tgoop.com/khabardarja/25594
Last Update:
شهر بی باران
✍ اسد آزادبخت
دیوار ها با اندوهی غریبانه ، چشم به حاتم ِ آسمان دوخته و کاسه گدایی در دست . آوایی چون آوای شیون زنان در کوچه پس کوچه شهر پیچیده اما گوش آسمان پر از پنبه ی چینی ست .
زمین با رویای پارینه سال ها ، برای دار و درخت " متل " می گوید . از ضحاک و تاج و تخت دی ، از خواب مل و مار و مور می گوید .
از سینه های سوخته آهی به رنگ شب به سوی خدا پر می کشد...... .
ناله های شبگیر طبیعت ، کوه و در ِ و دشت را چون گیسوی یلدا ، قیر گون کرده و ساز چمریانه گنجشک ها بر تابوت چین در چین ، تشنگی را به خاک ، می سپارد .
جرینگ جرینگ زنجیر حدادی ، بر پای سنگ و درخت به گوش می رسد .
ضحاک ِ زمستان در پی آب حیات است ، بر لب های تشنه اش نشسته تاول هایی از شلاق ِ خورشید ، در گودال سکوت بی خدم و بی حشم ، " صدام ِ " آخر شرّی را تداعی میکند.
قاصدک " اخوان " آراسته بر ترمه و اطلس ، بر باد زین می شود تا رد پایی از نم ِ باران بیابد .
اسب های زین شده همه به رنگ بهزاد ، در دامن کوه چنگری میتازند و غبار سم شان بر رخسار هیچ مخملی در پهن دشت نمی نشیند .
دیهیم دی ، آواز برف و آوای گرگ را آرزو میکند
زمین ، در پس پرده ی نادانی ، نفس هایش به شماره افتاده .
گل بر نمی خیزد ، قمری نمیخواند .
" شقه " بال ِ بالداران ، یال اسب بهار را به "چوپیگه " نمی آورد .
شاه بهار کج کلاه را بی کلاه کردند تا چون شکسته " شاخان " در چشم زمین ظاهر نشود .
اضطراب ِ نرگس ، پای اشتیاق شقایق را قوت می بخشید تا دیداری هر چند کوتاه داشته باشند اما " کله باد " را سر بریدند تا " ولیعهد ِ وشت " و وکیل باران را به صلیب بکشانند.
دیگر " کپو " "مور " آر هیچ رستم بلوطی ، نمیشود .
شاخه ای به سان سیاوش ، چون سربازی به جا مانده از جمع یاران ، با تبر جهل ، غرق در خون خویش ، قطره ای آب طلب می کند .
به بالینش میرسم ، سروی خدنگ ، موهایش آلوده در خون و سینه اش شکافته از جهالت .
جوان است و جویای نام . به کردار شاخه درخت آسو ، بازوانش کمان کش و سینه ای ستبر .
برای آخرین لحظات عمرش ، کپو را فریاد زدم . هوهوهوهوهوهو "کپو "هووووو...
آوای دلتنگی ام ، بر " تنگ " " خلیف" میپیچد و سرآسیمه بر می گردد اما اثری از کپو نبود ..
آوای تنهایی ام ، بر هزار گز ِ " گا مرو" ، می دوید و می دوید .
سرو ِ فتاده بر خاک ِدی ، با لبانی خشکیده با پچای باد هم آوا شد ، گفت :
ناله های کز دار "کپو " را دیگر نخواهید شنید .
گفت :
کپو را لای سیاهی شب پیچیدند و به حاشیه نشینان خلیج ، هدیه دادند . دیگر نمی نالد .
کاخ نشین است و آفروید سوار .
فریاد زدم و خواندم :
یه مال کیه چول و ویرونه
قوقو بایه قوش لیش کرده لونه
شیری ژ شیران میتی بمری
مر بچکه شیری ، جاکی بگری
فلک بریه داو ژ دلیرون
رووی راه مَکی وه جاکی شیرون
به هر جا خیره می شدم ، رنگ ماتم داشت و باری به سنگینی " آزیتی " .
شاخه را گمنام به دامان خاک سپردم.
تشنه تر از ریویاری " مونگ ِ مردال " بودم .
بر سایه بلوطی پیر نشستم ، به او تکیه دادم .
عمری دراز بر او گذشته بود . برایش منظومه " دار جنگه " را خواندم .
تاریخ ، فرهنگ و اسطوره را میشناخت .
دانستم با هر بیت اشک میریزد .
به آخرین بیت که رسیدم ، با صدایی خسته از چرخش چرخ ، گفت :
میدانی از دشت " کشماهور " تا آسوی پراو ، بیستون و گرین تا امتداد هنجس از نسل دار جنگه هستند ؟
وجاق او روشن بود و تژگاه ِ بخت دخترانش تا زردکوه و دنا همواره بیدار و خوش یمن .
اما کینه آسمان ، نسل او را نا امید از زندگی کرده است .
روز به روز خودکشی بیداد میکند .
هر روز ساز چمر در هر نقطه به گوش می رسد .
حسادت آسمان ، تبر خشم زمین ، خشک شدن آب چشمه ساران ، کوچ " ملان " و بریده شدن پنجه خنیاگران ، تار و مار کردن لشگر ابرها ، خشمی چون خشم چنگیزیان برای زمین و اهالی آن است .
شمشیر تیموریان چنان تشنه خون است که دریاچه ارومیه را سر بریدند .
تاف ِکشکان و نعره های مستانه سیمره را روزی در کتاب ها به تصویر خواهند کشید.
چشم ِ اروند ، خور ، هورالعظیم ، هورالعین را چون چشمان ِ شمشیر زن زندیه ، از کاسه بیرون آوردند تا روزی دریا سالار " آرتمیس " بر ساحل تقاص لنگر نندازد و ....
چنان جذب کلامش شده بودم که آفتاب در آن سوی " ویزنهار " قصد نشستن داشت .
دار ِ پیر جهاندیده ، مرا تلنگری مهربانانه زد تا گرفتار سیاهی شب نشوم . راهی دراز پیش رو داشتم . دست تاول زده بلوط کهنسال را بوسیدم و به راه افتادم ..... راه بدون ریویار بود و همسفر من ، آوای " مور " .
با آوایی بلند خواندم :
کپو وه شیون گاله گرمه وه
چمان مرده داشت وه روی ترمه وه
شیرین بریه گیسل لعل ِ دیز
اژ دنیا چیه ، خسرو ِ پرویز
دنگ ِ تو نیه ، هاینه قلاوه
قلای دربس ، کلیل پولاوه
با سپاس : اسد آزادبخت
🆔👉 @khabardarja
BY پایگاه خبری درجا
Share with your friend now:
tgoop.com/khabardarja/25594