tgoop.com/hemenotic/442
Last Update:
✅ کنشهای کوچک اجتماعی
🔸رویکردهای معاصر جامعه شناسی کنشهای خُرد کنشگران در جامعه را هم طراز با جریانهای کلان اجتماعی می داند. کنشهای متقابل زمینه را برای غنی کردن و معنا بخشیدن رفتارهای اجتماعی فراهم می سازد.
🔻یک مثال تجربی
سال آخر دوره کارشناسی در خوابگاه دانشگاه تغییراتی اتفاق افتاده بود. من اتاقم را از 16 به 37 تغییر دادم. سه سال در اتاق شماره 16 بودم و سال آخر با تردید و ترس اتاقم را به یک اتاق بزرگتر تغییر دادم. یک اتاق نسبتا بزرگ با چهار تخت یک طبقه (در آن زمان اکثر اتاقها در خوابگاه تختهای دو طبقه داشتند و اتاقهایی با تختهای یک طبقه یک امتیاز و اولولیت به حساب می آمدند). اتاق 37 خالی بود و همه به غیر از یک نفر فارغ التحصیل شده بودند که آن یک نفر هم ورامین زندگی میکرد و اکثر اوقات نبود. عملا من اولین نفری بودم که در سال جدید وارد آن می شدم و بنابراین میتوانستم بهترین تخت و کمد را بردارم و باز یک امتیاز دیگر. تختی که انتخاب کردم دقیقا زیر پنجره و رو به حیات و آفتاب بود. صبحها اشعه نور خورشید به صورتم می تابید و برایم لذت بخش بود. اما ترسم از این بود که نتوانم با هم اتاقی های جدید سازگار شوم!
ولی به هر حال دل را به دریا زدم و تصمیمم را به طور کامل گرفتم و به اتاق جدیدم کوچ کردم. اوایل مهرماه بود و سه الی چهار سری دانشجوی جدید آمدند و چند روزی ماندند و بعد بنا به دلایلی رفتند. دو دانشجوی شمالی اهل آشپزی اما کمی بی اهمیت به نظافت. اغلب غذاهای خوشمزه درست می کردند و بسیار هم به من تعارف می کردند و من هم از این ماجرا لذت می بردم اما ظرفهایشان را چند روز به حال خود رها می کردند و می رفتند. من البته چندان به این قضیه حساس نبودم. آنها رفتند با همکلاسیهایشان هم اتاق شدند و بعد دو دانشجوی بختیاری آمدند که بعد چند روز آنها هم رفتند و با هم کلاسی هایشان یک اتاق گرفتند. بعد یک دانشجوی افغان آمد به نام معصومه که سال اول مامایی بود. دختر ساکت و درس خوانی بود (که آن هم داستان خودش را دارد). بعد از او یک دانشجوی رشته بهداشت حرفه ای به نام الهام که هم سن من هم بود و از کاردانی به کارشناسی قبول شده بود. الهام اهل اصفهان بود و در مواجهه اول چهره اش خندان بود و با لهجه اصفهانی گفت: «امیدوارم سال خوب و خوشی رو در کنار هم داشته باشیم». شنیدن این جمله به من قوت قلب داد و تا حدی خیالم را راحت کرد.
الهام یک ماهی در اتاق 37 ماند و کم کم با هم خو گرفتیم. روحیه ای طنز و شاعر گونه داشت. گاهی اوقات از در تو می آمد در حالی که یک بیت شعر را مدام زمزمه میکرد و بعد با نگاه تیز و موشکافانه ای به من و دیگران زل میزد و می خندید. یک بار مثلا آهنگ شجریان را می خواند اما با کمی تغییر در محتوا: « مرا مگذار و مگذر...». گاهی شعر شاملو. یک بار هم نصفه شب در حالی که دستش رو به سقف بود و تکان می خورد در خواب کلماتی را زمزمه می کرد. صبح گفت که خواب دیدم دارم با کسی بحث میکنم و در خواب داشتم این شعر شاملو را می خواندم «من کجایم...تو کجایی...». بعد سر صبخانه کلی به خواب نما شدنش خندیدیم.
گاهی میشد عصر بعد از کلاسها می نشستیم دور فلاسک چای و ساعتها تا شب حرف می زدیم و شوخی میکردیم. الهام ادای بازیگران هندی را در می آورد و کم کم نقش یک دختر هندی را گرفت و من هم نقش پدرش. با لهجه اغراق آمیزِ دوبله های هندی با هم حرف میزدیم. ( این را هم بگم که من در نقش پدر، لحن صدایم را شبیه صدای یکی از دوبلرهای معروف میکردم که ظاهرا دوبلر #آلن_دلون هم بود و الهام و معصومه از این تغییر لحن من خوششان می آمد).
او نقش دختر سرکش و من نقش پدر سرزنشگر را داشتم و تقریبا دیگه با حالت عادی (مینا و الهام) با هم حرف نمی زدیم. در اکثر مکالمه ها او دختر بود و من پدر. حتی معصومه هم دیگر من را پدر خطاب میکرد نه مینا!!
@hemenotic
BY هرمنوتیک🔅میناحسنی
Share with your friend now:
tgoop.com/hemenotic/442