tgoop.com/khapuorah/193
Last Update:
🔘 نامش پیرولی بود. نام خانوادگی اش را نمی نویسم تا حرمتش حفظ و هویتش پنهان بماند. آمده بود برای آنژیوگرافی. بعد از آنژیوگرافی حرف گوش نداد و زود از تخت پایین آمد. راه که افتاد خون هم از ناحیه عمل راه افتاد. به خاطر خونریزی محل عمل مجبور شد دو سه روز روی تخت بخوابد.
🔘از همان ساعت اول که بستری شد تا روزی که مرخص شد بی انقطاع یک حرف را تکرار می کرد. من همکار شما هستم. من هم سی سال برای این سیستم زحمت کشیده ام. سی سال خدمت کرده ام بی یک ساعت غیبت. ما همکاریم. شما هم روزی آردهایتان را خواهید بیخت و الک هایتان را خواهید آویخت. من هم مثل شما جوان بودم. پر انگیزه و انرژی بودم. چشم هایش را تنگ می کرد و می گفت؛ هی روزگار چه روزهایی را سپری کردیم. چه شب هایی را گذراندیم. مثل خوابی از سر گذشت.
🔘 او می گفت ما همکاریم و ما هم می گفتیم در خدمتیم. شما پیشرو و پیش کسوت ما هستید. شما به گردن این سیستم و سازمان حق دارید. احترام شما وظیفه ماست. صاحب اصلی این مجموعه شما هستید. تجربه شما نقشه راه امثال ما خواهد بود. ما شاخ و برگیم شما رگ و ریشه هستید. شما پی و پیوند این بنا را بر شانه گذاشته و آن را به این روز رسانده اید. از تکریم و تحویلش چیزی کم نمی گذاشتیم. هر لی لی که می خواست به لالایش می گذاشتیم. در هر شیفت دو بار برایش چای دم می کردیم. چای را با قند نمی خورد. بچه ها برایش توت سفید گرفته بودند. جایش را عوض کردیم و گذاشتیم روی تخت کنار پنجره. می گفت از اینجا چشمم به « سنگ سُویلا»۱ می افتد لذت می برم! هر چه اراده می کرد برایش آماده می کردیم. ملاقاتش بیست و چهار ساعته آزاد بود.
🔘 ما معمولا طبق عادت از افراد نمی پرسیدیم چکاره ای یا چکاره بوده ای. ما فکر می کردیم شاید از همکاران خدمات باشد. شاید هم اداری. اکبر می گفت فکر می کنم از بچه های نقلیه باشد. می خورد راننده جیپ بهداشت بوده. اگر چه برای ما اهمیت نداشت که بیمارمان کجا کار می کرده و چه کار می کرده، اما این آدم قصه اش فرق می کرد. حرف هایش آدم را قلقلک می داد که بپرسد حضرتعالی چه کاره بوده ای؟ کدام اداره و در چه قسمتی؟ طوری که تعریف می کرد اسطوره و اصالتی بود برای خودش و سرمشقی برای ما. این مقدار وظیفه شناسی و مسئولیت پذیری کار یک آدم معمولی نبود. می گفت و قسم می خورد که حتا ثانیه ای هم از وظیفه اش کوتاه نیامده و تا آخرین روز و رمق با هر چه که در چنته داشته است به مردم و مراجعینش رسیدگی کرده. در تمام سی سال خدمتش حتا یک بار مراجعه کننده ای صدایش را برای او بالا نبرده. هرگز کسی ناراضی از زیر دستش نرفته.
🔘می گفت کار شما هم سخت است اما نه به سختی کار ما. می گفت از هفت صبح شروع می کردیم ورز و ولای مردم تا دو و سه بعدازظهر! گفتیم شاید فیزیوتراپی کار می کرده. پرس و جو کردیم سابقه ایجاد واحدهای فیزیوتراپی با سن و سال و سجلش جور در نمی آمد. می گفت آنقدر به کارش علاقه داشته که بعضی شب ها را خانه نمی رفته و در همان محل کار می خوابیده است. پیش خودمان می گفتم محل کارش مگر کجا بوده که این مایه دلپسند افتاده است؟ منشی رئیس بوده؟ رئیس جایی بوده؟ رگ کنجکاوی همه ما ورم کرده بود که این آدم کیست؟ کجا بوده؟ مسئول چه خدمتی بوده؟ اگر همکار ما بوده است چرا کسی او را ندیده و نمی شناسد؟
🔘روزی که مرخص شد من کشیک عصر بودم. قبل از رفتن آمد روبروی ایستگاه پرستاری. دست به جیب شد که به عنوان همکار قدیمی باید شیرینی بچه ها را بدهم! خیلی اصرار کرد اما قصدش در حد حرف و تا اندازه دست به جیب رفت و نه بیشتر. گاهی آدم به هر دلیلی مجبور می شود از اصول و قواعدش کوتاه بیاید. اینجا یکی از همان جاهای کوتاه آمدن بود. قبل از خارج شدن از بخش پرسیدم جناب پیرولی من شما را زیارت نکرده ام. سابقه کار من کم نیست اما خدمت حضرتعالی نرسیده ام. شما در کدام واحد مشغول بوده اید؟
پیرولی قیافه جدی و رسمی به خودش گرفت. سینه اش را جلو داد. صدایش را صاف کرد و گفت؛
«باوَه پیرولی مِه سی سال ئِه مِردِه شورخونَه کارِم کِردی»۲!😳
پ.ن
۱، سنگ سوراخ شده ای بر دامنه کوه مدبه مشرف بر قسمتی از شهر خرم آباد.
۲، پدر پیرولی(نوعی احترام همراه با تشویق) من سی سال در مرده شورخانه مشغول بوده ام.
"از مجموعه یک خواب و صد خاطره"
@Khapuorah
#ماشااکبری
BY خاپورَه
Share with your friend now:
tgoop.com/khapuorah/193