KHABARDARJA Telegram 25594
شهر بی باران 

اسد آزادبخت


دیوار ها  با اندوهی غریبانه ، چشم به حاتم ِ آسمان دوخته و کاسه گدایی در دست . آوایی چون آوای شیون زنان در کوچه پس کوچه شهر پیچیده اما گوش آسمان پر از پنبه ی چینی ست .

زمین با رویای پارینه سال ها ، برای دار و درخت " متل " می گوید . از ضحاک و تاج و تخت دی ، از خواب مل و مار و مور می گوید .
از سینه های سوخته  آهی به رنگ شب به سوی خدا پر می کشد...... .

ناله های شبگیر طبیعت ، کوه و در ِ و دشت را چون گیسوی یلدا ، قیر گون کرده و ساز چمریانه گنجشک ها بر تابوت چین در چین ، تشنگی را به خاک ، می سپارد .

جرینگ جرینگ زنجیر حدادی ، بر پای  سنگ و درخت  به گوش می رسد .

ضحاک ِ زمستان در پی آب حیات است ، بر لب های تشنه اش  نشسته تاول هایی از شلاق ِ خورشید ، در گودال سکوت بی خدم و بی حشم ، " صدام ِ "  آخر شرّی را تداعی میکند.

قاصدک " اخوان "  آراسته بر ترمه و اطلس ، بر باد زین می شود تا رد پایی از نم ِ باران بیابد .

اسب های زین شده همه به رنگ بهزاد ، در دامن کوه چنگری میتازند و غبار سم شان بر رخسار هیچ مخملی در پهن دشت  نمی نشیند .

دیهیم دی ، آواز برف و آوای گرگ را آرزو میکند

زمین ، در پس پرده ی نادانی ، نفس هایش به شماره افتاده .

گل بر نمی خیزد ، قمری نمیخواند .
" شقه " بال ِ بالداران ، یال اسب بهار را به "چوپیگه " نمی آورد .

شاه بهار  کج کلاه را بی کلاه کردند تا چون شکسته " شاخان " در چشم زمین ظاهر نشود .

اضطراب ِ نرگس ، پای اشتیاق شقایق را قوت می بخشید تا دیداری هر چند کوتاه داشته باشند  اما " کله باد " را سر بریدند تا " ولیعهد ِ وشت "  و وکیل باران را به صلیب بکشانند.

دیگر " کپو "  "مور " آر  هیچ  رستم  بلوطی ،  نمیشود .

شاخه ای به سان سیاوش ، چون سربازی به جا مانده از جمع یاران ، با تبر جهل ، غرق در خون خویش ، قطره ای آب طلب می کند .

به بالینش میرسم ، سروی خدنگ ، موهایش آلوده در خون  و سینه اش شکافته از  جهالت .

جوان است و جویای نام . به کردار شاخه  درخت آسو ، بازوانش کمان کش و سینه ای ستبر  .
برای آخرین لحظات عمرش ، کپو را فریاد زدم . هوهوهوهوهوهو "کپو "هووووو...
آوای دلتنگی ام ، بر " تنگ "  " خلیف" میپیچد و سرآسیمه بر می گردد اما اثری از  کپو نبود ..

آوای  تنهایی ام ، بر هزار گز ِ " گا مرو"  ، می دوید و می دوید .

سرو ِ فتاده بر خاک  ِدی ، با لبانی خشکیده با پچای باد هم آوا شد ، گفت :
ناله های کز دار  "کپو " را دیگر نخواهید شنید .

گفت :
کپو را لای  سیاهی شب پیچیدند و به حاشیه نشینان خلیج ، هدیه دادند . دیگر نمی نالد .
کاخ نشین است و آفروید سوار .

فریاد زدم و خواندم :

یه مال کیه چول و ویرونه
قوقو بایه قوش لیش کرده لونه

شیری ژ شیران میتی بمری
مر بچکه شیری ، جاکی بگری

فلک بریه داو ژ دلیرون
رووی راه  مَکی  وه جاکی شیرون

به هر جا خیره می شدم ، رنگ ماتم داشت و  باری به سنگینی " آزیتی " .

شاخه را گمنام به دامان خاک سپردم.

تشنه تر از ریویاری " مونگ ِ مردال  " بودم .
بر سایه بلوطی پیر نشستم ، به او تکیه دادم .
عمری دراز بر او گذشته بود . برایش  منظومه " دار جنگه " را خواندم .
تاریخ ، فرهنگ و اسطوره را میشناخت .
دانستم با هر بیت اشک میریزد .

به آخرین بیت که رسیدم ، با صدایی خسته از چرخش چرخ  ،  گفت :
میدانی از دشت  " کشماهور " تا آسوی پراو ، بیستون و گرین تا امتداد هنجس از نسل دار جنگه هستند ؟

وجاق او روشن بود و تژگاه ِ بخت دخترانش تا زردکوه و دنا همواره بیدار و خوش یمن .

اما کینه آسمان ، نسل او را نا امید از زندگی کرده است .
روز  به روز خودکشی بیداد میکند .
هر روز ساز چمر در هر نقطه به گوش می رسد .

حسادت آسمان ، تبر خشم زمین ، خشک شدن آب چشمه ساران ، کوچ  " ملان " و بریده شدن پنجه خنیاگران ، تار و مار کردن لشگر ابرها ، خشمی چون خشم چنگیزیان برای زمین و اهالی آن است .

شمشیر تیموریان چنان تشنه خون است که دریاچه ارومیه را سر بریدند .
تاف ِکشکان و نعره های مستانه سیمره را روزی در کتاب ها به تصویر خواهند کشید.

چشم ِ اروند ، خور ، هورالعظیم  ، هورالعین را چون چشمان ِ  شمشیر زن زندیه ، از کاسه بیرون آوردند تا روزی دریا سالار "  آرتمیس  " بر ساحل تقاص لنگر نندازد و ....

چنان جذب کلامش شده بودم که آفتاب در آن سوی " ویزنهار " قصد نشستن داشت .
دار ِ پیر جهاندیده ، مرا تلنگری مهربانانه زد تا گرفتار سیاهی شب نشوم  . راهی دراز  پیش رو داشتم . دست تاول زده بلوط کهنسال را بوسیدم و به راه افتادم ..... راه بدون ریویار بود و همسفر من ، آوای " مور "  .

با آوایی بلند خواندم :

کپو وه شیون گاله گرمه وه
چمان مرده داشت وه روی ترمه وه
شیرین بریه گیسل لعل ِ دیز
اژ دنیا چیه ، خسرو ِ پرویز
دنگ ِ تو نیه ، هاینه قلاوه
قلای دربس ، کلیل پولاوه

با سپاس : اسد آزادبخت



🆔👉 @khabardarja



tgoop.com/khabardarja/25594
Create:
Last Update:

شهر بی باران 

اسد آزادبخت


دیوار ها  با اندوهی غریبانه ، چشم به حاتم ِ آسمان دوخته و کاسه گدایی در دست . آوایی چون آوای شیون زنان در کوچه پس کوچه شهر پیچیده اما گوش آسمان پر از پنبه ی چینی ست .

زمین با رویای پارینه سال ها ، برای دار و درخت " متل " می گوید . از ضحاک و تاج و تخت دی ، از خواب مل و مار و مور می گوید .
از سینه های سوخته  آهی به رنگ شب به سوی خدا پر می کشد...... .

ناله های شبگیر طبیعت ، کوه و در ِ و دشت را چون گیسوی یلدا ، قیر گون کرده و ساز چمریانه گنجشک ها بر تابوت چین در چین ، تشنگی را به خاک ، می سپارد .

جرینگ جرینگ زنجیر حدادی ، بر پای  سنگ و درخت  به گوش می رسد .

ضحاک ِ زمستان در پی آب حیات است ، بر لب های تشنه اش  نشسته تاول هایی از شلاق ِ خورشید ، در گودال سکوت بی خدم و بی حشم ، " صدام ِ "  آخر شرّی را تداعی میکند.

قاصدک " اخوان "  آراسته بر ترمه و اطلس ، بر باد زین می شود تا رد پایی از نم ِ باران بیابد .

اسب های زین شده همه به رنگ بهزاد ، در دامن کوه چنگری میتازند و غبار سم شان بر رخسار هیچ مخملی در پهن دشت  نمی نشیند .

دیهیم دی ، آواز برف و آوای گرگ را آرزو میکند

زمین ، در پس پرده ی نادانی ، نفس هایش به شماره افتاده .

گل بر نمی خیزد ، قمری نمیخواند .
" شقه " بال ِ بالداران ، یال اسب بهار را به "چوپیگه " نمی آورد .

شاه بهار  کج کلاه را بی کلاه کردند تا چون شکسته " شاخان " در چشم زمین ظاهر نشود .

اضطراب ِ نرگس ، پای اشتیاق شقایق را قوت می بخشید تا دیداری هر چند کوتاه داشته باشند  اما " کله باد " را سر بریدند تا " ولیعهد ِ وشت "  و وکیل باران را به صلیب بکشانند.

دیگر " کپو "  "مور " آر  هیچ  رستم  بلوطی ،  نمیشود .

شاخه ای به سان سیاوش ، چون سربازی به جا مانده از جمع یاران ، با تبر جهل ، غرق در خون خویش ، قطره ای آب طلب می کند .

به بالینش میرسم ، سروی خدنگ ، موهایش آلوده در خون  و سینه اش شکافته از  جهالت .

جوان است و جویای نام . به کردار شاخه  درخت آسو ، بازوانش کمان کش و سینه ای ستبر  .
برای آخرین لحظات عمرش ، کپو را فریاد زدم . هوهوهوهوهوهو "کپو "هووووو...
آوای دلتنگی ام ، بر " تنگ "  " خلیف" میپیچد و سرآسیمه بر می گردد اما اثری از  کپو نبود ..

آوای  تنهایی ام ، بر هزار گز ِ " گا مرو"  ، می دوید و می دوید .

سرو ِ فتاده بر خاک  ِدی ، با لبانی خشکیده با پچای باد هم آوا شد ، گفت :
ناله های کز دار  "کپو " را دیگر نخواهید شنید .

گفت :
کپو را لای  سیاهی شب پیچیدند و به حاشیه نشینان خلیج ، هدیه دادند . دیگر نمی نالد .
کاخ نشین است و آفروید سوار .

فریاد زدم و خواندم :

یه مال کیه چول و ویرونه
قوقو بایه قوش لیش کرده لونه

شیری ژ شیران میتی بمری
مر بچکه شیری ، جاکی بگری

فلک بریه داو ژ دلیرون
رووی راه  مَکی  وه جاکی شیرون

به هر جا خیره می شدم ، رنگ ماتم داشت و  باری به سنگینی " آزیتی " .

شاخه را گمنام به دامان خاک سپردم.

تشنه تر از ریویاری " مونگ ِ مردال  " بودم .
بر سایه بلوطی پیر نشستم ، به او تکیه دادم .
عمری دراز بر او گذشته بود . برایش  منظومه " دار جنگه " را خواندم .
تاریخ ، فرهنگ و اسطوره را میشناخت .
دانستم با هر بیت اشک میریزد .

به آخرین بیت که رسیدم ، با صدایی خسته از چرخش چرخ  ،  گفت :
میدانی از دشت  " کشماهور " تا آسوی پراو ، بیستون و گرین تا امتداد هنجس از نسل دار جنگه هستند ؟

وجاق او روشن بود و تژگاه ِ بخت دخترانش تا زردکوه و دنا همواره بیدار و خوش یمن .

اما کینه آسمان ، نسل او را نا امید از زندگی کرده است .
روز  به روز خودکشی بیداد میکند .
هر روز ساز چمر در هر نقطه به گوش می رسد .

حسادت آسمان ، تبر خشم زمین ، خشک شدن آب چشمه ساران ، کوچ  " ملان " و بریده شدن پنجه خنیاگران ، تار و مار کردن لشگر ابرها ، خشمی چون خشم چنگیزیان برای زمین و اهالی آن است .

شمشیر تیموریان چنان تشنه خون است که دریاچه ارومیه را سر بریدند .
تاف ِکشکان و نعره های مستانه سیمره را روزی در کتاب ها به تصویر خواهند کشید.

چشم ِ اروند ، خور ، هورالعظیم  ، هورالعین را چون چشمان ِ  شمشیر زن زندیه ، از کاسه بیرون آوردند تا روزی دریا سالار "  آرتمیس  " بر ساحل تقاص لنگر نندازد و ....

چنان جذب کلامش شده بودم که آفتاب در آن سوی " ویزنهار " قصد نشستن داشت .
دار ِ پیر جهاندیده ، مرا تلنگری مهربانانه زد تا گرفتار سیاهی شب نشوم  . راهی دراز  پیش رو داشتم . دست تاول زده بلوط کهنسال را بوسیدم و به راه افتادم ..... راه بدون ریویار بود و همسفر من ، آوای " مور "  .

با آوایی بلند خواندم :

کپو وه شیون گاله گرمه وه
چمان مرده داشت وه روی ترمه وه
شیرین بریه گیسل لعل ِ دیز
اژ دنیا چیه ، خسرو ِ پرویز
دنگ ِ تو نیه ، هاینه قلاوه
قلای دربس ، کلیل پولاوه

با سپاس : اسد آزادبخت



🆔👉 @khabardarja

BY پایگاه خبری درجا


Share with your friend now:
tgoop.com/khabardarja/25594

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The creator of the channel becomes its administrator by default. If you need help managing your channel, you can add more administrators from your subscriber base. You can provide each admin with limited or full rights to manage the channel. For example, you can allow an administrator to publish and edit content while withholding the right to add new subscribers. Concise Just at this time, Bitcoin and the broader crypto market have dropped to new 2022 lows. The Bitcoin price has tanked 10 percent dropping to $20,000. On the other hand, the altcoin space is witnessing even more brutal correction. Bitcoin has dropped nearly 60 percent year-to-date and more than 70 percent since its all-time high in November 2021. Informative Invite up to 200 users from your contacts to join your channel
from us


Telegram پایگاه خبری درجا
FROM American