tgoop.com/khapuorah/170
Last Update:
🔘 روزهایی در زندگی هست که مثل سنگریزه داخل کفش آدم را عذاب می دهند و آزار می رسانند. روزهایی مثل نخود ناپز داخل دیزی که می افتد زیر دندان و لذت خوردن دیزی را به کام آدمی تلخ می کند. روزهایِ چموشِ جفتک انداز. روزهایی که مثل گربه چنگ می اندازند و چشم و چار آدمی را خراش می دهند. روزهایی با خُلق خر و خویِ خرس. روزهای لای و لجن. روزهای هرزه و هار که از آغاز تا انجام پاچه می گیرند و زهر می ریزند و نیش می زنند.
🔘 روزهایی در زندگی آدمی هست که جایشان را باید خالی گذاشت. نامشان را باید گذاشت روزهای هیچ. روزهای پوچ. روزهای پوک. باد هوا. روزهایی که باید نادیده اشان گرفت. در هیچ جا ننوشتشان. در هیچ حال نخواستشان. روزهایی که مثل پیمانه سیزدهم گندم ارزش شمارش ندارند. قابل حساب کردن نیستند.
🔘 پدر برای پیمانه کردن «ماویَه»۱ رسم و روش ویژه ای داشت. پدر به آیین و آداب امور بیشتر از خود امور توجه می کرد. بی مناسک و مراسم اجازه نمی داد ماوْیَه را پیمانه کنیم. پدر پیش از شروع کار دستش را رو به آسمان می گرفت و می گفت؛ خدایا برکت باغ و خیر خرمن از آن توست. خدایا تو روزی رسان چرنده و پرنده و دونده و درّنده هستی. رزق و روزی پاک و پر برکت مرحمت کن. بعد کفش هایش را از پا در می آورد. مشتی از خرمن طلایی گندم ها در مشت می گرفت. بو می کرد. می بوسید. به پیشانی می برد و روی خاک خرمنجا می پاشید. بعد از این مناسک از سمتی که خورشید می تابید شروع می کرد به پیمانه کردن گندم. ظرف پیمانه یک حلب هیجده کیلویی بود. پدر ظرف را از گندم لبالب می کرد. پُرِ پُر طوری که گندم از کناره های ظرف پایین می ریخت. پدر دست راستش را مشت می کرد و داخل پیمانه می چرخاند تا خوب جا باز کند و پیمانه درست انجام شود. پدر درکار پیمانه وسواس بسیاری به خرج می داد. می گفت مال شراکت شوخی بردار نیست. کشت و کار شراکتی بسیار با مردم داشت پدر. وقتی حلب هیجده کیلویی از گندم پر می شد پدر آن را داخل کیسه های از قبل آماده می ریخت و می گفت پسر حواست به شمارش باشد؛
یَک هِه یَک.
دُو هِه دُو.
سِه هِه سِه.
.......
........
نُه هِه نُه
........
........
دُوازَه هِه دُوازَه.
پدر پیمانه بعدی را داخل کیسه خالی می کرد و جوری که یعنی پسر شمارش یادت نرود می گفت؛
دُوازَه هَمْ دُوازَه..
من خام بودم و خُردینه. خیال می کردم پدر در شمارش به اشتباه افتاده است. سینه جلو می دادم و هوشیاری خود را به رخ می کشیدم و می گفتم نَه نَه؛
سیزَه هِه سیزَه!
پدر اما صدایش را بالاتر می برد و با تکرار و تاکید می گفت؛
دُوازَه هَمْ دُوازَه.
🔘 وقتی کار پیمانه کردن گندم ها تمام می شد از پدر می پرسیدم که چرا سیزده را نمی شمارد و به جایش دو بار دوازده را حساب می کند؟ می گفت؛ مگر نشنیده ای سیزده نحس و بی برکت است؟ اگر شماره شود و به حساب بیاید خیر و برکت مال کم می شود.
🔘 حالا می فهمم که بعضی از روزهای عمر حکم همان پیمانه شماره سیزده را دارند. نحس و بی برکت. نابود و ناحساب. روزهای بی خیر و بی خنده. از کناراین روزها بایدگذشت. نباید حسابشان کرد. هیچ جا و هیچ وقت نباید شمردشان. شمردنشان برکت عمر را کم می کنند. اگر آن ها را بشماری نحسی و نکبت را شماره کرده ای. برای روزهای رنج و رنجوری نام دیگری باید گذاشت. این روزها راوباید گفت ؛
«دُوآرَه هم دُوآرَه»۲.
پ.ن
۱، خرمن دانه های گندم بوجاری شده.
۲، دوباره و باز هم دوباره
@Khapuorah
#ماشااکبری
BY خاپورَه
Share with your friend now:
tgoop.com/khapuorah/170