Forwarded from اندیشه ناب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کاش بخت واقبال این بچه انقد بلند باشه که خانوادش محتاجش بشن
دلم کباب شد😭
دلم کباب شد😭
منِ واقعی چیست؟
همان چیزی است که تو هستی
نه آن چیزی که دیگران از تو میسازند ...!
📘 #ورونیکا_تصمیم_میگیرد_بمیرد
👤 #پائولو_کوئلیو
@ketabkhanepdf12
همان چیزی است که تو هستی
نه آن چیزی که دیگران از تو میسازند ...!
📘 #ورونیکا_تصمیم_میگیرد_بمیرد
👤 #پائولو_کوئلیو
@ketabkhanepdf12
این کتابها رو بخون چون بهت یاد میدن چطوری زندگیت رو تو موقعیتهای مختلف نجات بدی و به خودت کمک کنی!
🔹 برایت چه اتفاقی افتاد، اوپرا وینفری
🔸 افسردگی نهفته اثر مارگارت رابینسون رادرفورد
🔹 شکست عشقی اثر ریچارد بی راس
🔸 محکم در آغوشم بگیر اثر سو جانسن
🔹قدرت شروع ناقص اثر جیمز کلیر
🔸 مهربانی با خود اثر تیم دزموند
🔹زندگی خود را دوباره بیافرینید اثر جِفری ای. یانگ
🔸جرات داشته باش اثر فردریک فانژه
@ketabkhanepdf12
🔹 برایت چه اتفاقی افتاد، اوپرا وینفری
🔸 افسردگی نهفته اثر مارگارت رابینسون رادرفورد
🔹 شکست عشقی اثر ریچارد بی راس
🔸 محکم در آغوشم بگیر اثر سو جانسن
🔹قدرت شروع ناقص اثر جیمز کلیر
🔸 مهربانی با خود اثر تیم دزموند
🔹زندگی خود را دوباره بیافرینید اثر جِفری ای. یانگ
🔸جرات داشته باش اثر فردریک فانژه
@ketabkhanepdf12
تصمیمات مهم زندگیت رو صبح بگیر!
💭از جالب ترین مفاهیمی که توی روانشناسی باهاش آشنا شدم"Decision fatigue" یا خستگی تصمیم بود
از مهم ترین یافته های پژوهشگران نوروساینس اینه که ذهن ما ظرفیت بسیار محدودی برای تصمیم گیری در طول روز داره، و بعد یه سری تصمیمات زیاد دچار سندرم خستگی تصمیم میشه
جالبه ذهن تفاوتی بین اینکه تو قراره پیام دوستت روجواب بدی یا ندی و اینکه چه رشته ای برای تحصیل انتخاب کنی هیچ تقاوتی قائل نمیشه و فرآیند همهی تصمیما توی ذهن به یه شکله
توی یه پژوهش جالب در آمریکا تعدادی قاضی مسئول بررسی پرونده ها شدن، هرچه به انتهای روز نزدیک میشدن تعداد پرونده هایی که عفو می شد کمتر بود و کمتر حوصله بررسی اونهارو داشتن
+در حالی که موضوع پرونده ها ثابت بود
برای اینکه دچار خستگی تصمیم نشیم چیکار کنیم؟!
خواب کافی داشته باش و تصمیم های مهم زندگیت رو بذار برای صبح
سعی کن از برنامه ریزی استفاده کنی
جوری که برنامه هفتگی برای کارهای روتینت داشته باشی تا مجبور نباشی هر روز سوخت بدی
و در نهایت برای ذهنت ارزش قائل شو و اونو درگیر هر تصمیم ریز و کوچیکی نکن
+ ورودی هایی که ما به ذهنمون میدیم خیلی مهمه
@ketabkhanepdf12
💭از جالب ترین مفاهیمی که توی روانشناسی باهاش آشنا شدم"Decision fatigue" یا خستگی تصمیم بود
از مهم ترین یافته های پژوهشگران نوروساینس اینه که ذهن ما ظرفیت بسیار محدودی برای تصمیم گیری در طول روز داره، و بعد یه سری تصمیمات زیاد دچار سندرم خستگی تصمیم میشه
جالبه ذهن تفاوتی بین اینکه تو قراره پیام دوستت روجواب بدی یا ندی و اینکه چه رشته ای برای تحصیل انتخاب کنی هیچ تقاوتی قائل نمیشه و فرآیند همهی تصمیما توی ذهن به یه شکله
توی یه پژوهش جالب در آمریکا تعدادی قاضی مسئول بررسی پرونده ها شدن، هرچه به انتهای روز نزدیک میشدن تعداد پرونده هایی که عفو می شد کمتر بود و کمتر حوصله بررسی اونهارو داشتن
+در حالی که موضوع پرونده ها ثابت بود
برای اینکه دچار خستگی تصمیم نشیم چیکار کنیم؟!
خواب کافی داشته باش و تصمیم های مهم زندگیت رو بذار برای صبح
سعی کن از برنامه ریزی استفاده کنی
جوری که برنامه هفتگی برای کارهای روتینت داشته باشی تا مجبور نباشی هر روز سوخت بدی
و در نهایت برای ذهنت ارزش قائل شو و اونو درگیر هر تصمیم ریز و کوچیکی نکن
+ ورودی هایی که ما به ذهنمون میدیم خیلی مهمه
@ketabkhanepdf12
روایتی جالب از خواب عجیب ناصرالدینشاه
دو هفته پیش از کشته شدنش
در هفتهی آخر مرداد ۱۳۳۶ درست ۶۱ سال پس از کشته شدن ناصرالدین شاه قاجار به دست میرزا رضا کرمانی، خبرنگار اطلاعات هفتگی با سوژهی جالبی مواجه شد، او توانست یکی از زنان صیغهای ناصرالدینشاه قاجار را پیدا کند.
«زیور حاجصالح» را «خانم بالا» صدا میزدند.
او که یکی از ۶۴ بانوی حرمسرای ناصری و به مدت ۱۰ سال زوجهی شرعی شاه بود، حالا او در آن تابستان ۱۳۳۶ که ۹۵ سال از عمرش میگذشت در یکی از اتاقهای کوچک
چهار در دو متر خانهای دورافتاده در گلوبندک زندگی میکرد
آنچه در پی میخوانید پنجمین قسمت از خاطرات او به نقل از مجلهی «اطلاعات هفتگی» به تاریخ ۵ مهر ۱۳۳۶ است:
.....آیا حقیقت داشت که ناصرالدینشاه مرگ خود را خواب دیده و پیشبینی کرده بود؟
(خانم بالا آه دردناکی کشید و گفت) بله، حقیقت داشت ولی ماجرا آنطورها که مردم شایع کردهاند نیست. او در مسافرت جاجرود خواب عجیبی دید که بسیار ناراحت شد. فکر نمیکنم تا امروز کسی از این خواب آنطور که اتفاق افتاد اطلاع داشته باشد. ما همراه شاه به جاجرود رفتیم.
چند روز گذشت، همه خوشحال بودیم میگفتیم و میخندیدیم، اما یک روز صبح که به اتاق شاه رفتیم دیدیم حوصله ندارد، خلقش تنگ است، بغض گلویش را فشرده چنانکه کم مانده است مثل طفلی گریه و زاری نماید. همه دو او جمع شدیم، شاه رو به آغا محمدخان کرده گفت: «دیشب خواب دیدم، خواب بسیار عجیب و وحشتناکی»
آغا محمدخان گفت: «قربان چه خوابی؟»
شاه لحظهای به فکر فرو رفت، غباری از غم و اندوه چهرهاش را فرا گرفته بود، بالاخره گفت: «خواب دیدم یک منبر بسیار بزرگی گذاشتهاند که پلههای آن تا چشم کار میکند دیده میشود. سیدی هم کنار منبر ایستاده بود.
وقتی چشم سید به روی من افتاد گفت: بیا از منبر بالا برو. من چند پله بالا رفتم، اما دیدم دیگر نمیتوانم بروم. او اصرار کرد.
باز هم به زحمت چند پله بالا رفتم تا اینکه بالاخره به پلهی شانزدهم رسیدم. احساس کردم که بند زانوانم دارد از هم جدا میشود و همانجا نشستم. سید باز هم اصرار کرد و گفت: برو بالا، مگر نمیتوانی بالا بروی؟
مایوسانه گفتم: نه نمیتوانم. او گفت: در این صورت لزومی ندارد بالاتر بروی دیگر بس است بیا پایین. من پایین آمدم او دست دراز کرده چیزی از کمرم باز کرد. مثل اینکه شمشیر و کمربند پادشاهی بود!»
بعد از ده روز از جاجرود به تهران بازگشتیم شاه یک دوربین بزرگ و قوی داشت که شبها با آن به آسمان مینگریست و حرکت ستارگان را تحت نظر میگرفت.
منجمین اسرار و رموز نجوم را به او یاد داده بودند و در حرمسرا میگفتند که شاه ستارهی خودش را میشناسد و از طرز حرکت آن آیندهاش را پیشبینی میکند.
از جاجرود که به تهران مراجعت کردیم شاه ۱۶ شب مرتبا دوربین را به دست گرفته ساعتها به ستارگان نگاه کرد، هیچ حال و حوصله نداشت. تا آن زمان ندیده بودیم که شاه اینقدر ناراحت و عصبانی باشد.
شبها در ایوان قدم میزد و بعد یکی دو ساعت با دوربین خود ستارهی درخشانی را که در سمت جنوب شرقی تهران قرار داشت خیرهخیره نگاه میکرد. هیچکس جرأت نداشت در این باره به او حرفی بزند و سوالی بکند، چون خیلی بداخلاق شده بود.
بالاخره پس از ۱۶ روز که میخواست به حضرت عبدالعظیم برود زنها همهمهکنان دور او را گرفتند. البته آنها از خواب شاه اطلاع داشتند. هرکدام از آنها خواب او را یک جور تعبیر کرده بودند. زنها معتقد بودند هریک از آن شانزده پله علامت یک روز است و، چون حالا شانزده روز از شبی که خواب دیده بود میگذشت بنابراین عقیده داشتند در روز شانزدهم خطر شاه را تهدید میکند ولی خود شاه روز شانزدهم ناگهان تغییر خلق داد و با شور و شعف به همه میگفت:
«دیگر خطر گذشت. هم منجمباشی و هم اوضاع کواکب دلیل رفع خطر هستند. امروز باید به زیارت بروم و سپاس خداوندی را بجا آورم.»
با وجود این توضیحات چند تن از خانمها گفتند بهتر است یک روز دیگر به حضرت عبدالعظیم مشرف شوید حتی چند نفر خود را بر زمین روی پای او انداخته میخواستند به هر ترتیبی باشد از خروج او ممانعت به عمل آورند، اما شاه سرش را تکان داده گفت: «چرا نروم، آدم یک روز به دنیا میآید و یک روز هم از دنیا میرود.»
این عین جملهی شاه است که هنوز هم در گوشم طنینانداز است. به هر حال شاه به حضرت عبدالعظیم رفت، عصر معلوم شد که تیر خورده است ولی او را طوری آورده بودند که مردم نفهمند به قتل رسیده
ما هم دو روز از مرگ شاه خبردار نشدیم تا اینکه روز سوم صدراعظم به اندرون آمده صندوقی را که پیش امیناقدس بود مهر و موم کرد. میگفتند توی این صندوق جواهرات و سکههای طلاست.
خبرآنلاین
@ketabkhanepdf12
دو هفته پیش از کشته شدنش
در هفتهی آخر مرداد ۱۳۳۶ درست ۶۱ سال پس از کشته شدن ناصرالدین شاه قاجار به دست میرزا رضا کرمانی، خبرنگار اطلاعات هفتگی با سوژهی جالبی مواجه شد، او توانست یکی از زنان صیغهای ناصرالدینشاه قاجار را پیدا کند.
«زیور حاجصالح» را «خانم بالا» صدا میزدند.
او که یکی از ۶۴ بانوی حرمسرای ناصری و به مدت ۱۰ سال زوجهی شرعی شاه بود، حالا او در آن تابستان ۱۳۳۶ که ۹۵ سال از عمرش میگذشت در یکی از اتاقهای کوچک
چهار در دو متر خانهای دورافتاده در گلوبندک زندگی میکرد
آنچه در پی میخوانید پنجمین قسمت از خاطرات او به نقل از مجلهی «اطلاعات هفتگی» به تاریخ ۵ مهر ۱۳۳۶ است:
.....آیا حقیقت داشت که ناصرالدینشاه مرگ خود را خواب دیده و پیشبینی کرده بود؟
(خانم بالا آه دردناکی کشید و گفت) بله، حقیقت داشت ولی ماجرا آنطورها که مردم شایع کردهاند نیست. او در مسافرت جاجرود خواب عجیبی دید که بسیار ناراحت شد. فکر نمیکنم تا امروز کسی از این خواب آنطور که اتفاق افتاد اطلاع داشته باشد. ما همراه شاه به جاجرود رفتیم.
چند روز گذشت، همه خوشحال بودیم میگفتیم و میخندیدیم، اما یک روز صبح که به اتاق شاه رفتیم دیدیم حوصله ندارد، خلقش تنگ است، بغض گلویش را فشرده چنانکه کم مانده است مثل طفلی گریه و زاری نماید. همه دو او جمع شدیم، شاه رو به آغا محمدخان کرده گفت: «دیشب خواب دیدم، خواب بسیار عجیب و وحشتناکی»
آغا محمدخان گفت: «قربان چه خوابی؟»
شاه لحظهای به فکر فرو رفت، غباری از غم و اندوه چهرهاش را فرا گرفته بود، بالاخره گفت: «خواب دیدم یک منبر بسیار بزرگی گذاشتهاند که پلههای آن تا چشم کار میکند دیده میشود. سیدی هم کنار منبر ایستاده بود.
وقتی چشم سید به روی من افتاد گفت: بیا از منبر بالا برو. من چند پله بالا رفتم، اما دیدم دیگر نمیتوانم بروم. او اصرار کرد.
باز هم به زحمت چند پله بالا رفتم تا اینکه بالاخره به پلهی شانزدهم رسیدم. احساس کردم که بند زانوانم دارد از هم جدا میشود و همانجا نشستم. سید باز هم اصرار کرد و گفت: برو بالا، مگر نمیتوانی بالا بروی؟
مایوسانه گفتم: نه نمیتوانم. او گفت: در این صورت لزومی ندارد بالاتر بروی دیگر بس است بیا پایین. من پایین آمدم او دست دراز کرده چیزی از کمرم باز کرد. مثل اینکه شمشیر و کمربند پادشاهی بود!»
بعد از ده روز از جاجرود به تهران بازگشتیم شاه یک دوربین بزرگ و قوی داشت که شبها با آن به آسمان مینگریست و حرکت ستارگان را تحت نظر میگرفت.
منجمین اسرار و رموز نجوم را به او یاد داده بودند و در حرمسرا میگفتند که شاه ستارهی خودش را میشناسد و از طرز حرکت آن آیندهاش را پیشبینی میکند.
از جاجرود که به تهران مراجعت کردیم شاه ۱۶ شب مرتبا دوربین را به دست گرفته ساعتها به ستارگان نگاه کرد، هیچ حال و حوصله نداشت. تا آن زمان ندیده بودیم که شاه اینقدر ناراحت و عصبانی باشد.
شبها در ایوان قدم میزد و بعد یکی دو ساعت با دوربین خود ستارهی درخشانی را که در سمت جنوب شرقی تهران قرار داشت خیرهخیره نگاه میکرد. هیچکس جرأت نداشت در این باره به او حرفی بزند و سوالی بکند، چون خیلی بداخلاق شده بود.
بالاخره پس از ۱۶ روز که میخواست به حضرت عبدالعظیم برود زنها همهمهکنان دور او را گرفتند. البته آنها از خواب شاه اطلاع داشتند. هرکدام از آنها خواب او را یک جور تعبیر کرده بودند. زنها معتقد بودند هریک از آن شانزده پله علامت یک روز است و، چون حالا شانزده روز از شبی که خواب دیده بود میگذشت بنابراین عقیده داشتند در روز شانزدهم خطر شاه را تهدید میکند ولی خود شاه روز شانزدهم ناگهان تغییر خلق داد و با شور و شعف به همه میگفت:
«دیگر خطر گذشت. هم منجمباشی و هم اوضاع کواکب دلیل رفع خطر هستند. امروز باید به زیارت بروم و سپاس خداوندی را بجا آورم.»
با وجود این توضیحات چند تن از خانمها گفتند بهتر است یک روز دیگر به حضرت عبدالعظیم مشرف شوید حتی چند نفر خود را بر زمین روی پای او انداخته میخواستند به هر ترتیبی باشد از خروج او ممانعت به عمل آورند، اما شاه سرش را تکان داده گفت: «چرا نروم، آدم یک روز به دنیا میآید و یک روز هم از دنیا میرود.»
این عین جملهی شاه است که هنوز هم در گوشم طنینانداز است. به هر حال شاه به حضرت عبدالعظیم رفت، عصر معلوم شد که تیر خورده است ولی او را طوری آورده بودند که مردم نفهمند به قتل رسیده
ما هم دو روز از مرگ شاه خبردار نشدیم تا اینکه روز سوم صدراعظم به اندرون آمده صندوقی را که پیش امیناقدس بود مهر و موم کرد. میگفتند توی این صندوق جواهرات و سکههای طلاست.
خبرآنلاین
@ketabkhanepdf12
چیزی که
سرنوشت انسان را میسازد
استعدادهایش نیست
انتخاب هایش است...
اینکه چه کسی و چه مسیری را انتخاب میکند!
#جی_کی_رولینگ
@ketabkhanepdf12
سرنوشت انسان را میسازد
استعدادهایش نیست
انتخاب هایش است...
اینکه چه کسی و چه مسیری را انتخاب میکند!
#جی_کی_رولینگ
@ketabkhanepdf12
_ یه موضوع کوچیک و بیاهمیت باعث بحث میشه و تو ذهنت میچرخه که چرا سر همچین چیزای سادهای دعوا میکنیم؟
_بالاخره به یه توافق میرسین، ولی هر دو حس میکنین توافقتون خیلی ارزش خاصی نداره و حتی شاید نتونین بهش پایبند بمونین.
_همون موضوعات تکراری و خستهکننده تو بحثهاتون برمیگرده و انگار هر دفعه داره یه مهمون ناخونده میاد.
_از بعضی موضوعات به جای حل کردنشون فرار میکنین، انگار که طاعونه! این موضوعات مثل حضور یه فیل وسط اتاق هستن که همه میدونن وجود دارن ولی هیچکس نمیخواد مستقیم بهش اشاره کنه.
_یه دفعه شریک زندگیت بدون دلیل خاصی خیلی شدید واکنش نشون میده و تو رو حسابی غافلگیر میکنه.
_این نشونهها یعنی دعواهاتون از حالت نرمال خارج شده و حال رابطه ی عاطفیتون بده.
بهتره یکم به رابطه و نحوه برخوردتون با مسائل بیشتر دقت کنین تایم بیشتری برای هم بزارین صحبت کنین و به روان درمانگر مراجعه کنین.
کتاب: درست حسابی دعوا کن
@ketabkhanepdf12
_بالاخره به یه توافق میرسین، ولی هر دو حس میکنین توافقتون خیلی ارزش خاصی نداره و حتی شاید نتونین بهش پایبند بمونین.
_همون موضوعات تکراری و خستهکننده تو بحثهاتون برمیگرده و انگار هر دفعه داره یه مهمون ناخونده میاد.
_از بعضی موضوعات به جای حل کردنشون فرار میکنین، انگار که طاعونه! این موضوعات مثل حضور یه فیل وسط اتاق هستن که همه میدونن وجود دارن ولی هیچکس نمیخواد مستقیم بهش اشاره کنه.
_یه دفعه شریک زندگیت بدون دلیل خاصی خیلی شدید واکنش نشون میده و تو رو حسابی غافلگیر میکنه.
_این نشونهها یعنی دعواهاتون از حالت نرمال خارج شده و حال رابطه ی عاطفیتون بده.
بهتره یکم به رابطه و نحوه برخوردتون با مسائل بیشتر دقت کنین تایم بیشتری برای هم بزارین صحبت کنین و به روان درمانگر مراجعه کنین.
کتاب: درست حسابی دعوا کن
@ketabkhanepdf12
در زندگی حیوانات دخالت نکنیم!
اگر شاهدیم که شهروندان موافق و مخالف حمایت از سگ و گربه خیابانی به جان هم افتادهاند، این وضع تقصیر سازمان شهرداریهاست.
سازمان شهرداریها وقتی به افراد بابت تحویل لاشه یک سگ خیابانی پول میدهد، در واقع چراغ سبز برای توله کشی و کسب درآمد از محل تحویل لاشه سگ خیابانی نشان داده
شاهد افزایش چشمگیر جمعیت سگ و گربههای خیابانی هستیم آن هم به این دلیل که شهرداریها در این زمینه کمکاری میکنند
. در مقابل این کمکاریها و البته به دلیل ضعف اطلاعرسانی، مردم نیکوکار هم با تصور یک کار مفید، به حیوانات خیابانی غذا میدهند که البته غذا دادن مردم در برابر ۳۵ تن دور ریز سالانه مواد غذایی در سطلهای زباله، عددی نیست.
متاسفانه امروز، حامیان سگ و گربههای خیابانی و فعالان محیطزیست و افراد نگران از افزایش جمعیت سگ و گربههای خیابانی و نگران از بین رفتن تراز اکولوِژیکی، با هم درگیر شدهاند در حالی که امروز، گزارشهای متعددی از حملات سگهای خیابانی در طبیعت داریم.
وقتی به یک گربه خیابانی غذا میدهید، باعث تغییر رفتار اکولوژیکی گربه میشوید.
وقتی غذا در دسترس گربه خیابانی باشد؛ چه غذایی که مردم به او میدهند و چه غذایی که در سطل زباله خیابان پیدا میشود، این گربه انگیزهای برای یافتن غذا و تحرک جستوجوی غذا نخواهد داشت.
چرا جمعیت موشها در شهرهای ما زیاد شده؟ چون گربهها غذای کافی دارند.
چند نفر از دوستان دامپزشک من از موارد متعدد گربههای خیابانی میگویند که دچار بیتحرکی و دیابت شدهاند.
آمارها میگوید تعداد سگهای خیابانی در کل کشور، نسبت به دهه ۱۳۵۰ حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ درصد افزایش یافته و امروز به بیش از سه میلیون قلاده رسیده در حالی که اخبار حمله سگهای ولگرد به روستاها و موارد سگ گزیدگی هم رو به افزایش است.
حتی افزایش جمعیت انسانها هم اگر بیش از ظرفیت زیستی باشد، برای انسانها خطرناک میشود.
اصل علمی این است که اجازه بدهیم حیاتوحش، حیاتوحش بماند.
اصل علمی این است که در زندگی حیوانات دخالت نکنیم. اگر میخواهیم در زندگی یک سگ یا گربه خیابانی دخالت کنیم، باید سرپرستیاش را به عهده بگیریم و او را به خانهمان بیاوریم تا در منزل ما و کنار ما و با رعایت همه هنجارهای اخلاقی و بهداشتی زندگی کند ولی اگر حیوانی در خانه ما نیست و در کوچه و خیابان زندگی میکند، به هیچ عنوان نباید در زندگی این حیوان دخالت کنیم.
غذا دادن به پرنده و سگ و گربه خیابانی، دوستی کاذب است و دنیا سالهاست که به شدت با این دوستیهای کاذب مقابله میکند.
#محمد_درویش
@ketabkhanepdf12
اگر شاهدیم که شهروندان موافق و مخالف حمایت از سگ و گربه خیابانی به جان هم افتادهاند، این وضع تقصیر سازمان شهرداریهاست.
سازمان شهرداریها وقتی به افراد بابت تحویل لاشه یک سگ خیابانی پول میدهد، در واقع چراغ سبز برای توله کشی و کسب درآمد از محل تحویل لاشه سگ خیابانی نشان داده
شاهد افزایش چشمگیر جمعیت سگ و گربههای خیابانی هستیم آن هم به این دلیل که شهرداریها در این زمینه کمکاری میکنند
. در مقابل این کمکاریها و البته به دلیل ضعف اطلاعرسانی، مردم نیکوکار هم با تصور یک کار مفید، به حیوانات خیابانی غذا میدهند که البته غذا دادن مردم در برابر ۳۵ تن دور ریز سالانه مواد غذایی در سطلهای زباله، عددی نیست.
متاسفانه امروز، حامیان سگ و گربههای خیابانی و فعالان محیطزیست و افراد نگران از افزایش جمعیت سگ و گربههای خیابانی و نگران از بین رفتن تراز اکولوِژیکی، با هم درگیر شدهاند در حالی که امروز، گزارشهای متعددی از حملات سگهای خیابانی در طبیعت داریم.
وقتی به یک گربه خیابانی غذا میدهید، باعث تغییر رفتار اکولوژیکی گربه میشوید.
وقتی غذا در دسترس گربه خیابانی باشد؛ چه غذایی که مردم به او میدهند و چه غذایی که در سطل زباله خیابان پیدا میشود، این گربه انگیزهای برای یافتن غذا و تحرک جستوجوی غذا نخواهد داشت.
چرا جمعیت موشها در شهرهای ما زیاد شده؟ چون گربهها غذای کافی دارند.
چند نفر از دوستان دامپزشک من از موارد متعدد گربههای خیابانی میگویند که دچار بیتحرکی و دیابت شدهاند.
آمارها میگوید تعداد سگهای خیابانی در کل کشور، نسبت به دهه ۱۳۵۰ حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ درصد افزایش یافته و امروز به بیش از سه میلیون قلاده رسیده در حالی که اخبار حمله سگهای ولگرد به روستاها و موارد سگ گزیدگی هم رو به افزایش است.
حتی افزایش جمعیت انسانها هم اگر بیش از ظرفیت زیستی باشد، برای انسانها خطرناک میشود.
اصل علمی این است که اجازه بدهیم حیاتوحش، حیاتوحش بماند.
اصل علمی این است که در زندگی حیوانات دخالت نکنیم. اگر میخواهیم در زندگی یک سگ یا گربه خیابانی دخالت کنیم، باید سرپرستیاش را به عهده بگیریم و او را به خانهمان بیاوریم تا در منزل ما و کنار ما و با رعایت همه هنجارهای اخلاقی و بهداشتی زندگی کند ولی اگر حیوانی در خانه ما نیست و در کوچه و خیابان زندگی میکند، به هیچ عنوان نباید در زندگی این حیوان دخالت کنیم.
غذا دادن به پرنده و سگ و گربه خیابانی، دوستی کاذب است و دنیا سالهاست که به شدت با این دوستیهای کاذب مقابله میکند.
#محمد_درویش
@ketabkhanepdf12
زمانی که تجرد شأن و منزلتی یکسان با تأهل در جامعه داشته باشد، میتوان مطمئن شد که انسانها به دنبال داشتن دلیلی درست و موجه یک رابطه جدی دونفره را شکل میدهند.
#مصائب_عشق
#آلن_دو_باتن
@ketabkhanepdf12
#مصائب_عشق
#آلن_دو_باتن
@ketabkhanepdf12
انسان ها در عصر ظلمت_هانا آرنت.pdf
2.5 MB
📙 انسان ها در عصر ظلمت
✍ هانا آرنت
🔃 مهدی خلجی
332صفحه
حکومتهای خودکامه و دیکتاتوری پیش از هر چیز چراغهای قلمرو عمومی را نابود میکنند تا شهروندان نتوانند همدیگر را ببینند. در چنین تاریکیای که آرنت آن را به «عصر ظلمت» تعبیر میکند دیگر نوری بر قلمرو عمومی تابیده نمیشود و چشم چشم را نمیبیند و انسانها «تنها» میشوند و اینگونه میشود که حکومتهای خودکامه با همهی هیمنه و حشمت و هیاهوی خود به مصاف شهروندی می روند که اینطور تنها و تکافتاده است. این شهروند ِ تنها و تکافتاده در آماج این حمله، یا درهم شکسته میشود و یا این تنهایی مایه و پایهای برای اِعمال اقتدار بر او میشود. اینگونه میشود که از شهروند، آدمکی فرمانبر، توجیهگر و سر به راه خلق میشود که فاقد تشخیص خوب و بد است و به رغم معمولی و پیشپا افتادهبودنش، میتواند به مهیبترین و تصورناپذیرترین جنایتها دست بزند.
#انسان_ها_در_عصر_ظلمت
#هانا_آرنت
@ketabkhanepdf12
✍ هانا آرنت
🔃 مهدی خلجی
332صفحه
حکومتهای خودکامه و دیکتاتوری پیش از هر چیز چراغهای قلمرو عمومی را نابود میکنند تا شهروندان نتوانند همدیگر را ببینند. در چنین تاریکیای که آرنت آن را به «عصر ظلمت» تعبیر میکند دیگر نوری بر قلمرو عمومی تابیده نمیشود و چشم چشم را نمیبیند و انسانها «تنها» میشوند و اینگونه میشود که حکومتهای خودکامه با همهی هیمنه و حشمت و هیاهوی خود به مصاف شهروندی می روند که اینطور تنها و تکافتاده است. این شهروند ِ تنها و تکافتاده در آماج این حمله، یا درهم شکسته میشود و یا این تنهایی مایه و پایهای برای اِعمال اقتدار بر او میشود. اینگونه میشود که از شهروند، آدمکی فرمانبر، توجیهگر و سر به راه خلق میشود که فاقد تشخیص خوب و بد است و به رغم معمولی و پیشپا افتادهبودنش، میتواند به مهیبترین و تصورناپذیرترین جنایتها دست بزند.
#انسان_ها_در_عصر_ظلمت
#هانا_آرنت
@ketabkhanepdf12
برای مردم تفکر همچون باری طاقتفرساست. بنابراین همان قدری که کار حرفهایشان ایجاب میکند میاندیشند و همانقدری که برای تفریحاتِ مختلفشان لازم است و نیز برای گفتگو و بازی، که ازین رو باید طوری ترتیب داده شوند که آنها بتوانند با حداقل اندیشهی ممکن کارشان را پیش ببرند ولی اگر در اوقات فراغتشان چنین تسهیلاتی نداشته باشند به جای اینکه کتابی به دست بگیرند و قدرت اندیشهشان را محک بزنند، ساعتها کنار پنجره ولو میشوند و به پیش پا افتادهترین اتفاقات چشم میدوزند و به این ترتیب واقعا برایمان میشوند مصداق این سخن آریوستو که: چه رقت آورند ساعاتِ بیکاریِ نادانان!
متعلقات و ملحقات
#آرتور_شوپنهاور
@ketabkhanepdf12
متعلقات و ملحقات
#آرتور_شوپنهاور
@ketabkhanepdf12
چند شب پیش مینی سریال "ضد درد"* رو می دیدم. زیاد اهل سریال نیستم مخصوصا اگر طولانی باشه ولی این سریال شش قسمتی انگار چکیده ی اون چیزی ست که باید در مورد صنعت داروسازی و سازوکار کثیف دنیایی که توش زندگی می کنیم، بدانیم. از نت فلیکس بعید بود چنین اثر باارزشی، لابد از دستشون در رفته.
وقتیکه خبر مرگ متیو پری یا همان شیندلر سریال فرندز دلم را شنیدم داشتم دنبال دلیل این فاجعه می گشتم. می دونستم متیو کودکی سختی داشته و با اعتیاد دست و پنجه نرم می کرده.
خودش این ها رو توی کتاب اتوبیوگرافی ش نوشته و مجتبی شکوری هم فایل صوتی ش رو ساخته. کتاب ارزشمندی هست و خوندنش رو توصیه می کنم.
حالا این دو پاراگراف چه ربطی دارند؟ حادثه ای که در سال ۹۷ روی جت اسکی برای متیو اتفاق می افته و بستری ش می کنه. برای تحمل درد براش قرص ویکودین تجویز می شه.
متیو قبل تر با الکل مشکل داشت ولی ویکودین که یک ترکیب ضد درد شبه مورفینی هست سرآغازی میشه برای یک اعتیاد بسیار جدی تر.
خودش در خاطراتش می نویسه که تا روزی ۵۵ قرص بالا مینداخته و بعدتر اعتیاد به اکسی کانتین هم پیدا می کنه.
سریال "ضد درد" داستان ابداع و بازاریابی اکسی کانتین رو حکایت می کنه که در یک کلام چیزی نیست جز ترکیبی از هرویین توی یک روکش آهسته رهش.
جالبه بدونید پروژهی پایان نامه ی من هم چیزی شبیه همین بود منتها من آسپیرین رو آهسته رهش کردم که خدا رو شکر کسی رو معتاد نمی کنه.
سازندگان اکسی کانتین هم با همین ادعا پزشک ها رو ترقیب کردند که این کوفت رو تجویز کنند.
وقتی سریال رو می دیدم به این فکر کردم چقدر آدم ها طفلکی و تنها؛ محاصره شده اند بین کمپانی های بی وجدان و پزشک های بی سواد و یک مشت کارشناس طماع که پروانه ی چنین جنایاتی رو صادر می کنند. این وسط اگر آدمی مثل متیو پری در کودکی هم تنها و بی پناه مانده باشد انتظار پایان دیگری هم می شه داشت؟
ترکیب آدم تروما زده و مواد مخدر مثل آتش است و پنبه - می سوزاند و عمرهای عزیز را خاکستر می کند.
ما هم می خوانیم و می گذریم و فراموش می کنیم. فکر می کنیم این ها اتفاقاتی ست که برای سلبریتی ها می افتد یا آدمهای ضعیف.
فکر می کنیم ما از پسش بر می آییم. همین چند ماه پیش یکی از بهترین دوستان کودکی ام را کوکایین ازم گرفت.
برای کاهش وزن استفاده می کرد و یک احمق بی شرفی بهش گفته بود که کوکایین اعتیاد آور نیست.
دوستم هنوز زنده ست اما کم کم از خودش تهی شد جوری که دیگه نمی شناختمش.
مثل پوسته ای بود از اون رفیق قدیمی.
تماشای زوال و پریشانی ش کابوسی بود که در توانم نبود. حالا چرا دارم این ها رو می نویسم؟
چون هم داروساز هستم و هم جزئی از این سیستم نیستم؛ هر چیزی که روی کارکرد شیمیایی مغز ما اثر بگذارد بالقوه اعتیاد آوره. تمام.
مخصوصا برای یک سیستم عصبی زخمی که دنبال مرهمی بیرونی برای آسایش می گردد، خطر دو چندان است. مراقب خودمون باشیم، هیچ فرد و نهاد و سازمانی به فکر ما نیست، حتی اگر متیو پری باشیم.
@ketabkhanepdf12
وقتیکه خبر مرگ متیو پری یا همان شیندلر سریال فرندز دلم را شنیدم داشتم دنبال دلیل این فاجعه می گشتم. می دونستم متیو کودکی سختی داشته و با اعتیاد دست و پنجه نرم می کرده.
خودش این ها رو توی کتاب اتوبیوگرافی ش نوشته و مجتبی شکوری هم فایل صوتی ش رو ساخته. کتاب ارزشمندی هست و خوندنش رو توصیه می کنم.
حالا این دو پاراگراف چه ربطی دارند؟ حادثه ای که در سال ۹۷ روی جت اسکی برای متیو اتفاق می افته و بستری ش می کنه. برای تحمل درد براش قرص ویکودین تجویز می شه.
متیو قبل تر با الکل مشکل داشت ولی ویکودین که یک ترکیب ضد درد شبه مورفینی هست سرآغازی میشه برای یک اعتیاد بسیار جدی تر.
خودش در خاطراتش می نویسه که تا روزی ۵۵ قرص بالا مینداخته و بعدتر اعتیاد به اکسی کانتین هم پیدا می کنه.
سریال "ضد درد" داستان ابداع و بازاریابی اکسی کانتین رو حکایت می کنه که در یک کلام چیزی نیست جز ترکیبی از هرویین توی یک روکش آهسته رهش.
جالبه بدونید پروژهی پایان نامه ی من هم چیزی شبیه همین بود منتها من آسپیرین رو آهسته رهش کردم که خدا رو شکر کسی رو معتاد نمی کنه.
سازندگان اکسی کانتین هم با همین ادعا پزشک ها رو ترقیب کردند که این کوفت رو تجویز کنند.
وقتی سریال رو می دیدم به این فکر کردم چقدر آدم ها طفلکی و تنها؛ محاصره شده اند بین کمپانی های بی وجدان و پزشک های بی سواد و یک مشت کارشناس طماع که پروانه ی چنین جنایاتی رو صادر می کنند. این وسط اگر آدمی مثل متیو پری در کودکی هم تنها و بی پناه مانده باشد انتظار پایان دیگری هم می شه داشت؟
ترکیب آدم تروما زده و مواد مخدر مثل آتش است و پنبه - می سوزاند و عمرهای عزیز را خاکستر می کند.
ما هم می خوانیم و می گذریم و فراموش می کنیم. فکر می کنیم این ها اتفاقاتی ست که برای سلبریتی ها می افتد یا آدمهای ضعیف.
فکر می کنیم ما از پسش بر می آییم. همین چند ماه پیش یکی از بهترین دوستان کودکی ام را کوکایین ازم گرفت.
برای کاهش وزن استفاده می کرد و یک احمق بی شرفی بهش گفته بود که کوکایین اعتیاد آور نیست.
دوستم هنوز زنده ست اما کم کم از خودش تهی شد جوری که دیگه نمی شناختمش.
مثل پوسته ای بود از اون رفیق قدیمی.
تماشای زوال و پریشانی ش کابوسی بود که در توانم نبود. حالا چرا دارم این ها رو می نویسم؟
چون هم داروساز هستم و هم جزئی از این سیستم نیستم؛ هر چیزی که روی کارکرد شیمیایی مغز ما اثر بگذارد بالقوه اعتیاد آوره. تمام.
مخصوصا برای یک سیستم عصبی زخمی که دنبال مرهمی بیرونی برای آسایش می گردد، خطر دو چندان است. مراقب خودمون باشیم، هیچ فرد و نهاد و سازمانی به فکر ما نیست، حتی اگر متیو پری باشیم.
@ketabkhanepdf12
گاهی لحظههای سکوت،
پرهیاهوترین دقایق زندگی هستند؛
مملو از آنچه میخواهیم بگوییم
ولی نمیتوانیم.
📕 #دختری_که_میشناختم
✍🏻 #جی_دی_سالینجر
@ketabkhanepdf12
پرهیاهوترین دقایق زندگی هستند؛
مملو از آنچه میخواهیم بگوییم
ولی نمیتوانیم.
📕 #دختری_که_میشناختم
✍🏻 #جی_دی_سالینجر
@ketabkhanepdf12
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این جایزهها برای توست! 🎁
آیفون ۱۳، آیپد اپل، ایرپاد پرو ۲ و سکههای طلا، منتظر نویسندههای خلاق هستن!
👈 فقط کافیه توی چالش نویسندگی «پرداخت_مستقیم_پیمان» شرکت کنی✨
برای شروع، این ویدیو رو ببین و دست به قلم شو! 🖋
💡 چالش چیه؟
قراره یه داستان یا روایت جذاب درباره یکی از این موضوعها بنویسی:
1️⃣ تجربه فراموشی پرداخت قبض یا قسط.
2️⃣ اگر پرداخت مستقیم یه شخصیت بود، چطور توصیفش میکردی؟
3️⃣ دنیایی که پرداختها فقط با یک کلیک انجام میشن رو تصور کن!
📝 چطور شرکت کنم؟
- یه پست توی ویرگول بنویس.
- از تگ پرداخت_مستقیم_پیمان برای پستت استفاده کن.
- بین ۷ آبان تا ۱۷ آذر پستت رو منتشر کن.
✨ برای اطلاعات بیشتر از مسابقه، همین حالا به صفحه لندینگ مسابقه سر بزن!
https://virgool.io/campaign/payman
آیفون ۱۳، آیپد اپل، ایرپاد پرو ۲ و سکههای طلا، منتظر نویسندههای خلاق هستن!
👈 فقط کافیه توی چالش نویسندگی «پرداخت_مستقیم_پیمان» شرکت کنی✨
برای شروع، این ویدیو رو ببین و دست به قلم شو! 🖋
💡 چالش چیه؟
قراره یه داستان یا روایت جذاب درباره یکی از این موضوعها بنویسی:
1️⃣ تجربه فراموشی پرداخت قبض یا قسط.
2️⃣ اگر پرداخت مستقیم یه شخصیت بود، چطور توصیفش میکردی؟
3️⃣ دنیایی که پرداختها فقط با یک کلیک انجام میشن رو تصور کن!
📝 چطور شرکت کنم؟
- یه پست توی ویرگول بنویس.
- از تگ پرداخت_مستقیم_پیمان برای پستت استفاده کن.
- بین ۷ آبان تا ۱۷ آذر پستت رو منتشر کن.
✨ برای اطلاعات بیشتر از مسابقه، همین حالا به صفحه لندینگ مسابقه سر بزن!
https://virgool.io/campaign/payman
اعتقادات بشر هم مانند هر چیز دیگر تابع روند تکامل است؛ پیش میرود از آنچه خوب است بهسوی خوبتر میرود. خوب دیگر، دین نیز باید ضرورتاً با معرفت هر عصر انطباق یابد.
📕 ژان باروا
✍🏽 #روژه_مارتن_دوگار
@ketabkhanepdf12
📕 ژان باروا
✍🏽 #روژه_مارتن_دوگار
@ketabkhanepdf12
هزارپایی بود ؛ وقتی میرقصید جانوران جنگل گِرد او جمع میشدند تا او را تحسین کنند؛ همه، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت، یک لاک پشت حسود ...!
او یک روز ، نامهای به هزارپا نوشت :
ای هزارپای بی نظیر !
من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم. و میخواهم بپرسم چگونه میرقصید. آیا اول پای 288 را بلند می کنید و بعد پای شماره 59 را ؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره 499 آغاز میکنید ؟ در انتظار پاسخ هستم. با احترام تمام، لاک پشت .
هزارپا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه میکند ؟ و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند میکند ؟
و بعد از آن کدام پا را ؟ متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد ...!
سخنان بیهوده دیگران از روی بدخواهی و حسادت؛ میتواند بر نیروی تخیل ما غلبه کرده و مانع پیشرفت و بلند پروازی ما شود ...
✍🏽 #یوستین_گاردر
📕 دنیای سوفی
@ketabkhanepdf12
او یک روز ، نامهای به هزارپا نوشت :
ای هزارپای بی نظیر !
من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم. و میخواهم بپرسم چگونه میرقصید. آیا اول پای 288 را بلند می کنید و بعد پای شماره 59 را ؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره 499 آغاز میکنید ؟ در انتظار پاسخ هستم. با احترام تمام، لاک پشت .
هزارپا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه میکند ؟ و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند میکند ؟
و بعد از آن کدام پا را ؟ متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد ...!
سخنان بیهوده دیگران از روی بدخواهی و حسادت؛ میتواند بر نیروی تخیل ما غلبه کرده و مانع پیشرفت و بلند پروازی ما شود ...
✍🏽 #یوستین_گاردر
📕 دنیای سوفی
@ketabkhanepdf12