Telegram Web
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوئلِ زیبای ویولون نوازیِ "مری_سیمپسِن" و "ساموئل_یِروینیان" نوازندگانِ ویولون، در کنسرتِ "یانی" (Yanni) آهنگساز و پیانیستِ یونانی، در شهرِ "بنگلورِ هندوستان"

@khonehdeleman
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آنتونی هاپكينز، هنرپیشه معروف هالیوودی، 50 سال پيش، قبل از هنرپيشه‌ شدنش قطعه‌ای نوشته كه هيچ نوازنده‌ای اون رو تابحال اجرا نکرده بود.
در سال2011 زن هاپكينز نت اون رو برای رهبر اركستر معروف "آندره ريو" فرستاد.
او داخل مصاحبه‌ اش گفته وقتی نت رو دیدم فكر كردم چايكوفسكی زنده شده!!
در این ویدیوی زیبا آندره ریو، آنتونی هاپكينز و زنش رو برای شنیدن اجرای این قطعه دعوت کرده...
@khonehdeleman
2
#شعر_شب




جنین همواره در زایش است
و پوستوارۀ زهدان درد
زمانه‌ات را پوشانده است

برآر چشمانت را
برآر
که گردش چشمی
ظلمات غار را
به روشنایی همواره باز پیوسته است.


- محمد مختاری
@khonehdeleman
#حکایت


در باب طمع

صیادی گنجشکی گرفت.
گنجشک گفت: مرا چه‌کار خواهی کرد؟
گفت: بکشم و بخورم.
گفت: از خوردن من چیزی حاصل تو نخواهد شد؛ ولی اگر مرا رها کنی، سه سخن به تو می‌آموزم که برای تو بهتر از خوردن من است.
صیاد گفت: بگو.
گنجشک گفت: یک سخن در دست تو بگویم، یکی آن‌وقت که مرا رها کنی و یکی آن‌وقت که به کوه نشینم.
گفت: اولی را بگو.
گفت: هرچه از دست تو رفت برای آن حسرت مخور.
پس صیاد او را رها کرد و بر درخت نشست و گفت: محال را هرگز باور مکن!
و پرید بر سر کوه نشست و گفت: ای بدبخت، اگر مرا می‌کشتی، اندر شکم من دو دانه مروارید بود هر یکی بیست مثقال که توانگر می‌شدی و هرگز درویشی به تو نمی‌رسید.
مرد انگشت در دندان گرفت و دریغ و حسرت خورد و گفت: باز از سومی بگو.
گنجشک گفت: تو آن دو سخن را فراموش کردی. سومی را می‌خواهی چه‌کار؟ به تو گفتم برای گذشته حسرت مخور و محال را باور مکن.
بدان که پر و بال و گوشت من ده مثقال نیست، آن‌وقت چگونه در شکم من دو مروارید چهل مثقال وجود دارد؛ اگر هم بود، حالا که از دست تو رفته، غم خوردن چه فایده دارد؟ گنجشک این سخن گفت و پرید...»
ابن‌السماک رحمت‌الله‌علیه می‌گوید: «طمع، رسنی است بر گردن و بندی است بر پای. رسن از گردنِ خود بیرون کن تا بند از پای برخیزد.»


@khonehdeleman
1👏1
همه ی ما به غم اعتبار و اهمیت بیشتری می دهیم تا به شادی؛ برای غمی که تمام گذشته و وزن و عمقش را به رخ ما می کشد؛ درحالیکه شادی هیچ گذشته ، وزن و عمقی ندارد . همان لحظه که متولد می شود، در حال پرواز است.


- کریستین بوبن
@khonehdeleman
👏1
✔️خنده چگونه باعث شفای بدن می شود؟


وقتی پزشكان به نورمن كازينز گفتند كه به بيماری " آنكيلو اسپونديليتيس " مبتلاست اضافه كردند كه هيچ كمكی نمی توانند به او بكنند و بايد آماده باشد كه بعد از دوره ای درد جانكاه از دنيا برود.
كازينز اتاقی در يک هتل گرفت و هر فيلم خنده داری را كه می توانست پيدا كند كرايه كرد.
او بارها و بارها نشست و اين فيلم ها را تماشا كرد و از ته دل خنديد. پس از شش ماه خنده درمانی ای كه خودش برای خودش تجويز كرد پزشكان در نهايت تعجب دريافتند كه بیماری او كاملا درمان شده و هيچ اثری از آن نيست...!

اين نتيجه حيرت انگيز باعث شد تا كازينز كتاب آناتومی يك بيماری را بنويسد و منتشر كند. سپس او پژوهش گسترده ای پيرامون كاركرد آندورفين ها آغاز كرد.
آندورفين ها مواد شيميايي ای هستند كه وقتی می خنديم در مغز آزاد می شوند. آن ها همان تركيب شیمیایی مورفين و هروئین را دارند و ضمن اين كه اثر آرام بخشی روی بدن می گذارند، سيستم ایمنی بدن را تقويت می كنند.

اين امر توضيح می دهد كه چرا آدم های شاد به ندرت بيمار می شوند و خیلی جوان به نظر میرسند در حالی كه کسانی كه مدام گله و شكايت می كنند اغلب اوقات بيمار هستند...!


📘 زبان بدن
جو ناوارو
@khonehdeleman
وابستگی

▫️نباید به یک فرد، حتی اگر عزیزترین کس ما باشد، وابسته بمانیم. زیرا هر انسانی زندانی و زاویه‌ای است.
▫️نباید به وطن وابسته شد، حتی اگر رنجورترین و نیازمندترین پاره از جهان باشد، زیرا دل کندن از موطنی پیروز چندان دشوار نیست.
▫️نباید وابسته به ترحم شد، زیرا انسان‌های به نهایت والایی هستند که رنج و درماندگی آنان را از سر تصادف شاهد خواهیم بود.
▫️نباید به علم وابسته شد، حتی اگر با ارزشمندترین یافته‌های خاصِ خود، قصد فریفتن ما را داشته باشد.
▫️نباید به وارستگی خویش وابسته شد، منظورم آن دوری و بیگانگی شهوت‌برانگیز پرنده‌ای است که پیوسته به بلنداها پر می‌کشد تا هرچه بیشتر امور را زیر پای خود ببیند.

▫️نباید به فضیلت‌های خویش وابسته شویم و خویشتن را قربانی جزیی از کل، برای مثال "مهمان‌نوازی" خود کنیم، یعنی درست به همان‌سان که بزرگترین خطر در خصوص روح‌های والا و غنی است، همان روح‌هایی که بی‌هیچ حساب و کتابی برای خویش ارزشی قائل نیستند و فضیلت آزادی را به پلیدی می‌کشانند.
▫️باید بدانیم که بزرگترین آزمون استقلال، همان حفظ خویشتن است.


📕
#فراسوی_نیک_و_بد
✍️#فریدریش_نیچه
@khonehdeleman
مورچگان

بچه‌ها، امروز می‌خواهم برایتان یک قصه تعریف کنم:

مورچه‌ای وارد یک ساعت شد و چشمش به عقربه‌ای افتاد که تند و تند حرکت می‌کرد. دید که هر بار یک دور کامل می‌چرخد، عقربه کوچک تکانی به خودش می‌دهد. وقتی شصت بار می‌چرخد، تازه عقربه بزرگ کمی جابه‌جا می‌شود. با خودش فکر کرد: “چه سیستم ناعادلانه‌ای! چطور ممکن است یکی این‌قدر زحمت بکشد و آن دیگری فقط نظاره‌گر باشد و بهره ببرد؟ این انصاف نیست. باید با این بی‌عدالتی مبارزه کنم، باید عقربه کارگر را به حقوقش آگاه کنم!”
با این فکر جلو رفت و با صدای بلند گفت:
• “می‌دانی که شب و روز در حال حرکت و تلاش هستی، ولی آن یکی‌ها خیلی کمتر از تو کار می‌کنند؟ آن‌ها از تو بهره‌کشی می‌کنند!”
اما عقربه ثانیه‌شمار آن‌قدر مشغول چرخیدن بود که فرصت گوش دادن به این حرف‌ها را نداشت. مورچه ناامید نشد و سراغ عقربه دقیقه‌شمار رفت:
• “درسته که تو به اندازه آن یکی کار نمی‌کنی، ولی تو هم به نوبه خودت تحت ظلم هستی!”
عقربه دقیقه‌شمار خندید و گفت:
• “دلت خوشه! تا بوده، همین بوده. من از وضعم راضیم، لااقل جای آن یکی نیستم!”
مورچه به آخرین امیدش چنگ زد و به سراغ عقربه بزرگ رفت:
• “تو باید از خودت خجالت بکشی که این‌طور از زحمت دیگران استفاده می‌کنی!”
عقربه بزرگ پوزخندی زد و بی‌اعتنا گفت:
• “برو بابا!”
اما مورچه تسلیم نشد. با خشم فریاد زد:
• “من این وضعیت را تغییر می‌دهم! حتی اگر به قیمت جانم تمام شود!”
و بی‌درنگ خودش را میان چرخ‌دنده‌های ساعت انداخت. مورچه له شد. چرخ‌ها برای چند ثانیه از حرکت ایستادند… اما بعد، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، دوباره به کارشان ادامه دادند.

این داستان را کسی برایمان تعریف کرد که مایل نیستم نام و موقعیتش را فاش کنم.
او ادامه داد:
• “بچه‌ها، ما شاید قادر نباشیم دنیا را تغییر دهیم، اما می‌توانیم مسیر زندگی‌مان را طوری انتخاب کنیم که عقربه بزرگ باشیم، یا لااقل عقربه ثانیه‌شمار نباشیم.

نمیدانم چرا این روزها مرتب به یاد این داستان می‌افتم. حسی شبیه همان مورچه‌ای دارم که در پیچ‌وخم سیستم پیچیده‌ی ساعت گیر افتاده و هیچ کاری از دستش برنمی‌آید. مورچه‌ای که روزی سودای تغییر در سر داشت.
دور و برم را که نگاه می‌کنم، مورچگان دیگری را می‌بینم:
• بعضی در اوج یأس و ناامیدی، به جان هم افتاده‌اند، یکدیگر را به همکاری با عقربه بزرگ متهم می‌کنند و برخی حتی دریدن همدیگر را آغاز کرده‌اند.
• بعضی دیگر نطق‌های آتشین می‌خوانند و سایر مورچگان را به ازخودگذشتگی و پریدن در چرخ‌دنده‌ها تشویق می‌کنند.
• گروهی هم دور هم جمع شده‌اند و بیانیه صادر می‌کنند.
• برخی خسته و ناامید، در گوشه‌ای نظاره‌گرند…
و در این میان، عقربه‌های ساعت با همان نظم ناعادلانه‌ی همیشگی، همچنان در حال حرکتند…


ژینوس صارمیان‌
@khonehdeleman
خانه های درون

برای توصیف دنیای درونی آدم ها "خانه"  استعاره کارآمدی است.
آدم ها برای محافظت از خود و تنظیم روابط خود خانه‌ای در درون می سازند، و از این طریق میزان گشودگی یا ناگشودگی خود به جهان و دیگران را نشان می‌دهند.

بعضی آدم‌ها خانه درون خود را از مصالح سفت و سخت می‌سازند تا هر چه بیشتر از دیگران فاصله بگیرند. در و پنجره را همیشه بسته نگه می‌دارند. بیشتر مواقع هم خانه نیستند اگر هم باشند آمادگی پذیرایی را ندارند. ترجیح می‌دهند خانه خود را در حاشیه شهر زندگان مستقر کنند. به ندرت و آن هم بیشتر از روی ضرورت به خانه دیگران سر می‌زنند. دست بر قضا اگر کسی وارد خانه آنها شود همه چیز را از روی آداب و مطابق اصول انجام می‌دهند. میزبانان مقرراتی و تشریفاتی هستند. برای همین رفتار آنها محترمانه ولی خشک و کسل کننده است. اساسا برای آنها قرار نیست مرزهای خود و دیگران نفوذپذیری داشته باشد. لمس، حرارت و تپش قلب دیگری برای آنها در حد مرگ دلهره آور است.

بعضی دیگر در و پنجره خانه شان همیشه به روی عالم باز است. همیشه برای پذیرایی و برای تقریبا همه کس حاضرند. همه به راحتی می‌توانند بیایند و بروند. میزبانان گشاده رو هستند. قواعد و مقررات برای آنها مطابق خواست دیگران تنظیم می‌شود. سخت‌گیری در کار نیست. مسئله اصلی آنها همین سهل‌گیری است. خانه آنها در مرکز شهر زندگان و محل عیش و آسایش دیگران است. انگار در خانه خود نیز بیگانه اند که در نبود دیگران اینقدر از درون تهی و تنهایند. دلهره برای آنها دمی دوری از آغوش و نوازش دیگری است.

بعضی دیگر برای دنیای درون خود خانه ای نساخته اند. اساسا به ضرورت وجود یک خانه نرسیده‌اند. نپذیرفته‌اند که به یک خانه و یک چارچوب بسنده کنند. در عوض آنها اینجا و آنجا و درون خانه آدم های دیگر به حیات ادامه می‌دهند.  فرصت ها را غنیمت می‌شمارند تا درِ هر خانه را به روی خود باز دیدند وارد شوند. مهمانان ناخوانده همیشگی هستند به ویژه برای دسته دوم یعنی میزبانان پذیرا. پیامبران سعادت دروغین هستند که با وعده آبادانی خانه دیگران را ویران می کنند. ارتزاق از دیگران پیشه همیشگی آنهاست.

دسته ای دیگر هم خانه ای برای درون نساخته اند. اصولا نتوانسته اند خانه ای بسازند. اما آنها بر خلاف دسته قبلی دنبال اشغال و غصب خانه دیگران نیستند. آنها خانه خود را در خیال می‌سازند. آنقدر به اعماق درون می‌روند که رابطه ای با بیرون برایشان باقی نمی‌ماند. آنها به گمان کاخ نشینان عالم هستند ولی در عمل آوارگان همیشگی.


- صلاح الدین اسمعیلی
@khonehdeleman
من بارها به این مسئله برخورده بودم که اقوام و خویشاوندان، نسبت به یکدیگر رفتار و اخلاق نامطلوب‌تری دارند تا نسبت به بیگانگان.

خویشاوندانِ آدم، به نقاط ضعف و نیروی انسان آشنا هستند و برای حمله به او مواقع مناسبی را انتخاب می‌کنند. برای تهمت‌های خود کم و بیش مدرک دارند و به آسانی با هم دست به گریبان می‌شوند. به این دلیل است که بیگانگان بیشتر مورد احترام قرار میگیرند...


#ماکسیم_گورکی
@khonehdeleman
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_شب




آرام باش عزیز من
آرام باش

حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می‌رویم، چشم‌هایمان را می‌بندیم، همه‌جا تاریکی است

آرام باش عزیز من
آرام باش

دوباره سر از آب بیرون می‌آوریم
و تلالو آفتاب را می‌بینیم
زیر بوته‌ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع می‌شود

آرام باش عزیز من
آرام باش...


● شمس لنگرودی

@khonehdeleman
2025/10/12 05:20:49
Back to Top
HTML Embed Code: