HORUF Telegram 16
▪️وَاَصْواتَ الدّاعینَ اِلَیكَ صاعِدَةٌ

نشسته بودم کنج حرم. یک در بزرگی بود و سه تا پله که می‌رفت پایین و تو را نزدیک‌تر می‌کرد به آن حجم طلایی. نشسته بودم روی پله‌ی اولی و سرم را تکیه داده بودم به چهارچوب در. غروب همان روزی بود که نصف مشهد تاریخی را پیاده گز کرده بودم و دم غروب مردد بودم اصلاً توان حرم رفتن دارم یا نه. دلم نکشیده بود چند قدمی حرم باشم‌ و نمازم را جایی غیر از زیر سقف خانه‌ی امام بخوانم. هر جور بود توی آن سوز سرما خودم را رساندم حرم. رسیدم به این کنج. یک پله‌ی خالی جستم کنار چهارچوب در و نشستم.

تنم کوفته و سرمازده بود از تمام روز راه رفتن. حرفم نمی‌آمد. ذهنم خالی بود. نشستم زل زدم به تکه‌ی کوچکی از حرم که از بین قوس‌ها و کاشی‌ها پیدا بود. زیارت‌نامه گرفتم دستم بلکه توی این برهوت کلمه، چیزی از زبانم رد شود. نشد. نتوانستم. حسش نبود. زیارت‌نامه را همان‌طور بسته گذاشتم روی زانوهام.

زنی آمد کنار لنگه‌ی دیگر در. کوبه‌ی در را جست و چند بار زد. چقدر این کار را دوست دارم و چقدر درِ خانه‌ی امام زدن را به خودم بدهکارم. تق تق بزنی به در که آهای صاحبخانه من اینجام. قبولم می‌کنی؟ نگاهم می‌کنی؟

زن ایستاد توی چهارچوب در، بالا سر من. شروع کرد با امام حرف زدن. از دهان زن صدا درمی‌آمد ولی صداها کلمه نمی‌شدند. همان‌طور نامفهوم و گنگ راه باز می‌کردند سمت حرم. زن زبانِ کلمه ساختن نداشت. لال بود. ولی تا دلت بخواهد با امام حرف داشت. تا دلت بخواهد با امام ندار بود، رفیق بود. صداهایِ برای من نامفهومش را رها می‌کرد سمت آن حجم طلایی و زیر پایش من تکیه داده بودم به دری که کوبه‌اش را نزده بودم و حرفی هم برای گفتن نداشتم؛ همین‌قدر ناتوان، همین‌قدر الکن. ‌

@horuf



tgoop.com/horuf/16
Create:
Last Update:

▪️وَاَصْواتَ الدّاعینَ اِلَیكَ صاعِدَةٌ

نشسته بودم کنج حرم. یک در بزرگی بود و سه تا پله که می‌رفت پایین و تو را نزدیک‌تر می‌کرد به آن حجم طلایی. نشسته بودم روی پله‌ی اولی و سرم را تکیه داده بودم به چهارچوب در. غروب همان روزی بود که نصف مشهد تاریخی را پیاده گز کرده بودم و دم غروب مردد بودم اصلاً توان حرم رفتن دارم یا نه. دلم نکشیده بود چند قدمی حرم باشم‌ و نمازم را جایی غیر از زیر سقف خانه‌ی امام بخوانم. هر جور بود توی آن سوز سرما خودم را رساندم حرم. رسیدم به این کنج. یک پله‌ی خالی جستم کنار چهارچوب در و نشستم.

تنم کوفته و سرمازده بود از تمام روز راه رفتن. حرفم نمی‌آمد. ذهنم خالی بود. نشستم زل زدم به تکه‌ی کوچکی از حرم که از بین قوس‌ها و کاشی‌ها پیدا بود. زیارت‌نامه گرفتم دستم بلکه توی این برهوت کلمه، چیزی از زبانم رد شود. نشد. نتوانستم. حسش نبود. زیارت‌نامه را همان‌طور بسته گذاشتم روی زانوهام.

زنی آمد کنار لنگه‌ی دیگر در. کوبه‌ی در را جست و چند بار زد. چقدر این کار را دوست دارم و چقدر درِ خانه‌ی امام زدن را به خودم بدهکارم. تق تق بزنی به در که آهای صاحبخانه من اینجام. قبولم می‌کنی؟ نگاهم می‌کنی؟

زن ایستاد توی چهارچوب در، بالا سر من. شروع کرد با امام حرف زدن. از دهان زن صدا درمی‌آمد ولی صداها کلمه نمی‌شدند. همان‌طور نامفهوم و گنگ راه باز می‌کردند سمت حرم. زن زبانِ کلمه ساختن نداشت. لال بود. ولی تا دلت بخواهد با امام حرف داشت. تا دلت بخواهد با امام ندار بود، رفیق بود. صداهایِ برای من نامفهومش را رها می‌کرد سمت آن حجم طلایی و زیر پایش من تکیه داده بودم به دری که کوبه‌اش را نزده بودم و حرفی هم برای گفتن نداشتم؛ همین‌قدر ناتوان، همین‌قدر الکن. ‌

@horuf

BY جیغ و جار حروف


Share with your friend now:
tgoop.com/horuf/16

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Hui said the time period and nature of some offences “overlapped” and thus their prison terms could be served concurrently. The judge ordered Ng to be jailed for a total of six years and six months. How to create a business channel on Telegram? (Tutorial) Step-by-step tutorial on desktop: You can invite up to 200 people from your contacts to join your channel as the next step. Select the users you want to add and click “Invite.” You can skip this step altogether. ZDNET RECOMMENDS
from us


Telegram جیغ و جار حروف
FROM American