کتاب دانش
. 📚 #مطالعه ......... سر کلاس انگلیسی آن اتفاق افتاد. معلم داشت کاربرد عبارات را آموزش می داد. یک سکوت بهت زده! گفتم چرا خودت را به زحمت می اندازی تا به ما عبارت یاد بدهی؟ صورتش رنگ باخت و با لکنت گفت تو انگلیسی حرف می زنی؟ لهجهی استرالیایی داری؟…
📚 #جزء_از_کل
.........
مسلما دفترچههای یادداشت ارزش
نگهداری داشتند. آن ها را با
زندگینامهی خودنوشته اش برداشتم.
یک صندوقچه: نقاشی های مادرم!
من این نقاشی را در کودکی ام
دیده بودم؟
نه. اما من همین نقاشی را کشیده بودم!
چرا فکر کردم به پدرم تبدیل می شوم؟
من به مادرم تبدیل می شوم.
- مأموریتم روشن بود. پرواز به اروپا و
پیداکردن خانوادهٔ مادری ام.
اندوهی عمیق از فقدان مادرم.......
تلفن نیمه شب زنگ خورد. صدای
مردانه ای گفت ممکن است همدیگر
را ببینیم؟
شما کی هستید؟
فردا صبح ساعت نه ایستگاه
راه آهن......
خدا می داند کی منتظرم بود.
یک اتومبیل مرسدس بنز بوق زد.
آقای دین ممکن است عقب بنشینید؟
صدایی از صندلی عقب گفت
یاسپر! سوار شو!
حس عجیبی بود. من و انوک ده دقیقه
بدون هیچ حرفی همدیگر را در آغوش
گرفتیم. چشمان سبز درشتش.
بعد از اسکار و پدرت... حالا من
ثروتمندترین زن استرالیا هستم.
از یاد نبردم،
انوک روز اول روی ماشین پدر خط انداخت.
دربارهٔ همه چیز حرف زدیم.
گفت من خودم را قایم کردم. چطور ادارهٔ
آن شرکتهای غول آسا را به عهده بگیرم؟
یادت می آید یک فیلم کوتاه ساختم؟
تو چی فکر میکنی یاسپر؟
به من کمک میکنی؟
می خواهم بروم اروپا دنبال خانوادهٔ مادرم
بگردم. به من پول بده.
بسیار خب. هرچقدر بخواهی.
بشرطی که بمن کمک کنی.
گفتم اعتیاد به اخبار و خبرهای دنیای
مجازی شبکه های شبانه روزی. اخبار
سرگرم کننده. مردم دلشان حادثه
می خواهد.جنگ و جسد.
باید مردم را نجات دهیم.
باید کنترل روزنامهها را دردست بگیریم.
مثلا مادربزرگ ها در باغچه ها گل
می کارند...کار را شروع کن.
من هم کمکت می کنم.
باشه. یاسپر، اما یک یادداشت درگذشت برای پدرت بنویس توی روزنامه چاپ کنم. با قلبت بنویس. تو برای او عزاداری نکردی و همین سخت است.....چکی به مبلغ ۲۵۰۰۰ دلار نوشت.
تا ابد ازش سپاسگزار بودم......
خداحافظی کردیم..
چک را به حسابم گذاشتم. سه روز دیگر به اروپا می رفتم.
( بی خدایی وقتی به بار می آید که به خودت اعتقاد نداشته باشی.)
بارم را بستم و یادداشت هایم را داخل چمدان گذاشتم. من باید خانوادهٔ مادرم را پیدا کنم تا ببینم این نسبت های مرموز مرا به کجا می برند. مارتین_دین پدرم بود.
یادداشت ها را در بخش خبری هابز برای انوک ارسال کردم.
یک بلیط برای اولین پرواز به اروپا.
جمهوری چک؟
بله خوب است.
به باجهء تلفن رفتم. در دفترچه تلفن شماره
استنلی دفتر نشر استرنج_ویز، همان مردی که کتاب هری_وست
درسنامه تبهکاری را چاپ کرده بود..
شما استنلی هستید؟
آره.
هنوز کتاب چاپ میکنید؟
فقط مجلات مردانه.
این یک زندگینامه است. زندگینامه مارتین_دین.
تو کی هستی؟
یاسپر_دین.
نفسش عمیق بود....
آدرسم را داری؟ از بابت پدرت متأسفم. منتظرم تا بخوانمش....
کتاب را با پست می فرستم....
......
الان در فرودگاه هستم.
حالا که داستانمان را با همهٔ جزئیات نادلچسب، بی قرارکننده،:ناخن جونده،
تعریف کردم از خودم می پرسم: آیا ارزشش را داشت؟
قبل از نوشتن نویسنده نبودم. اما نوشتنِ کتاب از آدم نویسنده می سازد.
#هرمان_هسه می گوید:
نیروی خلاقانهء حقیقی، انسان را به
انزوا می کِشد و چیزی را می طلبد که
برای رسیدن به آن باید از لذت زندگی
کاست.
-- صدایی از پشت بلندگو اعلام کرد هواپیما در حال سوار کردن مسافران است.
قبل از اینکه کتاب را برای استنلی
بفرستم کلماتي را به آن اضافه می کنم:
دربارهٔ اینکه آدم ها چطور برای کسی که تازه مرده سوگواری میکنند اما برای کسی که مدت ها پیش مرده هرگز.
دربارهٔ اینکه وقتی زنانی که با جراحیِ
سنگین پلاستیک روی صورتشان
می میرند، خدا با تعجب به آنها
نگاه می کند و می گوید:
من این زن را قبلآ هرگز ندیده ام.
نه. این ها هیچ یک خوب نیست.
اگر استنلی این کتاب را چاپ کند، کی آن را می خواند؟ کسی هست؟ به هرحال شاید ازبين این شش میلیارد نفر، یکی پیدا شود.
راستش جایی خواندم تا سال ۲۰۵۰ چندمیلیارد نفر دیگر به جمعیت زمین اضافه می شوند،
عجب انفجاری! حتمآ نباید مردم گریز باشید تا از تصور اینکه آدم های بیشماری در خیابان به هم تنه می زنند، به وحشت بیفتید، اما بهش فکر کنید.
🖊 استیو_تولتز
[ تمام شد. ]
خلاصه نویسی؛ ✍ #اردی_ب_۸
🉑 @ktabdansh 📚📚
...📖📚
استیو تولتز : رمان نویس استرالیایی
کتاب های؛ جز از کل، ریگ روان،
هرچه باداباد.
زادهٔ ۱۹۷۲ . فارغالتحصیل دانشگاه
نیوکاسل. رمان جز از کل درسال ۲۰۰۸
منتشر شد که تم فلسفی دارد.
......📚#کتاب_دانش
...........
.........
مسلما دفترچههای یادداشت ارزش
نگهداری داشتند. آن ها را با
زندگینامهی خودنوشته اش برداشتم.
یک صندوقچه: نقاشی های مادرم!
من این نقاشی را در کودکی ام
دیده بودم؟
نه. اما من همین نقاشی را کشیده بودم!
چرا فکر کردم به پدرم تبدیل می شوم؟
من به مادرم تبدیل می شوم.
- مأموریتم روشن بود. پرواز به اروپا و
پیداکردن خانوادهٔ مادری ام.
اندوهی عمیق از فقدان مادرم.......
تلفن نیمه شب زنگ خورد. صدای
مردانه ای گفت ممکن است همدیگر
را ببینیم؟
شما کی هستید؟
فردا صبح ساعت نه ایستگاه
راه آهن......
خدا می داند کی منتظرم بود.
یک اتومبیل مرسدس بنز بوق زد.
آقای دین ممکن است عقب بنشینید؟
صدایی از صندلی عقب گفت
یاسپر! سوار شو!
حس عجیبی بود. من و انوک ده دقیقه
بدون هیچ حرفی همدیگر را در آغوش
گرفتیم. چشمان سبز درشتش.
بعد از اسکار و پدرت... حالا من
ثروتمندترین زن استرالیا هستم.
از یاد نبردم،
انوک روز اول روی ماشین پدر خط انداخت.
دربارهٔ همه چیز حرف زدیم.
گفت من خودم را قایم کردم. چطور ادارهٔ
آن شرکتهای غول آسا را به عهده بگیرم؟
یادت می آید یک فیلم کوتاه ساختم؟
تو چی فکر میکنی یاسپر؟
به من کمک میکنی؟
می خواهم بروم اروپا دنبال خانوادهٔ مادرم
بگردم. به من پول بده.
بسیار خب. هرچقدر بخواهی.
بشرطی که بمن کمک کنی.
گفتم اعتیاد به اخبار و خبرهای دنیای
مجازی شبکه های شبانه روزی. اخبار
سرگرم کننده. مردم دلشان حادثه
می خواهد.جنگ و جسد.
باید مردم را نجات دهیم.
باید کنترل روزنامهها را دردست بگیریم.
مثلا مادربزرگ ها در باغچه ها گل
می کارند...کار را شروع کن.
من هم کمکت می کنم.
باشه. یاسپر، اما یک یادداشت درگذشت برای پدرت بنویس توی روزنامه چاپ کنم. با قلبت بنویس. تو برای او عزاداری نکردی و همین سخت است.....چکی به مبلغ ۲۵۰۰۰ دلار نوشت.
تا ابد ازش سپاسگزار بودم......
خداحافظی کردیم..
چک را به حسابم گذاشتم. سه روز دیگر به اروپا می رفتم.
( بی خدایی وقتی به بار می آید که به خودت اعتقاد نداشته باشی.)
بارم را بستم و یادداشت هایم را داخل چمدان گذاشتم. من باید خانوادهٔ مادرم را پیدا کنم تا ببینم این نسبت های مرموز مرا به کجا می برند. مارتین_دین پدرم بود.
یادداشت ها را در بخش خبری هابز برای انوک ارسال کردم.
یک بلیط برای اولین پرواز به اروپا.
جمهوری چک؟
بله خوب است.
به باجهء تلفن رفتم. در دفترچه تلفن شماره
استنلی دفتر نشر استرنج_ویز، همان مردی که کتاب هری_وست
درسنامه تبهکاری را چاپ کرده بود..
شما استنلی هستید؟
آره.
هنوز کتاب چاپ میکنید؟
فقط مجلات مردانه.
این یک زندگینامه است. زندگینامه مارتین_دین.
تو کی هستی؟
یاسپر_دین.
نفسش عمیق بود....
آدرسم را داری؟ از بابت پدرت متأسفم. منتظرم تا بخوانمش....
کتاب را با پست می فرستم....
......
الان در فرودگاه هستم.
حالا که داستانمان را با همهٔ جزئیات نادلچسب، بی قرارکننده،:ناخن جونده،
تعریف کردم از خودم می پرسم: آیا ارزشش را داشت؟
قبل از نوشتن نویسنده نبودم. اما نوشتنِ کتاب از آدم نویسنده می سازد.
#هرمان_هسه می گوید:
نیروی خلاقانهء حقیقی، انسان را به
انزوا می کِشد و چیزی را می طلبد که
برای رسیدن به آن باید از لذت زندگی
کاست.
-- صدایی از پشت بلندگو اعلام کرد هواپیما در حال سوار کردن مسافران است.
قبل از اینکه کتاب را برای استنلی
بفرستم کلماتي را به آن اضافه می کنم:
دربارهٔ اینکه آدم ها چطور برای کسی که تازه مرده سوگواری میکنند اما برای کسی که مدت ها پیش مرده هرگز.
دربارهٔ اینکه وقتی زنانی که با جراحیِ
سنگین پلاستیک روی صورتشان
می میرند، خدا با تعجب به آنها
نگاه می کند و می گوید:
من این زن را قبلآ هرگز ندیده ام.
نه. این ها هیچ یک خوب نیست.
اگر استنلی این کتاب را چاپ کند، کی آن را می خواند؟ کسی هست؟ به هرحال شاید ازبين این شش میلیارد نفر، یکی پیدا شود.
راستش جایی خواندم تا سال ۲۰۵۰ چندمیلیارد نفر دیگر به جمعیت زمین اضافه می شوند،
عجب انفجاری! حتمآ نباید مردم گریز باشید تا از تصور اینکه آدم های بیشماری در خیابان به هم تنه می زنند، به وحشت بیفتید، اما بهش فکر کنید.
🖊 استیو_تولتز
[ تمام شد. ]
خلاصه نویسی؛ ✍ #اردی_ب_۸
🉑 @ktabdansh 📚📚
...📖📚
استیو تولتز : رمان نویس استرالیایی
کتاب های؛ جز از کل، ریگ روان،
هرچه باداباد.
زادهٔ ۱۹۷۲ . فارغالتحصیل دانشگاه
نیوکاسل. رمان جز از کل درسال ۲۰۰۸
منتشر شد که تم فلسفی دارد.
......📚#کتاب_دانش
...........
👍2❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚
می خواهم بدانم دیدگاه شما
دربارهٔ پدرم، چه چیزی دربارهٔ
خودِ شما می گوید؟
معتقد بود شور و اشتیاق آدم ها به زندگی معطوف نیست، بلکه به سبک زندگی معطوف است.
دربارهٔ درد و رنج معتقد بود:
این ها را می شود تحمل کرد.
تنها ترس از درد و رنج است
که قابل تحمل نیست.
📚📖🖊 #کتاب_دانش
.. جز ازکل..
سپاس از همراهی شما ♡
..🉑 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
...📖🖊
می خواهم بدانم دیدگاه شما
دربارهٔ پدرم، چه چیزی دربارهٔ
خودِ شما می گوید؟
معتقد بود شور و اشتیاق آدم ها به زندگی معطوف نیست، بلکه به سبک زندگی معطوف است.
دربارهٔ درد و رنج معتقد بود:
این ها را می شود تحمل کرد.
تنها ترس از درد و رنج است
که قابل تحمل نیست.
📚📖🖊 #کتاب_دانش
.. جز ازکل..
سپاس از همراهی شما ♡
..🉑 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
...📖🖊
🔥2❤1
Audio
📚🎧
📖 ماجرای_هری
■ آقای_نویسنده
اثر؛ #جوئل_دیکر
● قسمت هفتادُ سوم
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
...📚🎧
درحالیکه من کتابم را
به خوبی پیش می بردم
تحقیقات درباره قتل کلانتر
پرت به بن بست رسیده بود
گالاوود از پلیس ایالتی
چندین نیروی کمکی
درخواست کرده
بود ولی بازهم کارها خوب
پیش نمی رفت.
هیچ نشانه ای نبود...
..........
📖 ماجرای_هری
■ آقای_نویسنده
اثر؛ #جوئل_دیکر
● قسمت هفتادُ سوم
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
...📚🎧
درحالیکه من کتابم را
به خوبی پیش می بردم
تحقیقات درباره قتل کلانتر
پرت به بن بست رسیده بود
گالاوود از پلیس ایالتی
چندین نیروی کمکی
درخواست کرده
بود ولی بازهم کارها خوب
پیش نمی رفت.
هیچ نشانه ای نبود...
..........
❤1👍1
📚🌹
یارب تو به فضل مشکلم آسان کن
از فضل و کرم درد مرا درمان کن
بر من منگر که بیکس و بی هنرم
هرچیز که لایق تو باشد آن کن
[ ابوسعید_ابوالخیر ]
@ktabdansh 📚📚
...📚
یارب تو به فضل مشکلم آسان کن
از فضل و کرم درد مرا درمان کن
بر من منگر که بیکس و بی هنرم
هرچیز که لایق تو باشد آن کن
[ ابوسعید_ابوالخیر ]
@ktabdansh 📚📚
...📚
❤7
خشم فرشتگان.pdf
9.3 MB
📚📎
📚خشم فرشتگان
---‐------
✍سیدنی_شلدون
------
تسلیم نشو!
آدم های منفی باف زیادی
هستند که سعی خواهند کرد
تو را دلسرد کنند؛
به آنها گوش نده؛
تنها کسی که می تواند
مجبورت کند
تسلیم شوی، خودت هستی...
------
📚 #خشم_فرشتگان
✍ #سیدنی_شلدون
🆔www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book 📎
📚خشم فرشتگان
---‐------
✍سیدنی_شلدون
------
تسلیم نشو!
آدم های منفی باف زیادی
هستند که سعی خواهند کرد
تو را دلسرد کنند؛
به آنها گوش نده؛
تنها کسی که می تواند
مجبورت کند
تسلیم شوی، خودت هستی...
------
📚 #خشم_فرشتگان
✍ #سیدنی_شلدون
🆔www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book 📎
👍3❤1👌1
👍5❤1
📚 💬
مترسک را تفنگ دادیم تا مزرعه را
حفاظت کند اما وقتی فهمید
قدرت دست اوست " اربابمان " شد..!
خواستیم سیاستمان دینی شود،
دینمان سیاسی شد.
خواستیم اقتصادمان انسانی شود،
انسانیتمان اقتصادی شد.
خواستیم خیابان هایمان شریف شود،
شرافتمان خیابانی شد.
خلاصه
خواستیم دردهایمان درمان شود،
درد بی درمان گرفتیم..
دعای باران می خوانند!
دعای شعور لازم داریم.
اين روزها سرزمینمان تشنهی فهم است.
@ktabdansh 📚📚
...📚
مترسک را تفنگ دادیم تا مزرعه را
حفاظت کند اما وقتی فهمید
قدرت دست اوست " اربابمان " شد..!
خواستیم سیاستمان دینی شود،
دینمان سیاسی شد.
خواستیم اقتصادمان انسانی شود،
انسانیتمان اقتصادی شد.
خواستیم خیابان هایمان شریف شود،
شرافتمان خیابانی شد.
خلاصه
خواستیم دردهایمان درمان شود،
درد بی درمان گرفتیم..
دعای باران می خوانند!
دعای شعور لازم داریم.
اين روزها سرزمینمان تشنهی فهم است.
@ktabdansh 📚📚
...📚
👍5👏3👌3❤2
📚
❇️ آشنایی با #مشاهیر جهان
جورج اورول:
● قسمت اول:
اریک بلر در ۲۵ ژوئن ۱۹۰۳ در شهر
موتیهاری، هند*
در راج بریتانیا زاده شد.
پدر پدربزرگ وی چارلز بلر یک نجیب زادهٔ ثروتمند و زمین دار بود که با لیدی فان - دخترِ ارل وستفرلند- ازدواج کرده بود. پدربزرگ او، توماس ریچارد آرتور بلر، یک روحانی بود. خودِ وی، خانواده اش را با دیدگاه طبقهٔ اجتماعی و نه بر مبنای موقعیت موروثی توصیف می کند.
پدرش ریچارد والمز بلر در ادارهٔ خدمات رفاه سلطنتی کار می کرد. اریک بلر ( جورج_اورول) دو خواهر داشت. زمانی که اریک یکساله بود، مادرش او و خواهر بزرگترش را به انگلستان برد. اریک با دوستش جاستینا بادیکام " شعر می گفتند و رؤیای نویسندهٔ معروف شدن داشتند. در ۵سالگی به یک صومعهء کاتولیک که آموزش مذهبی بود فرستاده شد... سپس به مدرسه در ایست بورن رفت و دریافت از خانوادهٔ فقیر می آید و از مدرسه خوشش نمی آمد.
جورج_اورول، از اکتبر ۱۹۲۰ تا
دسامبر ۱۹۲۷ میلادی،
در پليس سلطنتی هند در
برمه خدمت می کرد.
در آن دوران، برمه، استانی در هند
بریتانیا بود.
💢 ادامه دارد.
@ktabdansh 📚📚
...📚
❇️ آشنایی با #مشاهیر جهان
جورج اورول:
● قسمت اول:
اریک بلر در ۲۵ ژوئن ۱۹۰۳ در شهر
موتیهاری، هند*
در راج بریتانیا زاده شد.
پدر پدربزرگ وی چارلز بلر یک نجیب زادهٔ ثروتمند و زمین دار بود که با لیدی فان - دخترِ ارل وستفرلند- ازدواج کرده بود. پدربزرگ او، توماس ریچارد آرتور بلر، یک روحانی بود. خودِ وی، خانواده اش را با دیدگاه طبقهٔ اجتماعی و نه بر مبنای موقعیت موروثی توصیف می کند.
پدرش ریچارد والمز بلر در ادارهٔ خدمات رفاه سلطنتی کار می کرد. اریک بلر ( جورج_اورول) دو خواهر داشت. زمانی که اریک یکساله بود، مادرش او و خواهر بزرگترش را به انگلستان برد. اریک با دوستش جاستینا بادیکام " شعر می گفتند و رؤیای نویسندهٔ معروف شدن داشتند. در ۵سالگی به یک صومعهء کاتولیک که آموزش مذهبی بود فرستاده شد... سپس به مدرسه در ایست بورن رفت و دریافت از خانوادهٔ فقیر می آید و از مدرسه خوشش نمی آمد.
جورج_اورول، از اکتبر ۱۹۲۰ تا
دسامبر ۱۹۲۷ میلادی،
در پليس سلطنتی هند در
برمه خدمت می کرد.
در آن دوران، برمه، استانی در هند
بریتانیا بود.
💢 ادامه دارد.
@ktabdansh 📚📚
...📚
👍2
📚
شلینگ فیلسوف آلمانی
کمدی الهی، دانته :
در بلندترین نقطه ای که می توان متصور
بود ایستاده است. کمدی الهی اثری
منزوی نیست بلکه مظهر تمام شعر و
هنر دنیای جدید است..
تی.اس.الیوت شاعر معاصر انگلستان
دانته و شکسپیر دنیا را میان خود
تقسیم کرده اند و سومی ندارد..
اوگوست کنت فیلسوف فرانسوی
کمدی الهی از آغاز پیدایش ادبیات
در جهان تا به امروز، بزرگترین محصول
قریحه و نبوغ انسانی و درجهٔ فر و
هنر بشری است.
کمدی الهی؛ از نخستین کتاب های
ادبیات ایتالیاست.
دانته سفری خیالی از دوزخ، برزخ
و بهشت را تعریف می کند.
' نسخهی pdf در کانال موجود است'
#کمدی_الهی
@ktabdansh 📚📚
...📚
شلینگ فیلسوف آلمانی
کمدی الهی، دانته :
در بلندترین نقطه ای که می توان متصور
بود ایستاده است. کمدی الهی اثری
منزوی نیست بلکه مظهر تمام شعر و
هنر دنیای جدید است..
تی.اس.الیوت شاعر معاصر انگلستان
دانته و شکسپیر دنیا را میان خود
تقسیم کرده اند و سومی ندارد..
اوگوست کنت فیلسوف فرانسوی
کمدی الهی از آغاز پیدایش ادبیات
در جهان تا به امروز، بزرگترین محصول
قریحه و نبوغ انسانی و درجهٔ فر و
هنر بشری است.
کمدی الهی؛ از نخستین کتاب های
ادبیات ایتالیاست.
دانته سفری خیالی از دوزخ، برزخ
و بهشت را تعریف می کند.
' نسخهی pdf در کانال موجود است'
#کمدی_الهی
@ktabdansh 📚📚
...📚
👍3❤1🔥1
کتاب دانش
.7 او اسلحه را به روی فرش گذاشت و برخاست و به آهستگی به طرف تلفن که در انتهای یک میز کتابخانه و در کنار یک ظرف پر از گل های کنده شده قرار داشت، حرکت کرد. او دستش را به طرف آن برد ولی لمس نکرد. آنگاه دستش را کنار بدنش رها کرد. او دقیقه ای آنجا ایستاد.…
داستان های کوتاه
.8
دختر بالا بلند بلوند با چهره ای
رنگ پریده در حالیکه نوشابه اش
از لیوان لب پر می زد،
به طرف دالماس دست تکان داد.
او جیغ زد.
ملاقات در اینجا شادی آوره "
دالماس دوری به طرف او زد و به سمت
زنی با چهرهٔ قرمز مالی رفت که در همان
لحظه با یک بطری جین در هر
دست وارد اتاق شده بود.
او بطری ها را روی پیانو
گذاشت و مقابل آن قوز کرد. چهره اش
خسته بود، دالماس بطرف او رفت و
سراغ خانم کریل را گرفت.
زن چهره زعفرانی یک سيگار از جعبهی
درباز روی پیانو برداشت و باصدای
بدون آهنگ گفت: بیرون- توی حیاط-.
دالماس گفت: متشکرم خانم سوترو.
زن با رنگ پریده به او خیره شد.
او از زیر قوس تاق دیگری رد شد و
وارد اتاق دیگری با دکوراسیون
سرهمبندی شد.
یک در، راه به یک دالان آئینه کاری شده
داشت و در دیگری دور از آن به
کوره راهی که در میان درختان نیمه
تاریک می پیچید پله می خورد.
دالماس دنبالهی کوره راه را گرفت تا به
لبهی پرتگاهی که از بالا به قسمت
پرنور هالیوود نگاه می کرد، رسید.
یک نیمکت سنگی در لبهی پرتگاه بود.
دختری که پشتش به خانه بود روی آن
نشسته بود.
نوک یک سيگار در تاریکی می درخشید.
او سرش را به آهستگی برگرداند و
برخاست. او کوتاه، سبزه و
خوش هیکل بود.
لبانش از رژ تیره بود، ولی نور آنقدر
نبود که بشود چهره اش را به روشنی
دید. چشمانش در سایه قرارداشت.
دالماس گفت:
خانم کریل، تاکسی من بیرون منتظره.
یا شما ماشین دارین؟
ماشین نه. اینجا بوی گند می ده و
من هم جین نمی نوشم.
آنها از کوره راه برگشتند و خانه را دور
زدند. یک دروازهٔ مشبک بلند، راه ورود
آنها به پياده رو بود.
آنها از کنار حصار تا محلی که تاکسی
منتظر بود پياده رفتند.
راننده به تاکسی تکیه داده و پاشنه
یک پایش را به زه ماشین بند کرده بود.
جوئی در تاکسی را بازکرد و آنها
سوار شدند.
دالماس گفت:
جوئی، کنار یک دراگ استور نگهدار تا
چیزی بگیریم که این را به هوش بیاره.
اوکی.
جوئی به پشت فرمان خزید و ماشین را
روش کرد.
ماشین از سرازیری یک تپه بادگیر رو به
پایین به راه افتاد. کمی رطوبت در
سطح آسفالت خیابان وجود داشت و
پیشخوان مغازه ها صدای فش فش
حرکت تایر را روی رطوبت منعکس
می کرد.
بعد از مدتی دالماس گفت:
چه وقتی درک_والدن را ترک کردی؟
دختر بدون آنکه سرش را بطرف او
برگرداند، حرف می زد.
حدود ساعت سه.
خانم کریل، یک کمی دیرترش بکنین،
در ساعت سه او زنده بود.
و کس دیگری هم با او بود.
دختر صدای کوچک و درمانده ای شبیه
کسی که بغض گلویش را گرفته باشد از
خود درآورد. سپس به نرمی گفت:
می دانم... او مرده.
او دست های با دستکشش را بالا آورد و
آن را مقابل صورتش به هم فشرد.
دالماس گفت:
بهتره بیشتر از اون مقداری که دیگران
برایمان کلک سوار می کنن، خودمون
برای خودمون درست نکنیم.
احتمالا همونها کافی هستن.
زن با صدایی آهسته گفت:
" بعد از اونکه اون مرده بود
من اونجا بودم"
دالماس سری تکان داد.
📚 آدمکش_تازه_کار
اثر؛ ریموند_چندلر 🎩
ادامه دارد.
@ktabdansh 📚📚
...🖊✨
.8
دختر بالا بلند بلوند با چهره ای
رنگ پریده در حالیکه نوشابه اش
از لیوان لب پر می زد،
به طرف دالماس دست تکان داد.
او جیغ زد.
ملاقات در اینجا شادی آوره "
دالماس دوری به طرف او زد و به سمت
زنی با چهرهٔ قرمز مالی رفت که در همان
لحظه با یک بطری جین در هر
دست وارد اتاق شده بود.
او بطری ها را روی پیانو
گذاشت و مقابل آن قوز کرد. چهره اش
خسته بود، دالماس بطرف او رفت و
سراغ خانم کریل را گرفت.
زن چهره زعفرانی یک سيگار از جعبهی
درباز روی پیانو برداشت و باصدای
بدون آهنگ گفت: بیرون- توی حیاط-.
دالماس گفت: متشکرم خانم سوترو.
زن با رنگ پریده به او خیره شد.
او از زیر قوس تاق دیگری رد شد و
وارد اتاق دیگری با دکوراسیون
سرهمبندی شد.
یک در، راه به یک دالان آئینه کاری شده
داشت و در دیگری دور از آن به
کوره راهی که در میان درختان نیمه
تاریک می پیچید پله می خورد.
دالماس دنبالهی کوره راه را گرفت تا به
لبهی پرتگاهی که از بالا به قسمت
پرنور هالیوود نگاه می کرد، رسید.
یک نیمکت سنگی در لبهی پرتگاه بود.
دختری که پشتش به خانه بود روی آن
نشسته بود.
نوک یک سيگار در تاریکی می درخشید.
او سرش را به آهستگی برگرداند و
برخاست. او کوتاه، سبزه و
خوش هیکل بود.
لبانش از رژ تیره بود، ولی نور آنقدر
نبود که بشود چهره اش را به روشنی
دید. چشمانش در سایه قرارداشت.
دالماس گفت:
خانم کریل، تاکسی من بیرون منتظره.
یا شما ماشین دارین؟
ماشین نه. اینجا بوی گند می ده و
من هم جین نمی نوشم.
آنها از کوره راه برگشتند و خانه را دور
زدند. یک دروازهٔ مشبک بلند، راه ورود
آنها به پياده رو بود.
آنها از کنار حصار تا محلی که تاکسی
منتظر بود پياده رفتند.
راننده به تاکسی تکیه داده و پاشنه
یک پایش را به زه ماشین بند کرده بود.
جوئی در تاکسی را بازکرد و آنها
سوار شدند.
دالماس گفت:
جوئی، کنار یک دراگ استور نگهدار تا
چیزی بگیریم که این را به هوش بیاره.
اوکی.
جوئی به پشت فرمان خزید و ماشین را
روش کرد.
ماشین از سرازیری یک تپه بادگیر رو به
پایین به راه افتاد. کمی رطوبت در
سطح آسفالت خیابان وجود داشت و
پیشخوان مغازه ها صدای فش فش
حرکت تایر را روی رطوبت منعکس
می کرد.
بعد از مدتی دالماس گفت:
چه وقتی درک_والدن را ترک کردی؟
دختر بدون آنکه سرش را بطرف او
برگرداند، حرف می زد.
حدود ساعت سه.
خانم کریل، یک کمی دیرترش بکنین،
در ساعت سه او زنده بود.
و کس دیگری هم با او بود.
دختر صدای کوچک و درمانده ای شبیه
کسی که بغض گلویش را گرفته باشد از
خود درآورد. سپس به نرمی گفت:
می دانم... او مرده.
او دست های با دستکشش را بالا آورد و
آن را مقابل صورتش به هم فشرد.
دالماس گفت:
بهتره بیشتر از اون مقداری که دیگران
برایمان کلک سوار می کنن، خودمون
برای خودمون درست نکنیم.
احتمالا همونها کافی هستن.
زن با صدایی آهسته گفت:
" بعد از اونکه اون مرده بود
من اونجا بودم"
دالماس سری تکان داد.
📚 آدمکش_تازه_کار
اثر؛ ریموند_چندلر 🎩
ادامه دارد.
@ktabdansh 📚📚
...🖊✨
👍1
Love Story
Peppino Gagliardi
Music 🎶
Love story
ورژن ایتالیایی🇮🇹
📚 #کتاب_دانش 🎶
سه گروه را هرگز فراموش نکن؛
آنهایی که در شرایط دشوار
کمکت کردند.
آنها که در شرایط دشوار
رهایت کردند.
آنها که در شرایط دشوار
قرارت دادند..
✍ ارنست_همینگوی
.....🌗.....
Love story
ورژن ایتالیایی🇮🇹
📚 #کتاب_دانش 🎶
سه گروه را هرگز فراموش نکن؛
آنهایی که در شرایط دشوار
کمکت کردند.
آنها که در شرایط دشوار
رهایت کردند.
آنها که در شرایط دشوار
قرارت دادند..
✍ ارنست_همینگوی
.....🌗.....
👍4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚
هر انسانی تنها زمانی به ارامش
می رسد که راه خود را بیابد
نه راهی که دیگران برایش
ترسیم کرده اند.
خوشبختی در تقلید نیست، در
فهم یگانگی وجود ماست.
تنها کسی که شهامت نگاه به
درون و کشف حقیقت خود
را دارد، در زندگی به
معنا و آرامش برسد
@ktabdansh 📚📚
...📚
هر انسانی تنها زمانی به ارامش
می رسد که راه خود را بیابد
نه راهی که دیگران برایش
ترسیم کرده اند.
خوشبختی در تقلید نیست، در
فهم یگانگی وجود ماست.
تنها کسی که شهامت نگاه به
درون و کشف حقیقت خود
را دارد، در زندگی به
معنا و آرامش برسد
@ktabdansh 📚📚
...📚
👍3❤2
پای بندیهای انسانی موآم 1.pdf
4.8 MB
📚📎
📚 #پایبندیهای_انسانی
👤 #سامرست_موام
دو جلد
داستان با شیوه ای زندگینامه ای
ادامه می یابد و سیر زندگی
فیلیپ را روایت می کند.
موام تأکید دارد که این کتاب
یک رمان است نه یک
اتوبیوگرافی منتقدان این کتاب
را یک شاهکار می دانند..
.............
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book 📎
..........
فیلیپ نمی توانست آن رویداد
ناخوشایند را از سر به در کند
چیزی که او را آزار می داد
تلاش های بی ثمر فانی' بود.
این گناه مثل یک اعتیاد مصرانه
بر او چیره شده بود به حیرت
افتاده بود. ✍ سامرست_موام
📚 #پایبندیهای_انسانی
👤 #سامرست_موام
دو جلد
داستان با شیوه ای زندگینامه ای
ادامه می یابد و سیر زندگی
فیلیپ را روایت می کند.
موام تأکید دارد که این کتاب
یک رمان است نه یک
اتوبیوگرافی منتقدان این کتاب
را یک شاهکار می دانند..
.............
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book 📎
..........
فیلیپ نمی توانست آن رویداد
ناخوشایند را از سر به در کند
چیزی که او را آزار می داد
تلاش های بی ثمر فانی' بود.
این گناه مثل یک اعتیاد مصرانه
بر او چیره شده بود به حیرت
افتاده بود. ✍ سامرست_موام
❤1👍1
■
ما همان چیزی هستیم که دوست داریم
بخوانیم. وقتی اعتراف میکنیم کتابی
را دوست داریم، انگار داریم اعتراف
می کنیم که آن کتاب جنبه هايي از
وجودمان را به خوبی نشان میدهد؛
حتی اگر آن جنبه ها معلوم کند که ما
هلاک خواندن رمان های عاشقانه ایم،
یا داستان های ماجراجویانه یا
کتاب های جنایی..
کتابِ؛ تولستوی و مبل بنفش
🖊 نینا سنکویچ
📚 #کتاب_دانش
.
ما همان چیزی هستیم که دوست داریم
بخوانیم. وقتی اعتراف میکنیم کتابی
را دوست داریم، انگار داریم اعتراف
می کنیم که آن کتاب جنبه هايي از
وجودمان را به خوبی نشان میدهد؛
حتی اگر آن جنبه ها معلوم کند که ما
هلاک خواندن رمان های عاشقانه ایم،
یا داستان های ماجراجویانه یا
کتاب های جنایی..
کتابِ؛ تولستوی و مبل بنفش
🖊 نینا سنکویچ
📚 #کتاب_دانش
.
❤3🔥1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚🎥
Room 8
فیلم کوتاه #اتاق_هشت
کارگران؛ جیمز دبلیو گریفیتس
برندهٔ شصتُ چهارمین دورهٔ جوایز
آکادمی هنرهای سینمایی بریتانیا.
■ آزادی واقعی همیشه لزوما در
تحقق آنچه ما می پنداریم محقق
نمی شود.
.......
بشر آزاد است.
اگر به راستی بپذیریم که وجود مقدم
بر ماهيت است، دیگر هیچگاه نمیتوان
با توسل به طبیعت انسانی خداداد و
متحجر، مسائل را توجیه کرد.
به عبارت دیگر جبری وجود ندارد.
" بشر آزاد است. بشر آزادی است. "
از طرفی دیگر دربرابر خود،
ارزش ها یا دستورهایی که رفتار
ما را مشروع کند، نخواهیم یافت.
بنابراین ما در قلمرو تابناک ارزش ها،
نه در پشت سر عذری و وسیلهٔ توجیهی
میتوانیم یافت، نه در برابر خود.
▫️👤 ژان_پل_سارتر
📚 اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر
ترجمه؛ مصطفی رحیمی
......
راز اندوهبار خدایان و پادشاهان در
اینست که انسان آزاد است.
▫️سارتر
@ktabdansh 📚📚
...📚
Room 8
فیلم کوتاه #اتاق_هشت
کارگران؛ جیمز دبلیو گریفیتس
برندهٔ شصتُ چهارمین دورهٔ جوایز
آکادمی هنرهای سینمایی بریتانیا.
■ آزادی واقعی همیشه لزوما در
تحقق آنچه ما می پنداریم محقق
نمی شود.
.......
بشر آزاد است.
اگر به راستی بپذیریم که وجود مقدم
بر ماهيت است، دیگر هیچگاه نمیتوان
با توسل به طبیعت انسانی خداداد و
متحجر، مسائل را توجیه کرد.
به عبارت دیگر جبری وجود ندارد.
" بشر آزاد است. بشر آزادی است. "
از طرفی دیگر دربرابر خود،
ارزش ها یا دستورهایی که رفتار
ما را مشروع کند، نخواهیم یافت.
بنابراین ما در قلمرو تابناک ارزش ها،
نه در پشت سر عذری و وسیلهٔ توجیهی
میتوانیم یافت، نه در برابر خود.
▫️👤 ژان_پل_سارتر
📚 اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر
ترجمه؛ مصطفی رحیمی
......
راز اندوهبار خدایان و پادشاهان در
اینست که انسان آزاد است.
▫️سارتر
@ktabdansh 📚📚
...📚
❤1🔥1
❤2🔥1
📚
❇️ آشنایی با #مشاهیر جهان
جورج اورول
● قسمت دوم:
در اکتبر سال ۱۹۲۰ میلادی،
سوار بر ناوِ اس اس هرفوردشایر
و از راه کانال سوئز
و سری لانکا به سفر دریایی برای پیوستن به پلیس سلطنتی هند در برمه" اقدام کرد.
یکماه بعد به یانگون رسید و سپس برای آموزش پلیس به ماندلی" رفت.
پس از مدتی کوتاه از خدمت در میانگیما" در ۱۹۲۴ گمارده شد. کار به عنوان یک پلیس امپریالیستی، به وی مسؤولیت بسیار بیشتری نسبت به قبل داد.
هنگامی که او در توانته" به عنوان یک افسر زیر بخش خدمت می کرد، مسؤل امنیت نزدیک به ۲۰۰،۰۰۰ تن بود. در پایان سال ۱۹۲۴ میلادی، به مقام دستیار سرپرست منطقه ارتقا یافت و به سیریم" منتقل شد که به راگون" نزدیکتر بود.
پالایشگاه سرریم وابسته به شرکت نفت برمه در آن منطقه، شبانهروز مشغول آلوده کردن محیط و منابع گیاهی با گوگرد دی اکسید بود. شهر در عین حال در نزدیکی رانگون هم
قرار داشت. از همین رو بلر هرگاه
می توانست به شهر می رفت تا به
جستجو در یک کتاب فروشی و خوردن
غذا از روال خسته کنندهٔ زندگی پلیسی مشغول باشد.
💢 ادامه دارد.
@ktabdansh 📚📚
...📚
❇️ آشنایی با #مشاهیر جهان
جورج اورول
● قسمت دوم:
در اکتبر سال ۱۹۲۰ میلادی،
سوار بر ناوِ اس اس هرفوردشایر
و از راه کانال سوئز
و سری لانکا به سفر دریایی برای پیوستن به پلیس سلطنتی هند در برمه" اقدام کرد.
یکماه بعد به یانگون رسید و سپس برای آموزش پلیس به ماندلی" رفت.
پس از مدتی کوتاه از خدمت در میانگیما" در ۱۹۲۴ گمارده شد. کار به عنوان یک پلیس امپریالیستی، به وی مسؤولیت بسیار بیشتری نسبت به قبل داد.
هنگامی که او در توانته" به عنوان یک افسر زیر بخش خدمت می کرد، مسؤل امنیت نزدیک به ۲۰۰،۰۰۰ تن بود. در پایان سال ۱۹۲۴ میلادی، به مقام دستیار سرپرست منطقه ارتقا یافت و به سیریم" منتقل شد که به راگون" نزدیکتر بود.
پالایشگاه سرریم وابسته به شرکت نفت برمه در آن منطقه، شبانهروز مشغول آلوده کردن محیط و منابع گیاهی با گوگرد دی اکسید بود. شهر در عین حال در نزدیکی رانگون هم
قرار داشت. از همین رو بلر هرگاه
می توانست به شهر می رفت تا به
جستجو در یک کتاب فروشی و خوردن
غذا از روال خسته کنندهٔ زندگی پلیسی مشغول باشد.
💢 ادامه دارد.
@ktabdansh 📚📚
...📚
Audio
📚🎧
📖 ماجرای_هری
آقای_نویسنده
اثر؛ #جوئل_دیکر
کتابخوان: #ایوب_آقاخانی
●■ قسمت هفتادُ پنج
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚🎧
...📚
من اصلا نمی دونم.
یه چیزی این وسط جور درنمیاد..
مگه شما به من نگفتین هر بار
نولا رو می دیدین رو بدنش
کبودی بود.... من صدای ضبط
شدتونو دارم..
دقیقا ۲۶ جولای بود..
.........
📖 ماجرای_هری
آقای_نویسنده
اثر؛ #جوئل_دیکر
کتابخوان: #ایوب_آقاخانی
●■ قسمت هفتادُ پنج
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚🎧
...📚
من اصلا نمی دونم.
یه چیزی این وسط جور درنمیاد..
مگه شما به من نگفتین هر بار
نولا رو می دیدین رو بدنش
کبودی بود.... من صدای ضبط
شدتونو دارم..
دقیقا ۲۶ جولای بود..
.........
❤1