar
➣◍⃟زندگی همسرانه و زناشویی من
؛@harimezendgi
➣◍⃟آهنگهای جدید اینستا با هوش مصنوعی۱۴۰۳
؛@Pezhvak6
➣◍⃟این کانال پر از حال خوبه
؛@afarinesh8
➣◍⃟؛ شعرهای زیر خاکی ؛
؛@kalameJan
➣◍⃟#ویژه: عاشقانه یواشکی
؛@yavashaki_dosttdarm
🍎 @sulooktab