هیچوقت کاری نکنیم آدمهای
ارزون واسمون گرون تموم بشن..
- ماریو پوزو
📓- پدر خوانده
...📚
ارزون واسمون گرون تموم بشن..
- ماریو پوزو
📓- پدر خوانده
...📚
🙏4
کتاب دانش
..... 📝 دوره گرد 5 به کودکی که میپرسد سُردههای مدفون در کلام به کجا میروند، به زنی عاشق که نگران ابدیت عشق است و میداند که عشق فنا میپذیرد، به انسانی که درد و رنج همهچیز، حتی احساس رنج او را ستانده، کدامین متن تاکنون پاسخ گفته؟ بخوان،…
.....
داستانهای کوتاه
📝دوره گرد 6
نوشتهٔ کریستین بوبن
اگر کودک گمگشته به خانه
بازگردد، تمنای مأمن بخشایشی
ندارد.
اگر به خانه بیاید، ولولهٔ نوری را
به همراه میآورد که در
سوزش مرگ با دست خالی
تسخیر کرده است.
اگر بهسوی کسانی بازگردد که
او را نشناختند ، پساز گشت و گذارها
و از طریق درهای پنهانی میآید که
دیگران از یاد بردهاند و در بستنشان
اهمال کردهاند.
اگر سخن بگوید نه برای تسکین و
تسلی بلکه برای تحول و دگرگونی
است.
در اشکهایت میخندی و در
خندههایت گریه میکنی .
زندگی چرخه ايام عمرت را به جلو
میراند.
عروس ابدی با جزئیترین خواهش
بهسویت میشتابد، هرچند که
صدایت ضعیف باشد، بهسویت
میآید. ستارهای دنبالهدار در
گیسوانش میدرخشد،
خوشهای برجامانده در یکی از
کتابهایی که خوابگاهش بود،
خوابی سبک .
آتشی که او برمیفروزد،
تو هستی .
بیرون، آسمانی است سوخته، که
هیچچیز جز رنگ آبی، دغدغهای
یگانه، از آن برجای نمانده .
درون ، سرزمین زرد و تیرهٔ خوانش
است .
با کرکره های بسته .
دوره گرد میگذرد .
دستهایش را در آب سرد متن
فرومیبرد ،
فرشتهای را از بالههایش میگیرد
و بر ساحل اندیشهای از سفرههای
کوچک تور، از تصاویر فراسوی
دریا و علفهای سحرآمیز ،
میافکند.
نگاه میکنی ،
میسنجی ،
برمیگزینی.
در اندیشهٔ گردنبندی هستی که
شفافیتی نادر دارد و
زان دولافونتن " ( شاعر فرانسوی و
بزرگترین حکایت سرای قرن هفدهم)
مهربان آن را ساخته است.
در امتداد جوی آبی شفاف ،
کبوتری آب مینوشد.
عشق آنگاه مهمانانش را مبهوت و
متحیر میکند که چشمهها را از هم
میشکافد و سهمی از نور
بههریک میدهد.
آنان که میتوانند از عشق سخن
برانند ، گرفتار سکوتاند..
ادامه دارد.
...📚💫...🖊
داستانهای کوتاه
📝دوره گرد 6
نوشتهٔ کریستین بوبن
اگر کودک گمگشته به خانه
بازگردد، تمنای مأمن بخشایشی
ندارد.
اگر به خانه بیاید، ولولهٔ نوری را
به همراه میآورد که در
سوزش مرگ با دست خالی
تسخیر کرده است.
اگر بهسوی کسانی بازگردد که
او را نشناختند ، پساز گشت و گذارها
و از طریق درهای پنهانی میآید که
دیگران از یاد بردهاند و در بستنشان
اهمال کردهاند.
اگر سخن بگوید نه برای تسکین و
تسلی بلکه برای تحول و دگرگونی
است.
در اشکهایت میخندی و در
خندههایت گریه میکنی .
زندگی چرخه ايام عمرت را به جلو
میراند.
عروس ابدی با جزئیترین خواهش
بهسویت میشتابد، هرچند که
صدایت ضعیف باشد، بهسویت
میآید. ستارهای دنبالهدار در
گیسوانش میدرخشد،
خوشهای برجامانده در یکی از
کتابهایی که خوابگاهش بود،
خوابی سبک .
آتشی که او برمیفروزد،
تو هستی .
بیرون، آسمانی است سوخته، که
هیچچیز جز رنگ آبی، دغدغهای
یگانه، از آن برجای نمانده .
درون ، سرزمین زرد و تیرهٔ خوانش
است .
با کرکره های بسته .
دوره گرد میگذرد .
دستهایش را در آب سرد متن
فرومیبرد ،
فرشتهای را از بالههایش میگیرد
و بر ساحل اندیشهای از سفرههای
کوچک تور، از تصاویر فراسوی
دریا و علفهای سحرآمیز ،
میافکند.
نگاه میکنی ،
میسنجی ،
برمیگزینی.
در اندیشهٔ گردنبندی هستی که
شفافیتی نادر دارد و
زان دولافونتن " ( شاعر فرانسوی و
بزرگترین حکایت سرای قرن هفدهم)
مهربان آن را ساخته است.
در امتداد جوی آبی شفاف ،
کبوتری آب مینوشد.
عشق آنگاه مهمانانش را مبهوت و
متحیر میکند که چشمهها را از هم
میشکافد و سهمی از نور
بههریک میدهد.
آنان که میتوانند از عشق سخن
برانند ، گرفتار سکوتاند..
ادامه دارد.
...📚💫...🖊
میدانی،
این بدترین چیزیاست که زمانیکه
پیر میشوی اتفاق میافتد..
مساله فقط این نیست که بدنت
سرِ ناسازگاری برمیدارد، نه.
این افسوس ها هستند. اینکه چطور
تمام پشیمانی هایت برمیگردند و
شکارت میکنند، عذابت میدهند.
روز و شب.. همیشه.
زمانی میرسد که دیگر نمیدانی
برای خلاص شدن از شر آنها
باید چشمانت را باز کنی یا ببندی ..
📘 باهم بودن
- آنا گاوالدا
••☆📚🌓
این بدترین چیزیاست که زمانیکه
پیر میشوی اتفاق میافتد..
مساله فقط این نیست که بدنت
سرِ ناسازگاری برمیدارد، نه.
این افسوس ها هستند. اینکه چطور
تمام پشیمانی هایت برمیگردند و
شکارت میکنند، عذابت میدهند.
روز و شب.. همیشه.
زمانی میرسد که دیگر نمیدانی
برای خلاص شدن از شر آنها
باید چشمانت را باز کنی یا ببندی ..
📘 باهم بودن
- آنا گاوالدا
••☆📚🌓
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تماشاکنید
قسمتهای جالبتوجه از
کارتونهایی که صحبتهای
قابل تأملی را به ما
یادآوری میکنند.
مینویسد؛
عکسی از دوران کودکی خود
بردارید و آن را جایی قرار دهید
که روزی یکی دوبار به چشمتان
بخورد. اگر هرروز به اداره میروید
عکسی هم در اتاق کارتان بگذاريد.
این کودک جنبهای از وجود
شماست که چنانچه مورد مهر و
توجه قرار گیرد، تمامی شادی و
نشاطی را که همواره خواستهاید
برایتان به ارمغان میآورد.
{ اضافه کنم که ،
گاهی کودک باش، جدی بودن
را فراموش کن! کودک بودن
کوچک بودن نیست،
لذت بردن است. }
@ktabdansh📚📚
...📚
قسمتهای جالبتوجه از
کارتونهایی که صحبتهای
قابل تأملی را به ما
یادآوری میکنند.
- دبی_فورد
در کتابِ ؛ نیمهٔ تاریک وجود
مینویسد؛
عکسی از دوران کودکی خود
بردارید و آن را جایی قرار دهید
که روزی یکی دوبار به چشمتان
بخورد. اگر هرروز به اداره میروید
عکسی هم در اتاق کارتان بگذاريد.
این کودک جنبهای از وجود
شماست که چنانچه مورد مهر و
توجه قرار گیرد، تمامی شادی و
نشاطی را که همواره خواستهاید
برایتان به ارمغان میآورد.
{ اضافه کنم که ،
گاهی کودک باش، جدی بودن
را فراموش کن! کودک بودن
کوچک بودن نیست،
لذت بردن است. }
@ktabdansh📚📚
...📚
مفهوم ساده روانکاوی.pdf
1.5 MB
📚 مفهوم ساده روانکاوی
👤 زیگموند_فروید
علاقهمندان روانشناسی
آیا افرادی غیر از پزشکان
میتوانند به روانکاوی دست
بزنند؟ تئودور ریک " از
اولین شاگردان فروید بود.
در این کتاب مقالههایی
از پزشکان و رواندرمان گران
در بحث اختلال بیماریهای
روانی ارائه شده است
* بیماریهای عصبی نتیجهٔ
زد و خورد بین خود و نهاد است
اما در حقیقت کشمکش اصلی
بین دنیای خارج و نهاد است.
و خود باید میانجی بین این
دو شود. فروید
* افسردگی از جنس غم نیست،
خشم است، خشمی علیه خود ؛
خشمی که به درون چرخیده و
حمله میکند. #زیگموند_فروید
www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
👤 زیگموند_فروید
علاقهمندان روانشناسی
آیا افرادی غیر از پزشکان
میتوانند به روانکاوی دست
بزنند؟ تئودور ریک " از
اولین شاگردان فروید بود.
در این کتاب مقالههایی
از پزشکان و رواندرمان گران
در بحث اختلال بیماریهای
روانی ارائه شده است
* بیماریهای عصبی نتیجهٔ
زد و خورد بین خود و نهاد است
اما در حقیقت کشمکش اصلی
بین دنیای خارج و نهاد است.
و خود باید میانجی بین این
دو شود. فروید
* افسردگی از جنس غم نیست،
خشم است، خشمی علیه خود ؛
خشمی که به درون چرخیده و
حمله میکند. #زیگموند_فروید
www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
🔥2
تنها لازمۀ پیروزیِ شیطان این است که
انسانهای خوب هیچکاری نکنند..
- ادموند برک
انسانهای خوب هیچکاری نکنند..
- ادموند برک
👍5
کتاب دانش
📖 مطالعه قسمت هفتم انسان چیزی است که باید بر او غلبه شود. شما قاضیان و قربانی کنندگان، آیا شما واقعا میخواهید بکشید تا یک جانور سرش را به تأیید خم کند؟ - جنایتکار سرش را خم میکند، تحقیر بزرگ با زبان نگاه صحبت میکند. نفس چیزی است که باید برآن غلبه…
📖 مطالعه قسمت هشتم
کسانی هستند که خوش دارند چهرهای
بهخود بگیرند و برآنند که فضیلت
نوعی چهره گرفتن است
زانوهاشان همیشه در پیشگاهِ فضیلت
بر زمین است و دستاشان در ستایش
آن بر آسمان،
اما دلشان از آن بی خبر.
دربارهٔ درخت بر بالای کوه
روزی زرتشت مردی را دید که به
درختی تکیه داده و به دره نگاه میکند.
چنین گفت زرتشت؛
من نمیتوانم با دستانم درخت را
بلرزانم اما باد نامرئی او را خم میکند.
ما بدتر از همه با دستان نامرئی ،
آشفته میشویم، خم میشویم.
هرچه بهسمت نور بروی، ریشههایت
قویتر میشود. روح اختراع میشود
کشف نمیشود.
مرد حیرت کرد، فریاد زد:
از کجا میدانی؟
ای زرتشت من درحال تغییرم، امروزم
با دیروزم تناقض دارد، در بالا که
هستم تنهایم. چنین گفت زرتشت؛
این درخت، تنها رشد کرده و از
انسانها و جانوران بلندتر شده.
مرد فریاد زد: آری راست میگویی.
تو صاعقه هستی، سپس گریست.
چنین گفت زرتشت؛
تو هنوز ازاد نیستی، غرایز شرور تو
تشنه آزادی است اما سگان در سرداب
صدایت میکنند، باهوش اما فاسد.
باید خودت را تصفیه کنی، عشق و
امیدت را دور نینداز. شرافت تو را
همه میبینند، یک فرد شریف، بر
سر راه خوبی هم ايستاده است.
میخواهند تو را از سر راه بردارند.
یک فرد شریف چيزهای کهنه را
میخواهد آنها گفتهاند روح هم یک هوس است.
آنها روزگاری فکر قهرمان شدن در سر
داشتند؛ حالا بیبندوبار شدند.
قهرمان برای آنها فقط اندوه و هراس
است. من از تو درخواست میکنم؛
قهرمانی را که در روحت داری
دور نینداز،
بالاترین امیدت را مقدس بشمار.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ واعظان مرگ
زمین پر از زوائد است.
باشد که آنها با زندگی ابدی ،
فریب داده شده و از این زندگی دور
شوند. افراد وحشتناکی که شکارچی
را درون خودشان همهجا میبرند و
هنوز به انسان هم تبدیل نشدهاند.
( کشیشان و .... )
ترک کردن زندگی را موعظه کنند و
خودشان هم از جهان بروند.
ترجیح میدهند مرده باشند و ما باید
به ارادهٔ آنها احترام بگذاریم.
میگویند؛ زندگی تکذیب شده است.
اما خودشان و نگاهشان تکذیب شده.
در شنل ضخیم اندوه و طمع منتظر
میمانند.
خرد آنها میگوید، ' احمق است
کسیکه به زندگی ادامه میدهد
ولی ما چنین احمقهایی هستیم !
و این دقیقا احمقانهترین چیز
دربارهٔ زندگی است.
دیگران میگویند، ' زندگی فقط
رنج است، دروغ هم نمیگویند؛
پس راهی پیدا کنید تا این رنج
پایان بگیرد.
رابطهٔ جنسی گناه است، فرزندآوری
طاقتفرساست، به دلسوزی نیاز است،
آنها میخواهند از زندگی آزاد شوند،
چه اهمیتی دارد که دیگران را با
زنجیرها و هدیههای خود اسیر کنند؟
( وعدهٔ دنیای بهتر پس از مرگ ؟ )
شما که زندگی آشفته دارید؛ برای
موعظه مرگ آمادهاید؟
اگر به زندگی ایمان داشتید، کمتر
خودتان را به درون لحظهٔ اکنون
میانداختید.
صدای موعظه مرگ همهجا هست.
زمین پر از افرادی است که ترک
زندگی باید برای آنها موعظه شود.
چنین گفت زرتشت.
▪︎ شارل دو مونتسکیو میگوید؛
کتابی که میخوانی، نبايد
بهجای تو بیندیشد، باید تو را
به اندیشیدن وا دارد.
● ادامه دارد
...📚
کسانی هستند که خوش دارند چهرهای
بهخود بگیرند و برآنند که فضیلت
نوعی چهره گرفتن است
زانوهاشان همیشه در پیشگاهِ فضیلت
بر زمین است و دستاشان در ستایش
آن بر آسمان،
اما دلشان از آن بی خبر.
دربارهٔ درخت بر بالای کوه
روزی زرتشت مردی را دید که به
درختی تکیه داده و به دره نگاه میکند.
چنین گفت زرتشت؛
من نمیتوانم با دستانم درخت را
بلرزانم اما باد نامرئی او را خم میکند.
ما بدتر از همه با دستان نامرئی ،
آشفته میشویم، خم میشویم.
هرچه بهسمت نور بروی، ریشههایت
قویتر میشود. روح اختراع میشود
کشف نمیشود.
مرد حیرت کرد، فریاد زد:
از کجا میدانی؟
ای زرتشت من درحال تغییرم، امروزم
با دیروزم تناقض دارد، در بالا که
هستم تنهایم. چنین گفت زرتشت؛
این درخت، تنها رشد کرده و از
انسانها و جانوران بلندتر شده.
مرد فریاد زد: آری راست میگویی.
تو صاعقه هستی، سپس گریست.
چنین گفت زرتشت؛
تو هنوز ازاد نیستی، غرایز شرور تو
تشنه آزادی است اما سگان در سرداب
صدایت میکنند، باهوش اما فاسد.
باید خودت را تصفیه کنی، عشق و
امیدت را دور نینداز. شرافت تو را
همه میبینند، یک فرد شریف، بر
سر راه خوبی هم ايستاده است.
میخواهند تو را از سر راه بردارند.
یک فرد شریف چيزهای کهنه را
میخواهد آنها گفتهاند روح هم یک هوس است.
آنها روزگاری فکر قهرمان شدن در سر
داشتند؛ حالا بیبندوبار شدند.
قهرمان برای آنها فقط اندوه و هراس
است. من از تو درخواست میکنم؛
قهرمانی را که در روحت داری
دور نینداز،
بالاترین امیدت را مقدس بشمار.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ واعظان مرگ
زمین پر از زوائد است.
باشد که آنها با زندگی ابدی ،
فریب داده شده و از این زندگی دور
شوند. افراد وحشتناکی که شکارچی
را درون خودشان همهجا میبرند و
هنوز به انسان هم تبدیل نشدهاند.
( کشیشان و .... )
ترک کردن زندگی را موعظه کنند و
خودشان هم از جهان بروند.
ترجیح میدهند مرده باشند و ما باید
به ارادهٔ آنها احترام بگذاریم.
میگویند؛ زندگی تکذیب شده است.
اما خودشان و نگاهشان تکذیب شده.
در شنل ضخیم اندوه و طمع منتظر
میمانند.
خرد آنها میگوید، ' احمق است
کسیکه به زندگی ادامه میدهد
ولی ما چنین احمقهایی هستیم !
و این دقیقا احمقانهترین چیز
دربارهٔ زندگی است.
دیگران میگویند، ' زندگی فقط
رنج است، دروغ هم نمیگویند؛
پس راهی پیدا کنید تا این رنج
پایان بگیرد.
رابطهٔ جنسی گناه است، فرزندآوری
طاقتفرساست، به دلسوزی نیاز است،
آنها میخواهند از زندگی آزاد شوند،
چه اهمیتی دارد که دیگران را با
زنجیرها و هدیههای خود اسیر کنند؟
( وعدهٔ دنیای بهتر پس از مرگ ؟ )
شما که زندگی آشفته دارید؛ برای
موعظه مرگ آمادهاید؟
اگر به زندگی ایمان داشتید، کمتر
خودتان را به درون لحظهٔ اکنون
میانداختید.
صدای موعظه مرگ همهجا هست.
زمین پر از افرادی است که ترک
زندگی باید برای آنها موعظه شود.
چنین گفت زرتشت.
▪︎ شارل دو مونتسکیو میگوید؛
کتابی که میخوانی، نبايد
بهجای تو بیندیشد، باید تو را
به اندیشیدن وا دارد.
📚 چنین گفت زرتشت -نیچه
● ادامه دارد
...📚
👌4❤2
#طنز تصویری
بین #دکارت ؛ فیلسوف
ریاًضیدان و دانشمند فرانسوی
و #اسپینوزا ؛ خردگرای عصر
روشنگری با اصالت یهودی پرتغالی
{ نخستین گام برای رسیدن به
حقیقت، شک کردن به هرآن
چیزی است که به ما
آموختهاند. #رنه_دکارت }
{ آکادمیهایی که به خرج دولت
تأسیس میکردند برای تربیت
استعدادهای مردم نیست، بلکه
برای جلوگیری از آن است؛
اما در کشورهای آزاد، علم و هنر
تا آخرین درجه پیشرفت
خواهد کرد. #باروخ_اسپینوزا}
...📚
بین #دکارت ؛ فیلسوف
ریاًضیدان و دانشمند فرانسوی
و #اسپینوزا ؛ خردگرای عصر
روشنگری با اصالت یهودی پرتغالی
{ نخستین گام برای رسیدن به
حقیقت، شک کردن به هرآن
چیزی است که به ما
آموختهاند. #رنه_دکارت }
{ آکادمیهایی که به خرج دولت
تأسیس میکردند برای تربیت
استعدادهای مردم نیست، بلکه
برای جلوگیری از آن است؛
اما در کشورهای آزاد، علم و هنر
تا آخرین درجه پیشرفت
خواهد کرد. #باروخ_اسپینوزا}
...📚
❤4
Audio
به من دروغ بگو، اما دروغ خودت را بگو و آن وقت من تو را خواهم بوسید.
دروغ را به سبک خود گفتن، بهتر از حقیقتی است به تقلید دیگری! در مورد اول تو انسانی و در مورد دوم، تو فقط مانند طوطی هستی!
حقیقت از بین نخواهد رفت،
اما پدر زندگی را ممکن است در آورد
ماندهام که مردم از چه چیزی بیشتر وحشت دارند. من که میگویم مردم بیشتر از هر چیز از این وحشت دارند که قدم تازهای بردارند یا حرف تازهای بزنند.📚جنایت و مکافات
فئودور_داستایفسکی
پایان.
❤3
سهتا عُمرِ دیگر ... میخواهم
تا برایت بگویم
غَمهایم را
غمهایی که شاید
قرنها
در پیکرت رخنه کند ..
••☆📚🌒
تا برایت بگویم
غَمهایم را
غمهایی که شاید
قرنها
در پیکرت رخنه کند ..
••☆📚🌒
🔥6❤1👏1
کتاب دانش
📖 مطالعه ص ۱۰۱ به دکتر لبخند میزنم. دلم میخواهد لبخندم، همهٔ چیزهایی را که میخواهد از خودش پنهان کند، آشکار سازد. باران بند آمده است؛ آنی ' اگر بود، در دلهایمان جزرومدهای کوچک تاریکی پدیدار میکرد. - در زیر آسمانی از پاافتاده، آرام و تهی و بیهدف…
📖 مطالعه ص ۱۰۹
وقتی از باغ ملی عبور میکردم،
مردی که شنل آبی به تن داشت را
دوباره دیدم.
صورتش هنوز هم سفید و مخوف بود
و گوشهای سرخش از دوطرف
صورتش بیرون زده بودند.
وارد کافه شدم ننشستم، با تمام حواس
منتظر کوچکترین صدا بودم. نفسم
را حبس کردم. پردههای طبقهٔ دوم
پایین بودند. برگشتم،
وحشتی واقعی وجودم را فراگرفت.
نمیدانستم کجا میروم. خانهها با
چشمانداز محزونشان ، گریز مرا
تماشا میکردند.
با دلهره تکرار میکردم کجا باید بروم؟
چه اتفاقی داشت پشت سرم میافتاد؟
شاید قرار بود پشت سرم شروع شود.
چشمهایم بهسرعت از روی اشیا از
یکی به دیگری میپریدند.
چندین بار به موانعی برخوردم.
- شاید اندکی از جهان دیروز را
در خود نگهداشته بودند.
- فراموش شده و دورافتاده.
- دلم میخواهد بروم جایی که
واقعأ جای خودم باشم. آنجا که بامن
جور در بیاید، ولی هیچجا جای من
نیست.
- من زیادیام.
درها، بخصوص در خانه مرا به وحشت
میاندازند. به اسکله رسیدم.
میتوانم لحظهای بیاسایم.
تمام حرکات امواج و جریانهای
گردابی را تماشا کردم.
برگشتم و - به گریزم ادامه دادم.
دو مرد که با هرصدایی به عقب
میچرخیدند. آنها هم مثل من
وحشتزده بودند؟ نگاههایشان تبدیل
به خصم شد. در چنین روزی نباید با
هرکسی حرف زد.
در خیابان بولیبت " از نفس افتادم.
مرد شنل پوش ، دوقدم بهجلو رفت.
چشمهایش در حدقه میچرخید.
مجذوب دخترکی شده بودم. نفسم
را نگهداشتم، وقتی مرد شنلش را
باز کند، دخترک چه حالی دارد.
بایک جست در کنار مرد بودم، مؤدبانه
گفتم؛ سایهٔ سنگین تهدید بزرگی
روی شهر افتاده و رفتم به سالن
مطالعه.
- گاهی موفق میشدم، خیلی کوتاه،
در توهمهایی کوتاه و بعد دوباره به
آغوش این روز تهديد کننده
بازمیگشتم.
اعلام کردند: چیزی به بستن کتابخانه
نمانده. کتابخانه ساعت هفت میبندد.
- یکبار دیگر قرار بود به شهر تبعید
شوم. کجا باید میرفتم؟
چهکار باید میکردم؟
ادامه دارد
وقتی از باغ ملی عبور میکردم،
مردی که شنل آبی به تن داشت را
دوباره دیدم.
صورتش هنوز هم سفید و مخوف بود
و گوشهای سرخش از دوطرف
صورتش بیرون زده بودند.
وارد کافه شدم ننشستم، با تمام حواس
منتظر کوچکترین صدا بودم. نفسم
را حبس کردم. پردههای طبقهٔ دوم
پایین بودند. برگشتم،
وحشتی واقعی وجودم را فراگرفت.
نمیدانستم کجا میروم. خانهها با
چشمانداز محزونشان ، گریز مرا
تماشا میکردند.
با دلهره تکرار میکردم کجا باید بروم؟
چه اتفاقی داشت پشت سرم میافتاد؟
شاید قرار بود پشت سرم شروع شود.
چشمهایم بهسرعت از روی اشیا از
یکی به دیگری میپریدند.
چندین بار به موانعی برخوردم.
- شاید اندکی از جهان دیروز را
در خود نگهداشته بودند.
- فراموش شده و دورافتاده.
- دلم میخواهد بروم جایی که
واقعأ جای خودم باشم. آنجا که بامن
جور در بیاید، ولی هیچجا جای من
نیست.
- من زیادیام.
درها، بخصوص در خانه مرا به وحشت
میاندازند. به اسکله رسیدم.
میتوانم لحظهای بیاسایم.
تمام حرکات امواج و جریانهای
گردابی را تماشا کردم.
برگشتم و - به گریزم ادامه دادم.
دو مرد که با هرصدایی به عقب
میچرخیدند. آنها هم مثل من
وحشتزده بودند؟ نگاههایشان تبدیل
به خصم شد. در چنین روزی نباید با
هرکسی حرف زد.
در خیابان بولیبت " از نفس افتادم.
مرد شنل پوش ، دوقدم بهجلو رفت.
چشمهایش در حدقه میچرخید.
مجذوب دخترکی شده بودم. نفسم
را نگهداشتم، وقتی مرد شنلش را
باز کند، دخترک چه حالی دارد.
بایک جست در کنار مرد بودم، مؤدبانه
گفتم؛ سایهٔ سنگین تهدید بزرگی
روی شهر افتاده و رفتم به سالن
مطالعه.
- گاهی موفق میشدم، خیلی کوتاه،
در توهمهایی کوتاه و بعد دوباره به
آغوش این روز تهديد کننده
بازمیگشتم.
اعلام کردند: چیزی به بستن کتابخانه
نمانده. کتابخانه ساعت هفت میبندد.
- یکبار دیگر قرار بود به شهر تبعید
شوم. کجا باید میرفتم؟
چهکار باید میکردم؟
📚 تهوع -ژان_پل_سارتر
ادامه دارد
❤6
...📚
حداقل میشد احوالم خوب باشد.
چرا خوب نیست؟
نه بیحوصلهام و نه ترسيدهام.
دردی ندارم.
چیزی آزارم نمیدهد.
انگار در یک آن آدم دیگری میشوم.
بعد دوباره؛
درد و ناراحتی برمیگردد.
بله، خودم هستم.
میبینید؛ همهٔ زندگیام همین بوده!..
هیچوقت هم خوشحال نبودهام!
هیچوقت خوشحال نبودهام..
در آن احوالی نبودهام که مردم
اسمش را میگذارند خوشحالی.
چون اشتیاق بیحد و حصرم به
غیرمعمولی بودن ، این اشتیاق
همهجا مثل خوره بهجانم میافتاد
و همهچیز را خراب میکرد،
تاجایی که روحم در عذاب بود..
فکرش را بکنید چه وضعیتی
میشود، وقتی خودت را مثل
یک کتاب باز میکنی و همهجا
غلطهای چاپی میبینی،
غلط پشت غلط،
تمام این صفحات پر از اشتباهاتاند.
#توماس_برنهات
کتابِ؛ یخبندان
ترجمهٔ: زینب آرمند
...📚
حداقل میشد احوالم خوب باشد.
چرا خوب نیست؟
نه بیحوصلهام و نه ترسيدهام.
دردی ندارم.
چیزی آزارم نمیدهد.
انگار در یک آن آدم دیگری میشوم.
بعد دوباره؛
درد و ناراحتی برمیگردد.
بله، خودم هستم.
میبینید؛ همهٔ زندگیام همین بوده!..
هیچوقت هم خوشحال نبودهام!
هیچوقت خوشحال نبودهام..
در آن احوالی نبودهام که مردم
اسمش را میگذارند خوشحالی.
چون اشتیاق بیحد و حصرم به
غیرمعمولی بودن ، این اشتیاق
همهجا مثل خوره بهجانم میافتاد
و همهچیز را خراب میکرد،
تاجایی که روحم در عذاب بود..
فکرش را بکنید چه وضعیتی
میشود، وقتی خودت را مثل
یک کتاب باز میکنی و همهجا
غلطهای چاپی میبینی،
غلط پشت غلط،
تمام این صفحات پر از اشتباهاتاند.
#توماس_برنهات
کتابِ؛ یخبندان
ترجمهٔ: زینب آرمند
...📚
❤8
گاهی هیچچیزی برای از دستدادن
ندارم!
لم میدهم
و به بدبختیهایم لبخند میزنم ...
مردم فکر میکنند هیچ مشکلی ندارم،
اما زندگی بدون مشکل
فقط خواب است..
آدم نمیتواند همیشه بخوابد.
- چارلی چاپلین
...📚
ندارم!
لم میدهم
و به بدبختیهایم لبخند میزنم ...
مردم فکر میکنند هیچ مشکلی ندارم،
اما زندگی بدون مشکل
فقط خواب است..
آدم نمیتواند همیشه بخوابد.
- چارلی چاپلین
...📚
❤11👏2
■ این بنبست
تنها زمانی تثبیت مىشود که
از پیداکردنِ راهِ خروج
دست بکِشیم . - موریس بلانشو
...📚
تنها زمانی تثبیت مىشود که
از پیداکردنِ راهِ خروج
دست بکِشیم . - موریس بلانشو
...📚
❤6👏3
کتاب دانش
..... داستانهای کوتاه 📝دوره گرد 6 نوشتهٔ کریستین بوبن اگر کودک گمگشته به خانه بازگردد، تمنای مأمن بخشایشی ندارد. اگر به خانه بیاید، ولولهٔ نوری را به همراه میآورد که در سوزش مرگ با دست خالی تسخیر کرده است. اگر بهسوی کسانی بازگردد که…
📝 دوره گرد 7
" کتاب دورهگرد که در سال ۱۹۸۲
که به شکل کتابی جداگانه به
چاپ رسید شعر منشوریست .
درونمایه اصلی
آن، ستایش از خواننده و خوانش
است و نیز آن جهان رؤیایی و
خیالانگیزی که انسان را مسحور و
مفتون خود میکند. "
آنها برای ستایش نخستین سپیدهدم
خطوط برجستهٔ دستشان،
دستی را که مینویسد ، به او
میسپارند تا دست ، فرمانبر سپیدهدم
باشد. همانگونه که برگ فرمانبر بادی
است که مسحورش میکند .
ای کاش که سپیدی برگهای کتاب ،
سپیدی سفرهای باشد که روزی
پذیرای تو خواهد شد .
خوانش، پیوند پرشور دوستی با
ناشناسی از راه رسیده است.
جیرجیرکی زیر سبزه، رنجرهای در
مرکبدان. نجوا، زمزمه، سکوت.
هدیه انسانی تنها به انسانی تنها.
دو رهگذر در سایهٔ درختان بلند بلوط
یکی با کتابی گشوده به ديگری گوش
میسپارد. باهم چه میگویند؟
بیشک نه آنچه نظمی نو در عالم
میاندازد و چرخش ستارگان را
تجدید میکند. بلکه این یگانه یقین
را که مونتنی" ( فیلسوف فرانسوی )
خوابگرد بیخیال، با تماشای خاک رس
درآمیخته با اندکی آسمان، زیر لب
زمزمه میکرد :
زندگی لطیف و شکننده است و
پریشان کردنش آسان.
سالهای سپیدی که خواندن
نمیدانستی و به زحمت گام
برمیداشتی، پرتو آن سالها، از
خلال آن پرتو پرنقش و نگار سکوت
بهسویت میآید. به گرفتاریت
رسیدگی میکند و کودک تنبیه شده
در گوشهای از آسمان را فرامیخواند؛
آنچه را که تو با زیر و رو کردن
خاکستر کتابها، با کمک ساقه باریک
فندق، به عبث جستجو میکنی،
آن کودک مردم گریز را از ازل يافته
بود.
در میان دندانهای شیریاش، گل
نسترن میدرخشید.
در اتاق چه بسیار کتابها، در کتابها،
چه بسیار اتاقها، برگهای کتاب را
ورق میزنی. از اتاقی به اتاق دیگر
میروی و هدف، تملک و یا حفظ و
پاسداری نیست. هدف تهیدستی
است. پیاپی تهیدستی. تا آن زمان که
انواری را در وجودت بازشناسی که
نیروهایت نمیتوانست بیابد و تنها
ناتوانی تو ، یارای پدید آوردنشان را
داشت. هرآنچه را که داری- و
بسیار بیش از نیاز توست. - باید
روزی به جوهرهٔ زندگی، این گدای
همیشگی، به زندگی که برگهای
سرنوشت را بیرون میکشد،
بازپس دهی. او همهٔ ساعات عمرت
را، بسان بادبزنی سادهدلانه رنگآمیزی
شده در برابرت میگشاید و در
عوض، آخرین کلامت را خواستار
میشود.
ای فرشتههای مقرب نیها، ای بالهای
رنگباخته زیرفون، ای ابرهای خسته
و رنجور، سایههای شما را بر کتابی
که در میان علفهای فراموششده
بود، بهخوبی بهیاد دارم:
طولانی در کنار آب، و هرلحظه
بسان زن عاشقی میگذشت که،
جاودان و خندان و رنگ زرین
ستارهای را پیشبندش فرو میریخت .
صداهای قلمتان را میشنوم .
سکوت صدایتان را .
این لطافت اطمینانبخش را که ؛
چرا بخوانیم؟
اینک که همهچیز اینجاست .
👤 #کریستین_بوبن
متولد ۱۹۵۱ فرانسه
چه زیبا میگوید؛
من خدا را در قمقمهٔ آب یافتهام،
در عطر یک گل .
در خلوص برخی کتابها و
حتی نزد بیدینان .
اما تقریبا هیچگاه وی را نزد آنانی که
کارشان سخنگفتن از اوست
نیافتهام..
ترجمهٔ؛ خانم مهوش قویمی
● پایان
...📚✨...🖊
" کتاب دورهگرد که در سال ۱۹۸۲
که به شکل کتابی جداگانه به
چاپ رسید شعر منشوریست .
درونمایه اصلی
آن، ستایش از خواننده و خوانش
است و نیز آن جهان رؤیایی و
خیالانگیزی که انسان را مسحور و
مفتون خود میکند. "
آنها برای ستایش نخستین سپیدهدم
خطوط برجستهٔ دستشان،
دستی را که مینویسد ، به او
میسپارند تا دست ، فرمانبر سپیدهدم
باشد. همانگونه که برگ فرمانبر بادی
است که مسحورش میکند .
ای کاش که سپیدی برگهای کتاب ،
سپیدی سفرهای باشد که روزی
پذیرای تو خواهد شد .
خوانش، پیوند پرشور دوستی با
ناشناسی از راه رسیده است.
جیرجیرکی زیر سبزه، رنجرهای در
مرکبدان. نجوا، زمزمه، سکوت.
هدیه انسانی تنها به انسانی تنها.
دو رهگذر در سایهٔ درختان بلند بلوط
یکی با کتابی گشوده به ديگری گوش
میسپارد. باهم چه میگویند؟
بیشک نه آنچه نظمی نو در عالم
میاندازد و چرخش ستارگان را
تجدید میکند. بلکه این یگانه یقین
را که مونتنی" ( فیلسوف فرانسوی )
خوابگرد بیخیال، با تماشای خاک رس
درآمیخته با اندکی آسمان، زیر لب
زمزمه میکرد :
زندگی لطیف و شکننده است و
پریشان کردنش آسان.
سالهای سپیدی که خواندن
نمیدانستی و به زحمت گام
برمیداشتی، پرتو آن سالها، از
خلال آن پرتو پرنقش و نگار سکوت
بهسویت میآید. به گرفتاریت
رسیدگی میکند و کودک تنبیه شده
در گوشهای از آسمان را فرامیخواند؛
آنچه را که تو با زیر و رو کردن
خاکستر کتابها، با کمک ساقه باریک
فندق، به عبث جستجو میکنی،
آن کودک مردم گریز را از ازل يافته
بود.
در میان دندانهای شیریاش، گل
نسترن میدرخشید.
در اتاق چه بسیار کتابها، در کتابها،
چه بسیار اتاقها، برگهای کتاب را
ورق میزنی. از اتاقی به اتاق دیگر
میروی و هدف، تملک و یا حفظ و
پاسداری نیست. هدف تهیدستی
است. پیاپی تهیدستی. تا آن زمان که
انواری را در وجودت بازشناسی که
نیروهایت نمیتوانست بیابد و تنها
ناتوانی تو ، یارای پدید آوردنشان را
داشت. هرآنچه را که داری- و
بسیار بیش از نیاز توست. - باید
روزی به جوهرهٔ زندگی، این گدای
همیشگی، به زندگی که برگهای
سرنوشت را بیرون میکشد،
بازپس دهی. او همهٔ ساعات عمرت
را، بسان بادبزنی سادهدلانه رنگآمیزی
شده در برابرت میگشاید و در
عوض، آخرین کلامت را خواستار
میشود.
ای فرشتههای مقرب نیها، ای بالهای
رنگباخته زیرفون، ای ابرهای خسته
و رنجور، سایههای شما را بر کتابی
که در میان علفهای فراموششده
بود، بهخوبی بهیاد دارم:
طولانی در کنار آب، و هرلحظه
بسان زن عاشقی میگذشت که،
جاودان و خندان و رنگ زرین
ستارهای را پیشبندش فرو میریخت .
صداهای قلمتان را میشنوم .
سکوت صدایتان را .
این لطافت اطمینانبخش را که ؛
چرا بخوانیم؟
اینک که همهچیز اینجاست .
👤 #کریستین_بوبن
متولد ۱۹۵۱ فرانسه
چه زیبا میگوید؛
من خدا را در قمقمهٔ آب یافتهام،
در عطر یک گل .
در خلوص برخی کتابها و
حتی نزد بیدینان .
اما تقریبا هیچگاه وی را نزد آنانی که
کارشان سخنگفتن از اوست
نیافتهام..
ترجمهٔ؛ خانم مهوش قویمی
● پایان
...📚✨...🖊
❤7
کتاب دانش
📖 مطالعه قسمت هشتم کسانی هستند که خوش دارند چهرهای بهخود بگیرند و برآنند که فضیلت نوعی چهره گرفتن است زانوهاشان همیشه در پیشگاهِ فضیلت بر زمین است و دستاشان در ستایش آن بر آسمان، اما دلشان از آن بی خبر. دربارهٔ درخت بر بالای کوه روزی زرتشت…
📖 مطالعه قسمت نهم
دربارهٔ جنگ و جنگجویان
اکنون حقیقت را به شما میگویم؛
- برادران من که در جنگ هستید!
من به شما عاشقم، بزرگترین دشمن
شما نیز هستم. از تنفر و حسادت
در قلب شما آگاهم.
شما آنقدر بزرگو نیستید که از آنها
شرمنده نباشید.
اگر نمیتوانید قدیس دانشمند باشید
پس دستکم جنگجو باشید
جنگجویان همنشینان و جلوداران
قداست هستند.
سربازان زیادند اما جنگجو نه!
پیوسته در جستجوی دشمن خودتان
باشید. - برای افکارتان بجنگید.
- افکار که شکستخورد، از شادی
فریاد بکشید. - کشمکش، صلح و
پیروزی. - با تیر و کمان ساکت باشید،
سخنهای پوچ نزاع دارد! نیت جنگ
را تقديس کنید. - شجاعت شما از
تلفات جلوگیری خواهد کرد.
شما میپرسید چهچیزی خوب است؟
بگذارید دخترکان بگویند؛
خوب بودن زیبا است. ■
شما از سیلاب خودتان شرمگین هستید
دیگران از تهنشینی خودشان.
لباس تعالی' ظاهر زشت را میپوشاند.
روحتان رشد میکند، من شما را
میشناسم.
دشمن خود را تحقیر نکنید. متنفر
باشید اما موفقیت دشمن شما
موفقیت شما نیز هست.
شورش، شرافت بردگان است. "
فرمانروایی شما نوعی اطاعت است. "
آنچه عزیز میدارید باید ابتدا به شما
فرمان داده شود.
آنچه اهمیت دارد بیشتر زیستن است.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ بت جدید
جاییکه مردم و گلهها هستند ؛
حکومتها هستند. حکومت چیست؟
پس گوش کنید؛
حکومت نام سردترین هیولاهای
خونسرد است. حتی دروغ را هم با
سردی میگوید. این دروغ از دهانش
بیرون میخزد؛
من ، حکومت ، همان مردم هستم . '
این یک دروغ است. آنها که ملت را
ایجاد کردند، خلاق بودند، یک ایمان
و یک عشق به گردن ملتها اویختند.
برای بسیاری از مردم دام میگذارند.
حکومتها نابودگر هستند.
یک شمشیر و صد ادزو به گردن مردم
میاندازند.
زبان مردم، رسوم مردم، نیک و بد از
خود حقوق مردم است.
اما حکومت هر نیک و بد را دروغ
میگوید؛ همهچیز را دزدیده است.
واعظان مرگ دروغ میگویند. حکومت
برای زوائد اخترا شده.
مردم را فریب میدهند. هیچچیز
بزرگتر از من روی زمین نیست!
من انگشت امر الهی هستم...
بله، شما درهمشکنندههای خدای قدیمی
را شناسایی میکنند.
شما خسته شدید؟ خستگی شما کار
یک بت جدید را انجام میدهد.
▪︎ توضیحات خوانش این کتاب؛
معانی ژرف، عمیق، متعدد و حتی متعارض
به خوانندهٔ خود میدهد.
نیچه بهدنبال رهایی انسان از قیدوبند
بندگی و بردگی سنتها، اخلاقیات
ضعیفپرور، سیستم آموزشی ریاکار
و پخمهجذبکن و نابغهدفعکن است.
نیچه در جملهٔ مشهور خود:
خدا مرده است" بیان میکند که جهان
مدرن به ارزشهای دینی و سنتی
باور ندارد. این وضعیت، انسان را در
برابر یک خلا ارزشی قرار میدهد.
او از انسان میخواهد که بهجای
وابستگی به ارزشهای آماده و مطلق
خود خالق معنا و ارزشهای جدید
باشد.
در بخش بعدی توضیحات ادامه داره..
● ادامه دارد
فرد والا از فهمیده شدن توسط دیگران
در هراس است نه از بد فهمیده شدن.
چون میداند که کسانیکه او را
بفهمند به سرنوشت او یعنی رنجکشیدن
در دنیا دچار خواهند شد..
...📚
دربارهٔ جنگ و جنگجویان
اکنون حقیقت را به شما میگویم؛
- برادران من که در جنگ هستید!
من به شما عاشقم، بزرگترین دشمن
شما نیز هستم. از تنفر و حسادت
در قلب شما آگاهم.
شما آنقدر بزرگو نیستید که از آنها
شرمنده نباشید.
اگر نمیتوانید قدیس دانشمند باشید
پس دستکم جنگجو باشید
جنگجویان همنشینان و جلوداران
قداست هستند.
سربازان زیادند اما جنگجو نه!
پیوسته در جستجوی دشمن خودتان
باشید. - برای افکارتان بجنگید.
- افکار که شکستخورد، از شادی
فریاد بکشید. - کشمکش، صلح و
پیروزی. - با تیر و کمان ساکت باشید،
سخنهای پوچ نزاع دارد! نیت جنگ
را تقديس کنید. - شجاعت شما از
تلفات جلوگیری خواهد کرد.
شما میپرسید چهچیزی خوب است؟
بگذارید دخترکان بگویند؛
خوب بودن زیبا است. ■
شما از سیلاب خودتان شرمگین هستید
دیگران از تهنشینی خودشان.
لباس تعالی' ظاهر زشت را میپوشاند.
روحتان رشد میکند، من شما را
میشناسم.
دشمن خود را تحقیر نکنید. متنفر
باشید اما موفقیت دشمن شما
موفقیت شما نیز هست.
شورش، شرافت بردگان است. "
فرمانروایی شما نوعی اطاعت است. "
آنچه عزیز میدارید باید ابتدا به شما
فرمان داده شود.
آنچه اهمیت دارد بیشتر زیستن است.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ بت جدید
جاییکه مردم و گلهها هستند ؛
حکومتها هستند. حکومت چیست؟
پس گوش کنید؛
حکومت نام سردترین هیولاهای
خونسرد است. حتی دروغ را هم با
سردی میگوید. این دروغ از دهانش
بیرون میخزد؛
من ، حکومت ، همان مردم هستم . '
این یک دروغ است. آنها که ملت را
ایجاد کردند، خلاق بودند، یک ایمان
و یک عشق به گردن ملتها اویختند.
برای بسیاری از مردم دام میگذارند.
حکومتها نابودگر هستند.
یک شمشیر و صد ادزو به گردن مردم
میاندازند.
زبان مردم، رسوم مردم، نیک و بد از
خود حقوق مردم است.
اما حکومت هر نیک و بد را دروغ
میگوید؛ همهچیز را دزدیده است.
واعظان مرگ دروغ میگویند. حکومت
برای زوائد اخترا شده.
مردم را فریب میدهند. هیچچیز
بزرگتر از من روی زمین نیست!
من انگشت امر الهی هستم...
بله، شما درهمشکنندههای خدای قدیمی
را شناسایی میکنند.
شما خسته شدید؟ خستگی شما کار
یک بت جدید را انجام میدهد.
▪︎ توضیحات خوانش این کتاب؛
معانی ژرف، عمیق، متعدد و حتی متعارض
به خوانندهٔ خود میدهد.
نیچه بهدنبال رهایی انسان از قیدوبند
بندگی و بردگی سنتها، اخلاقیات
ضعیفپرور، سیستم آموزشی ریاکار
و پخمهجذبکن و نابغهدفعکن است.
نیچه در جملهٔ مشهور خود:
خدا مرده است" بیان میکند که جهان
مدرن به ارزشهای دینی و سنتی
باور ندارد. این وضعیت، انسان را در
برابر یک خلا ارزشی قرار میدهد.
او از انسان میخواهد که بهجای
وابستگی به ارزشهای آماده و مطلق
خود خالق معنا و ارزشهای جدید
باشد.
در بخش بعدی توضیحات ادامه داره..
📚 چنین گفت زرتشت -نیچه
● ادامه دارد
فرد والا از فهمیده شدن توسط دیگران
در هراس است نه از بد فهمیده شدن.
چون میداند که کسانیکه او را
بفهمند به سرنوشت او یعنی رنجکشیدن
در دنیا دچار خواهند شد..
...📚
👍6❤3
.
دیدگاه فاشیسم ؛
به کودکان چیزی را بیاموزید که
در خدمت منافع ملی ما باشد،
حقیقت هیچ اهمیتی ندارد ...
- یووال نوح هراری
📕 ۲۱ درس برای قرن ۲۱
...📚
دیدگاه فاشیسم ؛
به کودکان چیزی را بیاموزید که
در خدمت منافع ملی ما باشد،
حقیقت هیچ اهمیتی ندارد ...
- یووال نوح هراری
📕 ۲۱ درس برای قرن ۲۱
...📚
👍5❤2