فرشته از خدا پرسید:
مردمانت مسجد می سازند...
نماز می خوانند...
چرا برایشان باران نمی فرستی؟؟!!
خدا پاسخ داد:
گوشه ای از زمین دخترکی کنار مادر و برادر مریضش در خانه ای
بی سقف بازی می کند...
تا مخلوقاتم سقفی برایشان نسازند،
آسمان من سقف آنهاست...
پس اجازه بارش نمی دهم!
خدایا نانی ده که به ایمانی برسم...
نه ایمانی که به نانی برسیم..
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
مردمانت مسجد می سازند...
نماز می خوانند...
چرا برایشان باران نمی فرستی؟؟!!
خدا پاسخ داد:
گوشه ای از زمین دخترکی کنار مادر و برادر مریضش در خانه ای
بی سقف بازی می کند...
تا مخلوقاتم سقفی برایشان نسازند،
آسمان من سقف آنهاست...
پس اجازه بارش نمی دهم!
خدایا نانی ده که به ایمانی برسم...
نه ایمانی که به نانی برسیم..
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
🧿این جمله خیلى به من چسبید:
وقتى به یه مگس بال هاى پروانه رو بدى
نه قشنگ میشه
نه میتونه باهاش پرواز كنه
میدونى دارم از چى حرف میزنم؟!
"اصالت"
بال و پر بیخود به کسی دادن اشتباهست...
محله ما یک ″رفتگر″ دارد...
صبح که با ماشین از درب خانه خارج می شوم...
سلامی گرم می کند...
من هم از ماشین پیاده می شوم!!!
دستی محترمانه به او می دهم...
حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود...
همسایه طبقه زیرین ما نیز ″دکتر جراح″ است...
گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش...
سلامی می کنم...
او فقط سرش را تکان می دهد...
درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند...
من به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این ″دکتر″ شوم!!!
جارو زدن سنگ قبرم به دست آن ″رفتگر″ بشدت لذت بخش تر است از طبابت آن ″دکتر″ برای ادامه حیاتم...
″تحصیلات″ مطلقا هیچ ربطی به ″شعور″ افراد ندارد...
👤پروفسور سمیعی
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
وقتى به یه مگس بال هاى پروانه رو بدى
نه قشنگ میشه
نه میتونه باهاش پرواز كنه
میدونى دارم از چى حرف میزنم؟!
"اصالت"
بال و پر بیخود به کسی دادن اشتباهست...
محله ما یک ″رفتگر″ دارد...
صبح که با ماشین از درب خانه خارج می شوم...
سلامی گرم می کند...
من هم از ماشین پیاده می شوم!!!
دستی محترمانه به او می دهم...
حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود...
همسایه طبقه زیرین ما نیز ″دکتر جراح″ است...
گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش...
سلامی می کنم...
او فقط سرش را تکان می دهد...
درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند...
من به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این ″دکتر″ شوم!!!
جارو زدن سنگ قبرم به دست آن ″رفتگر″ بشدت لذت بخش تر است از طبابت آن ″دکتر″ برای ادامه حیاتم...
″تحصیلات″ مطلقا هیچ ربطی به ″شعور″ افراد ندارد...
👤پروفسور سمیعی
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
✍حکایت زیبا و آموزنده
تاآخرش حتما بخون اگه خوشت اومد واسه دیگران هم بفرست.❤️
مرد ثروتمندی که زن و فرزند نداشت، تمام کارگرانش را برای صرف شام دعوت کرد.
جلوی آنها یک جلد قرآن مجید و مقداری پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آنها پرسید قرآن را انتخاب میکنید یا پول را...؟!
اول از نگهبان شروع کرد و گفت یکی را انتخاب کنید:
نگهبان گفت آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم
پس پول را میگیرم که فایدهی آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و پول را انتخاب کرد.
سپس از کشاورزی که پیش او کار میکرد خواست یکی را انتخاب کند:
کشاورز گفت زن من خیلی مریض است و نیاز به پول دارم تا او را معالجه کنم
اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب میکردم ولی فعلا پول را انتخاب میکنم.
سپس از آشپز پرسید که قرآن را انتخاب میکنید یا پول را؟
آشپز گفت من تلاوت قرآن را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته مشغول کار هستم ، وقتی برای قرائت قرآن ندارم
بنابراین پول را بر میگزینم...
نوبت رسید به پسری که مسئول حیوانات بود[این پسر خیلی فقیر بود]
مرد ثروتمند گفت من یقین دارم که تو پول را انتخاب میکنی تا غذا بخری یا به جای این کفش پارهی خود کفش جدیدی بخریپسر گفت: درست است که من نیاز دارم کفش نو بخرم یا اینکه مرغی بخرم و با مادرم میل کنم ؛ ولی من قرآن را انتخاب میکنم ، چرا که مادرم گفته است:
*یک کلمه از جانب خداوند تبارک و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرینتر است*
قرآن را برداشت ؛ بوسهای بر آن زد و آن را گشود تا بخواند ؛ بین آن دو پاکت دید:
در یکی از آنها ده برابر آن مبلغی بود که بر میز غذا وجود داشت
در دیگری وصیتنامهای بود که ایشان را وارث تمام اموال و دارایی مرد ثروتمند قلمداد میکرد.
مـــــــرد ثروتمند گفــــــت:
*هر کسی گمانش نسبت به خداوند خوب باشد خدا او را ناامید نمیکند.*
گمان شما نسبت به پروردگار جهانیان چگونه است؟!؟
خوشا به حال آنانکه کالای بی دوام دنیا را بر بهشت ماندگار خداوند ترجیح نمی دهند .
و این خیلی سخت است
و چه بسا انسان نماهایی که حق و انسانیت را زیر پا می گذارند تا به پول برسند👌
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
تاآخرش حتما بخون اگه خوشت اومد واسه دیگران هم بفرست.❤️
مرد ثروتمندی که زن و فرزند نداشت، تمام کارگرانش را برای صرف شام دعوت کرد.
جلوی آنها یک جلد قرآن مجید و مقداری پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آنها پرسید قرآن را انتخاب میکنید یا پول را...؟!
اول از نگهبان شروع کرد و گفت یکی را انتخاب کنید:
نگهبان گفت آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم
پس پول را میگیرم که فایدهی آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و پول را انتخاب کرد.
سپس از کشاورزی که پیش او کار میکرد خواست یکی را انتخاب کند:
کشاورز گفت زن من خیلی مریض است و نیاز به پول دارم تا او را معالجه کنم
اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب میکردم ولی فعلا پول را انتخاب میکنم.
سپس از آشپز پرسید که قرآن را انتخاب میکنید یا پول را؟
آشپز گفت من تلاوت قرآن را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته مشغول کار هستم ، وقتی برای قرائت قرآن ندارم
بنابراین پول را بر میگزینم...
نوبت رسید به پسری که مسئول حیوانات بود[این پسر خیلی فقیر بود]
مرد ثروتمند گفت من یقین دارم که تو پول را انتخاب میکنی تا غذا بخری یا به جای این کفش پارهی خود کفش جدیدی بخریپسر گفت: درست است که من نیاز دارم کفش نو بخرم یا اینکه مرغی بخرم و با مادرم میل کنم ؛ ولی من قرآن را انتخاب میکنم ، چرا که مادرم گفته است:
*یک کلمه از جانب خداوند تبارک و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرینتر است*
قرآن را برداشت ؛ بوسهای بر آن زد و آن را گشود تا بخواند ؛ بین آن دو پاکت دید:
در یکی از آنها ده برابر آن مبلغی بود که بر میز غذا وجود داشت
در دیگری وصیتنامهای بود که ایشان را وارث تمام اموال و دارایی مرد ثروتمند قلمداد میکرد.
مـــــــرد ثروتمند گفــــــت:
*هر کسی گمانش نسبت به خداوند خوب باشد خدا او را ناامید نمیکند.*
گمان شما نسبت به پروردگار جهانیان چگونه است؟!؟
خوشا به حال آنانکه کالای بی دوام دنیا را بر بهشت ماندگار خداوند ترجیح نمی دهند .
و این خیلی سخت است
و چه بسا انسان نماهایی که حق و انسانیت را زیر پا می گذارند تا به پول برسند👌
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
می گویند منبر را از چوب درخت گردو می سازند
که بسیار محکم و با کیفیت است.
درخت گردو علاوه بر چوب مرغوب،
سایه و بار خوبی هم دارد.
اما درخت چنار میوه ندارد، سایه درست و حسابی
هم ندارد، از آن چوبه دار میسازند.
دعوای این دو درخت در شعر استاد شهريار شنیدنی ست!
گفت با طعنه منبری به چنار:
سرفرازی چه میکنی؟ بی بار!
نه مگر ننگ هر درختی تو؟
کز شما ساختند چوبه دار!
پس بر آشفت آن درخت دلیر،
رو به منبر چنین نمود اخطار؛
گفت: گر منبر تو فایده داشت،
کـار مردم نمی کشید به دار !
استاد شهریار
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
که بسیار محکم و با کیفیت است.
درخت گردو علاوه بر چوب مرغوب،
سایه و بار خوبی هم دارد.
اما درخت چنار میوه ندارد، سایه درست و حسابی
هم ندارد، از آن چوبه دار میسازند.
دعوای این دو درخت در شعر استاد شهريار شنیدنی ست!
گفت با طعنه منبری به چنار:
سرفرازی چه میکنی؟ بی بار!
نه مگر ننگ هر درختی تو؟
کز شما ساختند چوبه دار!
پس بر آشفت آن درخت دلیر،
رو به منبر چنین نمود اخطار؛
گفت: گر منبر تو فایده داشت،
کـار مردم نمی کشید به دار !
استاد شهریار
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
بیرون بودن زلف زنان ایل جزیی از پوشش زیبایشان است.
و.هیچ مرد اصیل قشقایی وبختیاری به زلف زنان ایل توجهی نمیکند.
همانگونه که مردان شالیکار به ساق برهنه زنان شالیکار بی اعتنا اند.
گرگ اگر هوس گوشت کند، پوست شکار برایش مهم نیست..
حجاب باید باطنی باشد نه ظاهری. .
از نسل آلودهء من گذشت. .
به فرزندان خود خوب دیدن را بیاموزید ....
#حسین_پناهی
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
و.هیچ مرد اصیل قشقایی وبختیاری به زلف زنان ایل توجهی نمیکند.
همانگونه که مردان شالیکار به ساق برهنه زنان شالیکار بی اعتنا اند.
گرگ اگر هوس گوشت کند، پوست شکار برایش مهم نیست..
حجاب باید باطنی باشد نه ظاهری. .
از نسل آلودهء من گذشت. .
به فرزندان خود خوب دیدن را بیاموزید ....
#حسین_پناهی
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
شبی که باران شدیدی می بارید،
" پرویز شاپور " از " احمد شاملو " پرسید : چرا اینقدر عجله داری؟!
شاملو گفت : می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم.
شاپور گفت : من می رسونمت .
شاملو پرسید : مگه ماشین داری؟
شاپور گفت. : نه، اما چتر دارم!
" دوست واقعی کسی است که یاری رسان شما باشد حتی اگر دقیقا انچه شما می خواهید را نداشته باشد . "
زندگیتون پر از دوستان واقعی باشه💐
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
" پرویز شاپور " از " احمد شاملو " پرسید : چرا اینقدر عجله داری؟!
شاملو گفت : می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم.
شاپور گفت : من می رسونمت .
شاملو پرسید : مگه ماشین داری؟
شاپور گفت. : نه، اما چتر دارم!
" دوست واقعی کسی است که یاری رسان شما باشد حتی اگر دقیقا انچه شما می خواهید را نداشته باشد . "
زندگیتون پر از دوستان واقعی باشه💐
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: «بین شما کسی است که مسلمان باشد؟»
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: «آری من مسلمانم.»
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا. پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند. جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد. پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید: «آیا مسلمان دیگری در بین شما است؟»
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را به پیشنماز مسجد دوختند. پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت:
«چرا نگاه میکنید؟ به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود!»
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: «آری من مسلمانم.»
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا. پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند. جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد. پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید: «آیا مسلمان دیگری در بین شما است؟»
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را به پیشنماز مسجد دوختند. پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت:
«چرا نگاه میکنید؟ به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود!»
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با این مدل آدما برخورد داشتی تا حالا؟
میبینی؟ لباس هایی هستند که راه میروند، دروغ میگویند، عاشق میشوند، میمیرند...
کمتر لباسی آن بیرون است که درونشانسان" وجود داشته باشد!
به راستی که این دنیا یک رختکن بزرگ است.👍
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
میبینی؟ لباس هایی هستند که راه میروند، دروغ میگویند، عاشق میشوند، میمیرند...
کمتر لباسی آن بیرون است که درونشانسان" وجود داشته باشد!
به راستی که این دنیا یک رختکن بزرگ است.👍
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
چرا هیچگاه مسابقه "خرسواری" برگزار نمیشود؟!
پس از انجام تحقیقات میدانی و عملی بسیار جانورشناسان، مشخص شد که اسبها در میدان مسابقه فقط در خط راست و مستقیم حرکت کرده و نه تنها مانع جلو رفتن و تاختن سایر اسبها به جلو نمیشوند، بلکه هرگاه سوارکار خودشان یا سایر اسبها به زمین بیفتد، تا حد امکان که بتوانند آن سوارکار سقوط کرده را لگد نمیکنند. اما خرها وقتی در خط مسابقه قرار میگیرند، پس از استارت اصلا توجهی به جلو و ادامه مسیر مسابقه به صورت مستقیم نداشته و فقط به خر رقیب که در جناح چپ و یا راستش قرار دارد، پرداخته و تمام تمرکزش، ممانعت از کار دیگران است! یعنی تنها هدفشان این است که مانع رسیدن خر دیگر به خط پایان شوند! حتی به این قیمت که خودشان به خط پایان نرسند.
امروزه از این موضوع در علم مدیریت بسیار استفاده می شود و بدین معناست که افراد ناتوان که میدانند خود به خط پایان نمیرسند، با سنگ اندازی و ایجاد مشکلات و چوب لای چرخ دیگران گذاشتن، به بهانه مختلف، مانع رسیدن دیگران به اهدافشان میشوند و در اصطلاح میگویند: "فلانی، مسابقه خر سواری راه انداخته است".
- رابرت کیوساکی -
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
پس از انجام تحقیقات میدانی و عملی بسیار جانورشناسان، مشخص شد که اسبها در میدان مسابقه فقط در خط راست و مستقیم حرکت کرده و نه تنها مانع جلو رفتن و تاختن سایر اسبها به جلو نمیشوند، بلکه هرگاه سوارکار خودشان یا سایر اسبها به زمین بیفتد، تا حد امکان که بتوانند آن سوارکار سقوط کرده را لگد نمیکنند. اما خرها وقتی در خط مسابقه قرار میگیرند، پس از استارت اصلا توجهی به جلو و ادامه مسیر مسابقه به صورت مستقیم نداشته و فقط به خر رقیب که در جناح چپ و یا راستش قرار دارد، پرداخته و تمام تمرکزش، ممانعت از کار دیگران است! یعنی تنها هدفشان این است که مانع رسیدن خر دیگر به خط پایان شوند! حتی به این قیمت که خودشان به خط پایان نرسند.
امروزه از این موضوع در علم مدیریت بسیار استفاده می شود و بدین معناست که افراد ناتوان که میدانند خود به خط پایان نمیرسند، با سنگ اندازی و ایجاد مشکلات و چوب لای چرخ دیگران گذاشتن، به بهانه مختلف، مانع رسیدن دیگران به اهدافشان میشوند و در اصطلاح میگویند: "فلانی، مسابقه خر سواری راه انداخته است".
- رابرت کیوساکی -
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
#حکایت
چنین حکایت کنند که روزی حاکمی بزرگ دستور داد تا باغبان قصر را در میدان شهر گردن زنند. وزیر که مردی خردمند بود چون این بشنید، خواست تا علت را جویا شود تا شاید گره کار به دست بگشاید. پس با عجله نزد حاکم رفت و پس از عرض ارادت و بندگی گفت که ای حاکم این نگون بخت چه گناهی مرتکب شده که چنین عقوبتی بر او رواست؟
حاکم نگاهی از روی غضب به وزیر کرد و گفت این نگون بخت که می گویی چند باریست که چون دزدان به قصر دست درازی می کنند و از دیوار باغ راه فرار می جویند، هر چه در پی دزدان می دود بدانها نمی رسد. بار اول و دوم و سوم را بخشیدیم، ولی به حتم او را عمدی در کار است. گمان ندارم که این باغبان رفیق قافله و شریک دزدان است.
وزیر چون این بشنید تبسمی کرد و گفت: ای حاکم نه این مرد باغبان و نه هیچ باغبان دیگری دزدان را دست نتوان یافت.
چون او برای حاکم میدود و دزدان برای خود
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
چنین حکایت کنند که روزی حاکمی بزرگ دستور داد تا باغبان قصر را در میدان شهر گردن زنند. وزیر که مردی خردمند بود چون این بشنید، خواست تا علت را جویا شود تا شاید گره کار به دست بگشاید. پس با عجله نزد حاکم رفت و پس از عرض ارادت و بندگی گفت که ای حاکم این نگون بخت چه گناهی مرتکب شده که چنین عقوبتی بر او رواست؟
حاکم نگاهی از روی غضب به وزیر کرد و گفت این نگون بخت که می گویی چند باریست که چون دزدان به قصر دست درازی می کنند و از دیوار باغ راه فرار می جویند، هر چه در پی دزدان می دود بدانها نمی رسد. بار اول و دوم و سوم را بخشیدیم، ولی به حتم او را عمدی در کار است. گمان ندارم که این باغبان رفیق قافله و شریک دزدان است.
وزیر چون این بشنید تبسمی کرد و گفت: ای حاکم نه این مرد باغبان و نه هیچ باغبان دیگری دزدان را دست نتوان یافت.
چون او برای حاکم میدود و دزدان برای خود
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سوار بر فهم مردم شده و آزادیشان را میگیرند...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوبی را در هر چیز پیدا کن!
در هر اتفاق، در هر لحظه
آنکس که خوبی را در هر چیز می بیند خوبی های بی شماری را به زندگی اش دعوت میکند.
صبح بخیر زندگی
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
در هر اتفاق، در هر لحظه
آنکس که خوبی را در هر چیز می بیند خوبی های بی شماری را به زندگی اش دعوت میکند.
صبح بخیر زندگی
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آدم ها دودسته اند؛
یک تکه از آدمها دلت را به دست میآورد،
تکه دیگرشان دلت را میشکند.
یک تکه از آدمها لبخند به لبت میآورد،
یک تکهشان اشکت را درمیآورد.
یک تکه از آدمها دستودلباز است،
تکه دیگرشان حساب همهچیز را دارد.
یک تکه از آدمها دلگرمت میکند،
یک تکهشان پشیمانت میکند.
یک تکه از آدمها خاطره خوش میسازد،
تکه دیگرشان ساختهها را ویران میکند.
آدمها را بهخاطر تکه روشنشان
دوست داریم،
بهخاطر تکه تاریکشان از آنها
بیزار میشویم.
گاهی بهخاطر یک تکه،
تکهی دیگر را میپذیریم،
گاهی قیدش را میزنیم...
🎙"سامان کجوری"
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
یک تکه از آدمها دلت را به دست میآورد،
تکه دیگرشان دلت را میشکند.
یک تکه از آدمها لبخند به لبت میآورد،
یک تکهشان اشکت را درمیآورد.
یک تکه از آدمها دستودلباز است،
تکه دیگرشان حساب همهچیز را دارد.
یک تکه از آدمها دلگرمت میکند،
یک تکهشان پشیمانت میکند.
یک تکه از آدمها خاطره خوش میسازد،
تکه دیگرشان ساختهها را ویران میکند.
آدمها را بهخاطر تکه روشنشان
دوست داریم،
بهخاطر تکه تاریکشان از آنها
بیزار میشویم.
گاهی بهخاطر یک تکه،
تکهی دیگر را میپذیریم،
گاهی قیدش را میزنیم...
🎙"سامان کجوری"
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
🍁
✒️#سخنان_ناب
زندگی ، خالی و بیهوده و ..
پر تکرار است
دلخوشی اندک و ... دلتنگ شدن بسیار است
یک نفر خفته ، ... در آغوش نگارش ، اما
یک نفر از غم معشوقه ی خود ، ... بیدار است
این طرف یک بدن خسته و یک حال خراب
آنطرف تر دو سه تا دفتر و یک خودکار است
از کجا آمده ام ، ... آمدنم بهر چه بود؟
در سرم ... درهٌ ای آکنده از این افکار است
می نویسم ، که غم از شانه ی خود بردارم
می نویسم که خدا غافل از این اسرار است
دم به دم مشت به دروازه ی غم می کوبم
چون همین مشت ،... نمایانگر یک خروار است
قصه ی تلخ من این است ، که از بخت بدم
پشت هر در بـــزنم ، ... آه ! فقط دیوار است
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
✒️#سخنان_ناب
زندگی ، خالی و بیهوده و ..
پر تکرار است
دلخوشی اندک و ... دلتنگ شدن بسیار است
یک نفر خفته ، ... در آغوش نگارش ، اما
یک نفر از غم معشوقه ی خود ، ... بیدار است
این طرف یک بدن خسته و یک حال خراب
آنطرف تر دو سه تا دفتر و یک خودکار است
از کجا آمده ام ، ... آمدنم بهر چه بود؟
در سرم ... درهٌ ای آکنده از این افکار است
می نویسم ، که غم از شانه ی خود بردارم
می نویسم که خدا غافل از این اسرار است
دم به دم مشت به دروازه ی غم می کوبم
چون همین مشت ،... نمایانگر یک خروار است
قصه ی تلخ من این است ، که از بخت بدم
پشت هر در بـــزنم ، ... آه ! فقط دیوار است
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
وقتی که طوفان در حال شدت گرفتن بود،
کاپیتان فهمید که کشتی در حال غرق شدن است.
کاپیتان فریاد زد :
« کسی توی این کشتی میدونه چجوری دعا بخونه !؟ »
یک نفر جلو آمد و گفت : بله کاپیتان من بلدم
کاپیتان گفت : « خیلی خوبه تو دعا بخون، بقیه هم جلیقه های نجات را میپوشند.»
یک جلیقه کـم داریم ...!
داستان کوتاه بود ...چقدر شبیه داستان ما بود..... ب ما میگن دعا بخونید خودشون جلیقه دارن.....
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
کاپیتان فهمید که کشتی در حال غرق شدن است.
کاپیتان فریاد زد :
« کسی توی این کشتی میدونه چجوری دعا بخونه !؟ »
یک نفر جلو آمد و گفت : بله کاپیتان من بلدم
کاپیتان گفت : « خیلی خوبه تو دعا بخون، بقیه هم جلیقه های نجات را میپوشند.»
یک جلیقه کـم داریم ...!
داستان کوتاه بود ...چقدر شبیه داستان ما بود..... ب ما میگن دعا بخونید خودشون جلیقه دارن.....
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
یکی از همکارام میگفت :
بچه بودم روضه داشتیم، خوابیده بودم بیدار شدم، دیدم گشنمه ...
رفتم آشپزخونه دیدم پام رفته تو سینی حلوا !
کف آشپزخونه پُرِ سینی حلوا نذری ! دیدم گند زدم ... یه پایی رفتم تو اتاق پامو با یه پارچه پاک کردم دیدم صدای جیغ میاد ...!
گفتم آقا گندش دراومد،
رفتم نگاه کنم دیدم همه میزنن تو سرشون چند نفر غش کردن که حضرت پاشو گذاشته تو سینی ...!
اون سینی رو با همه حلواها قاطی کردن همه محل صف کشیدن یه ذره ببرن ...!
شب بابام میگفت حلوا بخور بدبخت شفا بگیری، جا پای حضرت است !!!😄
👤#صادق_هدایت
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//
بچه بودم روضه داشتیم، خوابیده بودم بیدار شدم، دیدم گشنمه ...
رفتم آشپزخونه دیدم پام رفته تو سینی حلوا !
کف آشپزخونه پُرِ سینی حلوا نذری ! دیدم گند زدم ... یه پایی رفتم تو اتاق پامو با یه پارچه پاک کردم دیدم صدای جیغ میاد ...!
گفتم آقا گندش دراومد،
رفتم نگاه کنم دیدم همه میزنن تو سرشون چند نفر غش کردن که حضرت پاشو گذاشته تو سینی ...!
اون سینی رو با همه حلواها قاطی کردن همه محل صف کشیدن یه ذره ببرن ...!
شب بابام میگفت حلوا بخور بدبخت شفا بگیری، جا پای حضرت است !!!😄
👤#صادق_هدایت
(シ)
<) )☞🌈@kafeh_sher
_//