tgoop.com/horuf/37
Last Update:
▪️در غیاب لبها
دامنم را تحویل میگیرم از الهام. دختر همسایه و هممدرسهای سالهای دور. یک دهنه مغازه کرایه کرده، خیاطی زده. سالی یکی دو بار مسیرم میافتد بهش. سالی یکی دو باری که هوس خیاطی میکنم یا لباسی را میزنم به هم و از اول سر هم میکنم. لباس را نصفه نیمه میدوزم تا برسد به مرحلهی اورلوگ. همان سردوزی و ریشهبندی. همان دوختی که میزنند لب پارچه تا ریشریش نشود. لباس نیمهدوخته به اینجا که رسید، میبرم میدهم دست الهام که اورلوگش کند. چرخ قدیمی مامان از این کارها بلد نیست. چرخ قدیمی مامان همان دوخت ساده را هم به زور و با هزار منت میگذارد کف دستم.
دامن نیمهدوخته را اورلوگشده میگذارد جلوم. تشکر میکنم و کارتم را دودستی میگیرم جلوش. باز تشکر میکنم از لطفش. برای بار صدم میگوید کاری نبوده و قابل ندارد. برای بار صدم میگویم اختیار دارد و زحمت کشیده و لطفاً حساب کند. دستم هنوز دراز است و دست او هنوز آویزان کنار جیبهای مانتوش. منتظرم دستهای ناخن کاشتهی پوست پیازی رنگ بیایند بالا و نمیآیند. دستها نه ها، ناخنهای پوست پیازی رنگ.
داریم کلنجار میرویم سر دادن پول. آن آخریها وسط کش و قوسهای «قابل نداره. خواهش میکنم» الهام چیزی میگوید که یادم نیست. لب میگزم که یعنی «خدا مرگم بده.» حالا بگذریم که در جهان واقعی هیچ وقت نمیگویم «خدا مرگم بده.» همان موقع که لبم زیر ردیف دندانهای بالا مانده، یکهو یادم میافتد که ماسک زدم و الهام «خدا مرگم بده»ی عملیام را نمیبیند. فقط «این چه حرفیه»ای را که ضمیمهی گزش لب کردهام میشنود. کش و قوس ادامه دارد. بالاخره کارت را میگیرد، لبخند میزنم و نمیبیند. حرف کرونا میشود، لبها را به نشانهی ناراحتی میکشم پایین و نمیبیند. موقع خداحافظی به مامان و خواهرش سلام میرسانم، میشنود و لبخندم را نمیبیند. از مغازه میزنم بیرون و کلمههام از این همه باری که روی دوششان گذاشتم خستهاند.
ده سال بعد شاید آدمها عادت گزیدن لبها یادشان برود از بس زیر ماسک لب گزیدهاند و فایده نداشته و آدم است دیگر، اگر چیزی برایش نصرفد میبوسد میگذاردش کنار. بعد بچههایی که سالهای قبل کرونا را یادشان نیست توی کتابهای داستانی و درسیشان میخوانند که فلانی لب گزید. از مامان و معلم و بزرگترشان میپرسند لب گزیدن یعنی چه؟ مامان و معلم و بزرگترشان لب پایینی را زیر ردیف دندانهای بالا فشار میدهد و برای بچه توضیح میدهد آن موقع که تو نبودی و کرونا هم نبود و ماسک جزو بدنها نشده بود و لبها پیدا بود، مردم وقتی میخواستند بگویند «خدا مرگم بده» به جایش این کار را میکردند. بعد این بچهها قد میکشند، خودشان مامان و معلم و بزرگتر میشوند و برای بچههایشان تعریف میکنند که از مامان و معلمشان شنیدند که گزیدن لب همچین کاری بوده و همچین دلالتی داشته. بعد این بچهها پیر میشوند، میمیرند و دیگر کسی باقی نمیماند که لب گزیدن را از نزدیک به چشم دیده باشد. و در کتابهای امروز ما که تاریخ بیهقیهای آن روزند، مردم روزگارِ نوی عادتکرده به ماسک، «لب گزیدن» را هایلایت میکنند، حفظش میکنند و توی کنکورهای روزگار نو ازش تست میآید.
چند بار با خودم تکرار میکنم «خدا مرگم بده»، «خدا مرگم بده». غریبهست روی صدام. باید بهش عادت کنم. در غیاب لبها باید کلمههای عملی را به صوت تبدیل کنم. باید یادم بماند بین من و جهان یک تکه پارچه ایستاده و برای رساندن منظورم فقط کلمه دارم.
@horuf
BY جیغ و جار حروف
Share with your friend now:
tgoop.com/horuf/37