tgoop.com/kafe_nevisandeh_ir/4723
Last Update:
روزی روزگاری موجی عاشق صخرهای بود که جایی میان دریا قد برافراشته بود...
موج، کف بر لب و از خود بیخود، دائما دور صخره میچرخید و شب و روز بر آن بوسه میزد و نوازشش میکرد.
هر روز و شب گریهکنان از او میخواست با او مهربان باشد و به طرفش بیاید.
این عشق پر شور و نوازشهای موج، رفته رفته پایهی صخره را میتراشید و سست میکرد،
به نحوی که سرانجام روزی، صخره به نداهای عاشقانهی موج پاسخ داد و میان بازوانش افتاد...
بعد از آن، صخره دیگر صخره نبود
که موج دائما دورش بگردد، نوازشش کند، دوستش بدارد و در رویاهایش او را ببیند.
قطعه سنگی بود فرو افتاده در اعماق دریا و غرق شده در آغوش موج!
موج خودش را مغبون احساس کرد و رفت به جست و جوی صخرهی دیگری که روی پایش ایستاده باشد...!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طاق نصرت | #اریش_ماریا_رمارک
BY 📚کافه نویسنده انجمن نویسندگان ایران 💚
Share with your friend now:
tgoop.com/kafe_nevisandeh_ir/4723