tgoop.com/horuf/48
Last Update:
بعد از دکتری روح یک پژوهشگر سرگردان در تو حلول میکند. به این کار عادت کردهای. همهی تربیتت در این راه بوده. میل و علاقهات در این مسیر است. همهی عمرت در این راه خرج شده. از دکتریات دفاع میکنی و بنگ. همهی آن عادت و تربیت و میل و علاقه و عمر خرجشده بیمتعلَق میشوند. بهخصوص اگر در ایرانی زندگی کنی که عملاً هیچ کورسویی برای پیدا کردن کاری مرتبط با علاقه و تواناییات وجود نداشته باشد. تو روح دفاعکردهای هستی که از طرفی میل پژوهش دارد و از طرف دیگر موضوعات و مسائلی در ذهن دارد که مدام ذهن را میخورند که به ما بپرداز، در مورد ما بخوان، بنویس، به ما فکر کن، ما را حل کن، برای ما جا باز کن در زندگیات.
اگر در پژوهشگاهی مشغول باشی یا جایی درس بدهی یا بهنحوی متناسب با رشتهای که در آن دکتری داری کاری کنی، آن روح سرگردان آرام میگیرد. به متعلَقش رسیده.
اگر آدم منظمی باشی و بتوانی به وقتت و انرژیات و ذهنت نظم بدهی، میتوانی پروژهای برای خودت تعریف کنی (نوشتن مقاله یا کتاب یا ترجمهی کتابی مرتبط با موضوعی که دارد مغزت را میخورد) و ساعتها یا روزهایی را کنار بگذاری برای آرام کردن آن روح سرگردان.
یک حالت سوم ترسناکی هم هست. روح سرگردان را با بیاعتنایی بکشی. یا از روی بیانگیزگی و دیگر امیدی به این مسیر نداشتن یا از روی سرشلوغی و فانی شدن (خیلی جلوی خودم را گرفتم تا ننویسم به «فنا رفتن») در کاری که برای گذران زندگی انتخاب کردی یا بهناچار به آن مشغولی و ربطی به رشته و تخصصت ندارد.
چند روز پیش که نشسته بودم سر مشقهای کلاس جدیدم، مچ خودم را در حالی گرفتم که از این کار لذت میبردم و حس میکردم چقدر این کار را خوب بلدم و بهش سوارم. گوشهای نوشتم «گمانم من هیچ کاری را بهتر از درس خواندن و سوال پرسیدن و گشتن و پیدا کردن و کنار هم گذاشتن پیداشدهها و فکرها و ساختن و پرداختن متن سر و تهداری که اسمش پژوهش است بلد نیستم و هیچ چیزی نیست که اندازهی دانشآموز/جو بودن راضیام کند.» یاد گرفتن همه را زنده میکند ولی بعضیها گمانم دانشآموز/جوی بالفطرهاند و حیاتشان به این فعالیت بسته است.
یک گوشه نوشتم من دانشآموز/جو بودن را خوب بلدم و بعدتر که مدام تلاش کردم بین ساعتها و روزهایی که به کار بیربطم میرسم وقتی پیدا کنم برای پرداختن به موضوعی که داشت ذهنم را میخورد و هر جور بود شب و نصفهشب و در راه کلاس و ساعتهای استراحت بین کار، دربارهاش بخوانم، بنویسم، با دیگران حرف بزنم، فکر کنم و هر چه رفتم جلو موضوع سر و شکل بهتری پیدا کرد و شد یک طرح، روح سرگردانم را دیدم که لبخند میزند و قدری آرام گرفته.
یک جور دیگری هم میشود این روح سرگردان را دید و ازش گفت. آنجوری که هانا آرنت دیده و ازش گفته. یک بار باید این را هم بنویسم.
@horuf
BY جیغ و جار حروف
Share with your friend now:
tgoop.com/horuf/48