tgoop.com/horuf/22
Last Update:
▪️حکمت خیابان ابن سینا
پا که گذاشتم توی مغازه، سفیدی میزها و طاقههای چادر به نظم چیده و تمیزی سرامیک سفید کف چشمم را گرفت. ترکیب سفیدی و نظم و تمیزی خیلی راحت میتواند طلسمم کند. پشت میزها طاقههای پارچه چادری مرتب رفته بودند بالا. روی میز هیچ چیز اضافهای نبود. نه قیچی، نه خطکش، نه پارچه. هیچی. کمی توی مغازه دور خوردم تا صاحبمغازه که بیرون ایستاده بود فهمید واقعاً قصد خرید دارم و از رفیقش دل کند و آمد تو. سلام و احوالپرسی و در خدمتم و اینها.
مغازه فقط چادری داشت. اصلاً اسمش چادری سرانداز بود. هست. سر کوچهی هفدهمِ خیابان ابن سینا. آقاهه پرسید چه جنسی میخواهم و برای چه مدل چادری و در چه رنج قیمتی. سر حوصله یکی یکی طاقهها را آورد بیرون، بازشان کرد، گذاشت سبک سنگینشان کنم، در موردشان با هم حرف زدیم و آخرسر انتخاب کردم. قیچی را که میخواست بیندازد به دل پارچه توضیح داد تکهای را که مارک و فلان و بیسار خورده حساب نمیکند. با خطکشش دهتا آمد جلو، پنج شش سانت جلوتر از تای دهمی قیچی انداخت و قیژی پارچه را برید.
این وسط در مورد اینکه چادر را چطور بشوییم که بیشتر عمر کند و فلان مدل برای فلان کار خوب است و کدام پارچه روی چی بهتر جواب میدهد و غیره و غیره حرف زده بودیم. یعنی بی که من بخواهم آقاهه سرریز کرده بود.
کیف کردم از کسب و کار داریاش. از بلدیاش. از دانشش. از دستِ بازش. از بذل و بخشش اطلاعاتش. فقط چادری میفروخت، چادر را خوب میشناخت، مدلهای چادر را بلد بود و حتی میدانست کدام مدل به کدام شخصیت و کدام اندام برازندهتر است. همینقدر کاربلد.
بار اولم بود میخواستم تنهایی چادر بخرم و قبل اینکه برسم اینجا مغازههای دیگر هم سر زده بودم. این مغازهها که پانصد مدل پارچه دارند و وسطشان چند تا طاقه چادر هم. هیچ کدام اندازهی این یکی روی کارشان متمرکز نبودند. هیچ کدام متقاعدم نکرده بودند که «از من خرید کن». هیچ کدام اعتماد منِ نابلد و تجربهاولی را جلب نکرده بودند. آقای پارچهفروش این یکی مغازهی آخر همهی این کارها را با هم کرد و همهاش از تمرکز روی کار میآمد.
آدمهای نزدیک به من احتمالاً تا حالا پانصد بار ازم شنیدند که «مهم نیست چیکار میکنی، مهم اینه که روی کارت تمرکز کنی تا موفق بشی.» از آن نمونههای کوزهگر در کوزهشکسته آب میخورهست. روزی هزار بار گزارههه را صادر میکنم و در هزار هزار موقعیت دیدم که گزارهام تا چه حد زیادی درست است ولی خودم بهش عمل نمیکنم. کمی این ور سرک میکشم، کمی آن ور. همزمان توی هزار تا سوراخ سرک میکشم. خدا میداند که توی هیچ کدام هم شمارهی یک نیستم. همه کاره و هیچ کارهام. توجیهم هم این است که من اگر هزار تا کار را با هم نکنم که من نیستم، شخصیتم اینطوری است. توجیه است؟ واقعیت است؟ دارم بهانهتراشی میکنم؟ نمیدانم. اما «مهم نیست چیکار میکنی، مهم اینه که روی کارت تمرکز کنی تا موفق بشی» و هم خدا از کارت راضی باشد، هم خلقش، هم خودت. میلیون میلیون بار دیدم که دارم میگویم. هرچند هیچ وقت از همین حکمتی که دارم میگذارم کف دست شما، خانهی خودم نبردم و تستش نکردم که ازش نتیجه بگیرم.
@horuf
BY جیغ و جار حروف
Share with your friend now:
tgoop.com/horuf/22